مشق تدبر

تمرینی برای تدبر روی اندیشه های ناب

مشق تدبر

تمرینی برای تدبر روی اندیشه های ناب

مشق تدبر
طبقه بندی موضوعی

۳ مطلب در آبان ۱۳۹۵ ثبت شده است

نقش حضرت زینب علیها السلام در قیام امام حسین علیه السلام (2)

بسم الله الرحمن الرحیم، والحمدلله رب العالمین، و الصلاه و السلام على سیّدنا محمّد و على آله الطیّبین الطّاهرین.

بنابر برخى قراینِ تاریخى در مقاتل و کتبى که درباره واقعه کربلا و نتایج و زمینه‏هایش بحث مى‏کند، خاندان امام حسین و آل بیت رسول خدا در آغاز ماه صفر، یعنى پس از گذشت بیست روز از شهادت امام حسینع وارد شام شدند. علت این مسئله و گذراندن آنان از شهرهاى متعدد این بود که در گذشته وسایل کافى و سریع براى تأمین عبور کاروانها از صحرا، وجود نداشت. با توجه به کمبود آب و وسایل زندگى و امکانات استراحت سوار و چارپا، از صحرا بیم داشتند و مى‏کوشیدند که از شهرها و آبادیها بگذرند.

این شهرها و مسیرى که این کاروان از آن گذشت، چندان روشن نیست و در تاریخ ثبت نشده است. زیرا مى‏کوشیدند تا کاروان اسرا را و سرهاى پاک را بنا به علل سیاسى و محافظه‏کارى و ترس از شورشها و مشکلات احتمالى راه، از راهى غیرمتعارف بگذرانند. از این رو، از شهرهاى بزرگ مى‏گذشتند.

پاره‏اى آثار و علایمى که از اهل بیت در برخى شهرها مانده است، نشان مى‏دهد که آنان از این شهرها گذشته‏اند. این آثار مشاهدى است که به نام «مشهد رأس‏الحسین» ساخته شده است. در شهرهاى بسیارى، از این مشاهد ساخته‏اند و شکّى نیست که سرِ امام حسین در آنجا دفن نیست، اما این سرِ مبارک در آنجا قرار داده شده و یا ساعاتى در آنجا مانده و یا قطراتى چند از خونش در آنجا ریخته است، مردم آن مکان را محترم داشته و مشاهد و مساجدى ساخته‏اند. رسول خدا در حدیثى مى‏فرمایند: «ما بنى مسجد إلا على قبر نبى‏ او وصى‏ اوشهید استشهد فأصاب تلک البقعه قطره من دمه، فأبى اللَّه إلا أن یبنى فیها مساجد.» این استدلال و شبیه آن منجر به ساخت مشاهدى به نام «رأس‏الحسین» در شهرهاى بسیارى شد. این مشاهد نشانه‏هایى هستند که بر مسیر عبور اهل بیت از کوفه به شام دلالت مى‏کنند. سفرى که بیست روز یا کمتر به طول انجامید.

در برخى از شهرها از جمله عسقلان، حماه، حمص و غیر اینها اماکنى به نام «رأس‏الحسین» هست. حتى در شهر حلب نیز مکانى به نام مشهد النقطه وجود دارد. این مکان در حلب، ساختمان بزرگ و باشکوه و یکى از بزرگ‏ترین مساجد حلب است. این مشهد در دوره عثمانى‏ها تخریب شد، چون در آن اسلحه و مهمّات نگهدارى مى‏کردند. این مهمّات منفجر و مسجد ویران شد. اخیرا به دستور آیت‏الله حکیم، و با حمایت مالى او و دیگر مؤمنین، در حال تجدید بناى مسجد با همان معمارى پیشین هستند. این مساجد ساخته شد و در زمان حمدانیان که در آن مناطق بودند و به آل بیت‏ ارادت بسیار داشتند، توسعه یافت.

پس، مى‏توانیم بگوییم که اسرا و سرهاى پاک از شهرهاى مرکزى گذشته‏اند و بنابر خط جغرافیایى مسیر، بسیار محتمل است که از بعلبک هم عبور کرده باشند. خلاصه سخن اینکه آنان از شهرهاى بزرگ میان کوفه و خط ساحلى شام گذشته‏اند.

برخى از آثار و پاره‏اى تواریخ مى‏گویند که این کاروان وارد رمله و عسقلان شده است و مردم این شهرها با شادمانى آماده استقبال از اسرا بوده‏اند. اینها نشان مى‏دهد که اهل بیت از این شهرها و مراکز بزرگ که در آن زمان جزئى از فلسطین و لبنان و سوریه بودند، گذشته‏اند.

بى‏شک، مانند هر جنگ دیگرى، عبور اسرا از این شهرها، براى خلیفه پیروزى به شمار مى‏رفت؛ سرهاى بریده، اسرا، سپاه پیروز. این همه نظرها را جلب مى‏کرد. به طور طبیعى هر گاه سپاهى از جایى مى‏گذرد، اهالى شهر براى تماشاى سپاه مى‏آیند، چه رسد به اینکه سپاه، سپاه‏ خودشان یعنى سپاه خلیفه و سرزمینشان باشد.

