مشق تدبر

تمرینی برای تدبر روی اندیشه های ناب

مشق تدبر

تمرینی برای تدبر روی اندیشه های ناب

مشق تدبر
طبقه بندی موضوعی

۱۱ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۵ ثبت شده است

هشت رذیله 170 / ستمگری 37 / حقوق 36 / رعایا 2 / مردم و مسؤولین

| دوشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۲:۴۸ ب.ظ

سلام علیکم - بسم الله


ستمگری ریشه ای ترین و شایع ترین خصلت زشت انسانی است. و لذا تا انسان فکری برای این خصلتش نکند نمی تواند از هدایتهای بیرونی - سخن دین و وحی و حکمت حکیمان و پند واعظان - استفاده کند. قرآن می فرماید:

وَ اللَّهُ لا یَهْدِی‏ الْقَوْمَ الظَّالِمینَ‏ (بقره: 258، آل عمران: 86، مائده: 51، انعام: 144، توبه: 19، 109، قصص: 50، احقاف: 10، صف: 7، جمعه: 5)  این که خداوند ظالمین را هدایت نمی کند و یا از گذشته انها چشم نمی پوشد: إِنَّ الَّذینَ کَفَرُوا وَ ظَلَمُوا لَمْ یَکُنِ اللَّهُ لِیَغْفِرَ لَهُمْ وَ لا لِیَهْدِیَهُمْ‏ طَریقاً (نساء: 168) و برویشان هیچ مسیری را نمی گشاید: لا یَهْدیهِمْ‏ سَبیلاً اتَّخَذُوهُ وَ کانُوا ظالِمینَ‏ (اعراف: 148) نه بخاطر این است که آنها در قلمرو کاری انبیاء نیستند. خیر! اگر انبیاء برای هدایت ظالمین نیامده باشند پس برای هدایت چه کسی آمده اند؟! بلکه این ظالمین هستند که با وجود خصلت ظلم و ستمی که دارند اگر آنها را به راه درست بخوانند جواب مناسبی به این هدایت نمی دهند: وَ مَنْ أَظْلَمُ‏ مِمَّنْ ذُکِّرَ بِآیاتِ رَبِّهِ فَأَعْرَضَ عَنْها ... وَ إِنْ تَدْعُهُمْ إِلَى الْهُدى‏ فَلَنْ یَهْتَدُوا إِذاً أَبَداً (کهف: 57).

منتهی هر فعلی و ترکی که در جهان صورت می گیرد و هر حرکت و سکونی، همه طبق مشیت خداوند است. در نتیجه خداوند همه اینها را بخودش نسبت می دهد. خداوند نمی خواهد ظالمین تصور کنند که توانسته اند در مقابل هدایت های الهی مقاوت کنند و قدرت خداوند را بچالش بکشند. اینطور نیست. این خداوند است که آنها را هدایت نمی کند. یعنی خداوند می تواند قوه اختیار انسانهای ظالم را بگیرد و آنها را به جبر در مسیر سعادت بیاندازد. همانطور که مخلوقات طبق غریزه ای که خداوند به آنها داده است عمل می کنند و امکان تخلف از آن نیز برایشان نیست.

خوب به آنچه گفته شد توجه کنید و اگر قسمتی از آن نامفهوم بود و یا تصدیق نکردید بپرسید!

بحث ستمگری را تا اینجا پیش آوردیم که ستمگر به حقوقی که بر ذمه دارد بی توجه و یا کم توجه است. رسیدیم به حقوق رعیت. مردم، رعیت مسؤولین سیاسی هر جامعه هستند.

سیاست به معنای تدبیر امور مردم است. انسانها کارهای فردی اشان را خودشان انجام می دهند ولی کارهای جمعی اشان را نیازمند به شخصی هستند که او به نمایندگی از مردم، آنها را انجام دهد. مردم چاره ای ندارند جز این که در امور جمعی خود رئیس داشته باشند. لذاست که فرموده اند اگر دو نفر با هم مسافرت می روند یک نفر از آندو باید رئیس بشود. و نیز در منزل مشخص شده است که ریاست با مرد است. چنان که در غیبت معلم در کلاس این ارشد کلاس است که باید اموری که مربوط به جمع دانش آموزان است راه ببرد.

قسمت اعظم تعالیم دینی درباره مسائل جمعی انسانهاست. راهبری این مسائل نیازمند به رهبری است که حل این امور را بر عهده بگیرد. به همین خاطر گفته شده است که سیاست عین دیانت است. دین یعنی سیستم جزا و پاداش. این که چه کاری چقدر ارزشمند است و چقدر ضد ارزش است. و این که ما به ازای دنیوی و اخروی این ارزشها و ضد ارزشها چیست. و این که چگونه انسانها بخاطر انجام ارزشها و ارتکاب ضد ارزشها مجازات شده و یا پاداش بگیرند. همه اینها را دین مشخص می کند. و سیاست یعنی فهم این معارف و اجرای آن. پس سیاست بعد اجرایی دین است. و دین اگر اجرا نشود که ارزشی ندارد.

خب با این مقدمه وظیفه مهم ساسیون مشخص شد.

متأسفانه انسانها بخاطر خوی ستمگری که دارند از امکاناتی که مردم در اختیار یکی از آنها قرار می دهند تا او به نمایندگی از آنها امور اجتماعی آنها را سامان دهد به نفع خواسته های شخصی خود استفاده می کند و لذا کم سیاسی یافت می شود که از این امکانات مردمی به نفع خود بهره نگیرد.

اگر انسان سیاسی نسبت به قدرت مردمی که به او داده شده است زهد بورزد و همه این قدرت را فقط در مسیر مصالح جامعه ای که رئیسشان شده است بکار بگیرد قطعا به وظیفه خود عمل نموده است.

اعتمادی که هر جمعی به فردی می کند حق مردم است و آن شخص باید این حق را اداء کند. اعتماد به یک روحانی و عالم دینی، به استاد، به ریش سفیذ فامیل و یا محله، به پدر، به مادر در غیاب پدر، به نماینده شورای محل و مجلس شورای اسلامی و رییس جمهور و رهبریت نظام. حتی اعتماد به شخصی که قرار است غذایی را تقسیم کند. و نیز اعتماد به ارشد کلاس وقتی معلم مدتی نظم کلاس را بر عهده او می گذارد.

انسانهایی که در راهبری خود نسبت به امور شخصی اشان لنگ می زنند و به این وسیله ظلم به نفس می کنند قطعا وقتی مسؤولیت دیگران را بر عهده می گیرند از پس ادای حقوق آنها بر نمی آیند و در نتیجه به آنها ستم روا می دارند.

انسانهایی که بیش از توانایی علمی و جسمی و روحی خود مسؤولیت اجتماعی را قبول می کنند قطعا به اعتمادی که به آنها شده است خیانت خواهند نمود.

شخص روحانی که هدایت عده ای را بر عهده می گیرد، حتی در حد ارائه یک سخنرانی، ولی آمادگی لازم برای این امر مهم را در خودش بوجود نمی اورد روز قیامت باید پاسخ خداوند را برای حیانت به اعتمادی که به او شده است بدهد.

با توضیحاتی که داده شد امیدوارم معنای وسیع سیاست و انسان سیاسی و نوع وظیفه ای که اینها بر عهده دارند و نحوه اداء این وظیفه روشن شده باشد!

  • ۰ نظر
  • ۲۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۲:۴۸

پاسخ / اعمال عبادی در جلوت یا خلوت؟

| دوشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۲:۲۸ ق.ظ

سؤال 179:

سلام

گاها شنیده میشود که در قدیم نافله ی شب به صورت جمعی و در شبستان و مساجد برگزار میشده است، آیا این روش درستی است یا اینکه بهتر است در خلوت انجام شود تا حال حضور حس شود و اگر هم گریه ای آمد، باعث ریا و خودنمایی و تکبر نشود.

پاسخ:

سلام علیکم

اصل این است که اعمال واجب در جلوت و اعمال مستحبی در خلوت انجام شود. بخصوص در باره نمازها گفته شده است که بجز نمازهای واجب بقیه نمازها بهتر است در خانه خوانده شود.

علت این که اعمال واجب خود است در حضور دیگران انجام شود هم ترغیب دیگران به انجام واجبات است و هم جلوگیری از بوجود آمدن این ذهنیت است که جامعه تمایلش به دین کم شده است.

ولی انجام مستحبات در حضور دیگران امکان ریا بودنش هست و فرد وقتی این احتمال را بدهد مدام چالش ذهنی دارد برای خالص کردن نیتش و همین تا اندازه زیادی جلوی تمرکز و حضور قلبش را می گیرد.

  • ۰ نظر
  • ۲۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۲۸

پاسخ / عمل صالح و عُجب

| دوشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۲:۲۱ ق.ظ
سؤال 178:
سلام
حالا این جان به خاطر این قصور نسبت به عبودیت و بزرگی گناهی که مرتکب شده است، در دعا ها و مناجات و سر نماز حال گریه دارد..... آیا این حالت درستی هست؟؟؟ به خاطر همین گریه ها تو چشم دیگران آدم مثبت و خوبی جلوه داده میشود که احتمال دارد موجب غرور و تکبر شود، شما چه راهکاری پیشنهاد مبفرمایید.؟
پاسخ:
سلام علیکم
همه کارهای خوب و صالحی که انجام می گیرد در معرض خطر عُجب است. و این «در معرض خطر بودن» مانع صالح بودن این اعمال نیست! انسان در حین انجام عمل صالح و نیز بعد از آن خصوصا اعمال عبادی توجه به این حقیقت مدام داشته باشد که همه توان جسمی و رغبت روحی برای این عمل صالح را خداوند داده است. این عین ناشکری است که عملی که همه اش از لطف خداوند سرچشمه گرفته است به نفس نسبت داده است و گفته شود: «من این کار را کردم»!!
گریه بر گناه وقتی مورد قبولی خداوند قرار می گیرد که سبب فراموشی گناه و احساس بدی که نسبت به زشتی گناه در فرد بوجود آمده است از بین نرود. حتی کم نشود. حتی باید بیشتر شود. هرچه مسیر رشد را فرد بیشتر طی کند از ظلمتها بیشتر بیرون می آید و نور بیشتری بر گذشته اش تابانده می شود و لذا فرد گذشته های دورتر خود را هم می بیند و بر گناهان گذشته اش می گیرد. و الا اگر فردی تنها بر گناه دیروزش بگرید و همین که این گناه چند روزش از آن گذشت دیگر حسی نسبت به آن نداشته باشد نمی شود نا این را توبه گذاشت زیرا به مرور همین مقدار اشک نیز از بین می رود.

