مشق تدبر

تمرینی برای تدبر روی اندیشه های ناب

مشق تدبر

تمرینی برای تدبر روی اندیشه های ناب

مشق تدبر
طبقه بندی موضوعی

۹ مطلب در مهر ۱۳۹۵ ثبت شده است

حسین وارث انبیاء

السلام علیک یاأبا عبدالله، و على الارواح التى حلّت بفنائک، علیکم منى جمیعا سلام الله أبداً ما بقیت و بقى اللیل و النهار، و لاجعله الله آخر العهد منى لزیارتکم، السلام على الحسین و على على بن الحسین و على‏أولاد الحسین و على‏أصحاب الحسین.

در زیارتى که به مناسبت امروز نقل شده است، و در پایان جلسه نیز براى تجدید بیعت آن را خواهیم خواند، آمده است:

السلام علیک یا وارث آدم صفوه‏الله؛

السلام علیک یا وارث نوح نبى‏الله؛

السلام علیک یا وارث ابراهیم خلیل‏الله؛

السلام علیک یا وارث موسى کلیم‏الله؛

السلام علیک یا وارث عیسى روح‏الله؛

السلام علیک یا وارث محمّد حبیب‏الله؛

هدف این زیارت، بخشیدن حرکت و پویایى به عاشورا و خارج کردن این واقعه از انزوا و مخالفت با جداسازى آن از گذشته و آینده است، زیرا که همه خطر در این است که عاشورا فقط به یادبودهایى بدل شود، و واقعه کربلا تنها براى کتاب‏ها و سیره‏نویسى، و یا ذکر آن براى اجر و ثواب‏ اخروى باشد. بیم آن مى‏رود که این حادثه از ظرف زمانى خود فراتر نرود، و مقتل حسین و یارانش در همان سال 61 مدفون شود؛ حسینى بود، کشته شد و همه چیز پایان یافت.

براى اینکه‏این خواست و کینه و کنار نهادن واقعه محقق نشود، و کار امام حسین هدر نرود، پاره‏اى فقرات در این زیارت آمده است، تا میان شهادت حسین و ستیز همیشگى حق و باطل پیوند برقرار سازد. ستیزى که از نخستین حرکت انسان براى اصلاح و جهاد آغاز مى‏شود و تا رسیدن به زندگى آزاد، با کرامت و رهایى از ستم و ستم‏پیشگان ادامه دارد.

یکى از دوستان اندیشمند ما مى‏گوید که دشمنان حسین سه گروه‏اند:

دشمن نخست: کسانى که حسین و یارانش را کشتند. آنان‏ستمکار بودند، اما اثر ستمشان ناچیز است، زیرا که جسم را کشتند و اجساد را پاره پاره کردند و چادرها را به آتش کشیدند و اموال را به غارت بردند. آنان چیزهاى محدودى را از میان بردند. اگر حسین در سال 61 هجرى به شهادت نمى‏رسید، در سال دیگرى از دنیا مى‏رفت. پس‏ خطر اصلى چیست؟ آنان با کشتن حسین چه چیزى را محقق ساختند؟ باید گفت که آنان مرگ حسینع را جاودانه و همیشگى کردند. بنابراین، خطر دشمن اول، ظالم اول و طغیانگر اول، محدود است.

دشمن دوم: کسانى که کوشیدند تا آثار حسین را پاک سازند. بنابراین، نشانه‏هاى قبرش را از میان بردند و بقعه‏اى را که در آن به خاک سپرده شده بود، به آتش کشیدند و یا مانند بنى عباس، حرم امام حسینع را به آب بستند.

اینان مانع عزادارى براى حسینع شدند، چنان‏که در عصر عثمانى این‏گونه بود. دوران تاریکى بود؛ هنگامى که مجلسى بر پا مى‏داشتند، مراقبینى مى‏گماردند، تا رسیدن عمّال عثمانى را خبر دهند و عزاداران پراکنده شوند. هم‏اینان زیارت حسین را منع کردند و براى کسانى که مى‏خواستند قبر امام حسین را زیارت کنند، موانع بسیارى به وجود مى‏آوردند. اینها گروه دوم از دشمنان حسین هستند، کسانى که مى‏خواستند اسم حسین و یاد حسین فراموش شود، و آرامگاه حسین و عزادارى بر حسین از میان رود.