به همین سبب، مى‏توان گفت که از کوفه تا شام، در شهرها و سرزمینهایى که اهل بیت و اسرا و سرهاى پاک وارد مى‏شدند، با اجتماعات و جشنهاى مردمان این سرزمینها مواجه مى‏شدند.

شکّى نیست که این مسائل در همه شهرها رخ داده است، زیرا براى فهم این مسئله ضرورتى ندارد که ماجرا در مقاتل آمده باشد، بلکه از روحیه مردم و اوضاع عمومى مى‏توان این مسئله را دریافت. بى‏شک، به هر شهرى که پا مى‏گذاشتند، حکام خلیفه براى پیروزى جشن مى‏گرفتند و شادى مى‏کردند. کاروان با مردم مواجه مى‏شد. به طور طبیعى مردم بنابر روحیه کنجکاوشان مى‏خواستند بپرسند و بفهمند که ماجرا چیست؟ اینان کیستند؟ چرا این سرها بریده شده؟ چرا اسرا را آورده‏اند؟ آیا اینان خوارج‏اند؟

در سرزمینهاى اسلامى، در آن وقت، بودند کسانى که آنان را بشناسند، و به سرعت متوجه شوند، در غیر این صورت، بى‏شک، طفلى، کوچکى، بزرگى، پیرمردى‏ پیدا مى‏شد که به اسرا نزدیک شود و بپرسد: شما کیستید؟ شما از کدام اسرایید؟ این عبارات در بسیارى از مقاتل آمده است: شما از کدام اسرا هستید؟ شما از زنگیان هستید؟ یا از دیلم؟ یا از تاتارها هستید؟ یا از سرزمین کفر؟

در آن وقت، در جهان اسلام خوارج را کسانى مى‏دانستند که از دین خارج شده و بر امام شوریده و منحرف شده باشند. آنان این پرسش را که مکرر نقل شده است، مطرح مى‏کردند: شما از کدام اسرا هستید؟

بى‏شک اهل بیتع، از مرد و از زن، و از کوچک و بزرگ، مى‏دانستند که چگونه به این پرسش پاسخ دهند. مى‏گفتند: ما اسرا، اهل بیت محمّدیم.

چگونه ممکن است؟ اسرا از اهل بیت محمّد؟ مگر مى‏شود اهل بیت محمّد اسیر باشند؟ در این هنگام، اسرا ماجرا را شرح مى‏دادند. این قصه در شنوندگان بازتاب داشت، پس توجه مى‏کردند و بیشتر گوش مى‏سپردند. در اینجا بود که نقش خطابه و سخنرانى به میان مى‏آمد؛ یا على‏بن‏الحسینع سخن مى‏گفت یا زینب‏ و یا ام کلثوم. یکى از آنان سخن مى‏گفت و به مردم مى‏گفت که چه گذشت. از اینجاست که در مقاتل دهها خطبه و سخنرانى ثبت و ضبط شده است. این خطبه‏ها کجا ایراد شده‏اند؟ در کوفه و شام که روشن است، اما در دیگر شهرها روشن نیست؛ یا به علت نبودِ راوى یا به این سبب که مقتل‏نویسان ذکر نکرده‏اند که هر خطبه‏اى کجا گفته شده است. خلاصه اینکه این کاروان از کوفه خارج شده، به سرزمین شام رسیده، و از شهرهاى بزرگ گذشته است و در راه، در هر شهرى، استقبال انجام مى‏شد و پرسش و پاسخ و توجّه مى‏شد، و ایراد خطبه و پى بردن به ماجرا و پشیمانى و گریه و حرکتهاى شورش‏گونه و جز اینها صورت مى‏گرفت. طبیعتاً این مسائل در هر مرحله‏اى از این سفر وجود داشته است.

این مسئله به خوبى روشن مى‏کند که نقش زنان اهل بیت، یعنى حضرت زینب و خواهرانش، و کارى که صورت دادند، چه بوده است.

چنان‏که گفتم، دشمنان بر آن بودند که امام حسینع را و همه مردان را نیز بکشند و در صحرا  پنهان کنند تا شنهاى صحرا خون و اجساد را بپوشاند و کسى نداند که چه گذشت. اما چنان‏که امام حسینع مى‏گوید: «إن اللَّه شاء أن یراهن سبایا.» چرا خداوند مى‏خواهد آنان را اسیر ببیند؟

تا این وظیفه را به جاى آورند و از این واقعه شگفت در تاریخ اسلام پرده برگیرند و آن را براى همه جهان آشکار کنند. به همین سبب از کوفه آغاز کردند و از شهرهاى مهم گذشتند و به شام رسیدند و سپس به مدینه بازگشتند و حضرت زینب به مصر هم رفت. در هر شهرى ماجرا را مى‏گفتند و درباره رفتار بنى‏امیه، خصوصاً یزید، که با دین و شرع و انسانیّت و شرافت به مخالفت برخاست، داورى مى‏کردند.