  • ۰ نظر
  • ۲۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۲۱

پاسخ / ورع و تقوا

| دوشنبه, ۲۷ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۲:۰۶ ق.ظ
سؤال 177:
سلام
جوانی که قبلا مبتلا به گناهان کبیره (از نوع جنسی) بوده است، و حالا توفیق توبه پیدا کرده است؛ جگونه می تواند این اثرات سوء چنین گناهی را که در دل او رسوخ کرده پاک کند؟
مخصوصا که این رسوخات در دروابط دوستانه ای که الان می خواهد برای خدا انجام دهد ، او را دچار مشکل کرده است؛  حتی گاها فکر های خیلی بدی از گناه به ذهن او می آید. به شدت از این فکر ها بدم میاد، میخوام اصلا تو ذهنم نیاد.
این گناهانی که ذکر نمودم چند سالی است ترک شده است...
پاسخ:
سلام علیکم
گناهان خصوصا گناهان جنسی دارای آثاری است که تا مدتها در فرد باقی می ماند. درست مثل مواد مخدر می ماند که فرد هرچند ترک کرده است ولی همیشه کششی به سمت این مواد دارد. فردی که مبتلا به گناهان جنسی بوده است و الان ترک کرده است باید از هر زمینه ای که او را وسوسه کند پرهیز کند مثل استخر رفتن برای کسی که گناهانی با همجنسانش داشته است و یا چت نمودن حتی درچارچوب برای کسی روابط نامشروعی با جنس مخالفش داشته است.
این مواظبت از زمینه های گناه نامش ورع است. تقوا به معنای ترک خود گناه در صورت فراهم شدن زمینه است. ورع بهترین کمک برای تقوا است.
توبه کردن از گناه به معنای تصمیم برای ترک گناه و ترک همه زمینه های گناه و همه آنچه فردی را به نعوی با گناهان لبش مرتبط می کند می باشد.



  • ۰ نظر
  • ۲۷ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۰۶

پاورقی / مناجات شعبانیه

| دوشنبه, ۲۰ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۷:۵۵ ب.ظ

سلام علیکم - بسم الله


ماه شعبان را با مناجاتش می شناسیم مناجاتی که شاید برتر از آن یافت نشود. مناجاتی که به شدن حضرت امام خمینی به ان عشق می ورزیدند. به نظرم آمد شاسته است ترجمه روان و در عین حال دقیقی را از این مناجات خدمت شما گرامیان تقدیم کنم!

****

اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ

الها! ثناء زیبایت را بر محمد و آل محمد بفرست.

وَ اسْمَعْ دُعَائِی إِذَا دَعَوْتُکَ وَ اسْمَعْ نِدَائِی إِذَا نَادَیْتُکَ‏

وقتی تو را می خوانم، به آنچه می خوانمت توجه کن و وقتی صدایت می زنم، صدایم را بشنو!

وَ أَقْبِلْ عَلَیَّ إِذَا نَاجَیْتُکَ فَقَدْ هَرَبْتُ إِلَیْکَ وَ وَقَفْتُ بَیْنَ یَدَیْکَ مُسْتَکِیناً لَکَ مُتَضَرِّعاً إِلَیْکَ‏

وقتی می خواهم با تو درددل کنم و راز دلم را با تو به نجوا بنشینم، رو به من کن! من سوی تو فرار کردم. در محضرت در حالی که بسختی به تو محتاجم و زار می زنم ایستاده ام.

رَاجِیاً لِمَا لَدَیْکَ ثَوَابِی وَ تَعْلَمُ مَا فِی نَفْسِی وَ تَخْبُرُ حَاجَتِی وَ تَعْرِفُ ضَمِیرِی‏

به پاداشهایی که نزد توست امیدوارم! و می دانی آنچه در درون من است و خبر داری از حاجاتم و نهانم را می شناسی.

وَ لاَ یَخْفَى عَلَیْکَ أَمْرُ مُنْقَلَبِی وَ مَثْوَایَ‏

بر تو پوشیده نیست سرانجام کارم و آنجایی که می افتم و از حرکت باز می ایستم.

وَ مَا أُرِیدُ أَنْ أُبْدِئَ بِهِ مِنْ مَنْطِقِی وَ أَتَفَوَّهَ بِهِ مِنْ طَلِبَتِی وَ أَرْجُوهُ لِعَاقِبَتِی‏

بر تو پوشیده نیست هر آنچه را که از سخنانم بروز می دهم و خواسته هایی که بر دهانم جاری می شود و امید دارم که بخاطر عاقبتم آنها را برآورده سازی.

وَ قَدْ جَرَتْ مَقَادِیرُکَ عَلَیَّ یَا سَیِّدِی فِیمَا یَکُونُ مِنِّی إِلَى آخِرِ عُمْرِی‏ مِنْ سَرِیرَتِی وَ عَلاَنِیَتِی

سرورم! در آنچه تا بحال بوده ام تا آخر عمرم، با همه پنهانی هایم و آشکارهایم در مسیر مقدراتت جاریم!

وَ بِیَدِکَ لاَ بِیَدِ غَیْرِکَ زِیَادَتِی وَ نَقْصِی وَ نَفْعِی وَ ضَرِّی‏

همه دارائیم و کاستیم و سود و زیانم به دست توست به دست غیر تو نیست.

إِلَهِی إِنْ حَرَمْتَنِی فَمَنْ ذَا الَّذِی یَرْزُقُنِی وَ إِنْ خَذَلْتَنِی فَمَنْ ذَا الَّذِی یَنْصُرُنِی‏

معبود من! اگر محرومم کنی چه کسی من را روزی می دهد؟! اگر بی یارم بگذاری، چه کسی یاریم می کند؟!

إِلَهِی أَعُوذُ بِکَ مِنْ غَضَبِکَ وَ حُلُولِ سَخَطِکَ‏

معبود من! از خشمت به تو پناه می برم و از این که غضبت را بر من روا بداری!

إِلَهِی إِنْ کُنْتُ غَیْرَ مُسْتَأْهِلٍ لِرَحْمَتِکَ فَأَنْتَ أَهْلٌ أَنْ تَجُودَ عَلَیَّ بِفَضْلِ سَعَتِکَ‏

معبود من! اگر من اهلیت دریافت رحمتت را ندارم (که ندارم) ولی تو اهلیت این را داری که از گستره لطفت به من ببخشی.

إِلَهِی کَأَنِّی بِنَفْسِی وَاقِفَةٌ بَیْنَ یَدَیْکَ وَ قَدْ أَظَلَّهَا حُسْنُ تَوَکُّلِی عَلَیْکَ فَفَعَلْتَ مَا أَنْتَ أَهْلُهُ وَ تَغَمَّدْتَنِی بِعَفْوِکَ‏

معبود من! انگاری خودم را ایستاده در محضرت می بینم (در محکمه قیامت زیر آفتاب سوزان). سایه بر سرم، توکل نیکوی من به توست. پس همان کاری را که تو اهلش هستی با من انجام بده و من را غرق عفو و بخششت کن!

إِلَهِی إِنْ عَفَوْتَ فَمَنْ أَوْلَى مِنْکَ بِذَلِکَ‏ وَ إِنْ کَانَ قَدْ دَنَا أَجَلِی وَ لَمْ یُدْنِنِی (یَدْنُ) مِنْکَ عَمَلِی فَقَدْ جَعَلْتُ الْإِقْرَارَ بِالذَّنْبِ إِلَیْکَ وَسِیلَتِی‏

معبود من! اگر من را عفو کنی چه کسی به این کار سزاوارتر از توست؟! اگر مرگم نزدیک گشته است و کاری من را به قرب تو نزدیک نکرده است، خب من اقرار به گناهم را وسیله قرببم سوی تو قرار می دهم.

إِلَهِی قَدْ جُرْتُ عَلَى نَفْسِی فِی النَّظَرِ لَهَا فَلَهَا الْوَیْلُ إِنْ لَمْ تَغْفِرْ لَهَا

معبود من! در مراقبت از نفسم به خود ستم کردم. اگر نفسم را نیامرزی پس ای وای بر این نفس!!

إِلَهِی لَمْ یَزَلْ بِرُّکَ عَلَیَّ أَیَّامَ حَیَاتِی فَلاَ تَقْطَعْ بِرَّکَ عَنِّی فِی مَمَاتِی‏

معبود من! در همه طول زندگیم به من نیکی کردی، نیکی ات را در مدت بعد از مرگم قطع نکن!

إِلَهِی کَیْفَ آیَسُ مِنْ حُسْنِ نَظَرِکَ لِی بَعْدَ مَمَاتِی وَ أَنْتَ لَمْ تُوَلِّنِی (تُولِنِی) إِلاَّ الْجَمِیلَ فِی حَیَاتِی

معبود من! من بعد از مرگم، چگونه از نگاه زیبایی که (هنگام زنده بودنم) به من داشتی ناامید شوم؟!

إِلَهِی تَوَلَّ مِنْ أَمْرِی مَا أَنْتَ أَهْلُهُ وَ عُدْ عَلَیَّ بِفَضْلِکَ عَلَى مُذْنِبٍ قَدْ غَمَرَهُ جَهْلُهُ‏

معبود من! (من اهلیت این را ندارم که مدیرم تو باشی ولی) آنگونه که خود اهلیت داری من را مدیریت کن و به من برگرد! به لطفت برگرد به گناهکاری که جهلش همه هستی اش را دربرگرفته!

إِلَهِی قَدْ سَتَرْتَ عَلَیَّ ذُنُوباً فِی الدُّنْیَا وَ أَنَا أَحْوَجُ إِلَى سَتْرِهَا عَلَیَّ مِنْکَ فِی الْأُخْرَى‏

معبود من! در دنیا گناهانی از من را پوشاندی ولی من به این پوشش در آخرت نیازمندترم!

إِلَهِی قَدْ أَحْسَنْتَ إِلَیَّ إِذْ لَمْ تُظْهِرْهَا لِأَحَدٍ مِنْ عِبَادِکَ الصَّالِحِینَ‏ فَلاَ تَفْضَحْنِی یَوْمَ الْقِیَامَةِ عَلَى رُءُوسِ الْأَشْهَادِ

معبود من! به من لطف کردی و گناهانم را نزد هیچ کس از بندگان صالحت آشکار نکردی پس روز قیامت هم من را نزد مردمان حاضر و شاهد آنجا مفتضح نکن!

إِلَهِی جُودُکَ بَسَطَ أَمَلِی وَ عَفْوُکَ أَفْضَلُ مِنْ عَمَلِی‏

معبود من! این جود تو بوده است که آرزویم را (به این که مورد لطفت قرار بگیرم) گسترده نموده و من عفو تو را برتر از کار خوب خودم می دانم (لذا دل به عفوت خوش دارم نه به کارهایم)

إِلَهِی فَسُرَّنِی بِلِقَائِکَ یَوْمَ تَقْضِی فِیهِ بَیْنَ عِبَادِکَ

معبود من! آن روز که بین بندگانت به قضاوت می نشینی، من را از ملاقتت خوشحال کن!

إِلَهِی اعْتِذَارِی إِلَیْکَ اعْتِذَارُ مَنْ لَمْ یَسْتَغْنِ عَنْ قَبُولِ عُذْرِهِ‏ فَاقْبَلْ عُذْرِی یَا أَکْرَمَ مَنِ اعْتَذَرَ إِلَیْهِ الْمُسِیئُونَ‏

معبود من! عذرخواهی من نزد تو، عذر خواهی کسی است که بی نیاز از قبول عذرخواهیش نیست! (بسختی محتاج قبول عذرخواهی ام هستم) لذا ای بزرگوارترینِ در قبولِ عذرِ بدکاران، عذرخواهیم را بپذیر!

