مشق تدبر

تمرینی برای تدبر روی اندیشه های ناب

مشق تدبر

تمرینی برای تدبر روی اندیشه های ناب

مشق تدبر
طبقه بندی موضوعی

۱۰ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۴ ثبت شده است

سلام علیکم - بسم الله


در بند دوم از دعای استغفار امام علی علیه السلام نگاهی متفاوت به گناه ارائه شده بود.
گناه، ایجاد سد مقابل اسماء الله است.
دو باره نگاهی به بند دوم بیاندازید:
اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْتَغْفِرُکَ لِکُلِّ ذَنْبٍ قَوِیَ بَدَنِی عَلَیْهِ بِعَافِیَتِکَ أَوْ نَالَتْهُ قُدْرَتِی بِفَضْلِ نِعْمَتِکَ أَوْ بَسَطْتُ إِلَیْهِ یَدِی بِتَوْسِعَةِ رِزْقِکَ أَوِ احْتَجَبْتُ فِیهِ مِنَ النَّاسِ بِسِتْرِکَ أَوِ اتَّکَلْتُ فِیهِ عِنْدَ خَوْفِی مِنْهُ عَلَى أَنَاتِکَ وَ وَثِقْتُ مِنْ سَطْوَتِکَ عَلَیَّ فِیهِ بِحِلْمِکَ وَ عَوَّلْتُ فِیهِ عَلَى کَرَمِ عَفْوِکَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ.
در متن فوق از چند اسم خداوند یاد شده است:
ذو العافیة، ذو الفضل، واسع، ستّار، ذو الاناة، حلیم، کریم العفو.
این شش نام، همچنین دیگر اسماء خداوند در جهان هستی همیشه نمود و ظهور دارد.
کسی که در عافیت و سلامت است نام ذو العافیه در او ظهور پیدا کرده است.
کسی که از نعمتی خاص برخوردار است، نام ذو الفضل در او جلوه کرده است.
کسی که از وسعت رزق برخوردار است، نام واسع در او نمود یافته است.
کسی که از گناهانش کسی خبر ندارد، نام ستّار، در او تجلی یافته است.
کسی که دچار عذاب الهی فعلا نشده است، نام ذو الاناة و حلیم، در او بروز نموده است.
کسی که در آخرت هم دچار عذاب الهی نمی شود، نام کریم العفو، دستش را گرفته است.
شما همین گزاره ها را می توانید برای همه اسماء خداوند مطرح کنید آن وقت خواهید دید جهان چیزی جز تابش اسماء خداوند و آفتاب وجود او نیست.
مثلا سخنی که درست و استوار است نام ذو السداد، در او ظهور یافته است. و بیشمار مثال و جمله دیگر.
قطعا موجودات جهان هستی بعضی مستقیم و بعضی غیر مستقیم در معرض ظهور اسماء خداوند هستند.
مثلا خداوند به رزق شما وسعت می دهد و فرصت اقتصادی طلایی نصیب شما می شود و شما یک شبه ره صد ساله را می پیمایی. پس نام واسع مستقیما در شما ظهور یافته است.
ولی وقتی شما با ثروتی که بدست آورده ای، چند نفری را از فقر خارج می کنی، آن وقت شما باعث شدی در این افراد نیز نام واسع بروز کند.

مثلا زید فردی است که با زیرکی که خداوند به او داده است، نگذاشته است گناهش برملا شود، پس زید مستقیما مورد ظهور ستاریت خداوند واقع شده است.

ولی اکر زید از گناه عمرو مطلع شد، و عمرو کسی است که با حماقتش سبب رسوایی اش نزد زید شده است، ولی زید از رسوا نمودن او نزد دیگران خودداری نمود آن وقت است که می گوییم: ستاریت خداوند توسط زید، به عمرو، تابیده است.

ولی اگر زید، عمرو را رسوا نمود، آن وقت است که می گوییم: زید از تابش ستاریت خداوند جلوگیری نموده است.

یا اگر ثروتمندی از کمک به فقراء طفره رفت می گوییم: او جلوی ظهور بیشتر نام واسع را گرفته است.

آنها که ایمان به خداوند دارند، یعنی معتقد هستند که هرچه هست از اوست، هرچه هست مظهر نامهای نیک اوست، این افراد خود را آینه ای برای تابش اسماء خداوند می کنند و خداوند نیز از باب «اِن شکرتم لأزیدنَّکم»، بر شدت انوار اسماء خود بر اینان می افزاید.

از طرفی آنها که قلبشان زیغ و زنگار گرفته است، اسماء الهی را تابش نمی دهند پس خداوند هم از تابش اسمائش بر آنها دریغ می ورزد مگر این که بخواهد آنها را بیشتر مدیون خود کند و بر حجم گناهان آنها بیافزاید که آن وقت است که آنها را دچار بدترین عذاب که مهلت باشد می کند.

بعد از این مقدمه روشن می شود که در بند دوم دعای استغفار از گناهانی سخن به میان آمده است، مانع تابش اسماء الهی به دیگران شده است.

باید هریک از قدرت جسمانی و برتریهای نعمتی و وسعت رزق و نیروی عقلی برای مخفی کاری در خدمت به دیگران قرار می گرفت ولی در خدمت شیطان قرار گرفت.

بجای این که از اسماء حسنای حلم و کرم و عفو برای پرورش این صفات در خود بهره وری شود، از آنها برای فرو رفتن در معاصی بهره برده شد.

باید این شناخت از حقیقت گناهان است که امید است که خداوند غفرانش را شامل حال فرد سازد. ولی تا زمانی که گنهکار گناه خودش را کوچک بداند و اصلا متوجه عظمت گناهش نشود، در طلب مغفرت از خداوند نیز مصر نخواهد بود.


  • ۱ نظر
  • ۲۸ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۳:۵۰

سلام علیکم - بسم الله


بند 2 فراز  2: أَوِ احْتَجَبْتُ فِیهِ مِنَ النَّاسِ بِسِتْرِکَ أَوِ اتَّکَلْتُ فِیهِ عِنْدَ خَوْفِی مِنْهُ عَلَى أَنَاتِکَ وَ وَثِقْتُ مِنْ سَطْوَتِکَ عَلَیَّ فِیهِ بِحِلْمِکَ وَ عَوَّلْتُ فِیهِ عَلَى کَرَمِ عَفْوِکَ
لغت:
حجاب، یعنی حائلی که مانع از تلاقی دو شیء می شود.
توکّل، یعنی اعتماد بر دیگری و واگذاردن امر و کار خود بر او.
إناة، یعنی تأخیر در انجام کار. در متن به معنای تأخیر در عذاب است.
وثوق، یعنی اعتماد نمودن و محکم کردن.
سطوة، یعنی حمله با شدت و زور.
حلم، کنترل بر نفس جهت خشمگین نشدن آن.
تعویل، یعنی کسی را کفیل و مسؤول امور خود نمودن.
کرم، یعنی تفوّق در خود شیء بدون مقایسه آن با شیء دیگر. کریم کسی است که ذاتا انسان بزرگواری است. لذاست که بدون هیچ انگیزه و هدفی، به دیگری خوبی می کند. مثل آشت که گرم می سازد و نور می بخشد. زیرا ذات آتش این چنین خاصیتی دارد. ولی سخی کسی است که هدفی برای بخشش دارد. فرض کنید برای حفظ آبرو و یا برای ثواب این کار را می کند.
کرم عفو، یعنی عفو کریمانه ای که بدون غرضی صورت می گیرد. ذات خداوند مقتضی این عفو است. پس تعداد عفو برای خداوند مطرح نیست. این گونه نیست که ظرفیت عفو خداوند تمام شود.
لذاست که گنهکار هر بار که می خواهد گناه کند، تکیه به عفوی می کند که تمامی ندارد.
شرح:
 در فراز دوم بند دوم دعای اسغفار اشاره به دو قسم دیگر عوامل گناهان دارد:
عامل چهارم: قدرت مخفی کاری
چهارمین عامل گناه توان مخفی نمودن گناه است. انسانها هر چه امکانات زندگی اشان افزایش پیدا می کند و اعتبار و اعتمادی بیشتر کسب می کنند، بهتر می توانند گناهان خود را مخفی کنند. دروغشان بهتر مخفی کنند. و نیز خیانتشان را و گناهان جنسی اشان را.
این توان را انسانها بخاطر ستّاریّت خداوند بدست آورده اند. انسانها با گناهان مخفیانه خود، از ستّاریّت خداوند سوء استفاده می کنند.
عامل پنجم: آگاهی از شکیبایی خداوند
عامل آخر برای گناه، آگاهی از اناته و حکم و عفو خداوند است.
اِناته: خداوند با تأخیر به گناه واکنش نشان می دهد. توصیه خداوند به بندگانش نیز این است که نسبت به امور قهرآمیز، شتاب نکنید و آن را با تأخیر انجام دهید. برای این که شاید مخاطب شما از شرائط برخورد قهرآمیز خارج شود. برعکس امور محبت آمیز که در آن شتاب کنید که مبادا، روحیه که برای مهربانی، تلطیف شده است، عوض شود. توبیخ برای قهر بیجا زنج آورتر از توبیخ برای مهربانی بیجا است.
حلم: کسی که بردبار است اصلا دچار خشم نمی شود. لذا به تأخیر انداختن عقوبت برای حلیم معنی ندارد. زیرا او اصلا قصدی برای عقوبت ندارد.
درک درست از مخاطب سفیه، سبب می شود تا رفتار سفیهانه او کمتر رنج آور باشد. چیزی که موجب رنجش می شود، آگاهی کامل فرد مقابل از رفتاری زشتی است که انجام می دهد. اما سفیه بخاطر نقصان عقلش از این آگاهی کامل برخوردار نیست.
عفو: تغافل خداوند و ندید گرفتن کار زشتی که بنده ی آگاه انجام داده است، به معنی عفو خداوند است. پس حلم مربوط به بنده سفیه است و عفو در مورد بنده عاقل است.
آگاهی انسان از نامهای خداوند، می تواند مورد سوء استفاده شیطان برای وسوسه بیشتر قرار گیرد. اگر انسان به همه اسماء حسنای خداوند توجه کند و از قسمتی از آنها غفلت نورزد و تنها بعضی از آنها را مورد توجه قرار ندهد دیگر شیطان نمی تواند از غفلت او استفاده نموده و او را مورد وسوسه قرار دهد.