چندى بود که حضرت زینبس و دیگر زنان با رهبرى او همه جهان اسلام را از اوضاع واقعى و مقاصد حقیقى بنى‏امیه آگاه ساختند. و مردم دانستند که فرمانروایانشان چه کسانى هستند و چه مایه در منطق اسلام ارزش دارند.

آدمى وقتى که در این خطبه‏هاى شگفت تأمل و آنها را بررسى مى‏کند، بى‏تردید و ناخودآگاه در برابر این عظمت سر تکریم و تعظیم فرود مى‏آورد.

زینبِ مصیب‏زده، همه‏جا، بى‏احساس مصیبت، و بى‏آنکه در او خستگى و سختى راه نمایان باشد، و بى‏آنکه اثرى از اسارت در او دیده شود، و بى‏ترس از سپاهیان مراقب و حتى بى‏هراس از حکام و بزرگ و کوچکِ آنان مى‏ایستد و سخن مى‏گوید. حضرت زینب را در هر خطبه چنان بى‏اعتنا به همه مسائل روحى و جسمى مى‏بینیم که گویى در خانه نشسته است و به هر خطبه‏اى که ادا مى‏کند، مى‏اندیشد و آن را بررسى مى‏کند.

این سفر بیست، سى و یا چهل روز در صحرا و سوار بر شتر طول کشیده است. سفرى بدین شکل جسم را خسته مى‏کند و از توان آدمى مى‏کاهد.

در هیچ کدام از این خطبه‏ها حرفى از گریه و زارى و شیون نیست، و هرگز سخنى خارج از اعتدال ملاحظه نمى‏شود. هر خطبه‏اى، با منطق و آرامش تمام با حمد خداوند و شکر و ثناى او و حمد و مدح پیامبر و صلوات بر او و اهل بیتش آغاز مى‏شود. سپس حضرت در هر خطبه داستان را مختصر، ولى مؤثر، شرح مى‏دهد، و مردم را بر مى‏انگیزد و آنان را به توبه و تأثر وامى‏دارد. اما در مجلس یزید، حضرت زینب سخن را به اوج مى‏رساند.

چنان‏که شنیده‏اید، در مجلس یزید، در برابر پادشاه طغیانگر پیروز و مغرور مى‏ایستد، و بى توجه به او سخنانش را مى‏گوید. درباره ورود حضرت زینب به مجلس یزید تعبیر خاصى وجود دارد. مى‏گویند حضرت زینب در حالى که کم‏ارزش‏ترین لباس خود را بر تن داشت، پا به مجلس یزید نهاد. این تعبیر به خوبى وضعیت روحى و جسمى حضرت زینب را روشن مى‏کند، که افزون بر همه مصیبتها، لباس ژنده نیز مشکل دیگرى بود. امروزه، هنگامى که آدمى با کسى یا با دشمنى یا با مردم روبه رو مى‏شود و لباسى مرتب بر تن ندارد، احساس حقارت، کوچکى و یا ضعف مى‏کند. همه موجبات ضعف براى زینب و همه اسباب قوت براى یزید فراهم بود؛ اسباب مادى. جز یک مورد که سبب اصلى توان و قوّتِ زینب و ضعف یزید بود، و آن ایمان زینب به خدا و بى‏ایمانى یزید به خدا بود. زینب حس مى‏کرد که متعهد و در حال جهاد است و از راه خدا دفاع و به تکلیف خود عمل مى‏کند، ولى یزید درست بر خلاف او بود.

از این رو و با همه آن موجبات و شرایط، هنگامى که سخنان زینب و یزید را مقایسه مى‏کنیم، زینب را در اعلى علّیین مى‏بینیم که با شخصى در اسفل سافلین سخن مى‏گوید؛ با ادب و قدرت و قاطعیتِ هر چه تمام‏تر. در خطبه حضرت زینب پاره‏هایى هست که به راستى آدمى را شگفت‏زده مى‏کند و انسان در برابر این توان و قدرت چاره‏اى ندارد، جز اینکه سر احترام و تعظیم و تکریم فرود آورد.

پس از حمد و صلوات و ذکر آیات قرآن و تبیین دیدگاه، حضرت زینب چگونگى واقعه و فلسفه آن را توضیح مى‏دهد. اینکه چگونه خداوند مى‏پذیرد که حسین کشته شود و یزید پیروز. او توضیح مى‏دهد و به یک آیه استدلال مى‏کند: «ولایحسبن الذین کفروا انما نملى لهم خیرا لأنفسهم انما نملى لهم لیزدادوا اثما و لهم عذاب مهین»  (آل عمران/ 178)

مى‏فرماید که پیروزىِ تو زودگذر است، تو پیروز شدى تا مردم تو را بشناسند. خداوند به تو ثروت داد و فرصت، تا آنچه در دل دارى روشن شود، تا تو را عذرى نباشد و حجت نیز بر مردم تمام باشد. و کسى نیز درباره عذاب تو و رسوایى‏ات در دنیا و آخرت حرفى نداشته باشد.