إِلَهِی لاَ تَرُدَّ حَاجَتِی وَ لاَ تُخَیِّبْ طَمَعِی وَ لاَ تَقْطَعْ مِنْکَ رَجَائِی وَ أَمَلِی‏

معبود من! حاجتم را رد نکن و طمعی که به تو دارم را ناکام نگذار امید و آرزویم را بخودت قطع نکن!

إِلَهِی لَوْ أَرَدْتَ هَوَانِی لَمْ تَهْدِنِی وَ لَوْ أَرَدْتَ فَضِیحَتِی لَمْ تُعَافِنِی‏

معبود من! اگر می خواستی ساقطم کنی، من را راه نمی نمودی و هدایتم نمی نکردی و اگر مفتضح شدنم را می خواستی من را معاف از این بلا نمی ساختی!

إِلَهِی مَا أَظُنُّکَ تَرُدُّنِی فِی حَاجَةٍ قَدْ أَفْنَیْتُ عُمُرِی فِی طَلَبِهَا مِنْکَ‏

معبود من! گمان نمی کنم حاجتی را که همه عمرم را برای رسید به آن فنا کردم رد کنی!

إِلَهِی فَلَکَ الْحَمْدُ أَبَداً أَبَداً دَائِماً سَرْمَداً یَزِیدُ وَ لاَ یَبِیدُ کَمَا تُحِبُّ وَ تَرْضَى‏

معبود من! تا ابد تا ابد همیشه و همیشه ستایش تنها از آن توست. ستایشی که زیاد می شود و از آن کاسته نمی گردد. آنطور که خودت دوست داری و می پسندی.

إِلَهِی إِنْ أَخَذْتَنِی بِجُرْمِی أَخَذْتُکَ بِعَفْوِکَ وَ إِنْ أَخَذْتَنِی بِذُنُوبِی أَخَذْتُکَ بِمَغْفِرَتِکَ‏ وَ إِنْ أَدْخَلْتَنِی النَّارَ أَعْلَمْتُ أَهْلَهَا أَنِّی أُحِبُّکَ‏

معبود من! اگر من را بخاطر جرمم بگیری من دست به عفوت می شوم. و اگر من را بخاطر گناهانم بگیری من دست به غفرانت می شوم و اگر من را داخل آتش کنی به اهل آتش خواهم گفت که من دوستت دارم.

إِلَهِی إِنْ کَانَ صَغُرَ فِی جَنْبِ طَاعَتِکَ عَمَلِی فَقَدْ کَبُرَ فِی جَنْبِ رَجَائِکَ أَمَلِی‏

معبود من! اگر در کنار بزرگی تکلیف طاعتی که برگردن من است، عملم کوچک است ولی در عوض در کنار امیدم به تو، آرزوی بزرگی (در سر) دارم!

إِلَهِی کَیْفَ أَنْقَلِبُ مِنْ عِنْدِکَ بِالْخَیْبَةِ مَحْرُوماً وَ قَدْ کَانَ حُسْنُ ظَنِّی بِجُودِکَ أَنْ تَقْلِبَنِی بِالنَّجَاةِ مَرْحُوماً

معبود من! چگونه از نزدت روی برگردانم (و بروم) در حالی که ناکام و محروم باشم؟! با این که خوش گمان بودم به جودت و این که من را نجات دهی و مورد رحمتت قرارم دهی!

إِلَهِی وَ قَدْ أَفْنَیْتُ عُمُرِی فِی شِرَّةِ السَّهْوِ عَنْکَ وَ أَبْلَیْتُ شَبَابِی فِی سَکْرَةِ التَّبَاعُدِ مِنْکَ‏

معبود من! من عمرم را در نشاط غفلت از تو فنا نمودم و (تازگی) جوانیم را در مستی دوری از تو کهنه ساختم.

إِلَهِی فَلَمْ أَسْتَیْقِظْ أَیَّامَ اغْتِرَارِی بِکَ وَ رُکُونِی إِلَى سَبِیلِ سَخَطِکَ‏

معبود من! بیدار نشدم آن روزگاران که خاطر جمع از (خشم تو) بودم و ایامی که مسیر منتهی به خشمت را می پیمودم

إِلَهِی وَ أَنَا عَبْدُکَ وَ ابْنُ عَبْدِکَ قَائِمٌ بَیْنَ یَدَیْکَ مُتَوَسِّلٌ بِکَرَمِکَ إِلَیْکَ‏

معبود من! منم بنده ات و بنده زاده ات ایستاده در محضرت! دست آویخته به کرمت!

إِلَهِی أَنَا عَبْدٌ أَتَنَصَّلُ إِلَیْکَ مِمَّا کُنْتُ أُوَاجِهُکَ بِهِ مِنْ قِلَّةِ اسْتِحْیَائِی مِنْ نَظَرِکَ‏ وَ أَطْلُبُ الْعَفْوَ مِنْکَ إِذِ الْعَفْوُ نَعْتٌ لِکَرَمِکَ‏

معبود من! منم بنده ای که سوی تو بیرون آمدم از همه کارهایی که بخاطر بی شرمیم از نگاه تو مواجهشان شدم و مرتکبشان گشتم. و از تو طلب عفو می کنم زیرا عفو و بخشش، خصوصیت کرم و بزرگواری توست!

إِلَهِی لَمْ یَکُنْ لِی حَوْلٌ فَأَنْتَقِلَ بِهِ عَنْ مَعْصِیَتِکَ إِلاَّ فِی وَقْتٍ أَیْقَظْتَنِی لِمَحَبَّتِکَ‏ وَ کَمَا أَرَدْتَ أَنْ أَکُونَ کُنْتُ فَشَکَرْتُکَ بِإِدْخَالِی فِی کَرَمِکَ وَ لِتَطْهِیرِ قَلْبِی مِنْ أَوْسَاخِ الْغَفْلَةِ عَنْکَ‏

معبود من! برای من قدرتی نیست که از معصیتت درآیم مگر وقتی که محبتت من را بیدار کند! و آنطوری که تو می خواهی باشم لذا من بخاطر این که من را داخل کرمت نمودی سپاس می گویم و نیز سپاس می گویم بخاطر این که قلبم را از چرکهای غفلت پاک نمودی!

إِلَهِی انْظُرْ إِلَیَّ نَظَرَ مَنْ نَادَیْتَهُ فَأَجَابَکَ وَ اسْتَعْمَلْتَهُ بِمَعُونَتِکَ فَأَطَاعَکَ‏ یَا قَرِیباً لاَ یَبْعُدُ عَنِ الْمُغْتَرِّ بِهِ وَ یَا جَوَاداً لاَ یَبْخَلُ عَمَّنْ رَجَا ثَوَابَهُ‏

معبود من! به من نگاه کن! نگاه کسی که وقتی صدایش می زنی جوابت می دهی. نگاه کسی که وقتی از او کاری را می خواهی، به استمداد از کمکت اطاعتت می کند! ای نزدیکی که از کسانی که نسبت به تو خوشحیالند دور نمی شوی و از بخشنده ای که به کسانی که امید به ثوابت دارند بخل نمی ورزی.

إِلَهِی هَبْ لِی قَلْباً یُدْنِیهِ مِنْکَ شَوْقُهُ وَ لِسَاناً یُرْفَعُ إِلَیْکَ صِدْقُهُ وَ نَظَراً یُقَرِّبُهُ مِنْکَ حَقُّهُ‏

معبود من! هدیه کن به من قلبی که شوقش او را به تو نزدیک کند و ببخش زبانی که صدقش او را نزد تو بالا ببرد و ببخش نگاهی که ادای حقش او را به مقام قرب تو برساند.

إِلَهِی إِنَّ مَنْ تَعَرَّفَ بِکَ غَیْرُ مَجْهُولٍ وَ مَنْ لاَذَ بِکَ غَیْرُ مَخْذُولٍ وَ مَنْ أَقْبَلْتَ عَلَیْهِ غَیْرُ مَمْلُولٍ

معبود من! کسی که به تو معروف شد، ناشناخته نباشد و کسی که بتو پناهنده شد بی یار نباشد و کسی که رو به تو آورد ملول و افسرده نباشد.

إِلَهِی إِنَّ مَنِ انْتَهَجَ بِکَ لَمُسْتَنِیرٌ وَ إِنَّ مَنِ اعْتَصَمَ بِکَ لَمُسْتَجِیرٌ وَ قَدْ لُذْتُ بِکَ یَا إِلَهِی‏ فَلاَ تُخَیِّبْ ظَنِّی مِنْ رَحْمَتِکَ وَ لاَ تَحْجُبْنِی عَنْ رَأْفَتِکَ‏

معبود من! کسی که بواسطه تو راه یابد، نور را جذب کند، و کسی که به تو چنگ زند در پناه قرار گیرد و لذا معبود من! من به تو پناه آوردم پس گمانم را به رحمتت ناکام نگذار و من را از رأفتت محجوب و محروم نساز!

إِلَهِی أَقِمْنِی فِی أَهْلِ وَلاَیَتِکَ مُقَامَ مَنْ رَجَا الزِّیَادَةَ مِنْ مَحَبَّتِکَ‏

معبود من! من را ساکن میان اهل ولایتت قرار بده! جای کسانی که امید دارند که مدام بر محبتشان نسبت تو افزوده شود!

إِلَهِی وَ أَلْهِمْنِی وَلَهاً بِذِکْرِکَ إِلَى ذِکْرِکَ وَ هِمَّتِی فِی رَوْحِ نَجَاحِ أَسْمَائِکَ وَ مَحَلِّ قُدْسِکَ‏

معبود من! اشتیاق یادت را به من الهام کن و همه دغدغه ام را در استفاده از نسیم سعادتی قرار بده که از اسماء تو و از جایگاه قدسیت سرچشمه می گیرد!

إِلَهِی بِکَ عَلَیْکَ إِلاَّ أَلْحَقْتَنِی بِمَحَلِّ أَهْلِ طَاعَتِکَ وَ الْمَثْوَى الصَّالِحِ مِنْ مَرْضَاتِکَ‏ فَإِنِّی لاَ أَقْدِرُ لِنَفْسِی دَفْعاً وَ لاَ أَمْلِکُ لَهَا نَفْعاً

معبود من! قسم به حقی که بر خودت ملزم نموده ای (که لطفت همیشه دستگیر بیچارگان باشد) من را به جایگاه اهل طاعتت برسان. جایگاه مناسبی که آنها بخاطر جلب رضایتت بدست آوردند. زیرا من نه قدرتی بر دفع آسیبها از خودم دارم و نه می توانم سودی را برای خودم تصاحب کنم!

إِلَهِی أَنَا عَبْدُکَ الضَّعِیفُ الْمُذْنِبُ وَ مَمْلُوکُکَ الْمُنِیبُ فَلاَ تَجْعَلْنِی مِمَّنْ صَرَفْتَ عَنْهُ وَجْهَکَ وَ حَجَبَهُ سَهْوُهُ عَنْ عَفْوِکَ‏

معبود من! منم بنده ناتوان و گنهکارت! مملوک ناله کنت! پس من را جزء کسانی قرار نده که روی از آنها برگردانده ای کسانی که غفلتهایشان آنها را از عفو و بخشش محجوب و محروم نموده است.