انسان وقتی همه اسباب مادی گناه برایش آماده شد، یعنی بدنش برای انجام کار زشت قدرت داشت و برتریها خدادی هم بر توانش افزود و امکانات مادی هم زمینه گناه را بیشتر برایش آماده ساخت و نیز توانست بخوبی از پس مخفی نمودن زشتیهایش برآید، هنوز مانعی بزرگ سر راه دارد که آن اعتقادات مذهبی اوست.

اعتقاد به این که گناه دارای عذاب است. و این که شاید در حین انجام گناه عذابی سر رسد و مرگ سراغش بیاید.

شیطان در این مرحله سراغ انسان می آید و او را وا می دارد که ترس از عذاب دفعی را با توکل و اطمینان به این که خداوند برخوردهای قهر آمیزش را با تأخیر انجام می دهد، از بین ببرد.

از بین رفتن ترس لزوما به معنی اطمینان داشتن به از بین رفتن عذاب نیست. بله عذاب به تأخیر می افتد اما از بین که نمی رود. شیطان به انسان القاء می کند که خداوند حلیم است و اصلا از کار زشت تو خشم نمی گیرد که بخواهد تو را عذاب کند.

و نیز شیطان از عفو خداوند می گوید و این که: بر فرض عذابی هم به تو تعلق گیرد عفو کریمانه خداوند شامل حال تو خواهد شد.

با رفتن خوف و بوجود آمدن اطمینان از نبود عذاب دنیوی و اخروی و قبل از آنها آماده شدن زمینه های مادی گناه، متأسفانه معصیت شکل می گیرد.

بند 2 فراز 3: فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ.

لغت:
صلاة، یعنی ثناء جمیل و نیکو. با قرینه در کلام صلوة را عبادت مخصوص که نماز باشد معنی می کنیم! در صورت نبودن قرینه، صلوة به معنای تعریف و تمجید و ثاء و درود است.
آل، یعنی اهل، و اهل یعنی گروهی که نسبت خانوادگی و یا فکری آنها به شخصی واحد بر می گردد و بین آنها و آن شخص انس و صمیمیتی است.
شرح:

طلب ثناء و رحمت از خداوند برای پیامبر اسلام و اهل بیت معصوم ایشان زمینه استجابت دعا را آماده می سازد. زیرا صلوات بعد از دعا بیان کننده این اعتقاد است که اگر پیامبران الهی و اوصیای ایشان نبودند انسان نمی توانست به آموزهای الهی دسترسی داشته باشد.

آنچه دعا را مستجاب می کند، تلاشی است که فرد خود برای اجابت دعایش می کند. تلاشی که با راهنمایی خداوند توسط وحی امکان پذیر است. در واقع دعا، درخواست از خداوند برای راهنمایی او جهت کار درست و مناسب برای رسیدن به خواسته و پیدا نمودن بصیرت لازم و اراده قوی برای دست کشیدن از خواسته است.

مثلا کسی که از خداوند وسعت رزق می خواهد، نمی تواند به همین دعا بسنده کند بلکه خود باید تلاش کند و اگر این تلاشش هماهنگ با آموزه های وحیانی نباشد، باز هم نتیجه نخواهد گرفت.

استغفار، دعا برای آمرزش گناهان است. بدون شناخت از گناهان و عللی که باعث آنها می شود، نمی توان مطمئن شد که دیگر شخص درگیر با گناه نمی شود و وقتی این اطمینان وجود نداشه باشد توبه ای تحقق نمی پذیرد و وقتی توبه ای نبود، در آینده باز گناه اتفاق می افتد و زمانی که آینده گناه تکرار شود، یعنی گناهان گذشته هنوز آمرزیده نشده اند که توانسته اند مزه خود را در کام گنهکار همچنان نگه دارند و موجب تکرار خود شوند.

در آخر بند دوم حضرت نتیجه می گیرد که: ای آمرزنده گناهان، گناه من را بیامرز و اثرش را محو کن! من آگاه شدم به آنچه سبب گناهان من شده است و تلاش دارم که از این آگاهی برای ترک گناه سود ببرم و از نام های زیبای تو و از نعمتها و بردباریهایت سوء استفاده نکنم!

  • ۰ نظر
  • ۲۷ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۳:۲۴

سلام علیکم - بسم الله


بند دوم:
اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْتَغْفِرُکَ لِکُلِّ ذَنْبٍ قَوِیَ بَدَنِی عَلَیْهِ بِعَافِیَتِکَ أَوْ نَالَتْهُ قُدْرَتِی بِفَضْلِ نِعْمَتِکَ أَوْ بَسَطْتُ إِلَیْهِ یَدِی بِتَوْسِعَةِ رِزْقِکَ أَوِ احْتَجَبْتُ فِیهِ مِنَ النَّاسِ بِسِتْرِکَ أَوِ اتَّکَلْتُ فِیهِ عِنْدَ خَوْفِی مِنْهُ عَلَى أَنَاتِکَ وَ وَثِقْتُ مِنْ سَطْوَتِکَ عَلَیَّ فِیهِ بِحِلْمِکَ وَ عَوَّلْتُ فِیهِ عَلَى کَرَمِ عَفْوِکَ فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِینَ.
ترجمه:
بار خدایا! از تو مسألت آمرزش دارم، از هر گناهی که به واسطه ی عافیت بخشی تو، بدنم بر آن توانا شد؛ یا به واسطه نعمت فراوان تو به آن قدرت پیدا کردم؛ یا به واسطه ی رزق واسع تو به آن دست یافتم؛ و یا با پرده پوشی تو، در آن گناه از مردم پنهان ماندم؛ یا هنگام هراسم از گناه، در آن معصیت بر صبر و درنگ تو تکیه کردم و در آن گناه، ازخشم بر من، به حلمت اعتماد کردم و آن را بر عفو کریمانه ات واگذار نمودم، پس بر محمد و آلش درود فرست و این گونه گناهانم را بیامرز ای بهترین آمرزدندگان.
بند 2 فراز 1: اللَّهُمَّ إِنِّی أَسْتَغْفِرُکَ لِکُلِّ ذَنْبٍ قَوِیَ بَدَنِی عَلَیْهِ بِعَافِیَتِکَ أَوْ نَالَتْهُ قُدْرَتِی بِفَضْلِ نِعْمَتِکَ أَوْ بَسَطْتُ إِلَیْهِ یَدِی بِتَوْسِعَةِ رِزْقِکَ.
 لغت:
قوة، یعنی آنچه جانداری را متمکن از انجام کاری می کند. اگر «قوت» بدون قید بیاید، منظور مرتبه شدید آن است. لذا مقابل آن مفهوم ضعف خواهد بود. بنابرین قوت در متن فوق، به معنای توان زیاد است.
بدن و جسم. فرق ایندو این است که وقتی گفته می شود: «بدن انسان» توجه به ضخامت و فربهی آن می شود و زمانی که گفته می شود: «جسم انسان»، توجه به جاگیر بودن آن می شود و این که محسوس و قابل مشاهده است.
و چون در دعای فوق توجه به قوت انسان شده است، واژه «بدن» مناسب است نه «جسم».
عافیة، و عفو، هم ریشه هستند. همانطور که قبلا گفته شد، عفو به معنای عدم توجه به چیزی است که طبیعتا به آن توجه می کنند.
بیماری معلول عوامل بیماری زا است و عافیت به معنای عدم توجه به این عوامل است. وقتی خداوند عافیت می دهد یعنی مانع عمل کردن این عوامل می شود و در چرخه هستی، این عوامل مورد بی توجهی قرار می گیرند.
 قدرة، یعنی فعلیت نهایی قوت. قدرت، نهایت قوتی است که بکار گرفته شده است. وقتی گفته می شود: «بر انجام آن کار قادرم.» یعنی تمام قوت من انجام آن کار است. ولی وقتی گفته می شود: «بر انجام آن کار قوی هستم» یعنی توان انجام آن کار را دارم بدون این که اشاره به میزان توان شده باشد.
به همین خاطر است که قرآن می فرماید: ان الله علی شیء قدیر.
فضل، یعنی آنچه که زیادتر از مقداری است که مقرر شده است و لازم است.
نعمت، یعنی گوارایی زندگی و نیکوحالی. لذا نعمت به اموری گفته می شود که زندگی را گوارا بکند نه این آن را شکل بدهد و اساس آن باشد. مثلا آب سرد، سردیش نعمت است ولی خود آب مایه حیات است و نعمت به او اطلاق نمی شود. این که از نعمتها سؤال می شود، از خوردن آب سؤال نمی شود بلکه از سردی آن سؤال می شود.
رزق، یعنی نعمتی که مطابق احتیاج فرد باشد و به صورت تدریجی به او برسد.
شرح:
در بند دوم دعای استغفار، از عوامل پنجگانه ای که زمینه گناه را آماده می سازند سخن به میان آمده است. سه عامل آن در فراز اول و دو عامل دیگر در فراز دوم بررسی شده است.
عامل نخست: توانمندیهای جسمانی
 بدن وقتی در سلامت باشد و خداوند به آن عافیت داده باشد زمینه گناهان مختلفی فراهم می شود. در این میان شکم چرانی و شهوت جنسی و خشم مهمترین این گناهان است. شخصی که بیمار است، معده اش توان هضم غذای زیاد و یا هر نوع غذایی را ندارد و نیز توان جنسی اش کاهش می یابد و همچنین توانی برای بروز خشمش را ندارد.
به همین خاطر است که جوانان به گناهانی که معلول سلامت جسمانی است بیشتر آلوده می شوند.
عامل دوم: برتریهای مختلف
هر انسانی دارای برتریهایی نسبت به اطرافیان خود است. یکی از حافظه بهتری برخوردار است و یکی از فهم دقیق تری و دیگری از پشتکار افزونتری. یکی زیباتر از بعضی دیگر است و یکی قدرت بدنی بیشتری دارد. یکی اعتباری را از پدرش به ارث برده است و یکی خودش اعتباری بیشتر کسب نموده است. و ...
همه این برتریها، می تواند سبب گناهانی شود. مهمترین این گناهان و نیز مرجع برای بسیاری از گناههان دیگر، عُجب و خودپسندی است. عجب یعنی خود را به صرف داشتن نعمتهای بیشتر، برتر دیدن و حال آن که برتری به تقوا و نگاه داشتن نفس از چموشی است. صرف داشتن نعمت بیش از این که موجب خرسندی و خودپسندی شود باید موجب هراس و نگرانی برای مسؤولیتی باشد که این نعمتها موجب آن شده اند.
عامل سوم: رزق وسیع
داشتن امکانات مادی بیشتر نیز سبب می شود تا انسان احساس امنیت کند و شکر و استفاده درست از این امکانات را بفراموشی بسپارد.
در میان نعمتهای خداوند، پول غفلت آور ترین آنهاست. برای رهایی از غفلتی که پول و ثروت می آورد باید اهل انفاق بود. بگونه ای که قبل از این از خداوند ثروت بیشتر درخواست شود و تلاش برای بدست آوردن پول بیشتر شود، فکری برای مصرف بهینه آن گردد.
رزق مثل آب رود است. قبل از این که زیاد شود، باید فکری برای عبور آن شود و الا مردابی می شود که جز بوی تعفن و بیماری چیزی را به ارمغان نمی آورد.