او موضوع را با این کلمات تبیین و سخنانى شگفت بر زبان جارى مى‏کند. در خطبه، این جمله شگفت را مى‏گوید: «ولئن جرّت علىَّ الدواهى مخاطبتک» یعنى سخن گفتن من با تو براى من مسئله‏اى طبیعى نیست. اما فجایع و مصیبتهاى بزرگ وادارم کرده است که با تو سخن بگویم. مصیبتها وادارم کرد تا در برابر تو قرار بگیرم و با تو سخن بگویم. با این همه، این مسئله مانع احساس درونىِ من نمى‏شود: «

فلئن جرَّت علىَّ الدواهى مخاطبتک انى لاستحقر قدرک و استکبر تقریعک و استکثر توبیخک.

» با این حال با تو سخن مى‏گویم، اما تو را شایسته خطاب نمى‏دانم. از این بیشتر، تو حتى شایسته توبیخ و سرزنش هم نیستى. انسان کسى را نکوهش‏ مى‏کند که شایستگى نکوهش داشته باشد، اما تو شایسته سرزنش هم نیستى.

 «وکیف یرتجى مراقبه ابن من لفظ فوه أکباد الازکیاء ونبت لحمه من دماء الشهداء

» آیا از تو امید خیرى مى‏رود؟ تو کسى هستى که این کار را کردى. این طبیعت توست. تو فرزند هند هستى، کسى که گوشتش با خونِ شهدا پروار شد و دهانش جگرِ اولیا را جَوید.

پس با وجود همه عوامل، زینب را در برابر یزید بزرگ و سربلند مى‏بینیم.

اسلام زنانى این گونه مى‏خواهد.

نقش حضرت زینب علیها السلام در قیام امام حسین علیه السلام (1)

بسم الله الرحمن الرحیم، والحمدلله رب العالمین، و الصلاه و السلام على سیّدنا محمّد و على آله الطیّبین الطّاهرین.

گذشت ایامى چند از واقعه کربلا، باعث فراموش کردن بزرگى مصیبت و غفلت از عبرت‏آموزى از پیامدهاى آن نمى‏شود. واقعیت این است که تأثیر مصیبت پس از وقوع آن، از احساس مصیبت پیش از وقوع آن دامنه‏دارتر است. افزون بر این، معمولًا، نتایج پیکار و فداکارى پس از پایان نبرد آشکار مى شود.

روز عاشورا امام حسینع و مردان همراهش، حتى جوانان و پاره‏اى از خردسالان نیز کشته شدند. بنابر آنچه در کتب تاریخ آمده است، در خیمه‏ها و از اهل بیت امام حسین تنها دو مرد زنده‏ ماندند: شخص اول على‏بن‏الحسین، امام زین العابدین، بود. او بیمار بود و گمان بردند که او در حال احتضار است، و عمر او دیرى نمى‏پاید. او را رها کردند و نیازى به کشتن او احساس نکردند، زیرا گمان کردند که او خود خواهد مرد.

جوان دیگرى که به شکل شگفت‏انگیزى از مرگ نجات یافت، حسن مثنى، فرزند امام حسنع بود. او به شدت مجروح شده، و در میان کشته‏شده‏ها بر زمین افتاده بود؛ بى‏هیچ حرکتى یا نشانى از حیات.

پس از آنکه آتش نبرد فرو نشست و خواستند کشته‏شده‏ها را به خاک بسپارند، او را زنده یافتند. درمانش کردند و بدین ترتیب او در چادر و میان اسرا ماند. در برخى کتب مقاتل، رویدادهایى از او در مجلس ابن‏زیاد و یزید و همچنین در راه آمده است. اما غیر از این دو، همه کشته شدند، و نقش اصلى براى به سرانجام رساندن رسالت امام حسینع به عهده حضرت زینبس افتاد، و او این وظیفه دشوار را به بهترین شکل ممکن به انجام رساند.

بى شک او به همه مصیبتهایى که در روز عاشورا بر امام حسینع رفت، مبتلا شد، و افزون بر آن، او مصیبت از دست دادن امام حسینع را نیز به خود دید. اما او در وراى این مصیبتها وظایفى داشت.

نخستین آنها پاسدارى از عزّت امام حسینع و نمایاندن او به عنوان مظهر قدرت است، نه اینکه او را ناتوان، ترسو و ضعیف نشان دهد. چنان‏که پیش از این گفته‏ام، امام حسینع با فداکاریهاى گوناگون یارانش، و با آماده ساختن زنها، خصوصاً حضرت زینب، براى مواجهه با این مصیبتها، زمینه را براى این مسئله فراهم کرد، تا در چهره آنان نشانى از ناتوانى و خوارى پدیدار نشود و فریاد و ناله و شیون نکنند. این‏گونه مسائل در کربلا هرگز نبود. امام حسینع نیز در روز عاشورا بر این امر تأکید داشت؛ یعنى در روز عاشورا، یاران امام حسین براى مرگ پیش‏دستى مى‏کردند. شاعر نیز چنین وصفشان مى‏کند:

لِبسوا القلوب على الدروع کأنّما یتهافتون على ذهاب الانفس‏  (قلبها را بر روى زره نهاده بودند، گویى براى مرگ از یکدیگر پیشى مى‏گرفتند.)