إِلَهِی هَبْ لِی کَمَالَ الاِنْقِطَاعِ إِلَیْکَ وَ أَنِرْ أَبْصَارَ قُلُوبِنَا بِضِیَاءِ نَظَرِهَا إِلَیْکَ‏ حَتَّى تَخْرِقَ أَبْصَارُ الْقُلُوبِ حُجُبَ النُّورِ فَتَصِلَ إِلَى مَعْدِنِ الْعَظَمَةِ وَ تَصِیرَ أَرْوَاحُنَا مُعَلَّقَةً بِعِزِّ قُدْسِکَ‏

معبود من! بریدن از خلق و تنها به تو محتاج شدن را بطور کامل به من هدیه کن و دیدگان قلبهای ما را به تابش توجه اشان به تو، نورانی ساز! تا جایی که چشمان قلبها حجابهای نورانی (ذوات مقدسه ائمه طاهرین) را بدرد و به معدن عظمت تو برسد و روح های ما آویز عزت قدسیت شود! (در مسیر کمال نباید در آنها که این راه را نشانمان دادند متوقف شد بلکه باید از آنها عبور نمود. این معنی دریدن حجابهای نورانی است.)

إِلَهِی وَ اجْعَلْنِی مِمَّنْ نَادَیْتَهُ فَأَجَابَکَ وَ لاَحَظْتَهُ فَصَعِقَ لِجَلاَلِکَ فَنَاجَیْتَهُ سِرّاً وَ عَمِلَ لَکَ جَهْراً

معبود من! قرارم بده از آنانی که صدایشان که می زنی پاسخت می دهند و نگاهشان که می کنی بخاطر شکوهت نعره می کشند. با آنها در پنهانی راز می گویی و آنها در آشکار برایت عمل (نیک) انجام می دهند.

إِلَهِی لَمْ أُسَلِّطْ عَلَى حُسْنِ ظَنِّی قُنُوطَ الْإِیَاسِ وَ لاَ انْقَطَعَ رَجَائِی مِنْ جَمِیلِ کَرَمِکَ‏

معبود من! بر خوش گمنانیم (به رحمتت) ناامیدی یأس آور را مسلط نکن و امیدم را به لطفهای زیبایت قطع مکن!

إِلَهِی إِنْ کَانَتِ الْخَطَایَا قَدْ أَسْقَطَتْنِی لَدَیْکَ فَاصْفَحْ عَنِّی بِحُسْنِ تَوَکُّلِی عَلَیْکَ‏

مبعود من! اگر خطاها من را از چشم تو انداخته است، پس بخاطر توکل نیکویی که به تو دارم از من درگذر!

إِلَهِی إِنْ حَطَّتْنِی الذُّنُوبُ مِنْ مَکَارِمِ لُطْفِکَ فَقَدْ نَبَّهَنِی الْیَقِینُ إِلَى کَرَمِ عَطْفِکَ‏

معبود من! اگر گناهان، من را از لطفهای بزرگوارانه ات ساقط نموده است ولی یقین به عطوفت کریمانه ات من را بهوش آورده است!

إِلَهِی إِنْ أَنَامَتْنِی الْغَفْلَةُ عَنِ الاِسْتِعْدَادِ لِلِقَائِکَ فَقَدْ نَبَّهَتْنِی الْمَعْرِفَةُ بِکَرَمِ آلاَئِکَ‏

معبود من! اگر غفلت من را از آمادگی برای ملاقاتت خوابانده است ولی معرفت به نعمتهای کریمانه ات بیدارم ساخته است!

إِلَهِی إِنْ دَعَانِی إِلَى النَّارِ عَظِیمُ عِقَابِکَ فَقَدْ دَعَانِی إِلَى الْجَنَّةِ جَزِیلُ ثَوَابِکَ‏

معبود من! اگر عقاب بزرگت من را به آتش بخواند، ثوابهای بزرگت من را به بهشت می خواند.

إِلَهِی فَلَکَ أَسْأَلُ وَ إِلَیْکَ أَبْتَهِلُ وَ أَرْغَبُ وَ أَسْأَلُکَ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تَجْعَلَنِی مِمَّنْ یُدِیمُ ذِکْرَکَ وَ لاَ یَنْقُضُ عَهْدَکَ وَ لاَ یَغْفُلُ عَنْ شُکْرِکَ وَ لاَ یَسْتَخِفُّ بِأَمْرِکَ‏

معبود من! پس من فقط از تو درخواست می کنم و به سویت با تضرع و زاری روی می آورم! و از تو درخواست می کنم که بر محمد و آل محمد زیباترین درودهایت را بفرستی! و من را از کسانی که دائم الذکر هستند قرارم دهی. و از کسانی که عهدت را نمی شکنند و غافل از شکوهت نیستند و دستوراتت را سبک نمی شمارند.

إِلَهِی وَ أَلْحِقْنِی بِنُورِ عِزِّکَ الْأَبْهَجِ فَأَکُونَ لَکَ عَارِفاً وَ عَنْ سِوَاکَ مُنْحَرِفاً وَ مِنْکَ خَائِفاً مُرَاقِباً

معبود من! من را به نور عزتِ پرهیجانت ملحق کن تا به معرفتت دست یابم و از غیر تو بازگردم و نسبت به تو هراسان و مراقب باشم!

یَا ذَا الْجَلاَلِ وَ الْإِکْرَامِ وَ صَلَّى اللَّهُ عَلَى مُحَمَّدٍ رَسُولِهِ وَ آلِهِ الطَّاهِرِینَ وَ سَلَّمَ تَسْلِیماً کَثِیرا

ای صاحب شکوه و بزرگواری. و ثناء و سلام مخصوص و فراوان خداوند بر محمد و آل پاکیزه محمد باد!

  • ۰ نظر
  • ۲۰ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۹:۵۵

سلام علیکم - بسم الله


بحث درباره ستمگری، است. رذیله ای که همه قبول دارند زشت و ناپسند است ولی همه ی مصادیق آن را نمی دانند. عقل بدون این با وحی تقویت شود تنها می تواند به چند مصداق عمده آن آگاه باشد. آگاهی به همه مصادیق ارزشها و ضد ارزشها تنها با کمک وحی امکان پذیر است. مثل این که ذهن معمولی شاید بتواند چهار عمل اصلی ریاضی را بدون معلم خودش بفهمد ولی مسائل پیچیده ریاضی را معلم باید به او بگوید. وقتی معلم بگوید عقل دانش آموز گفته های او را تصدیق می کند به شرط آن که درست حرف معلم را بفهمد.
البته فرقی که در این مثال با مسئله وحی است این است که بالاخره معلم ریاضی هم از دیگر معلمان مسائل را آموخته است و آنها هم از تلاش علمی جمعی بشری در طول تاریخ این مسائل را آموخته اند. ریاضی و یا علوم تجربی را بشر بدون نیاز به وحی می تواند به مرور بیاموزد و تأخیر در درک این علوم ضربه ای به زندگی بشر نمی زند.
ولی اگر بشر به علمی نیازمند است و طول تجربه بشری هم نمی تواند او را به این علم برساند و یا اگر هم برساند تأخیر در این درک به زیان بشر است آن وقت است که وحی باید به کمک درک بشر بیاید.
ظلم و عدل، بنیادی ترین مفاهیم ارزشی و ضد ارزشی بشر است. خداوند نمی تواند نسبت به درک ضعیفی که بشر می تواند از مصادیق این دو مفهوم داشته باشد بی تفاوت باشد و آنها را بحال خود واگذارد تا خودشان به مرور درکشان را در این رابطه عمق ببخشند. لذا اولین رسالت انبیاء خویش را، تبیین مصداق برای این دو مفهوم و نیز تحقق عدالت و رفع ستم قرار داده است.
مهترین مصداق ستم، ستم به خود است که دیگر ستمها نیز از آن ناشی می شود. حضرت آدم به خود ستم کرد و نزد خداوند همراه با حضرت حواء اقرار به این ستم نمود و از خداوند خواست تا او را بیامرزد و مورد رحمتش قرار دهد (اعراف: 23) و راه جبران این ستم را و جلوگیری از ستمهای بعدی را به او بیاموزد و خداوند نیز گناه خوردن از درخت ممنوع را برای او باز نمود و عللش را برایش تبیین کرد و بعد هم با تفهیم سخنانی راه عملی توبه را به او آموخت. (بقره: 37)
شناخت حقوق و تلاش در جهت ادای آنها انسان را از ستمکاری محافظت می کند. یکی از جلوه های هدایتگری شگرف اسلام تبیین عمیق حقوق در این مکتب نورانی است.
***
دسته ای از حقوق که آن را ان شاء الله از این ببعد بررسی خواهیم کرد حقوق رعیت است. رعیت به کسی گفته می شود که رعایت حال او و مواظبت بر رفع نیازهای او ضرورت دارد. مسؤولین سیاسی باید رعایت مردم را بکنند اصلا شغلشان این است. و نیز شاگردان رعیت معلم هستند و فرزندان رعیت والدینشان. کارگران رعیت کارفرمایند. و در رأس همه اینها همه مخلوقات رعیت خداوند هستند.
پرداختن به حقوق رعیتها بخاطر توجه دادن مکلفین به رعایت این حقوق به وظائفی است که دارند. ولی بررسی حقوق مخلوقات بر خداوند بخاطر الگور گیری از کاری است که خداوند در ادای این حقوق انجام می دهد.
مخلوقات جهان همه رعایای خداوند هستند. در تمام لحظات وجودی خود نیازمند این رعایت هستند. و خداوند نیز که لاتأخذه سنة و لانوم است، آسمانها و زمین و ساکنین آنها را با نهایت قدرت و حکمت مورد رعایت قرار می دهد. و هیچ ستمی و حتی ذره ای به آنها روا نمی دارد. و غیر از خداوند هیچ مخلوقی از این ستم نسبت به رعایا مصون نیست. البته اولیاء خدا این ستم را خواسته انجام نمی دهند ولی از ستم ناخواسته در حق رعایای خود همیشه در آستان خداوند با تضرع و زاری طلب مغفرت می کنند.
خداوند نه تنها حقوق رعایای خود را اداء می کند بلکه همیشه نسبت به آنها دارای تفضل و لطف علی حده است. مغفرت یکی از عمده ترین این تفضّل هاست! هیچ کس نمی تواند بگوید خداوند وظیفه دارد من را ببخشد. ولی خداوند بندگانش را می بخشد. و بخشش فقط از روی مهربانی است که دارد. هرچند بخشش ما انسانها، می تواند داری انگیزه های مختلف باشد که این انگیزه ها در خالص ترین نوعش می شود جلب رضایت خداوند و این که بخشش خلق مقدمه ای باشد برای این خداوند ما را هم ببخشد. ولی خداوند بخاطر این که مهربانی در ذات اوست می بخشد. خداوند برای مهربانی نیازمند هیچ انگیزه ای نیست! پس خداوندی که این چنین است چطور ممکن است به بنده ای ستم کند و او را در میان بی نهایت مخلوق خود نادیده بگیرد و او را از یاد ببرد؟!
تمام آنها که می خواهند حقوقی را که دیگران بر عهده آنها دارند اداء کنند باید متخلِّق به اخلاق خداوند باشند. هم همه حقوق را بی کم و کاستی اداء کنند و هم بیشتر از آن را بپردازند و در این مسیر جز از خداوند طلب شکر و مزد نکنند که لا نرید منکم جزاء و لا شکورا (دهر: 9)

  • ۰ نظر
  • ۱۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۱۵

پاورقی / روحانی زندان

| چهارشنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۳:۲۰ ق.ظ


خاطره عجیب رضایت 11 نفر با تکه قندهای حضرت عباس (علیه السلام)

گفتگو با روحانی اجرای حکم اعدام (تسنیم)

در این گفت‌وگو، نام مصاحبه شونده و تصاویر وی بنا به مصلحت‌هایی منتشر نمی‌شود.