  • ۰ نظر
  • ۲۶ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۳:۵۹

سلام علیکم - بسم الله


قسم چهارم: تعمّدات
قسم چهارم گناهان، گناهانی است که عمدی صورت می پذیرد. در مقابل گناهان قسم قبلی که بر اساس خطا صورت می پذیرفت.
در گناهان عمدی، با دقت در معنی عمد، هم تمایل وجود دارد و هم قلبش نسبت به انجام آن اطمینان دارد. کارش را منطقی و مستند و دارای عِماد و عَمَد و استوانه و پشتیبان می بیند.
بعد از انجام گناه و خوابیدن شراره آن، تازه بصیرتش بر می گردد و پی به سستی دلیلی که بر اساس آن گناه نموده است می برد و تصمیم می گیرد، از آن دلیل واهی، عبور کند. آن را هیچ و پوچ انگارد. به آن بی توجه شود.
در این وقت است که از خداوند می خواهد که از او تجاوز کند. یعنی عبورش را (جوازش را) قبول کند. خداوند این را بپذیرد که او دیگر از آن دلیل واهی عبور نموده است و دوباره آن را سندی برای کار زشت قرار نمی دهد. دیگر چون مشکل مادی دارد خود را آلوده به ربا نمی کند، چون در خطر آبرو ریزی قرار گرفته است، دروغ نمی گوید. چون تحت فشار جنسی قرار گرفته است، استمناء نمی کند. چون دوستانش مسخره اش می کنند، از حجاب خود نمی کاهد.
قسم پنجم: عَثَرات
قسم چهارم گناهان لغزشهاست. کارهای زشتی بر اساس بی فکری و شتابزدگی انجام گرفته است.
حکیم و فرزانه کسی است که بر همه سخنان و رفتارهای خود مدیریت دارد و نمی گذارد آنچه از او سر می زند، محکم و استوار بر پایه اندیشه درست نباشد!
ولی کو حکیم؟! بسیاری از ما کم و بیش بهره ای از حماقت داریم. بهره ای از شتابزده بودن. این چنین است که با سخنان و رفتارهایی نگاه دیگران را بخود دگرگون می سازیم. و این دگرگونی ما را رنج می دهد. رنج می کشیم از این که دیگران ما را احمق و بی مایه  و بی خرد و سفیه بدانند.
حال از خداوند می خواهیم که این رنج را از ما بیرون کشد. از بینش ببرد. لغزش ما را «اقاله» کند.
قسم ششم: غِرِّیّات
قسم ششم از گناهان، رفتار هایی است که تحت تأثیر امور غفلت زا شکل می گیرد.
غالب انسانها در غفلت بسر می برند! یعنی نسبت به وظائف خود و هدف آفرینش و بهره بری درست از لحظات عمر خود، بیخبرند. بی توجهند. حواسشان نیست! علت این غفلت هم مجموعه دنیا با همه سرگرمیهای آن است.
در این میان بعضی از غفلتها قدرتی بیشتر دارند. بیشتر مست می کنند. وقتی انسانی تحت این نوع از غفلتها قرار گیرد، می گوییم او دچار «غرّه» شده است. نسبت به علمش مغرور شده است. به هیکلش، به زورش، به استعدادش، به پولش، و ... مغرور شده است.
خب این جای مؤاخذه دارد. جای این دارد که توسط خداوند مورد توبیخ قرار بگیرد که چرا نعمتهایی که تو باید از آنها برای رشدت استفاده کنی، برای سقوطت بهره بردی؟! و توبیخ خداوند همان عقاب اوست. این طور نیست خداوند فقط تشری بزند و تمام!
وقتی شخص خود را مستحق مؤاخذه بداند آن وقت است که از خداوند درخواست عدم مؤخذه می کند و نیز تلاش می کند دوباره از نعمتهای خداوند سوء استفاده نکند.
بند 1 فراز 5: فَأَنَا الظَّالِمُ لِنَفْسِی الْمُقِرُّ بِذَنْبِی الْمُعْتَرِفُ بِخَطِیئَتِی
لغت:
ظلم، یعنی تباه ساختن حق و اداء ننمودن آن.

اقرار و اعتراف: فرق اقرار با اعتراف این است که در مفهوم اعتراف، معرفت و آگاهی نسبت به آنچه بدان اقرار می‌کند نهفته است؛ اما در اقرار لزوما این معرفت نیست. و نیز اعتراف همواره با زبان است؛ اما اقرار گاهی با زبان است و گاهی با غیر زبان.

چون شخص گنهکار آگاهی به همه تبعات ذنوب ندارد، در دعای اسغفار برای ذنوب «اقرار» آمده است و برای خطاها «اعتراف» ذکر شده است.

شرح:

ظلم به نفس به چهار علت بدترین ظلم است:

اول این که ظلم به نفس، ظلم به محبوب ترین کس است. نفس انسان محبوب ترین فرد نزد اوست!

دوم این که ظلم به نفس، ظلم به کسی است که هیچ دادرسی ندارد. وقتی کسی به ما ظلم می کند ما نزد خالق و نزد مخلوق شکایت می کنیم و دادمان را می ستانیم ولی وقتی به نفس خود ستم می کنیم، نفس ما نزد چه کسی شکایت کند؟! نفس اگر بخواهد نزد خداوند هم شکایت کند باز باید ما این اجازه را به او بدهیم!

سوم این که ظلم به نفس گرفتن سعادت دنیا و آخرت از اوست. ظلم به دیگری در بالاترین حدش، گرفتن زندگی دنیایی از اوست. کسی نمی تواند آخرت فردی را از او بگیرد. ولی ظلم به نفس هم دنیای خودمان را از خودمان می گیریم و هم آخرت او را.

چهارم این که ظلم به نفس علت ظلم به دیگری است. زیرا تا کسی به خودش ستم نکند، به دیگری هم ستم نمی کند لذا وزر و بال همه ستمها به نفس خود ظالم برمی گردد.

اقرار اجمالی به ذنوب و اعتراف تفصیلی و تحلیل درست خطاها، موجب می شود تا زمینه آمرزش فرد آماده شود.

بند 1 فراز 6: فَیَا غَافِرَ الذُّنُوبِ أَسْتَغْفِرُکَ لِذَنْبِی وَ أَسْتَقِیلُکَ لِعَثْرَتِی فَأَحْسِنْ إِجَابَتِی فَإِنَّکَ أَهْلُ الْإِجَابَةِ وَ أَهْلُ التَّقْوى‏ وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ

لغت:

غفران، یعنی محو اثر. این که بعضی غفران را پوشاندن و ستر معنی می کنند درست نیست. زیرا خداوند گناهان را همیشه می پوشاند مگر جایی که فرد زیادروی کرده باشد با این وجود گهنکار از خداوند می خواهد که او را مورد غفران قرار دهد. از این معلوم می شود، غفران چیزی بیش از پوشاندن است.

امام علی علیه السلام می فرماید: الْحَذَرَ الْحَذَرَ فَوَ اللَّهِ لَقَدْ سَتَرَ حَتَّى کَأَنَّهُ‏ غَفَر. هشدار! هشدار! خداوند آنقدر می پوشاند که انگاری آمرزیده است (ولی نیامرزیده است!) در این حدیث حضرت غفران مفهومی غیر از «ستر» معرفی می کند.

احسان، یعنی نیکو نمودن چیزی. محسن کسی است که آنچه انجام می دهد، نیکو آن را انجام می دهد. پس احسان به معنی نیکوکاری است نه کار نیکو! ممکن است فردی کاری نیکو انجام دهد مثلا به دیگری کمک کند ولی آن کار را نیکو انجام ندهد یعنی کمکش را با منت همراه سازد.

جواب، یعنی پاره نمودن و نفوذ نمودن. اجابت خواسته فردی یعنی خواسته او را نافذ و مؤثر قرار دادن. 

تقوی، یعنی حفظ نمودن چیزی از حرکت به سمت مخالف، اعم از مخالفت با شرع یا عقل یا طبیعت. 