آنان بر مرگ پیشى مى‏گرفتند، گویى به برترین هدف و زیباترین مقصود مى‏رسیدند. خاندان حسینع این‏گونه بر یکدیگر سبقت مى‏گرفتند و هر کدام از ایشان، با اصرار و پافشارى، مى‏خواست که در برابر دشمن، بدون هراس از مرگ و با شجاعت، بایستد. این همه هدفمند بود تا در تاریخ روشن شود که راه راست و اثر ایمان و معناى عزت و بزرگى چیست. امام حسینع شخصاً به این مسئله به خوبى توجه داشت: همچون ناتوان در صحنه ظاهر نمى‏شد. بر فرزندان نمى‏گریست، و براى کشته‏شدگان مویه نمى‏کرد. در برابر دشمنان و غمها و مصیبتها ناتوانى نشان نمى‏داد. این سخن معروف را درباره او شنیده‏اید: «

فوالله ما رأیت مکسوراً قط قد قتل ولده و أهل بیته، أربط جأشاً ولا أقوى جناناً من الحسین‏

» (به خدا سوگند هرگز چون حسین دلشکسته‏اى ندیدم که فرزندان و خاندانش کشته شده‏باشند و او مصمّم و استوار باشد.) در این‏ عبارت آنچه نمایان است اراده، استوارى، تابناکى سیما و صلابت در موضع است. پس از همه این مصیبتها، باز هم همان موضع را، به روشنى نزد بانوان، در همه آن شرایط و محنتها، مى‏بینیم؛ یعنى موضع قدرت و بى‏اعتنایى به مرگ و جراحت و تشنگى و دشمن.

آنچه پس از دفن اجساد سپاه عمر سعد روى داد، براى ما بسنده است. لشکریان عمر سعد، اجساد ناپاک کشتگان خود را دفن کردند و اجساد امام حسینع و خاندانش و یارانش بر زمین ماندند. هنگامى که خواستند از کربلا به کوفه بروند، خاندان امام حسین و زنان و مادران و خواهران را از کنار قتلگاه و کشته‏شدگان گذراندند؛ یعنى سعى کردند که آنچه در نبرد بر کشته‏شدگان رفته بود، آشکار کنند. چرا این کار را کردند؟ براى اینکه خواسته امام حسینع را بى‏اثر کنند. امام حسین مى‏خواست که در زندگى و پس از مرگش مقتدر جلوه کند، اما آنان مى‏خواستند که امام حسین را پیش و پس از مرگش ناتوان نشان دهند. مى‏خواستند زنان را در برابر اجساد بیاورند، تا آنان‏ بگریند، مغموم شوند، ناله کنند، و عجز و ضعفشان ظاهر گردد.

این صحنه وحشتناک را تصور کنید. زنان و فرزندان را در برابر اجساد آورده‏اند، هر یک از زنانْ برادر، همسر یا فرزندى در میان کشته‏شدگان دارد، اما گریه نمى‏کند. آنان وظیفه داشتند که از زینب پیروى کنند. حضرت زینب بزرگ ایشان بود، پس در همه امور از او پیروى مى‏کردند.

پشت سرِ حضرت زینب رفتند. حضرت زینب، در جلوِ آنان به جسد پاره‏پاره امام حسینع رسید، جسدى که حتى یک عضو سالم در آن دیده نمى‏شد. با این حال، پوشده از تیر و شمشیر و نیزه و سنگ بود، آنچنان‏که چیزى از آن پیدا نبود. نیازى نیست تاریخ این حوادث را روشن به ما بگوید. حضرت زینب آمد و بر بالاى جسد امام حسین ایستاد و سنگها و نیزه‏ها و شمشیرها را کنار زد و جسد را با دو دست بلند کرد و گفت: «

اللّهمّ تقبّل منّا هذا القربان‏.» (خداوندا، این قربانى را از ما بپذیر.) این دلاورى را تصور کنید. حسینع براى زینبس همه چیز است. بزرگان، پهلوانان و کوهها در برابر این صحنه ناتوان‏اند، اما زینب ابداً چنین نیست: «اللّهمّ تقبّل منّا هذا القربان.

» (خداوندا، این قربانى را از ما بپذیر.)