روحانی شدنم در زندان، توفیق اجباری بود

•  حاج آقا چطور شد وارد زندان شدید؟

حقیقتش ورود من به‌این کار و روحانی زندان شدن، کاملاً ناخواسته بود؛ یادم هست یکی از فامیل‌های مادری ما سال 80 در همین جا بود مسئول بود؛ تازه پایه 6 و لمعتین را تمام کرده بودم که اون سید به من گفت میای اینجا؟ من هم همینطوری قبول کردم و وارد زندان رجایی‌شهر شدم؛ یعنی اصلاً نمی‌دانستم قرار است چه کاری بکنم؛ البته قرار بود من فقط برای 3 ماه بمانم و حکم اولیه من هم 3 ماهه بود ولی بعد از 15 سال هنوز این سه ماه تمام نشده (با خنده)؛ بارها تصمیم گرفتم این کار را عوض کنم ولی نشده و امروز که بعد از این همه سال به این تلاش خودم و ناکامی در این تلاش فکر می‌کنم به خودم می‌گویم حتماً حکمتی در این کار است؛ یا شاید توفیق اجباری برای من. به هر حال این سال‌ها تجربه عجیبی بود که در خلال آنها، به موارد عجیبی برخوردم که شاید در هیچ جای دیگر نمی‌توانستم با آن‌ها مواجه شوم؛ مواردی که بر ایمان من اضافه کرد.

• یکی از کارهایی که روحانی‌های زندان می‌کنند، بودن در کنار محکومان اعدام در آخرین شب زندگی‌شان است؛ قبول دارید که ماندن در کنار کسی که می‌داند چند ساعت دیگر بیشتر در این دنیا نیست، کار سختی است؟

حقیقتش این است که معمولاً ما هر روز با همه مددجوهای زندان سر و کار داریم و سعی می‌کنیم که شرایط روحی آن‌ها را در حد مطلوبی نگه داریم؛ از طرفی باید روحانی در اینجا با مددجوها و زندانیان کاملاٌ صادق باشد؛ کلام اول در اینجا صداقت است؛ شاید بعضی‌ها تصور کنند که روحیه دادن به یک زندانی منتظر اجرای حکم، امید دادن به رهایی اوست ولی این بدترین کاری است که می‌شود کرد؛ همه روحانی‌های زندان می‌دانند که باید صادقانه، زندانی را برای اجرای حکم آماده کنند و در عین حال سعی کنند روحیه‌اش را برای اجرای حکم بالا ببرند؛ به عبارتی باید به او گوشزد کنند که این حکم، عکس العمل کرده‌های خودش است ولی در عین حال دقت داریم تا در همه ابعاد زندگی‌شان، به آن‌ها کمک کنیم تا به اصلاح رفتار و توبه از اعمالشان نزدیک شوند؛ به عنوان مثال وقتی می‌بینیم یکی از مددجوها به اصطلاح توی لک رفته، سراغش می‌رویم و سعی می‌کنیم از مشکلش سر در بیاوریم و به قول معروف، یک درمان کپسولی برایش تجویز کنیم؛ یعنی کاری کنیم که با صحبت از احادیث و آیات قرآن، روحیه‌اش را بالا ببریم. البته این حساسیت ما در مورد زندانیان و محکومان قتل بیشتر است چراکه هر روز از مدت محکومیت‌شان ممکن است آخرین روز زندگیشان باشد. چراکه طبعاً زندانی‌ها از روز اجرای حکم خبر ندارند و باید آمادگی برای پذیرش اجرای حکم را برایشان ایجاد کنیم؛ خب بالطبع اگر ما نتوانیم این آمادگی را برای این افراد به وجود بیاوریم، «شب سوئیت» باید تمام هم و غم خودمان را بگذاریم بر روی اینکه قالب تهی نکند.


روایت «حاج آقا» از «شب سوئیت» اعدامی‌ها

• شب سوئیت؟!

خب معمولاً شب آخر زندانی‌های زیر تیغ به صورت انفرادی سپری می‌شود؛ یعنی به اصطلاح در اتاق قرنطینه؛ زندانی‌های اینجا به آن شب می‌گویند «شب سوئیت»!

• آن شب چطور می‌گذرد؟

معمولاً پیش از رسیدن شب اجرای حکم یا شب سوئیت، زیر تیغی‌ها به این درجه رسیده‌اند که اجرای حکم را بپذیرند و به قول خودشان «تسلیماً لِاَمرک» شده‌اند و اجرای حکم را راه حلی برای رهایی از اعمال گذشته‌شان می‌دانند ولی شرایط آن شب برای همه زندانی‌ها و مخصوصاً برای فردی که قرار است قبل از طلوع آفتاب اعدام شود، شرایط خاصی است. به هر حال 2 – 3 روز قبل از اجرای حکم، آن‌ها را از بند جدا می‌کنند و به قرنطینه منتقل می‌کنند؛ از اینجا به بعد کار روحانی حساس‌تر می‌شود؛ البته خیلی از این مددجوها می‌گویند قبل از قرنطینه خواب این لحظه را دیده‌اند و به قول معروف از موضوع با خبرند بنابراین در اغلب موارد، وصیت نامه‌شان را آماده کرده‌اند؛ مثلاً اگر بدهی به یکی از هم بندی‌هایشان دارند تسویه کرده‌اند، حلالیت گرفته‌اند یا اگر وسیله‌ای می‌خواهند به کسی بدهند، به عنوان یادگاری، داده‌اند؛ ولی در مقابل، کسانی هم هستند که علی رغم تمام تلاشی که برای آمادگی آن‌ها، بازگشت و پشیمانی از عملکردشان شده، نتیجه نمی‌دهد؛ لذا باید روحانی زندان در شب سوئیت، تلاش مضاعفی بکند تا شرایط روحی او را بالا ببرد و او از آخرین لحظات زندگی‌اش در این دنیا، بیشترین استفاده را بکند و حداقل، در درون خودش نسبت به اعمال گذشته‌اش نادم شود. علاوه بر این باید آخرین وصیت‌های او را هم روحانی زندان بگیرد.

البته فشار عصبی و شوکی که به برخی از این افراد در این شب وارد می‌شود باعث می‌شود تا از حالت عادی خارج شوند؛ به قول معروف به شوخی و خنده رو می‌آورند و تنها راه فرار از این شرایط را خنده می‌دانند.

• خب این وصیت گرفتن خیلی سخته؛ اینکه به یکی بگویی آخرین خواسته‌ات چیست هولناک است...

در برخی از مواردی که مددجو از نظر روحی نتوانسته با موضوع کنار بیاید، معمولاً ساعت‌های اول شب سوئیت در شوک کامل است؛ باور نمی‌کند؛ ولی وقتی ما را در اتاق قرنطینه می‌بینند اطمینان پیدا می‌کنند که لحظه اجرای حکم نزدیک شده؛ بالاخره بعد از مدتی حرف زدن و آیه و حدیث خواندن، شرایط را برایشان به شکلی ترسیم می‌کنیم که حداقل پاک و توبه کرده از دنیا برود.

آخرین وصیت‌های یک اعدامی در آخرین شب زندگی/ «سیگار» و« آخوند» آخرین خواسته‌های قبل از اعدام

• معمولا آخرین وصیت آن‌ها چیست؟

در بیشتر موارد پرداخت بدهی یا نماز و روزه قضایی که گردنشان هست یا اینکه محل دفنشان کجا باشد؛ البته معمولاً این افراد، خودشان را بار خانواده‌شان می‌دانند از این رو خیلی وصیت خاصی ندارند جز بخشش از سوی خانواده خودشان و خانواده مقتول؛ بعضی‌ها هم وسائلشان را به هم بندی‌هایشان می‌بخشند؛ مثلاً یکی از مددجوها از من می‌خواست که قابلمه غذایش را به یکی از هم بندی‌هایش بدهم که اهل نماز و روزه بود؛ می‌گفت دوست دارد بعد از مرگ، آن رفیق هم‌بندش در قابلمه او غذا بخورد تا او هم سهمی از ثواب نماز و روزه او داشته باشد.

• در خیلی از فیلم‌های خارجی نشان می‌دهد که آخرین خواسته زندانی در زندان‌های آن‌ها، غذاهای خاص است، اینجا چطور است؟ آخرین خواسته زندانی در شب سوئیت چیست؟

شب سوئیت شب خاصی است؛ من در این سال‌ها دقت کرده‌ام؛ تنها خواسته زندانی‌ها در این شب دو چیز است؛ سیگار و آخوند... به نظرم باید آن شب برای هر زندانی یک آخوند باشد که تا صبح در کنارش بماند چراکه آنقدر حضور روحانی‌ها باعث آرامش آن‌ها می‌شود که شاید هیچ چیز نتواند جای آن را بگیرد.

• پیش نیازهای اجرای حکم چیست؟

قبل از اجرای حکم پزشک زندان می‌آید و مددجو را برای آخرین بار معاینه می‌کند و در صورت تایید وی، زندانی برای اجرای حکم وارد محوطه اجرای احکام می‌شود؛ معمولاً مسئولان اجرای حکم سعی می‌کنند زمانی زندانی را وارد محوطه و پای چوبه اعدام بیاورند که نهایتاً فرصت خواندن دو رکعت نماز صبح باشد چراکه این فضا برای زندانی رعب آور و هراس انگیز است و بهتر است خیلی قبل از اجرای حکم در این فضا قرار نگیرد و زجر نکشد.


هنوز هم شب‌های اجرای حکم خوابم نمی‌برد/ خانواده‌ام از کارم بی‌اطلاعند

• چرا اجرای حکم قبل از طلوع آفتاب انجام می‌شود؟

می‌گویند اجرای حکم باید زمانی انجام شود که زندانی، امیدی به دیدن روز بعد نداشته باشد و به روز بعد امیدوار نشود؛ شاید برای همین است که حکم را در تاریکی و پیش از طلوع آفتاب اجرا می‌کنند. البته هیچ وجوب شرعی برای این مساله وجود ندارد و این گفته‌ها تنها به صورت پیشنهاد و توصیه است.