اهل التقوی بودن خداوند می تواند سه معنی داشته باشد:

اول این که: (معنی فاعلی) او با هدایتهایی که انسان ها را می کند، جلوی بندگانش را برای رفتن در مسیر خلاف می گیرد.

دوم این که: (معنی فاعلی) او خود، آنچه دیگران را از آن نهی نموده انجام نمی دهد. پس در حقیقت وقتی کسی تقوای از خود بروز می دهد، مظهر نام «اهل التقوی» خداوند شده است.

سوم این که: (معنی مفعولی) او اهلیّت دارد که انسانها نسبت به او تقوا داشته باشند.

شرح:

مجموعه گناهان ششگانه ای که در بند نخست دعای استغفار ذکر شده است در فراز آخر این بند، در دو قسم خلاصه شده است:

ذنوب و لغزشها.

ذنوب مجموعه گناهانی است که دارای تبعات است (ذنب) و حکایت از جدایی از مسیر حق می کند (جرم) و برای ارتکابش دارای دلیلی موهوم است. (تعمّد)

لغزشها نیز مجموعه اشتباهات (خطا) و کارها بدون فکر (عثره) و غفلتهاست. (غِرّه)

در این فراز از خداوند طلب غفران برای دسته نخست شده است و برای دسته بعد طلب اقاله شده است. زیرا مشکلی که قسم اول دارند، آثار مخرب آنهاست.

ولی قسم دوم مشکلشان رنجی است که فرد از انجام آنها می برد:

اولا اعتماد معقولی که باید به خودش داشته باشد، کاهش پیدا کرده است.

ثانیا بازخوردهای اجتماعی کارهای خطا، بر رنج فرد می افزاید.

ثالثا این قسم از گناهان ممکن است به دوزخ هم منجر شود که دارای رنجی غیر قابل قیاس با زنجهای دنیاست.

در میان دو دسته فوق، تکیه بیشتر روی قسم نخست شده است زیرا خداوند با نام «غافر الذنب» خوانده شده است نه «مُقیل العثرات» و این نشان از اهمیت بیشتر ذنوب نسبت به دیگر گناهان است.

در پایات بند نخست دعا، از خداوند درخواست نیکوترین اجابت شده است. نیکوترین اجابت به معنای اجابت کامل است. در فراز میانی دعا گفته شد که خداوند گناهان را مورد عفو و صفح و عدم مؤاخذه و اقاله قرار داده و توبه و عبور فرد را از گناه می پذیرد. در فراز نهایی دعا از خداوند خواسته می شود همین برخورد را ادامه دهد طوری که وقتی از شخص از دنیا می رود، گناهی در پرونده اش نماند. و همواره از رحمت خداوند برخوردار باشد.
و در انتها نیز خداوند با سه صفت مورد ستایش قرار گرفته است:
اهل الاجابة
خداوند اهلیت برای اجابت دارد. همه آنچه یک اجابت می طلبد خداوند از آنها برخوردار است. او بر همه چیز قادر است و مهربان است و حکمت دارد. سه ضلع کامل برای این که هر درخواستی را پاسخی در خور دهد.
اهل التقوی
خداوند اهلیت برای تقوا دارد. زیرا او اشد المعاقبین است. قدرتمندی که اگر قرار بر عدالتش باشد، هیچ موجودی توان خشم او را ندارد لذا بایسته است که از او ترسیده شود. که ترس، نشان عقل است. ترسی که منشأ آن موهوم نیست و واقعی است. چه واقعیتی بالاتر از این که حکم خداوند توسط گنهکار زیر پا گذاشته شده است و خداوند نیز همه قدرت را برای مجازات نمودن او دارد؟!
اهل المغفرة
خداوند اهل مغفرت است. آنچه لازمه این اهلیت است خداوند دارد زیرا او حلیم و صابر است. اگر ما انسانها نمی توانیم در مقابل آنها که بر خلاف میل و نظر ما عمل می کنند صبور باشیم و دلمان را کدورت نسبت به آنها پاک کنیم بخاطر این همه صفات نقصانی است که داریم؛ صفاتی که خداوند از همه آنها مبرا است!


  • ۰ نظر
  • ۲۳ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۲:۵۵

سلام علیکم - بسم الله


بند 1 فراز 4: فَکَمْ قَدْ أَذْنَبْتُ فَعَفَوْتَ عَنْ ذَنْبِی وَ کَمْ قَدْ أَجْرَمْتُ فَصَفَحْتَ عَنْ جُرْمِی وَ کَمْ قَدْ أَخْطَأْتُ فَلَمْ تُؤَاخِذْنِی وَ کَمْ قَدْ تَعَمَّدْتُ فَتَجَاوَزْتَ عَنِّی وَ کَمْ قَدْ عَثَرْتُ فَأَقَلْتَنِی عَثْرَتِی وَ لَمْ تَأْخُذْنِی عَلَى غِرَّتِی
لغت:
ذنب، یعنی تبعیتی همراه با عقب بودن تابع و متصل بودنش با متبوع و پست بودنش نسبت به متبوع. به گناه ذنب گفته می شود زیرا آثار گناه در پی صاحب گناه است و به او متصل است. آثاری که پست تر از خود گناه است!
عفو، یعنی قطع نظر از چیزی که زمینه توجه به آن هست.
جُرم، یعنی جدا شدن از مسیری که حق، اقتضای رفتن آن مسیر را می کند. یعنی عملی که ناهنجار است!
صفح، یعنی گرداندن صورت از چیزی به کناره آن چیز. صفح غیر از اعراض است! اعراض یعنی بطور کلی روی گردان شدن! ولی صفح یعنی بیشتر نگاهش را برگردانده است ولی هنوز قسمتی از رویش طرف اوست!
خطا، یعنی انحراف از امری طبیعی و حق.
اخذ، یعنی تناول و گرفتن و در دعای فوق این تناول همراه با قهر است. 
تعمّد، یعنی انجام کاری همراه با تمایل و رکون (اطمینان) بدون خطا. در دعای فوق به معنای عمدی انجام دادن کار زشت است.
تجاوز، یعنی قبول نمودن عبور! یعنی خداوند عبور گنهکار را از گناهش و توبه او را قبول می نماید.
عَثره، یعنی عمل که بدون فکر انجام گرفته است یعنی لغزش!
اقاله، از ریشه «قیل» است. «قیل» به معنای رفع رنج و تنگنایی است. خواب قبل از ظهر را «قیلوله» می گویند چون رنج خستگی نیم روز را می برد. «قول» به معنای استفاده از ابزاری است که آنچه در درون است بیرون بیاید و آشکار شود و «قیل» یعنی انجام کاری که رنجی که در درون است بیرون بیاید.
«اقاله معامله» یعنی بهم زدن معامله. خریدار وقتی جنسی را می خرد و بعد پشیمان می شود، قطعا از خرید خودش دچار رنجش می گردد. فروشنده با اقاله معامله و پس گرفتن جنس فروخته شده، این رنج را از بین می برد!
در حدیث است که هرکس در دنیا اقاله کند، خداوند روز قیامت او را اقاله خواهد نمود. رجبعلی خیاط یکی از عرفاء معاصر، در مغازه اش نوشته ای را روی دیوار نصب کرده بود: «جنس فروخته شده پس گرفته می شود!»