با این سخن، حضرت زینب اعلام داشت که این کار به اراده و خواست خود ما بوده است، نه اینکه بر ما تحمیل شده باشد. هیچ‏کس نگفت بیایید و کشته شوید. هیچ‏کس نگفت که قیام کنید و هیچ‏کس نبود که این کار را از ما بخواهد. ما با آزادى کامل آمدیم و این موضع را اتخاذ کردیم. آنچه به دست آوردیم نتیجه خواستِ و اراده خود ماست. ما حسین را براى دین خدا قربانى کردیم و از خدا مى‏خواهیم که این قربانى را از ما بپذیرد. جز این هیچ چیز مهم نیست. چنان‏که در مجلس ابن زیاد، وقتى که از او پرسید: کار خدا را با برادرت چگونه یافتى؟ گفت: «والله ما رأیت الا جمیلا، هؤلاء رجال کتب الله علیهم القتل فبرزوا إلى مضاجعهم.» (به خدا سوگند، جز نیکى ندیدم. آنان‏ مردانى بودند که خداوند مرگ را برایشان مقدّر کرده بود و آنان به سوى آرامگاهشان شتافتند.) بى‏شک، پس از این موضعِ حضرت زینب در برابر شهادتِ سرورِ کشته‏شدگان و سیّد شهدا دیگر زنان تکلیف خود را در برابر شهداى خود دانستند. چرا که زمان ناله و شیون و اظهارِ ناتوانى نبود، بلکه هنگام اظهار قدرت و صلابت بود و باید به جهانیان اعلام مى‏شد که ما بدین‏جا آمدیم و مى‏دانستیم چه رخ خواهد داد، با آسودگى این مقصود را اراده کردیم و به سوى آن ره سپردیم و به تک‏وپو افتادیم. از خداوند مى‏خواهیم که آن را از ما بپذیرد و اگر نبرد فداکارى بیشترى اقتضا مى‏کند، ما آماده‏ایم. بنابراین، نقش حضرت زینبس این بود که رسالت امام حسینع را در اظهار عزّت و شرافتِ نبرد، تکمیل کند.

من به مصادیق عجز و لابه و شیون و ناله امام حسین یا زنان و خاندان امام حسین که نقل مى‏شود، اعتقادى ندارم. به هیچ روى به این مسائل اعتقاد ندارم. امیدوارم این مسائل مطرح نشود، چرا که این مسائل در حکم تحریف‏ جنبش امام حسینع و رسالت اوست. هرگز نشانى از نشانه‏هاى سستى بر امام حسین و یاران و زنانش نمودار نشد. این رسالت بزرگى بود که حسینع آن را به انجام رساند. و کارى بود که حضرت زینب نیز در میان زنان انجام داد. سپس حضرت زینب نقش مهم دیگرى به عهده گرفت و آن خنثى کردن توطئه بنى‏امیه بود. آنان مى‏خواستند امام حسینع را بکشند، بى‏آنکه کسى خبردار شود.

پس از آنکه مسلم‏بن‏عقیل به قتل رسید و کوفیان به عهدشان خیانت کردند و بیعت را شکستند، مردم جزو سپاه ابن‏زیاد بودند. بنابراین، کوفه با امام حسین نبود، بلکه کانون دشمنانش بود. چرا نگذاشتند امام حسین وارد کوفه شود؟ علت چه بود؟

براى اینکه امام حسین بیرون از کوفه کشته شود. آنان حرّ را با سپاهى فرستادند تا در میان راه بیابان جلودار امام حسین شود. سپس او را از کوفه و همه مراکز مهم مسلمین دور کردند، تا کشته شود و کسى آگاه نشود. این طرح آنان بود و براى همین بود که همه مردان را کشتند. درباره امام سجاد نیز گفتند: «اقتلوا هذا ولا تبقوا من اهل هذا البیت باقیه‏.» (او را بکشید و کسى را از این بیت زنده نگذارید.)

تلاش آنان این بود. مى‏گفتند در صحرا توفانها مى‏آید، شنها را با خود مى‏برد و اجساد را مى‏پوشاند، و هیچ کس خبردار نخواهد شد. سپس امور را براى مردم وارونه جلوه مى‏دهند و مى‏گویند: «خوارج را کشتیم.» رفتار خوارج بدترین اثر را بر مردم گذاشته بود و مردم خوارج را وسیله هرج و مرج و ایجاد تفرقه در امّت و فتنه‏انگیزى میان مردم مى‏دانستند. از این رو، ممکن نبود کسى خوارج را دوست بدارد. وقتى گفته مى‏شد خوارج، همه‏چیز پایان‏یافته تلقى مى‏شد. این سخن وسیله تبلیغات و پنهان‏کارى و دور ساختن مناقشه از مراکز اسلامى بود. اینها امورى اساسى بود، براى پنهان کردن قتل امام حسینع و خلاص شدن از همه چیز. اما چه کسى این توطئه‏ها را خنثى کرد؟ زینبس؛ زیرا او پس از نبرد، واقعه را براى مردم در محافل اسلامى بازگو کرد؛ در کوفه، در راه، در شام و در همه‏جا. او چگونه از عهده این کار برآمد؟ کوفه امام على را مى‏شناخت، کوفه‏ صداى امام على را مى شناخت. کوفیان آمدند تا خوارج و اسرا را تماشا کنند. ناگهان صداى بلند امام على را شنیدند. از شهادت امام بیش از بیست سال نگذشته بود و بسیارى از مردم امام على را مى‏شناختند و همچنان روز و شب در خانه‏هاشان از او یاد مى‏کردند. امام را مى‏شناختند، صداى او را شنیدند و آن را به جا آوردند و دانستند که صداى على از همین جنس است. این صدا از کجا بر مى‏آمد؟