• حاج آقا شما تا به حال در چند اجرای حکم حضور داشتید؟

زیاد بوده ولی عدد دقیقش را خاطرم نیست ولی بگذارید یک چیزی را به شما بگویم؛ خدا شاهد است که هنوز با وجود اینکه بیش از ده‌ها مورد اجرای حکم را به چشم دیده‌ام ولی هنوز که هنوز است وقتی به من می‌گویند فردا صبح قرار است حکمی اجرا شود، تا صبح خواب به چشمم نمی‌آید. به هرحال دیدن آخرین لحظات عمر یک انسان سخت است ولی از آن سو اینکه کمکی به آن‌ها می‌کنی و می‌توانی آخرین مرهم روحشان باشی، آرامش بخش است.

• خب این بی خوابی‌های شبانه برای خانواده شما سخت نیست؟

راستش اصلاً خانواده من هم از کارم چیزی نمی‌دانند؛ یعنی نباید هم بدانند؛ خب بالاخره قرار نیست که استرس کار من در خانه بیاید؛ ببینید، من هم اینجا باید بخندم و شاد باشم تا روحیه زندانی‌ها تقویت شود و هم در خانه باید شاد باشم؛ برای همین هم هست که می‌گویم این شغل بسیار سخت است؛ ما هم در خانه و هم در محل کار باید مرهم دردها و مشکلات اطرافیانمان باشیم.

بارها پای چوبه اعدام، آبرو گرو گذاشته‌ام و رضایت خانواده مقتول را گرفته‌ام

• بگذریم؛ تا حالا شده به این نتیجه برسید که یکی از این زندانی‌ها، واقعاً توبه کرده؟ اصلاً شده برای کسی از مددجوهای زندان دنبال رضایت گرفتن از خانواده مقتول باشید؟

شما نگاه کنید؛ خیلی وقتها آدم دلش نمی‌آید برای خودش پیش کسی رو بیاندازد ولی بارها برای خود من پیش آمده که به خانواده مقتول، رو انداخته‌ام؛ مخصوصاً در شرایطی که خانواده مقتول از وضع روحی خاصی برخوردارند و این امکان وجود دارد تا در برابر این درخواستت از کوره در بروند و هر چیزی را بارت کنند، تقاضای بخشش خیلی سخت است؛ اما اینجا بارها و بارها پیش آمده که برای زندانی‌هایی که یقین پیدا کرد بودم از کرده خودشان پشیمان شده‌اند، به خانواده مقتول رو زده‌ام و تمام آبرویم را هم گرو گذاشته‌ام. من بارها به چشم دیده‌ام که خیلی از این مددجوها لحظه اعدام و در دیدار با خانواده مقتول، به هیچ عنوان تقاضای رهایی از اعدام ندارند ولی با تمام وجود به دنبال بخشش خانواده مقتول هستند تا از بار گناهشان کم شود.

• موفق هم شده‌اید تا رضایت بگیرید و کسی را را نجات بدهید؟

معلومه؛ ولی سخت است در شرایطی که همه خانواده مقتول جمع شده‌اند و با غیظ و ابروهای در هم کشیده برای اجرای حکم لحظه شماری می‌کنند، به خودتان جرات بدهید تا سر حرف را باز کنید و درخواست بخشش قاتل فرزند، برادر، پدر یا یکی از عزیزانشان را داشته باشید. چراکه اگر تنها یک لحظه این تصور در ذهن آنها شکل بگیرد که ما طرف قاتل را گرفته‌ایم کار خراب می‌شود و ممکن است کورسوی امیدی هم که برای رهایی و نجات زندانی در واپسین لحظات زندگی‌اش وجود دارد از بین برود. البته من معتقدم تمام این موارد به میزان ارتباط روحانی با اوستا کریم بستگی دارد و اگر مدد خدا همراهش شود، موفق خواهد بود.

بارها پیش آمده که لحظه اعدام، سر حرف را با خانواده مقتول باز کرده‌ام و آنقدر از تغییرات روحی قاتل در مدت زمان اقامتش در زندان گفته‌ام که آن‌ها را در اجرای حکم دچار تردید کرده‌ام؛ در این شرایط به کرات پیش آمده که صاحب دم به من گفته که حاج آقا شما تعهد می‌دهی او تغییر کرده و آدم دیگری شده و بعد از آزادی سربار جامعه نمی‌شود؟! اگر شما تعهد بدهی ما از حق خودمان می‌گذریم.

استخاره‌ای که جان یک اعدامی را در دقیقه 90 نجات داد

• شما تعهد داده‌اید؟

معلوم است که تعهد داده‌ام؛ نه تنها من، که خدا هم به عنوان صاحب این لباس، تعهد می‌دهد؛ خب بالاخره ما شبانه روز در کنار این‌ها هستیم و متوجه اوضاع و احوال روحی آن‌ها و تغییر و یا در مواردی پوست‌اندازی آن‌ها و ورودشان به دنیای دیگری جدای از جهان سابقی که مملو از جرم و خشونت بوده، هستیم.

حتی یک بار خاطرم هست که در جریان اجرای حکم یکی از مددجوها، صبح روز اعدام و در لحظه آخر، چنین شرایطی پیش آمد و خانواده مقتول به من گفتند: حاج آقا نظر شما چیه؟ نمی‌دانم چرا در آن لحظه، خودم ذره‌ای تردید کردم؛ گفتم خون، حق شما است ولی اجازه بدهید من یک مشورتی بکنم؛ پیش خودم گفتم خدایا من در این لحظه گیر کرده‌ام؛ ماندم؛ خودت راه درست را جلوی پای من بگذار؛ خلاصه به سلاح روحانیت پناه بردم و همانجا قرآن را باز کردم؛ این موضوع آنقدر برای خودم هم جالب بود که هنوز یادآوری آن خاطره تکانم می‌دهد؛ آن روز وقتی قرآن را باز کردم آیه عفو و بخشش آمد؛ صفحه باز شده را به خانواده مقتول نشان دادم و گفتم خودتان هم منظور این آیه را از هر مفسری که می‌خواهید بپرسید؛ خلاصه آنقدر این آیه صریح بود که خانواده مقتول برگشتند و گفتند وقتی خدا می‌گوید عفو کنید ما چه حرفی داریم که بزنیم؟! ما هم از خون عزیزمان می‌گذریم و به دیه‌اش بسنده می‌کنیم و دیه را هم برای شادی روح عزیزمان صرف کار خیر می‌کنیم؛ بالاخره هم گذشت کردند و موضوع ختم به خیر شد.

• راستی این رسم است که دیه را خرج خیریه کنند؟

اغلب موارد همینطور است و بیشتر کسانی که در قبال عفو، دیه طلب می‌کنند، آن را خرج مراکز خیریه و موارد عام المنفعه می‌کنند؛ عموما معتقدند بهتر است این پول وارد زندگی‌شان نشود.

• چند بار به این شیوه زندانیان را نجات دادید؟

من کسی را نجات ندادم؛ خودشان هستند که خودشان را نجات می‌دهند؛ حتی خدا هم آن‌ها را نجات نداده چراکه اگر خودشان تغییر نمی‌کردند، قطعاً نجات هم برایشان متصور نبود؛ بالطبع وقتی خودشان تغییر می‌کنند خدا هم دلها را در برابرشان نرم می‌کند و زمینه نجاتشان فراهم می‌شود. نمونه‌های اینچنینی بسیار است.


خاطره عجیب رضایت 11 نفر با تکه قندهای حضرت عباس (ع)

• خاطره‌ای از این موارد دارید؟

یکی از این موارد خیلی جالب است که در نوع خودش واقعاً تکان دهنده است؛ حدود 23 سال پیش جوانی که تازه به تهران آمده بوده در کبابی فردی مشغول به کار می‌شود، بعد از مدتی یک شب بعد از تمام شدن کار، صاحب کبابی دخل آن روز را جمع می‌کند و می‌رود در بالکن مغازه تا استراحت کند؛ درآمد آن روز کبابی، شاگرد جوان را وسوسه می‌کند و در جریان سرقت پول‌ها، صاحب مغازه به قتل می‌رسد و او متواری می‌شود؛ خلاصه بعد از مدتی، او را دستگیر می‌کنند و به اینجا منتقل می‌شود؛ بعد از صدور حکم قصاص، اجرای حکم حدود 17 - 18 سال به طول می‌انجامد؛ می‌گویند شاگرد جوان در طول این مدت حسابی تغییر کرده بود و به قول معروف پوست انداخته و اصلاح شده بود. آنقدر تغییر کرده بود که همه زندانی‌ها عاشقش شده بودند.

خلاصه بعد از 17 – 18 سال، خانواده مقتول که آذری زبان هم بودند، برای اجرای حکم می‌آیند؛ همسر مقتول و سه دختر و 7 پسرش آمدند و در دفتر نشستند؛ فضا سنگین بود و من با مقدمه چینی، از اولیای دم خواستم که از قصاص صرفنظر کنند؛ همسر مقتول گفت من قصاص را به پسر بزرگم واگذار کرده‌ام و پسر بزرگ هم گفت که قصاص به کوچکترین برادرمان واگذار شده؛ به هر حال برادر کوچکتر هم زیر بار نرفت و گفت اگر همه برادر و خواهرهایم هم از قصاص بگذرند، من از قصاص نمی‌گذرم؛ زمانی که پدرم به قتل رسید من خیلی بچه بودم و این سال‌ها، یتیم بودم و واقعاً سختی کشیدم؛ به هر حال روی اجرای حکم مصر بود؛ من پیش خودم گفتم شاید اگر خود زندانی بیاید و با آن‌ها روبه‌رو شود، ممکن است چیزی بگوید که دلشان به رحم بیاید، بنابراین گفتم زندانی خودش بیاید؛ یادم هست هوا به شدت سرد بود و قاتل هم تنها یک پیراهن نازک تنش بود؛ وقتی آمد رفت کنار شوفاژ کوچکی که در گوشه اتاق بود ایستاد؛ به او گفتم اگر درخواستی داری بگو؛ او هم آرام رو به من کرد و گفت تنها یک نخ سیگار به من بدهید کافی است؛ یک نخ سیگارش را گرفت و هیچ چیز دیگری نگفت.