اقاله در دعای فوق به معنای این است که وقتی کسی لغزشی انجام می دهد دچار رنجی از شرم می شود و یا آن عمل دارای تبعاتی است که موجب رنجش او می شود. خداوند با اقاله لغزش، آن رنج را از بین می برد. لغزش مثل خرید جنسی بدون فکر.
غِره، یعنی بخاطر تأثیری پذیری از چیزی دچار غفلت شدن! و یکی از لوازم این چنین غفلتی، فریب خوردگی است. بر این اساس می توان غره را فریب خوردن معنی کرد!
شرح:
در فراز چهارم بند نخست دعای استغفار از شش گناه سخن به میان آمده است. این شش گناه با توجه ماهیت آن و نیز علل بوجود آورنده آن تقسیم شده است.
قسم اول: ذنوب
ذنب گناهی است که دارای تبعات زیانباری است. تبعات یک گناه بزرگتر از خود گناه است. زیرا انسان گناه را ممکن است از یاد نبرد و از آن توبه کند ولی تبعات آن گناه غالبا از نگاه شخص دور می ماند. مثلا وقتی کسی ناسزا می گوید، شخصی که ناسزا می شنود عصبانی می شود و ممکن است این عصبانیش را آنجا بروز ندهد و در جایی دیگر بروز دهد و شخص و اشخاصی که مورد عصبانیت فرد دوم قرار گرفته اند خود عصبانی شده و آن را جایی دیگر بروز دهند. و نیز وقتی به کسی ناسزا گفته می شود، از قبح ناسزا گفتن هم نزد خود ناسزا گوینده و هم ناسزا شنونده کاسته می شود و هر دو را برای ناسزا گفتن بعدی آماده تر می سازد. قرآن می فرماید: من یعمل مثقال ذرة شرا یره. چطور می شود وزن یک عملی تا حد «ذره» پایین می آید؟ اینگونه که وقتی تبعات یک عملی تعقیب شود و تأثیر آن روی اعمال زشتی که بعدها توسط دیگران انجام می گیرد محاسبه شود، شاید تأثیر آن در حد یه ذره باشد ولی این کوچکی تأثیر، دلیل نمی شود روز قیامت مورد محاسبه قرار نگیرد!
لذاست که در میان گناهان، «ذنب» بیشترین موردی است که از آن استغفار می شود.
وقتی خداوند بنده اش را مورد عفو قرار می دهد، یعنی به تبعات آن عمل، توجهی نمی کند.
قسم دوم: اجرام
قسم دوم گناه جرمها است. جرمها، رفتارهای ناهنجار است. رفتارهایی که با هنجارهای عقلی، شرعی و یا عرفی سازگاری ندارد. جرمها رفتارهای غیر طبیعی و غیر حق و نادرست است.
در دعای استغفار، بنده از خداوند می خواهد که نسبت به اجرام او «صفح» داشته باشد. یعنی آن را ندید بیانگارد. هر چند بنده، حق را ندید انگاشته است، ولی خداوند مقابله به مثل نکند. کسی که رویش را از کسی بر می گرداند طوری که نیم رخش تنها به سمت اوست، یعنی خود را به ندیدن زده است. ولی اگر پشت به او کند، یعنی دیده است و تصمیم گرفته است با او قهر کند! و اگر همچنان رویش به او باشد یعنی کار او را دیده است و تصمیم دادر او را مجازات نماید.
حضرت در دعای استغفار از میان سه حالت فوق از خداوند می خواهد که صفح کند، یعنی هم خود را به ندیدن بزند و هم تصمیم بر مجازات و بر قهر نگیرد!
قسم سوم: خطایا
قسم سوم گناهان خطاها است. خطا سه نوع است:
خطا در تشخیص حکم. این بدترین نوع خطا است. وقتی کسی در تحلیل مسئله دچار اشتباه شود، گزاره ای غلط به عنوان حکم مسئله در ذهنش شکل می گیرد. مثلا نماز را امری خوب می داند ولی به ضروری بودن آن حکم نمیکند زیرا معتقد گشته است که ارتباط با خداوند لزوما نیازمند نماز خواندن نیست!!
خطا در درستی عمل. کسی حکم را درست تشخیص داده است ولی عملی که طبق آن حکم می خواهد انجام دهد، همراه با دقت نیست لذا در انجام کامل آن دچار اشتباه می شود مثل اشتباهاتی که غالبا مردم در انجام نماز دارند.
خطا در تطبیق مصداق. کسی حکمی را درست تشخیص داده است ولی وقتی می خواهد برای آن حکم مصداق یابی کند، دچار اشتباه می شود. مثلا نمازش را قبل از وقت می خواند چون در تشخیص وقت، دچار اشتباه شده است.
در دعای استغفار از هر سه این خطاها طلب عدم مؤاخذه شده است.
در دنیا همه اشتباهات مؤاخذه دارد. مهم نیست شما عمدی در ارتکاب زشتیها داشتی ای یا نه! بنابرین کسی که نگران گناهان خود است باید نگران اشتباهات و خطاهای خود نیز باشد.
البته خطاها، تحث تأثیر ذنوب و گناهان صورت می پذیرد. یعنی یکی از آثار ذنوب، پایین آمدن قدرت تشخیص است. به همین خاطر گفته می شود، انبیاء و اوصیای آنها باید معصوم باشند تا از خطا مصون باشند، زیرا معصیت تأثیر زیادی روی خطاهای غیر عمدی انسان می گذارد. قرآن می فرمای: ان تتقوا الله یجعل لکم فرقانا (انفال: 29)
عموما همه آنها که می خواهند در کارهایشان خطا نکنند، حتی محققی که در هر رشته ای تحقیق می کند و یا قاضی که قضاوت می نماید و یا مربی که در تنبیه فرزند و یا دانش آموزش نیازمند به قضاوت است و یا سیاستمداری که بسیار نیازمند به بصیرت است و یا .... همه و همه نیازمند به پارسایی و تقوا هستند.
هرکسی با هر دینی که دارد و یه هر میزان از ارزشهای انسانی که به آنها معتقد است، باید خود را پایبند، بایدها و نبایدهایی که به آنها معتقد است بکند و الا دچار خطا خواهد شد و هر چه تصمصیمات او مهم تر باشد، خطاها بیشتر سراغش خواهد آمد.


  • ۰ نظر
  • ۲۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۰:۰۷

سلام علیکم - بسم الله


در جلسه قبل قرار را بر این گذاشتیم تا شرحی از دعای استغفار امام علی علیه السلام خدمت شما عزیزان تقدیم کنیم. گفتیم این دعا 70 بند دارد که تلاش خواهیم کرد هر بند آن را در دو جلسه یا سه جلسه مورد بررسی قرار دهیم!
بند اول:

1- اللَّهُمَّ إِنِّی أُثْنِی عَلَیْکَ بِمَعُونَتِکَ عَلَى مَا نِلْتُ بِهِ الثَّنَاءَ عَلَیْکَ وَ أُقِرُّ لَکَ عَلَى نَفْسِی بِمَا أَنْتَ أَهْلُهُ وَ الْمُسْتَوْجَبُ لَهُ فِی قَدْرِ فَسَادِ نِیَّتِی وَ ضَعْفِ یَقِینِی اللَّهُمَّ نِعْمَ الْإِلَهُ أَنْتَ وَ نِعْمَ الرَّبُّ أَنْتَ وَ بِئْسَ الْمَرْبُوبُ أَنَا وَ نِعْمَ الْمَوْلَى أَنْتَ وَ بِئْسَ الْعَبْدُ أَنَا وَ نِعْمَ الْمَالِکُ‏ أَنْتَ وَ بِئْسَ الْمَمْلُوکُ أَنَا فَکَمْ قَدْ أَذْنَبْتُ فَعَفَوْتَ عَنْ ذَنْبِی وَ کَمْ قَدْ أَجْرَمْتُ فَصَفَحْتَ عَنْ جُرْمِی وَ کَمْ قَدْ أَخْطَأْتُ فَلَمْ تُؤَاخِذْنِی وَ کَمْ قَدْ تَعَمَّدْتُ فَتَجَاوَزْتَ عَنِّی وَ کَمْ قَدْ عَثَرْتُ فَأَقَلْتَنِی عَثْرَتِی وَ لَمْ تَأْخُذْنِی عَلَى غِرَّتِی فَأَنَا الظَّالِمُ لِنَفْسِی الْمُقِرُّ بِذَنْبِی الْمُعْتَرِفُ بِخَطِیئَتِی فَیَا غَافِرَ الذُّنُوبِ أَسْتَغْفِرُکَ لِذَنْبِی وَ أَسْتَقِیلُکَ لِعَثْرَتِی فَأَحْسِنْ إِجَابَتِی فَإِنَّکَ أَهْلُ الْإِجَابَةِ وَ أَهْلُ التَّقْوى‏ وَ أَهْلُ الْمَغْفِرَةِ

ترجمه:

بار خدایا ! تو را حمد میگویم که به یاری تو موفق به ثناگویت شدم، و به سبب فساد نیت و ضعف یقینم، اقرار میکنم که ناتوانم که تو را آنطور که مستحق و سزاوار هستی مدح کنم. بارالها، تو خوب معبود و خوب پروردگاری هستی و من بد پرورش یافته ای هستم! تو خوب مولایی هستی و من بد بنده ای! تو خوب مالکی هستی و من بد مملوکی! چه بسیار گناهی که مرتکب شدم و تو عفو نمودی و چه بسیار جرم هایی که از من سر زد و تو از آن گذشتی! چه بسیار خطاها کردم، ولی مرا مؤاخذه نکردی و چه بسیار بدی ها که عمداً مرتکب شدم و تو از آن درگذشتی! وچه بسیار لغزش ها که ازمن سر زد و از آن چشم پوشی نمودی، و مرا بر غفلتم مأخذه نکردی! اینک این منم که به خود ظلم کرده ام و به گناهم اقرار و به خطاهایم اعتراف دارم. پس ای آمرزنده گناهان! از تو میخواهم که گناهانم را ببخشی و از لغزش هایم درگذری، پس به نیکی اجابت کن که تو سزاوار اجابت و اهل تقوا و آمرزشی!

بند 1 فراز 1: اللَّهُمَّ إِنِّی أُثْنِی عَلَیْکَ بِمَعُونَتِکَ عَلَى مَا نِلْتُ بِهِ الثَّنَاءَ عَلَیْکَ

لغت:

ثناء به معنای عطف است. به عدد دو «اثنان» می گویند زیرا دو تا عدد یک، به یکدیگر عطف گرفته شده است. وقتی مدح کننده صفاتی را بهم عطف می کند و آنها را ردیف می سازد و بر زبان می آورد می گویند: ثنا گفت. پس به گفتن یک صفت، مدح می گویند ولی ثنا نمی گویند.

شرح:

حضرت در این فراز به سه نکته اشاره دارد:

اول این که آنچه من مدح تو می گویم همه به کمک توست! لذا خود مدح من نیز، مدح توست! زیرا نشان از کمک تو به من است که به این درجه از ارزش برسم که تو را بشناسم و تو را مدح گویم! و کمک تو به منِ ناچیز، نشان از زیبایی تو دارد!

دوم این که مدح من در محدوده دسترسیهای من به معارف است! اینگونه نیست که اتمام مدح من، به معنای تمام شدن مدح تو باشد! اگر این چنین باشد تو به «پایان پذیر بودن» مذمت شده ای و حال آن که تو را نهایتی نیست. من تو را با ابزار محدودم مدح می کنم لذا پایان مدح، حاکی از محدود بودن دانش من است نه محدود بودن صفات تو.

سوم این که من مدح تو را در قالب ثناء می گویم پس به یک صفت تو اشاره نمی کنم بلکه همه اوصاف تو را در نظر می گیرم. اصلا در نظر گرفتن یک صفت که مدح نیست! ما انسانها چون جامع خوبیها نیستیم، از طرفِ خوبیهایی که داریم بیشتر ضربه می خوریم تا از طرف بدیهایمان. اصلا بدیهای ما از خلأ و نقصی  که در خوبیهای ما وجود دارد، نشأت می گیرد.

بند 1 فراز 2: وَ أُقِرُّ لَکَ عَلَى نَفْسِی بِمَا أَنْتَ أَهْلُهُ وَ الْمُسْتَوْجَبُ لَهُ فِی قَدْرِ فَسَادِ نِیَّتِی وَ ضَعْفِ یَقِینِی 

لغت:

نیت یعنی قصد قلبی که قبل از عمل بوجود می آید اعم از این که بلافاصله بعد از عمل انجام گیرد و یا بعد از گذشت زمانی عمل صورت پذیرد بر خلاف «قصد» که کمی قبل از عمل در قلب شکل می گیرد.