خطر این گروه بیش از گروه اول است، اما در اجراى برنامه‏هایشان، ناتوان ماندند، چنان‏که این مسئله در تاریخ روشن شد. ما، امروز شاهد گسترش زمانى و مکانى‏ عزادارى‏هاى امام حسین هستیم. امروز، دست کم بیش از صد میلیون نفر در عزادارى‏هاى امام حسین ع شرکت مى‏کنند؛ نه تنها در جهان اسلام، بلکه همچنین در آفریقا. جمعه گذشته در ایام عاشورا، همه خطبه‏ها به اسم امام حسینع برگزار شد؛ در همه جا، در اروپا، در آمریکا و در هر کشورى که دوستداران حسینع زندگى مى‏کنند. امروز صد میلیون نفر و یا بیشتر مجالس حسینى را برپا مى‏کنند. سفر من به گابن با اربعین حسینى مصادف بود و در آنجا سخنرانى مفصلى کردم. در سنگال هم که بودم مجالس مفصلى برپا کردیم. به همین ترتیب، در همه کشورها مراسم عزادارى امام حسینع در حال گسترش است. این مراسم، اینجا، در لبنان، در بیروت و در مکان‏هاى گوناگون، فزونى مى‏یابد و پربارتر مى‏شود. بنابراین، گروه دوم از دشمنان امام حسین، پر خطرتر و ستمکارتر از گروه نخست‏اند، اما در کارشان ناکام ماندند. خطر اینها از گروه سوم کمتر است.

دشمن سوم: این گروه بر آن بودند تا چهره امام حسین را مخدوش کنند، و واقعه کربلا را در حد سالگردها و عزادارى‏ها نگه دارند، و آن را در گریه و اندوه و ناله منحصر کنند. ما بر حسین بسیار مى‏گرییم، اما هرگز در گریه متوقف نمى شویم. گریه ما براى نو کردن اندوه‏ها و کینه‏ها و میل به انتقام و خشم بر باطل است. این‏ها انگیزه ما براى گریه است.

چرا از به خاک افکنده شدن امام حسین یاد مى‏کنیم و آن را در مقاتل مى‏خوانیم؟ ناله‏ها و شیون‏هاى دلخراش! ماجرا را صحنه به صحنه مى‏خوانیم تا واقعیت را پیش رو آوریم، و خطر ستم‏پیشگان و سنگدلى‏شان را دریابیم، و همچنین ابعاد فداکارى و تأثیر آن را بفهمیم. پس، ما تنها به شیون بسنده نمى‏کنیم، و حسین را تنها شهید اشک‏ها نمى‏دانیم، و برآنیم که تکلیف ما فقط با عزادارى‏به انجام نمى‏رسد. اگر در تاریخ نبرد میان حق و باطل، واقعه کربلا را از مقطع زمانى خودش خارج سازیم و آن را با گذشته پیوند دهیم، به طور طبیعى حادثه با آینده هم پیوند مى‏خورد. چنان‏که مى‏گوییم حسین وارث آدم و نوح و موسى و عیسیع است، و امام صادق و باقر و رضا ع میراث‏دار او هستند، و هر کسى که با باطل مى‏ستیزد و همه توان و حیات خود را در راه دفاع از حق تقدیم مى‏کند، میراث‏دار اوست.

حق و باطل از ازل با هم در ستیز بودند. این مسئله سنّت خداوند در خلق است. آدمى خیر و شر را مى‏شناسد، چنان‏که در قرآن آمده است:

 «فألهمها فجورها و تقواها» (شمس/ 8)

 (سپس بدى‏ها و پرهیزگارى را به او الهام کرد.)