وقت کم بود و چاره دیگری نبود؛ بالاخره مادر و یکی از دختران در دفتر ماندند و 9 نفر دیگر برای اجرای حکم وارد محوطه اجرای احکام شدند؛ جالب بود که مادرشان موقع خروج فرزندانش از دفتر به آن‌ها گفت که اگر از قصاص صرفنظر کنند شیرش را حلالشان نمی‌کند؛ به هر حال شاگرد قاتل، پای چوبه ایستاد و همه چیز آماده اجرای حکم بود که در لحظه آخر او با همان آرامشش رو به اولیای دم کرد و گفت من فقط یک خواسته دارم؛ من که منتظر چنین فرصتی بودم گفتم دست نگه دارید تا آخرین خواسته‌اش را هم بگوید؛ شاگرد قاتل، گفت: 18 سال است که حکم قصاص من اجرا نشده و شما این مدت را تحمل کرده‌اید، حالا هم تنها 10 روز تا محرم باقی مانده و تا تاسوعا، 20 روز؛ می‌خواهم از شما بخواهم که اگر امکان دارد علاوه بر این 18 سال، 20 روز دیگر هم به من فرصت بدهید؛ من سال‌هاست که سهمیه قند هر سالم را جمع می‌کنم و روز تاسوعا به نیت حضرت عباس(ع)، شربت نذری به زندانی‌های عزادار می‌دهم؛ امسال هم سهمیه قندم را جمع کرده‌ام، اگر بگذارید من شربت امسالم را هم به نیت حضرت ابالفضل(ع) بدهم، هیچ خواسته دیگری ندارم؛ حرف او که تمام شد یک دفعه دیدم پسر کوچک مقتول رویش را برگرداند و گفت من با ابالفضل(ع) در نمی‌افتم؛ من قصاص نمی‌کنم؛ برادرها و خواهرهای دیگرش هم به یکدیگر نگاه کردند و هیچ کس حاضر به اجرای حکم قصاص نشد؛ وقتی از محل اجرای حکم به دفتر برگشتند، مادرشان گفت چه شد قصاص کردید؟ پسر بزرگ مقتول هم ماجرا را کامل تعریف کرد؛ جالب بود مادرشان هم به گریه افتاد و گفت به خدا اگر قصاص می‌کردید شیرم را حلالتان نمی‌کردم؛ خلاصه ماجرا با اسم حضرت عباس ختم به خیر شد و دل 11 نفر با اسم ایشان نرم شد و از خون قاتل عزیزشان گذشتند...

افسوس‌های چند ساله «حاج آقا» از غیبتی که به قیمت جان یک اعدامی تمام شد

• تا حالا شده از اعدام یک زندانی واقعاً ناراحت شوید؟

بارها پیش آمده؛ خدا رحمتش کند من یک مددجو داشتم به اسم میثم که از کانون اصلاح و تربیت آمده بود؛ یعنی کل عمرش را در خلاف و جرم گذرانده بود؛ به جرات می‌گویم که او آن زمان واقعاً خلاف کار بود؛ یک حرفه‌ای؛ آن موقع من مسئول دارالقرآن زندان رجایی شهر بودم؛ فضای دارالقران به قدری معنوی بود که من می‌دیدم هرچقدر بیشتر در اینجا وقت بگذارم، نتیجه بهتری در مددجوها می‌بینم؛ به هرحال اول وقت می‌آمدم و آخر شب از دارالقرآن می‌رفتم؛ آن زمان مددجوها هر روز یک جزء قرآن می‌خواندند و به برکت قرآن خواندن آن‌ها، این یک جزء خوانی هر روزه، عادت من هم شد تا از آن‌ها عقب نمانم؛ این قرآن خواندن برکات خیلی زیادی داشت و خیلی از مددجوها رفتارشان عوض شد؛ میثم هم آن زمان یکی از مددجوهای کانون بود؛ خلاصه اینجا به مرور زمان عوض شد؛ آنقدر تغییر کرد که حافظ کل قرآن شد و تمام مسئولان زندان و زندانی‌ها عاشقش شده بودند؛ خلاصه پسر خیلی خوبی شده بود و من ارتباط خیلی خوبی با او داشتم؛ یادم هست من آن زمان سه روز مرخصی گرفتم؛ شب آخر مرخصی، با من تماس گرفتند و گفتند فردا صبح اجرای حکمه؛ برای گرفتن وصیت نامه بیا؛ ساعت 5 صبح به زندان رفتم و در محل اجرای حکم نشسته بودم که اسم میثم را صدا زدند؛ تا اسم میثم را شنیدم آنقدر شوکه شدم و به هم ریختم که حد و اندازه نداشت؛ انتظار هرکسی را داشتم جز او؛ خلاصه نشد کاری برایش بکنم و او اعدام شد ولی این قضیه آنقدر برایم سخت و دردآور بود که هنوز هم بعد از گذشت سال‌ها به یادش هستم و در خلوت خودم افسوس می‌خورم که چرا شب سوئیت در کنارش نبود. واقعیت این است که بعضی وقت‌ها تلاش ما برای اصلاح مددجوها آنقدر اثربخش است و تغییرات مددجوها چشمگیر است که اعدام آن‌ها باعث می‌شود حس کنی تمام تلاشت برای ساختن باغی که با خون دل به ثمر نشسته به باد رفته...

خاطره تلخ نخستین اعدام/ فحش‌هایی که حواله‌ام شد و بی‌ثمر ماند

• نخستین اجرای حکمی‌ که مسئولیت صحبت با مددجو به شما سپرده شد را به خاطر دارید؟

بله؛ 15 سال پیش بود؛ یک سیدی بود که چهره‌اش هیچ وقت از خاطرم نمی‌رود؛ آن زمان من یک روحانی صفر کیلومتری بودم که نزدیک به 6 ماه بود وارد زندان شده بودم؛ آن موقع هم جوان‌تر بودم و هم به واسطه جوانی، شور و شوق زیادی در کارم داشتم؛ یادم هست که یک شب به من گفتند که فردا صبح اجرای حکم داریم و تو باید برای اجرای حکم بیایی؛ من هم گفتم بسم‌الله و صبح اول وقت رفتم در محوطه اجرای احکام؛ آن موقع خب بی‌تجربه بودم و از طرفی هم دوست داشتم جلوی اعدام آن سید را بگیرم؛ من هنوز کاملاً ریش هم نداشتم و بدون مقدمه رفتم و از خانواده صاحب دم خواستم آن سید را ببخشند و از اجرای حکم صرفنظر کنند ولی درست یادم هست که از خانواده مقتول یک حرکت زشت دیدم و چند تا فحش و بد و بیراه نصیبم شد ولی هیچ کاری از دستم برنیامد...

چرا بعضی از اعدامی‌ها زود جان می‌دهند و بعضی...؟

• بعضی‌ها می‌گویند زمان اجرای حکم، جان دادن بعضی‌ها با جان دادن بعضی‌های دیگر متفاوت است...

در مواردی که من شاهد بودم، آن‌هایی که اجرای حکم را پذیرفته‌اند و اعدام را حق خودشان می‌دانسته‌اند، راحت‌تر جان می‌دهند و در لحظه اول روح از بدنشان جدا می‌شود ولی کسانی که امیدواری زیادی دارند و تقلای زیادی می‌کنند، سخت‌تر جان می‌دهند؛ البته شاید این حرف من در دنیای علم پزشکی درست نباشد ولی شاهد این حرف من دست و پا زدن آن‌ها در زمان اجرای حکم است.

• تا به حال با اجرای احکام فرزند، خانواده یا اقوام مسئولان مواجه شدید؟

فراوان؛ ولی معمولاً من سعی می‌کنم در چنین شرایطی خودم را کنار بکشم.

• شده تا به حال کسی بخواهد شما برای یکی از این افراد پارتی بازی بکنید؟

با اخلاقی که از من سراغ دارند و با توجه به نحوه برخورد من با دیگران، تا به حال پیش نیامده کسی چنین در خواستی از من داشته باشد؛ خب بالطبع در چنین شرایطی اگر در، باز باشد آن‌ها وارد می‌شوند و مثلاً می‌گویند حاج آقا ما 20 میلیون تومان به شما می‌دهیم و شما با توجه به مقبولیت‌تان برای ما رضایت بگیرید ولی خوشبختانه تا حالا برای من پیش نیامده.

تروریست‌ها و منافقین، حتی لحظه اعدام هم از جنایت‌هایشان پشیمان نمی‌شوند

• حاج آقا فکر می‌کنم شما موارد متعددی از اجرای احکام تروریست‌ها را هم دیده‌اید، در این موارد تا به حال به مواردی از پشیمانی آن‌ها هم برخورد کرده‌اید که متاثر شوید؟

اصلاً یادم نمی‌آید که موردی از پشیمانی آن‌ها را دیده باشم؛ خب البته قریب این افراد جزو منافقین و فریب خورده‌هایی هستند که باور دارند مثلاً با کشتن یک آدم عمامه به سر یا فلان آدم ریش دار، وارد بهشت می‌شوند لذا خیلی از اینها نمی‌شود توقع پشیمانی داشت.

روایتی از شب اعدام قاتل مرحوم داداشی/ وقتی اسکورت پلیس جا ماند

• شما در اجرای حکم قاتل روح‌الله داداشی هم حضور داشتید؛ درسته؟

شب اعدام او من همینجا بودم؛ به ما گفتند شب باید بمانید؛ البته از دو سه روز قبل با آن پسربچه ارتباط داشتم؛ یادم هست آن شب یک لباس مشکی به تن کرده بود؛ خیلی با او صحبت کردم و دیدم هنوز اجرای حکم را باور ندارد؛ یعنی در یک فضای 50 ــ 50 بین اجرای حکم و آزادی قرار داشت؛ به هر حال به او گفتم بیا با هم رفیق باشیم؛ من تا لحظه آخر با تو هستم و به او قول دادم از این لحظه تا زمان اجرای حکم و حتی بعد از اجرای حکم در کنارش می‌مانم؛ او هم قبول کرد و برای اینکه مطمئنش کنم به او گفتم زمان انتقالت تا پای چوبه اعدام، چشم‌هایت بسته است ولی برای اینکه مطمئن باشی کنارت هستم، هر چند ثانیه یک بار دست، پا یا هر قسمتی از بدنت را که بتوانم، فشار می‌دهم تا نشان دهم کنارت هستم؛ البته واقعاً شرایط اجرای آن حکم شرایط ویژه‌ای بود و نحوه انتقال و اسکورت قاتل روح‌الله داداشی تا پای چوبه اعدام، دغدغه مسئولان انتظامی و زندان شده بود چرا که جمعیت زیادی آمده بودند و با توجه به احساسات مردمی متأثر از قتل مرحوم داداشی، امکان داشت خدای ناکرده مردم به سمت این پسر حمله‌ور شوند و اتفاق بدی رخ دهد؛ سرانجام قرار شد که او را داخل اتومبیلی که من با لباس روحانی در آن نشسته بودم قرار دهند و به محل اجرای حکم منتقل کنند زیرا مردم تصور می‌کردند که قاتل را با الگانس‌های پلیس منتقل می‌کنند و کمتر کسی احتمال می‌داد که زندانی را با یک خودروی معمولی که یک روحانی هم در آن نشسته، به محل اجرای حکم بیاورند؛ خلاصه یادم هست در کل مسیر یا حسین یا حسین می‌گفت؛ البته بگذریم از این که اسکورت نیروی انتظامی هم از ما جا ماند و ما تنها ماندیم؛ به هر حال شرایط خاصی بود؛ یادم هست در میان ازدحام جمعیتی که تمام داربست‌ها را شکسته بودند، تا آخرین لحظه کنارش ماندم؛ حتی بعد از بالا کشیدنش...

• حرف آخر حاج آقا...