فساد به معنای اختلال در نظم و اعتدال چیزی است. در مقابل صلاح.

یقین یعنی علمی که ثابت در نفس است و شک در آن راه ندارد لذا موجب اطمینان و سکون نفس است. 

شرح:

مدح خداوند ملازم با ذمّ خود است! بدون مذمت خود، یعنی بدون شناخت خود، شناخت خداوند معنی ندارد.

مدح خداوند، اقرار نمودن بر علیه خود است. اقرار بر علیه خود و به نفع خداوند. اقرار به اموری که خداوند اهلیت آن را دارد و موجبات و دلائل داشتنش در خداوند هست.

اقرار بر علیه خود به میزان فساد نیت و ضعف یقین است. هرچه ایندو بیشتر باشند، اقرار بر علیه خود بیشتر بوده و مدح خداوند بیشتر می شود. زیرا خداوند وقتی این چنین بنده ای را مورد عفو و غفران و رحمت قرار می دهد، زیبایی بیشتری از خود به ظهور رسانده است!

فساد نیت، اولین گام برای گناهان است. نیت یعنی انگیزه اولی برای انجام هر کار. انگیزه فاسد یعنی انگیزه ای خراب و بدون پشتبانی از عقل و شرع و عرف.
ممکن است نیت فاسدی در قلب شکل بگیرد ولی به علل کاری بعد از آن انجام نگیرد، در این صورت هم، نیت فاسد کار قلب را مختل می سازد و آن را دچار عدم تعادل می کند.
ضعف یقین سبب می شود تا نیت فاسد به عمل منجر شود. ممکن است نیت فاسدی به قلب راه یابد ولی انسان بخاطر ترس از خداوند و قدرت یقین، نیتش را محقق نسازد.
پس نیت فاسد، مقتضی گناه است و ضعف یقین نبودن مانع تحقق گناه است. پس مقتضی موجود است و مانع مفقود است و گناه به عنوان معلول ایندو محقق می شود.
بند 1
فراز 3: اللَّهُمَّ نِعْمَ الْإِلَهُ أَنْتَ وَ نِعْمَ الرَّبُّ أَنْتَ وَ بِئْسَ الْمَرْبُوبُ أَنَا وَ نِعْمَ الْمَوْلَى أَنْتَ وَ بِئْسَ الْعَبْدُ أَنَا وَ نِعْمَ الْمَالِکُ‏ أَنْتَ وَ بِئْسَ الْمَمْلُوکُ أَنَا
لغت:
اله به معنای بر وزن کتاب معنای مفعولی دارد یعنی مألوه. مصدر آن اِلاهة است و اِلاهة به معنای عبادت است. «عبادت» دارای قید خضوع است و «الاهة» دارای قید تحیّر است. پس اله به کسی می گویند که مورد پرستش است پرستشی که همراه با تحیّر در شناخت حقیقت اوست. تحیر به معنای شیدایی و مستی عرفانی است.
رب به معنای سوق دادن به سمت کمال از طریق تخلیه و تحلیه است یعنی از طریق رفع نقائص و بوجود آوردن خصائص نیکو.
مولی یعنی کسی که امور دیگری را تدبیر می کند و جریان زندگی اش را کفایت نموده و بر عهده گرفته است.
شرح:
در این فراز از دعا، امام مشغول ثنا گفتن خداوند می شود. ثنایی که با اقرار بر علیه خود و به نفع خدا انجام می گیرد.
در میان آنچه پرستش و حیرت و شیدایی انسان را بر می انگیزد، خداوند بهترین است! هرچند انسان نباید شیدایی در حد پرستش نسبت به کسی جز خداوند داشته باشد، ولی واقعیت اسفبار زندگی جاهلانه انسان، حکایتی غیر از این دارد. انسانها بیشتر محو هوسهای خودند و هوسهای خود را اله خود قرار داده اند (أَ رَأَیْتَ مَنِ اتَّخَذَ إِلهَهُ هَواهُ‏ فرقان: 43؛ جاثیه: 23)
انسان در مسیر کمال به جایی می رسد که باور می کند بین نفس و رب، این رب است که مناسب اله بودن است. پس باور زیبایی الوهیت رب، با معرفت نفس امکان پذیر است.
انسان بر اساس نادانی اش، غیر از خداوند، خیلی های دیگر را هم مدبر امور خود می داند. ولی به مرور از جهل بیرون می آید و می فهمد که همه چیز دست اوست. انسان ها همانطور که سنشان زیاد می شود و تجربیات زندگی اشان افزایش پیدا می کند بیشتر به تقدیر معتقد می شوند. اعتقاد به تقدیر یعنی اعتقاد به توحید در ربوبیت!
آگاهی نسبت به خداوند و آگاهی نسبت به نفس، یکدیگر را رشد می دهند و در نتیجه هرچه خداوند در نزد انسان بالا می رود و شکوهش احساس می گردد، نفس پایین می آید و خواسته هایش پوچ تر جلوه می کند.
این که خداوند اکبر است خبر از واقعیتی بیرون از ذهن می دهد و الا این گونه نیست خداوند برای همه انسانها اکبر باشد.

خداوند، مولای خوبی است زیرا طوری با بنده خود رفتار نموده است که او احساس بندگی نمی کند. هرچند این بنده از این کرم مولای خود سوء استفاده کرده و واقعا خود را بنده او نمی داند.
خداوند در شش جای قرآن از قرض نیکو دادن به خداوند سخن می گوید. (بقره: 245؛ مائده: 12؛ حدید: 11 و 18؛ تغابن: 17؛مزمل: 20) کدام مالک است که از مملوک خود بخواهد از اموال مالک به مالک قرض بدهد! این اوج برخور کریمانه خداوند را می رساند و بعد هم به او وعده سودی هنگفت بدهد. قرض الحسنه در مقابل قرض السیئه است یعنی ربا. ولی انسان، این عبد و مملوک، بد عبد و مملوکی است که بجای قرض دادن به خداوند قرض به شیطان می دهد و رباخواری می کند.
  • ۱ نظر
  • ۱۹ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۳:۴۰

هشت رذیله 54 / لجاجت 6 / توبه از لجاجت 1

| پنجشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۱:۳۳ ب.ظ

سلام علیکم - بسم الله


توبه از لجاجت به معنای رو نمودن به حق است! به حقی که تکذیب شده است!
توبه هر گناهی متناسب با آن گناه است! توبه یعنی برگشت! برگشت از مسیری که می رفته است! توبه یعنی عوض نمودن مسیر زندگی که به انجام گناه منجر شده است!
لجاجت غیر از گناه رفتاری است هر چند غالبا گناهان رفتاری معلول لجاجت است! لجاجت گناهی است که در ذهن و قلب فرد صورت می گیرد! آدم لجوج در ذهنش حقیقت را تکذیب می کند و در قلبش آن را سبک می شمارد.
ممکن است کسی گناهی انجام دهد و خودش، خودش را محکوم کند و سرزنش نماید! از کارش اصلا راضی نباشد! خودش را اسیر نفس بوالهوسش بداند. از خدا بخواهد که او را از این اسارت نجات دهد. بگوید: نفسی غالب و عقلی مغلوب.
اما آدم لجوج برای آرام نمودن نفس لوامه اش مدام با قطار نمودن گزاره هایی سعی در محکوم نمودن خودش را دارد.
گزاره های حقی که در فطرت و ذهن لجوج وجود دارد، مورد سوء استفاده قرار می گیرد و ترکیبی نادرست پیدا می کند و بعد با آن به قلبی که هشدار می دهد و نفس لوامه ای که سرزنش می کند، شلیک می شود.
توبه لجوح به این است که دست از این خوددرگیری بردارد.
البته این کار به آسانی صورت نمی گیرد زیرا لجاجت سبب شده است تا میزان زیادی از شفاف بودن ذهن و زلال بودن قلب از بین برود.
لجوج به مرور دارای شبهاتی درباره بسیاری از حق ها می شود و در ادامه نسبت به بسیاری از آنها غافل می گردد.
برای رهایی از این غفلت باید چه کرد؟
باید یک دور گناهان را آموزش دید! هرچند انسان از طرف خداوند این آموزش را دیده است. (و نفس و ما سوّیها فالهمها فجورها و تقویها) ولی با این مشکلی که برای لجوج پیش آمده است، فطرت او آسیب دیده است! علم باید به کمک آسیب فطرت بیاید! علمی که دین در اختیار انسان گذاشته است!
یکی از وظائف عمده دین تلاش برای آماده نمودن زمینه قبولی توبه است! انسانها وقتی می خواهند از مسیر غلطی که رفته اند برگردند نیازمند به بازسازی فطرت دارند. در مسیر گناه بسیاری از حق ها و باطل جایشان با هم عوض می شود.
وقتی کسی تصمیم می گیرد بعد از مدتها خود را و لباسش را و محیط زندگی اش را نظافت کند اول باید مطمئن شود آیا مفهوم کثیفی را بخوبی می داند؟
بعد از مدتی کثیف بودن کم کم مصادیق کثیفی تقلیل پیدا می کند. پس باید ابتداء این مصادیق روشن شود.
اصلا علت این که ایمان و ولایت شرط قبولی توبه است برای این است که بدون استفاده از دین ناب نمی توان از مصادیق درست گناه باخبر شد در نتیجه طلب آمرزش مصداق درستی نخواهد داشت.
کسی خدمت امام علی علیه السلام از مشکلات زندگی اش گفت. و حضرت به او توصیه کرد که استغفار کند. آنچه گفت که زیاد استغفار نموده است و نتیجه نگرفته است! حضرت به او فرمود که چون گناهان را نمی شناخته است، طلب بخشش از گناهان بی معنی خواهد شد.
وقتی کسی نمی داند مصادیق گناهان چه اموری است چگونه می تواند برای آنها طلب آمرزش کند؟! چگونه می تواند توبه کند؟!
تکرار زیاد گناه سبب می شود انسان به مرور در همه مفاهیمی که مربوط به موضوع گناه است تجدید نظر کند. اعم از مفاهیم اعتقادی و فقهی.
فعلا قصد بسط این موضوع را ندارم! شاید در مباحث قبلی در توضیح جمله قبل مطالبی گفته باشم! اگر کسی خواست برایش بیشتر ان شاء الله توضیح می دهم. فعلا قصد ما طرح مباحثی در موضوع شناسایی گناه است!
در ادامه حدیث فوق امام علی علیه السلام دعایی را یاد آن بنده خدا دادند که در آن به انواع گناهان اشاره شده بود و از آنها طلب مغفرت می شد.
حضرت آن دعا را البته به صورت مفصلترش - با بیش از سه برابر حجمش - بعد از نماز صبح می خواندند که از آن به دعای استغفار یاد می شود.
ان شاء الله قصد داریم متن این دعا را بررسی کنید. جلسات زیادی برای این کار طول خواهد کشید. چون این دعا دارای 70 بند است. حداقل هر بندی نیازمند یک جلسه است! پس حداقل هفتاد جلسه را باید به آن اختصاص دهیم!
امیدوارم، هم توفیق اتمام این جلسات را پیدا کنیم و هم با اتمام جلسات نگاه نویی به گناه داشته باشیم و فطرتمان نو شده و بازسازی شده باشد!
فعلا متن دعا را از اینجا داتلود کنید و یک دور آن را با ترجمه اش مرور کنید تا با آمادگی به استقبال اولین جلسه بیایید.