خداوند است که به من آموخت و الهام کرد و روح در من دمید و مرا آفرید. من هم خیر و شر را درمى‏یابم، و هم بر خیر توانا هستم و هم بر شر:

 «إنا هدیناه السبیل إما شاکراً و إما کفوراً» (انسان/ 3)

 (راه را به او نشان دادیم، یا سپاسگزار باشد یا ناسپاس.)

این سنت خداوند است که در هستى هم امکان انجام دادن خیر هست و هم شر. ما راه خیر را، چشم‏بسته و بدون آگاهى از شر، طى نمى‏کنیم. آدمى، در هر موقعیتى که قرار مى‏گیرد، خودش را در برابر دو گزینه مختار مى‏بیند؛ چیزى هست که او را به خیر مى‏خواند، و چیزى دیگر که او را به شر دعوت مى‏کند. او در هر موقعیتى خود را در نبردى آزاد مى‏بیند، که مى تواند خیر را برگزیند، و یا در چاه شر سقوط کند. اگر خیر را برگزیند، کامل مى‏شود، زیرا این گزینش پس از نبردى جانکاه و درونى بوده است.

انسان، همچون زنبور عسل نیست. زنبور تنها مى‏تواند عسل بسازد. آدمى مثل گوسفند، مثل حیوانات نجیب یا مثل خورشید نیست. اینها فقط توانایى کار خیر دارند. اما آدمى هم توانایى انجام دادن خیر را دارد و هم شر. بنابراین، سنّت آفرینش خداوند، وجود احساس خیر و شر در نفس انسان، و وجود خیر و شر در عالم خارج است. پس، آدمى در هر موضعى در برابر دو گزینه قرار دارد.

وجود خیر و شر دو جبهه ابدى و ازلى پدید مى آورد. جد ما، حضرت آدم، برگزیده خدا، جبهه اصلى را رهبرى کرد و نبرد میان قابیل و هابیل صورت پذیرفت. مى‏توان گفت که این ستیز، نبردى نمادین یا حقیقتى تاریخى است، فرقى نمى‏کند. آنچه مهم است، بازتاب این نبرد براى ماست. قرآن نیز نبرد هابیل و قابیل را بیان مى‏کند. در این نبرد، جبهه کوچک خیر، در برابر جبهه کوچک شر قرار مى‏گیرد. گستره این نبرد محدود است. میان دو برادر، که از یک پدر و یک مادر هستند، نبرد روى مى‏دهد. قابیل، هابیل را مى‏کشد. هابیل، در زیر خاک دفن مى‏شود. نبرد از همان لحظه اول رنگ خون به خود گرفت. این نبرد سخت که آغاز شد، از همان زمان تا به امروز و تا ابد، تجربه اى در اختیار انسان قرار داد.

از آن زمان به بعد نبردها ادامه یافتند. پژوهشگران، منتقدان، فلاسفه، اقتصاددانان و پایه‏گذاران مکتب‏هاى اقتصادى قدیم و جدید، این نبردها را تفسیر کرده‏اند، درباره آنها نظر داده‏اند و اثرهاى آنها را برشمرده‏اند. آنان در اظهار نظر خود بر حق هستند، زیرا هر کدام به نوعى این نبردها را تعریف کرده‏اند. آنان در زمانى زندگى مى‏کردند که ویژگى بارز نبرد، اختلاف طبقاتى بود. من شک ندارم که اگر آنان در دوره ما زندگى مى‏کردند، به این نبردها ویژگى دیگرى مى‏دادند. چرا که این نبردها، امروز، از چارچوب طبقاتى خارج شده‏اند. این نبردها گاهى میان طبقات است و گاهى درون طبقات مختلف اجتماعى و گاهى میان ملت‏ها و یا غیر اینهاست. نمى‏خواهم در این مورد بحث کنم. آنان آخرین نبردها را مشخص کردند و آن‏ها را تعمیم دادند و گفتند که همه تاریخ، از ابتدا تا انتها، نتیجه مبارزه و نبرد است.