نکته قابل توجه این است که باید تفاوتی میان قاتل و فردی که ذاتاً جانی و مجرم است، قائل شویم؛ بگذارید یک مقدار جزئی‌تر این موضوع را توضیح دهم؛ من یادم هست وقتی بچه بودم به قدری بچه پر شر و شوری بودم که تمامی اهالی دهی که ما در آن زندگی می‌کردیم از دستم زله بودند؛ حتی امروز هم وقتی به ده می‌روم، همبازی‌های دوره کودکی‌ام را می‌بینم که هنوز جای شکستگی روی سر و دست‌شان مانده و من هم جای شکستگی بازی‌های آن دوران روی سرم هست؛ اما نکته قابل توجه اینجا است که از یک طرف اگر بخت، یار من یا هم بازی‌های دوره کودکی‌ام نبود، ممکن بود یکی از همان بازی‌های بچه گانه به قتل منجر شود و من الان به جای روحانی زندان، یکی از مددجویان داخل زندانی باشم؛ از طرف دیگر خیلی از آن درگیری‌های کودکانه، امروز به عنوان جرم تلقی می‌شود؛ فرض کنید آن زمان به جای ریش سفیدی بزرگترها، هر روز می‌خواستند من را به کلانتری و پاسگاه ببرند؛ خب فکر می‌کنید برای نوجوانی که پایش به کلانتری و پاسگاه باز می‌شود و قبح این مسائل می‌ریزد، چه آینده‌ای متصور است؛ لذا باید با توجه به این موضوعات اولاً نگاهمان را به قاتلان عوض کنیم و به آن‌ها به چشم جانی نگاه نکنیم؛ در ثانی باید ساز و کارهای ریش سفیدی را احیا کنیم تا از میزان مجرمیت کاسته شود.

گفت‌وگو از محمد قربانی و عباس یعقوبی

  • ۰ نظر
  • ۱۵ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۳:۲۰

پاورقی / رأی ماشینی

| دوشنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۴:۰۰ ب.ظ

در ادامه رأی پادگانی به لیست امید در تهران و اینک انسانهای ماشین شده که به مدت نیم ساعت از 8 و 30 تا 9 صبح که حسن روحانی بیاید به سالن برای سخنرانی، چند کارگر بیچاره را رنگ ماشین زده بودند و آنها حرکات رباتبک برای حضار اجرا می کردند و بعد که حسن آقا آمد، خسته گوشه ای رها شدند. در حالی که رییس جمهور داشت از آفتاب تابان و امید و شاط برایشان می گفت!

دولتیان باید از برجام حمایت کنند و کارگران از آن بهره وری نمایند. ولی ظاهرا کار دنیا برعکس هست مثل این عکس:

  • ۱ نظر
  • ۱۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۱۶:۰۰

هشت رذیله 167 / ستمگری 34 / حقوق 33 / والیان 6 / مؤمنین

| دوشنبه, ۱۳ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۰۴:۲۰ ق.ظ

سلام علیکم - بسم الله


إِنَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ هاجَرُوا وَ جاهَدُوا بِأَمْوالِهِمْ وَ أَنْفُسِهِمْ فی‏ سَبیلِ اللَّهِ وَ الَّذینَ آوَوْا وَ نَصَرُوا أُولئِکَ بَعْضُهُمْ‏ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ انفال: 72 ترجمه:

کسانى که ایمان آوردند و هجرت نمودند و با اموال و جانهاى خود در راه خدا جهاد کردند، و آنها که پناه دادند و یارى نمودند، آنها نسبت به یکدیگر ولایت و تعهّد دارند.

سخن از وحق والیان بود. والیان شش دسته هستند: امامان علیهم السلام، ولی فقیه، صاحب مقامان سیاسی، والدین، معلمین، و مؤمنین.
حق ولایت مؤمنین باید اداء شود. این حق اگر اداء نشود انسان ستمگر می شود و ستمگری رذیله ای است که همه انسان ها به زشت بودن آن گواهی می دهند. اسلام عزیز نیامده است تا بگوید ستمگری زشت است بلکه آماده است نا به انسان نسبت به مصادیق ستمگری بصیرت بدهد. اصلا بصیرت یعنی آگاهی نسبت به مصادیق. وقتی انسان بدرستی مفهومی را بررسی کند به مصادیق درست آن راهنمایی می شود. این «بررسی درست» نیازمند عقلی است که توسط وحی تقویت شده باشد. عقل مثل عضله می ماند. عضله های معمولی نمی تواند وزنه 400 کیلو را روی دست بالا ببرد ولی اگر تقویت شود می تواند.
ولایت مؤمنین یعنی حس مسؤولیتی که مؤمنین نسبت به دنیا و آخرت یکدیگر دارند. مؤمنین نمی توانند نسبت به فقر برادران ایمانی خود و مشکلات معیشتی آنها بی تفاوت باشند و نیز نمی توانند نسبت به منکراتی که برادرانشان مرتکب می شود بی تعصب باشند.
رابطه ایمانی بین زنان و مردان مؤمن، هم برای آنها تکلیف می آورد و هم حق. تکلیف این است که رسیدگی کنند و حق این است که وقتی می خواهند رسیدگی کنند، به آنها اجازه این کار داده شود.
مؤمن وقتی مشکلی دارد باید به مؤمن دیگر اجازه دهد تا مشکلش را حل کند. فرمود کسی که نزد مؤمنی از مشکلاتش شکایت می کند در واقع نزد خداوند شکایت تموده است! یعنی خداوند این طرح مشکل نزد مؤمن را تعبیر به جزع و فزع کردن نمی کند. این را نشان کم صبری نمی داند. بعد از طرح مشکل ممکن است لازم باشد بعضی از مسائل شخصی مطرح شود. نباید مؤمنی که نیاز به کمک دارد از گفتن این مسائل طفره برود. این حق کمک کننده است که مسائل شخصی طرف مقابل را در حد نیاز بداند تا بتواند به تکلیفش عمل کند. کمک به انجام تکلیف، حقی است که کسی که تکلیف بر عهده اوست، بر عهده طرف مقابل دارد.
همچنین است در کمک به امور معنوی. (وَ الْمُؤْمِنُونَ وَ الْمُؤْمِناتُ بَعْضُهُمْ‏ أَوْلِیاءُ بَعْضٍ یَأْمُرُونَ بِالْمَعْرُوفِ وَ یَنْهَوْنَ عَنِ الْمُنْکَرِ توبه: 71) وقتی مؤمنی، مؤمنی را امر به معروف و نهی از منکر می کند، به او انتقادی می کند، او را نصیحتی می کند باید آن مؤمن پذیرای این خیرخواهی باشد. اگر پذیرا نباشد، مؤمنین نسبت به ادای تکلیف دلسرد می شوند. آیه شریفه تعاونوا علی البر و التقوی نیز از همین حق و تکلیف سخن می گوید.
ولایت مؤمنین در ادامه ولایت خداوند است و لذا هدف از آن خروج تدریجی از ظلمتها به سوی نور است. (اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ  بقره: 257)
البته قرآن از ولایت کفار (انفال: 73)، یهودیان و مسیحیان (مائده: 51) و ظالمین (جاثیه: 19) نسبت به یکدیگر نیز سخن می گوید ولی منظور از این ولایت، تعهد نسبت به گمراه ساختن یکدیگر و همان تعاون بر اثم و عدوان است. و در نهایت خروج از نور به سوی ظلمتهاست. (وَ الَّذینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ‏ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ  بقره: 257)
  • ۰ نظر
  • ۱۳ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۴:۲۰

هشت رذیله 166 / ستمگری 33 / حقوق 32 / والیان 5 / معلمین

| پنجشنبه, ۹ ارديبهشت ۱۳۹۵، ۱۲:۵۴ ق.ظ

سلام علیکم - بسم الله


تجاوز به حقوق معلمین یکی از مصادیق بارز ستمگری است. شخصی که می خواهد عادل باشد و از رذیله ستمگری خود را خلاص کند، می خواهد ادای دین کند، باید به حقوق والیان و از آن جمله حقوق معلمین توجه کند.
این حدیث معروف است که امام علی علیه السلام فرمود: من علَّمنی حرفا فقد صیَّرنی عبدا.
عبودیت دانش آموز برای معلم و ولایت معلم بر دانش آموز یک ولایت تکوینی است. زیرا کسی که ذهن متعلم را تعلیم می دهد، متعلم را بطور ناخودآگاه تحت ولایت و سرپرستی خود قرار می دهد. برای همین، مهم است که انسان معلم خود را بدرستی انتخاب کند. همچنان که جسمش را نزد هر مدعی پزشکی قرار نمی دهد، ذهن خود را نیز نمی تواند دست هر مدعی معلمی قرار دهد. پزشک در جسم انسان تصرف می کند و معلم در ذهن انسان. وضعیت جسم انسان تغییر می کند بعد از معالجات پزشک. همچنین ذهن انسان بعد از مراودات با معلم.
معلم تلاش دارد تا با استدلالهایی که می آورد ما را نسبت به تصدیق و یا تکذیب گزاره ای قانع کند. و ذهن هر تصدیق و یا تکذیبی که می کند وسعتی به ذهنش می دهد. چون علم، ذهن را وسعت می دهد. ذهن مثل قالب یخ می ماند. قالب یخ چیزی جز آب منجمد شده نیست. ذهن نیز چیزی جز آموخته های انسان نیست. ذهن قفسه کتابخانه نیست که در آن چند کتاب باشد. شما با زیاد نمودن کتاب نمی توانید بر وسعت کتابخانه بیافزایید ولی با مطالعه کتاب می توانید بر وسعت ذهن خود بیافزایید.
با اشراف اطلاعاتی، انسان دارای ولایتی بر جهان پیرامون خود به اندازه وسعت اطلاعاتش می شود. می تواند جهان را تسخیر کند. یعین می تواند با شناختی که از مکانیزم عملکرد آنها پیدا کرده است، در آنها به سود خود تغییراتی بدهد. عناصری را تبدیل به عناصری دیگر کند. عناصر ترکیبی بوجود بیاورد. هرچه ذهنش از وسعت بیشتری برخوردار باشد، نفوذ بیشری در سیستمهای مرکزی پدیده های پیرامونش پیدا می کند و در نتیجه قدرت تغییر را بیشتر می یابد. می تواند به این وسیله چهان را در اطاعت خود درآورد.
این ولایت را معلم به انسان داده است. اوست که ذهنش را وسعت داده است تا بتواند جهان را تسخیر کند.
هر چه انسان از معلم بیشتر بهره ببرد و از حقائقی که او به آن دست یافته است بیشتر مطلع شود می تواند مسیر وسعت دادن به ذهنش را با سرعتی بیشتر درنوردد تا این ه خود بخواهد بتنهای مسیر کشف را پی بگیرد.
بهره بیشتر از معلم نیازمند سپاسگزاری دارد. معلمین تنها به دانش آموزانی بیشتر وقت اختصاص می دهند که ارزش معلم را درک کنند. درک این ارزش و درک این حقیقت که چقدر معلم می تواند بر سرعت رشد ذهنی انسان بیافزاید، انسان را به تکریم معلم وامی دارد. حال این که دانش آموز این تکریم را چگونه بروز دهد خیلی مهم نیست. بروزها بسته به شخصیت معلم و متعلم و نیز فرهنگ آنها و نیز توامندیهای متعلم و نیازهای معلم متفاوت است. مهم آن است که متعلم در درونش احساس فروتنی کند نزد معلمش.
ضرورت دارد مباحث مربوط به معلم را در عنوان «ناسپاسی» مجددا مورد مطالعه قرار دهید.


  • ۰ نظر
  • ۰۹ ارديبهشت ۹۵ ، ۰۰:۵۴