  • ۳ نظر
  • ۱۷ ارديبهشت ۹۴ ، ۲۳:۳۳

پاورقی: تبریک به ظالم

| دوشنبه, ۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۳:۰۲ ق.ظ

سلام علیکم - بسم الله

متأسفانه اطلاع یافتیم آقای خیلی ظریف، وزیر امور خارجی و اجنبی به وزیر خارجه امروز عربستان و سفیر دیروز آل سقوط در آمریکا و طراح اصلی حمله به یمن، تبریک فرستاده است.

آقای خیلی ظریف! حمایت از یمنی ها نمی کنی چرا در پیام تبریک به ظالم آرزوی گسترش روابط فی ما بین می کنی؟!

آرامش درون کشور را اگر قرار بود با تبریک به ظالم بدست بیاوریم اصلا چرا انقلاب کردیم؟!

آقای مثلا روحانی! شما که بجای پرداختن به اجرائیات، روزنامه ای دهان باز شده ای، و هرچه رهبری توصیه می کند و امر می کند و تأکید می کند روز بعدش در کابینه ات با این حرف تکراری جلسه را آغاز می کنی که: «ما از اول که روی کار آمده ایم این مسائل را مورد توجه ویژه قرار دادیم» معلوم است با این همه زاویه از رهبری و تمسخر باید اینقدر وزیر خارجه و اجنبی پرورت ظریف باشد و اخم که نه، لبخند بزند و تبریک بگوید!

آهای ظریف! تو کودک نداری؟ نوه چی؟ یکی از آنها را اگر بنی کلب عربستان می کشت باز هم از گسترش روابط با آنها سخن می گفتی؟

شرم باد بر شما! شرم باد بر شما!

آهای! اگر تو هم جایت را به ظریف تر از خودت می دادی، آن سگ امور خارجه عربستان پیام تبریک می فرستاد؟ آروزی گسترش روابط می کرد؟ آن خوکی که به نوجوانان ما تجاوز می کند و آن گرگی که کودکان برادران ما را می کشد؟!

آقایان! باید چشم دیگر را هم گشود! و یا هر دو چشم را بست! بس کنید! بس است! 






شعار امسال

سؤال:
سلام
مگه حضرت آقا نفرمودند همدلی و همزبانی؟ آیا این پست شما نادیده گرفتن حرف رهبری نیست؟
اصلا این حرف رهبری چه معنی دارد" همدلی و همزبانی"؟
ممنون از زحمات شما.
التماس دعا.
پاسخ:
سلام علیکم
حضرت آقا در بیاناتشان در حرم رضوی در آغاز سال فرمودند:
«من از همه‌ی دولتها در دوران مسئولیّت خودم حمایت کردم؛ از این دولت هم حمایت میکنم. هرجا هم لازم باشد تذکّر میدهم؛ البتّه چک سفید امضا هم به کسی نمیدهم. نگاه میکنم به عملکردها و برحسب عملکردها قضاوت میکنم و به توفیق الهی و به کمک الهی، برحسب عملکردها هم عمل خواهم کرد.»
ما هم نگاه به عمکردها می کنیم و بر حسب عملکردها قضاوت می کنیم!
عملکرد وزارت خارجه در تبریک فرستادن به وزارت خارجه عربستان بسیار نامناسب بودن است.  در این تبریک حتی اشاره ای به جنایات عربستان ن شده است چه می شد که آقای ظریف در این پیام اظهار امیدواری می کرد که مسئله یمن بجای حل نظامی، حل سیاسی می شد؟!
ما طبق رویه ای که حضرت آقا اعلان نمودند، طبق عملکرد وزرات خارجه قضاوت خود را نوشتیم! اگر شما قضاوتی غیر از این دارید می توانید آن را نشر دهید!
از مجموع سخنان حضرت آقا چنین بر می آید که این همدلی و همزبانی که  فرمودند نظرشان بیشتر دولت بود.
اگر نیازی هست بگویید تا قسمتهای زیادی از سخنان ایشان را برای سندیت برداشت فوق خدمت شما عرض کنم!
سؤال:
لطف میکنید.
چند نمونه کوچک اما ظاهر کفایت می کند. لطفا از این مدل ها نباشه" حضرت آقا چرا اول گفت دولت! بعد گفت ملت"
ممنون.
پاسخ:
سخن منتقدین در سیاست خارجی اظهار دلواپسی در عبور از خط قرمزها توسط دولت است که حضرت آقا نیز بارها به دولت تأکید نمودند که خط قرمزها باید رعایت شود.
سخن متقدین در سیاست اقتصادی دولت، اظهار نگرانی از رعایت نشدن اقتصاد مقاومتی است که حضرت آقا بیش از بیست بار این را به دولت تأکید نمودند.
حضرت آقا اولین نمونه همدلی را به دولت تذکر دادند: (94/1/20)
«الان فرصت خوبی است برای همدلی؛ یک عدّه‌ای مخالفند، یک عدّه‌ای اعتراض دارند؛ خیلی خب، مسئولین ما که مردمان صادقی هستند، مردمان علاقه‌مند به منافع ملّی‌اند، بسیار خب، یک جمعی از مخالفین را ــ از آن افرادی را که شاخصند ــ دعوت کنند، حرفهای آنها را بشنوند؛ ای بسا در حرفهای آنها یک نکته‌ای باشد که این نکته را اگر رعایت کنند، کارشان بهتر پیش برود؛ اگر چنانچه نکته‌ای هم نبود، آنها را قانع کنند؛ این میشود همدلی؛ این میشود یکسان‌سازی دلها و احساسها، و به تبع آن عملها. به نظر من بنشینند، بشنوند، بحث کنند. حالا ممکن است بگویند آقا ما سه ماه بیشتر زمان نداریم؛ خب، حالا سه ماه بشود چهار ماه، آسمان که به زمین نمی‌آید؛ چه اشکالی دارد؟ کمااینکه آنها در یک برهه‌ی دیگری هفت ماه زمان را عقب انداختند. خیلی خب، دوستان ما هم اگر چنانچه در این همدلی‌ها و هم‌زبانی‌ها و تبادل‌نظرها یک وقتی گرفته شد، چه اشکال دارد، وقتی گرفته بشود، یک خرده زمان آن تصمیمات نهایی عقب بیفتد؛ طوری نخواهد شد.»
خلاصه این که آنچه منتقدین می گویند، حضرت آقا آنها نیز آن را می گوید منتها با لحنی آرامتر از منتقدین که البته لازمه رهبریت ایشان است.
نکته دیگر این که دل مردم پر از نفرت از آمریکا و ایادی اوست. و زبانشان مرگ بر اینان است! و حضرت آقا هم فرمودند من انقلابی ام! اگر قرار باشد دل مردم با دل دولتیها یکی بشود، باید به میزان زیادی از بدبینی اشان نسبت به آمریکا بکاهند و اگر زبانشان هم مثل آنها باشد که باید از بسیاری از مرگ گفتنهایشان دست بردارند.
آیا باید مردم این چنین کنند؟ یا این دولتها هستند که خود را هم دل و هم زبان ملتی بکنند که نمایندگی بین المللی آنها را بر عهده دارند؟
تنها شبهه ای که می ماند و ممکن است آنچه ما هم نوشیتم از این شبهه بی نصیب نباشد، قالب تند انتقادهاست! که باید منتقدین رعایت بیشتری بکنند!
  • ۵ نظر
  • ۱۴ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۳:۰۲