گفتند از بانویى است که مى گویند «خارجى» است. بنا به روایت راویان مقاتل، زمانى که از او خواستند تا سخن بگوید، دیدند که به زبان على سخن مى‏گوید.

در این لحظه بود که دریافتند کسانى که اینان را کشته‏اند، همان فرزندانشان هستند؛ آنان را فرستاده بودند تا به دین خدا یارى برسانند. آنان رفتند و فرزند دختر رسول خدا و خاندانش را کشتند. آن شهیدان با کارزار همسران و برادارن و فرزندان زنان کوفه کشته شده بودند. در این هنگام، کوفیان ناله‏ها و گریه‏ها را آغاز کردند. حضرت زینبس براى آنان سخن گفت؛ نفسها در سینه حبس شد و سکوت همه‏جا را فراگرفت، و سپس مردم شیون و زارى آغاز کردند. پس از این، چنان‏که در آن خطبه معروف آمده، حضرت زینب تعبیرات تمثیلىِ سختى درباره آنان به کار برد.

خلاصه آنکه تا زنیب وارد کوفه شد و یک یا دو روز در آنجا ماند، ماجرا براى همه کوفیان روشن شد؛ مسئله کشتن امام حسین و آنچه روى داده بود و چگونگى آن و جزئیات تجاوزات و همه چیز. بدین‏گونه بود که زینب از شهرى به شهر دیگر مى‏رفت.

چرا از شهرى به شهر دیگر مى‏رفت؟ شما مى‏دانید که در گذشته کاروان نمى‏توانست زمان زیادى در بیابان به مسیرش ادامه دهد. زیرا اسبان و قاطران و وسایل حمل و نقل توانایى پیمودن مثلًا پانصد کیلومتر در بیابان نداشتند. از این رو ناچار بودند که از راههایى بروند که از شهرها و روستاها مى‏گذشت. بنابراین، اسرا را از راهى آباد گذراندند؛ یعنى از شهرى به شهرى و از روستایى به روستایى، و آنان را مستقیماً از نجف به شام نبردند.

در هر شهرى همان قصه تکرار مى‏شود: زینب سخن مى‏گوید و مردم جمع مى‏شوند و از او مى‏پرسند: چه اتفاقى افتاده؟ تو کیستى؟ ماجرا چگونه رخ داد؟

این کار تا سرزمین شام ادامه یافت. در شام نیز همان اتفاق افتاد. با اولین خطبه‏اى که حضرت زینب در قصر یزید گفت، همه چیز روشن شد، تا جایى که همسر یزید خود را با پیراهنش پوشاند و از قصر بیرون رفت و اصرار و پافشارى کرد که زینب و خاندان امام حسینع وارد قصر شوند. جنبش از خانه یزید آغاز شد. یزید چه کند؟ آیا مى‏تواند همه را بکشد؟

هر کجا که این بانو مى‏رفت، مردم را تکان مى‏داد و ماجرا را بر آنان آشکار مى‏کرد. در اندک زمانى، همه جهان اسلام و همه امّت از ماجرا آگاه شدند. پس از این بود که امّت دانست که خود مسئول است و مقصّر. و باید گناهش را جبران و از آن توبه کند. بنابراین، نخستین وظیفه حضرت زینب، پاسدارى از شرافت و عزتْ پس از شهادت امام حسین بود، و سپس به سرانجام رساندن رسالت امام حسینع، و بازگویى آن تراژدى و پیکار براى محافل جهان اسلام. تراژدى و پیکارى که بنى‏امیّه مى‏کوشیدند آن را در بیابان محصور کنند.

بنابراین، پس از مصیبت امام حسینع و پایان یافتن نقش او، نقش قهرمانانه حضرت زینب در برابر ما قرار مى‏گیرد. از این رو ما به این زن احترام مى‏گذاریم و او را بزرگ مى‏داریم؛ زنى که مردان و قهرمانان بزرگ نمى‏توانند مانند او عمل کنند. علاوه بر اینها، یک تجربه شکوهمند و تابناک و واقعه‏اى عبرت‏آموز و روشنگر در برابر ماست، که از آن در مى‏یابیم که همان‏گونه که مرد مى‏تواند حسین باشد، زن مسلمان نیز مى‏تواند زینب باشد. اگر امام حسین نمونه‏اى است براى قهرمانان و کمالى است براى سرگذشت مردان، زینب نیز نمونه‏اى است براى زنان. و چنان‏که مرد مسلمان مى‏تواند قهرمان و مجاهد باشد، زن مسلمان نیز مى‏تواند دلاور و مجاهد باشد. آنان هر دو نیاز به ایمان و ایستادگى و احساس‏ قرب به خدا دارند، تا نترسند و اندوه نداشته باشند: «ألا إن اولیاء الله لاخوف علیهم و لا هم یحزنون». (یونس/ 62) (آگاه باشید که بر دوستان خدا بیمى نیست و غمگین نمى‏شوند.)