هشت رذیله 53 / لجاجت 5 / ضرورت هماهنگی با جهان

| شنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۳:۲۴ ق.ظ

سلام علیکم - بسم الله


بحث ما در باره لجاجت و تکذیب حقیقت است.
تکذیب حقیقت انسان را با جهان ناهماهنگ می کند.
جهان بخاطر این که چیزی بنام ذهن ندارد، همه اش حقیقت است. همه اش درست است. همه اش همانطوری است که خداوند برنامه ریزی اش را نموده است و به آن راضی است. خدا از جهان راضی است.
در حیوانات و نباتات و جمادات و قوای طبیعی و فرشتگان و خلاصه هر چه غیر از نفس انسان، هیچ کار غلطی وجود ندارد. زیرا آنها اختیاری ندارند که بتوانند فکر کنند و بر اساس فکرهای خود، عمل کنند. بلکه همه با فکر و عقل خداوند کار می کنند. طبق برنامه و تقدیر خداوند عمل می کنند.
پس همه جهان بیانگر عقل خدایند. و چون خداوند خالق عقل است، کمال درباره عقل خداوند معنی ندارد و به همین خاطر کمال در طبیعت هم بی معنی است. و همین معنی تسبیح موجودات است. آنها در لحظه لحظه هستی خود، با همه ذره ذره اجزای تشکیل دهنده اشان، می گویند که خداوند، سبحان است! منزه است! منزه از هر عیبی است.
اگر در زمانی دایناسور وجود داشته است، متناسب با آن روز جهان، آنها موجودات بی نقصی بودند. این که جای آنها را درنده های کوچکتری گرفته اند این به معنی کمال طبیعت نیست.
جهان در همه اجزای خود، در اوج همان چیزی است که باید باشد. کمال فقط برای نفس انسان متصور است زیرا نفس انسان در اختیار، اختیار انسان گذاشته شده است و انسان تا ابدیت هم به کمالی که بالاتر از آن کمالی متصور نشود نخواهد رسید. هرچند تن انسان از ابتدای خلقتش به نقطه کمال دست پیدا کرده است.
علت این که انسان معضلی بنام اندوه و افسردگی دارد، بخاطر وصله نچسب بودنش در این جهان است.
جهان که تسبیح خداوند را می گوید، در مقابل، انسان را بشدت ملامت می کند، که: «تو بسیار پر عیب هستی. تو فکر نمی کنی! تو فکر می کنی که فکر می کنی! تو نام هوسهایت را عقل گذاشته ای و نام وهم هایت را علم. تو بیشترین وقت و هزینه ات را خرج لهو و بازی و بیهودگی می کنی. تو همه چیز را به بازی گرفته ای. تو دین را هم به بازی گرفته ای. دین هم لیسک شرینی است که از تعالیم نافهمیده آن، مرداب رؤیاهایت را برپا می کنی و تصور می کنی آخرت از آن توست. زهی خیال باطل!
قلب مادی انسان، که تسلیم خداوند و تسبیح گوی اوست، هیچ وقت بنده نفس موهوم و متوهم نمی شود و لذاست که مدام با اندوه و افسردگی به نفس هشدا می دهد که راهی می روی غلط است. فکری که می کنی فقط نامی از فکر دارد.
ولی انسان بدون آن که به هشداری قلبش گوش دهد، در پی راهی برای ساکت نمودن ندای قلبش هست! او برای رهایی از اندوه و افسردگی دین را تکذیب می کند و یا تحریف می کند و یا تأویل می کند و یا تقسیم می کند:  قسمتی از آن را قبول می گند و قسمتی از آن را مال انسانهای پیشین می داند.
او شروع به مکتب سازی و مذهب سازی و عرفان سازی و فرقه سازی می رود. برای آنچه ساخته است فلسفه ای درست می کند و آیینی و رسم و رسوماتی با چند شعار مثلا قشنگ و یک اسم و یک آرم و هزاران و هزاران باربرِ دُلّا.
او به دنبال انواع تخدیرها می رود. از قسمت اعظمی از هنر برای خفه نمودن قلبش بهره می گیرد. از علمهای بشری بهره می گیرد. اصلا بسیاری از این علمها را به همین منظور ساخته است.
انسان نه در خلسه اش بدنبال حقیقت است و نه هیاهویش. نه در معبدش در پی راست نمودن خود است و نه در می کده اش!
من نمی دانم چطوری و با چه لفظی عمق ستم پیشگی و سفاهت و بلاهت و نادان بودن انسان را به تصویر بکشم!! انسان به شدت ستم پیشه و نادان و ناسپاس و لجوج است.
این همه بیماری برای انسان و این همه ذهنهای مشوش و این همه عمرهای کوتاه همه و همه بخاطر ناهماهنگ بودن انسان با جهان است و دین امده است تا انسان را هماهنگ سازد.
ببینید خداوند در قرآن چقدر به نشانه هایش در جهان اشاره می کند. چقدر به این موجودات متکامل هستی سوگند یاد می کند همانطور که به خودش قسم می خورد و همانطور که به جان پیامبرش قسم می خورد.
شناخت درست نفس، و جهان و خداوند سه ضلع مثلث معرفت را تشکیل می دهد و بدون این معرفت روشنی حقیقت، سبب تصدیق آن نمی شود.


  • ۲ نظر
  • ۱۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۳:۲۴

هشت رذیله 52 / لجاجت 4 / حق روشن است 3

| شنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۲:۵۹ ب.ظ

سلام علیکم - بسم الله


گفتیم که حق روشن است و خداوند از سه طریق: فطرت و تجربه و وحی حق را روشن نموده است.
وحی سه وظیفه را برای هدایت انسان بر عهده گرفته است: تعلیم، تذکر و رفع شبهه.
تعلیم مربوط به مسائلی است که انسانها هر چه پیشرفت کنند باز هم نمی توانند درباره آن مسائل به علم برسند. غالب احکام فقهی که موضوع آنها از درک عقل بالاتر است از این قبیل است و احادیثی که مضمونشان این است که «ان دین الله لا یقاس بالعقول» نیز ناظر به این قسم از معارف دینی است.
تذکر، یادآوری هرآنچیزی است که انسان آن را می داند. و وجهی از قرآن تذکر است. لذا باید در حد توان مدام آن را تلاوت نمود تا خواب غفلت انسان را در خود فرو نبرد.
رفع شبهه، تبیین مسائلی است که بطور طبیعی نباید حل آنها مشکل به نظر برسد ولی بخاطر شبهه افکنی شیاطین، فهم آنها غامض شده است.
مثلا این که هر پیامبری باید برای جانشینی بعد از خود کسی را معرفی کند همچنان که همه انبیاء قبل از پیامبر اسلام این چنین کردند، پس پیامبر اسلام نیز باید این چنین کند خصوصا این که بعد از ایشان دیگر پیامبری نیست، مسئله ای است که تصدیقش ساده است ولی شیاطین بخاطر لجاجت و مقاومت در مقابل حق، شبهه افکنی نمودند و سخنان پوچ خود را لعاب حق زدند و اسباب طرح مباحث زیادی را فراهم نمودند.
پس قسمت زیادی از مباحث اعتقادی معلول لجاجت انسانهاست. و البته همین لجاحت نیز سبب این همه تشتت و اختلاف در جامعه اسلامی شده است. انگاری آن همه مباحث عقلی اعتقادی تنها موفق شده است عده کمی از انسانها را به مسیر درست، هدایت نموده و هدایت یافتگان را در این مسیر را ثابت قدم نماید و اکثریت انسانها به همان که فکر می کردند درست است پایبند مانده اند هر چند طبعا باید با این همه مباحث آنها متوجه فکر غلط خود می شدند و دست از آن بر می داشتند.
با نگاهی وسیع تر و عمیق تر حتی می شود گفت: مباحث اخلاقی و فقهی اسلام نیز بیشتر برای برگرداندن انسانها از حقی است که از آن اعراض نموده اند.
این که برای مثلا غیبت و بدگویی اینقدر آثار مخرب مطرح می شود و کار غیبت کننده به مرده خواری تشبیه می شود و یا پیرامون آثار و علل دروغ و حسادت و کبر و حرص و طمع و ناسپاسی و آزار والدین و آزار همسر و ده ها عنوان دیگر اینقدر سخن گفته می شود برای این است که بشر در مقابل بدیهیات عقلی و وجدانی سر تسلیم فرود نمی آورد و الا طرح این همه بحث پیرامون مسائل اخلاقی چه ضرورتی دارد؟!
و همچنین در مسائل فقهی! مسائل فقهی از دو زاویه ناظر به روحیه لجاحت در انسانهاست:
اول این که فلسفه تبیین حدود در مسائل فقهی جلوگیری از تجاوزات انسانی به حقوق دیگران است. و نیز خیل عظیم مباحث مربوط به عبادیات ترغیب انسانها برای توبه از این همه ستم بخود و ستم به دیگران است ستمهایی که انسان کاملا به آنها آگاهی دارد و این گونه نیست که نداند چه می کند. (بل الانسان علی نفسیه بصیره و لو القی معاذیره)
دوم این که قسمتی از تبیین حدود در فقه بر اساس نظر عرف تنظیم می شود که متأسفانه باز می بینیم نسبت به همین نظر عرف عده ای جبهه می گیرند. مثلا این که در وضو آب از بالا به پایین ریخته شود و یا از پایین به بالا قرآن ساکت است و طبیعتا در این امور مرجع تشخیص عرف است. یعنی شستن طبیعی، ریختن آب از بالا به پایین است چنانکه در مسح نیز، مسح طبیعی از بالا به پایین است و همچنین سجده بر زمین طبیعتا سجده بر خاک و آنچه برآمده از خاک است می باشد. و صدها مسئله دیگر.
خب شما نگاه کنید به تفاوتهای فقهی شیعیان با اهل سنت ببیند که چه لجاجت انبوهی توسط علمای اهل سنت صورت گرفته است فقط بخاطر این که خود را دارای مکتب فقهی جدایی از شیعیان قلمداد کنند!!
اصلا اگر لجاحت نبود، این همه دین و مذهب و مکتب و حلقه و انجمن و گروه و حزب و ... بوجود نمی آمد. همه اینها دارای سرانی لجوج هستند و پیراونی که احمقند و یا دنیا طلب و یا دارای هر عنوان شیطانی دیگر!
آری همیشه یک گروه هستند که به بهشت می روند و ما بقی همه انحراف از مسیر هستند که راهی جز دوزخ ندارد. و تنها یک حزب الهی است و در آینده غالب بر دیگر احزاب خواهد بود و بقیه رو به فنایند.
تجدید و تعمیر و تأسیس و هر چه از این مقوله همه برای احزاب باطل است و الا حزب الهی از زمان خلقت حضرت آدم همان بوده است که الان هست.



  • ۲ نظر
  • ۰۵ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۲:۵۹