در این واقعه، ما به سخنى از سخنان امام حسین، هنگامى که از مکه خارج شد، توجه مى‏کنیم: «ما خرجت أشراً و لا بطراً و لاظالماً و لا مفسداً، أرید الاصلاح فى أمّه جدّى ما استطعت، أرید الامر بالمعروف و النهى عن المنکر.» (به خدا سوگند از روى سرمستى، طغیانگرى، ظلم و فساد قیام نکردم. اصلاح در امّت جدّم را هر اندازه که در توانم باشد، خواستارم. مى‏خواهم امر به معروف و نهى از منکر کنم.)

رسالت حسین و هدف حسین و شهادت حسین در این سخن خلاصه مى‏شود. در اینجا این پرسش مطرح مى‏شود که آیا امّتِ جدّ حسین، فقط در عصر امام حسین بود و زوال یافت، یا هنوز باقى است؟ آیا امر به معروف و نهى از منکر و اصلاح مردم مخصوص ایام امام حسین بود و پایان یافت، یا اینکه ما نیز از آن امت هستیم؟

ما نیز به اصلاح نیازمندیم، و به امر به معروف و نهى از منکر. طبیعتاً این کار همیشگى است. پس ما هنوز در شرایط مناسب براى تحقّق اهداف امام حسین به سر مى‏بریم. به سخن دیگر، امام حسین در زمان خودش کشته شد تا ما را امروز اصلاح و در این شرایط امر به معروف و در این زمانه نهى از منکر کند.

پس در زمانه ما و بنا بر تجزیه و تحلیل خود او، اگر منکر ترک و به معروف عمل و جامعه اصلاح شود، امام حسین به هدفش از شهادت رسیده است. و امروز هر اندازه که معروف ترک و به منکر عمل شود و فساد میان مردم رواج یابد، بدین معناست که در این برهه از زمان این نسل از امّت، خون امام حسین را به هدر داده و اهداف او را از میان برده است. اهدافى که امام حسین براى آنها کشته شد.

پس امروز و در این شرایط، یگانه وظیفه ما بزرگداشت شعایر و گوش فرا دادن به گریه نیست، بلکه یارى رساندن به امام حسین در تحقّق اهداف او است. او خود به این اهداف تصریح کرده است: «إنى ما خرجت أشرا ولابطرا» این کار براى پیروزى بر کسى یا برابر کسى نبود، تا بگوییم کار تمام شد و ما راحت شدیم.

هرگز چنین نیست. رسالتى که منظور نظر امام حسین بود، امروز نیز برجاست، زیرا که امّت بر جاست.

پس ما به جاى آنکه از روى آرزو بگوییم: «یاا لیتنا کنّا معک فنفوز فوزاً عظیماً» (کاش با تو بودیم تا به سعادتى بزرگ نائل مى‏شدیم)، مى‏توانیم امروز او را یارى کنیم و او را در برابر دشمنش قدرتمندتر، و اهدافش را محقّق سازیم. این کار شدنى است و در دسترس ماست.

حالا خود دانید اى مؤمنان، به فکر چاره باشید که نبرد برپاست. به اوضاع خود و فرزندانتان و زندگیتان و زنانتان و واجباتتان و محرّماتتان توجه کنید و هوشیار باشید، و هر آنچه خود مى‏خواهید، برگزینید.

الله سبحانه و تعالى یهدینا سواءالسبیل و غفر الله لنا و لکم و السلام علیکم‏

پاسخ / چشم زخم

| شنبه, ۱ آبان ۱۳۹۵، ۱۲:۲۴ ق.ظ

سؤال 184:

سلام
اگر کسی چشم شوری دارد چه کند هر چه ایه الکرسی و بسم اله و صلوات میفرستد باز هم چشمش میگیرد.
اگر کسی بخواهد مورد چشم زخم دیگران واقع نشود چه کند؟ دعا میخواند اما باز هم چشم دیگران او را میگیرد چه کند؟

با تشکر
پاسخ:
سلام علیکم
حرزی را که اینجا بارگذاری کردم رو پرینت بگیر و همراهت داشته باش ان شاء الله از مشکلات چشم زخم ایمن بشی و اگر نشدی خداوند متعال آنچه سرت میاد رو بهت اجر میده و این معامله بسیار پر سودی هست.
این حرز حاوی تمامی حرزهای ائمه معصومین و اولیاء خداوند همچون حضرت زینب و حضرت عباس است.