اما واقعیت این است که نبرد حقیقى میان ستم‏پیشه و ستم‏دیده است، زیرا که ستم شکل‏هاى گوناگونى دارد. گاهى ظلم حالت شخصى دارد؛ کسى دیگرى را مى‏زند، شوهرى همسرش را مى‏زند، برادرى برادرش را مى‏زند و یا شخصى به همسایه‏اش آزار مى‏رساند. این نبردها شخصى است.

گاهى ستم ویژگى دیگرى مى‏یابد. استعمار، ستمى سیاسى است و استعمارگران به مردم ستم مى‏کنند؛ آزادى و سرزمین و وطنشان را غصب مى‏کنند. این چیزها را گاهى به کمک سیاست غصب مى‏کنند، و گاهى به زور شمشیر. این نوع ستم، نبرد میان ظالم و مظلوم را تصویر مى‏کند، و نیز استعمارگران را نشان مى‏دهد.

گاهى نبرد ویژگى اقتصادى مى‏یابد؛ استثمار کننده و استثمار شونده. گروهى با فریب و زور و ربا، اموال دیگران را مى‏دزدند. ربا، در قدیم رواج داشت؛ چه پیش از اسلام، چه پس از اسلام، حتى امروز هم وجود دارد. گروهى با سوء استفاده از مال و امکاناتى که دارند، اموال و حاصل تلاش دیگران را تصاحب مى‏کنند. این نوع دیگرى از ستم است؛ نبرد میان استثمار کننده واستثمار شونده.

گاهى نبرد با ویژگى فرهنگى و فکرى نمودار مى‏شود. یکى از متفکران، این ستم را استحمار مى‏نامد. استحمار یعنى اینکه مردم را نادان نگه دارند. مردم چیزى نفهمند و نادان بمانند. در اینجا نیز ستمکار عقل و اندیشه و آگاهى و احساس ستمدیده را نادیده مى‏گیرد. در اینجا نیز نبرد پا برجاست.

قرآن کریم، همه انواع ستم را معرفى مى‏کند، و ستمدیدگان را یک جا نشان مى دهد:

 «و نرید أن نمن على الذین استضعفوا فى الارض و نجعلهم أئمه و نجعلهم الوارثین» (قصص/ 5)

 (و ما بر آن هستیم که بر مستضعفان روى زمین نعمت دهیم و آنان را پیشوایان سازیم و وارثان گردانیم.)

استضعاف، یعنى گروهى، گروهى دیگر را ضعیف بشمارد، و دارایى و اندیشه آنان را غصب کند. نگاه تاریخى قرآن کریم مى‏گوید که در زمین مردم دو گروه‏اند؛ یا ظالم‏یا مستضعف. این دو گروه در برابر هم قرار مى‏گیرند، ستم فزونى مى‏یابد، ظالم طغیان مى‏کند، چیره مى‏شود و سرانجام حکم مى‏راند.

مستضعفین جستجو مى‏کنند، همدل مى‏شوند، التماس مى‏کنند، توسل مى‏جویند، ناله و فریاد سر مى‏دهند، و سرانجام خداوند براى آنان رهبر یا وحى و یا پیامبرى مى‏فرستد، تا آنان را گرد هم آورد و رهبرى کند. آنان نیز از مصالح خود در برابر ستمکار دفاع مى‏کنند. همه پیامبران؛ کسانى که فریادشان خداى واحد و احد بود، همیشه در میان عده زیادى مستضعف بودند. آنان در کنار مستضعفین مى‏ایستادند، نه به علت کینه‏توزى نسبت به قدرتمندان، چرا که عقده‏اى در کار نیست، بلکه به سبب بیزارى از ظلم. آنان مى‏خواهند زورمداران و ستمگران را از عرششان فرو کشند. پیامبر، هیچ کینه و عقده‏اى نسبت به هیچ کس ندارد. او از این کینه‏توزى‏ها مبراست.

نبرد بالا مى‏گیرد. مستضعفین به پا مى‏خیزند، بر گرد پیامبر خود فراهم مى‏آیند و نبرد را آغاز مى‏کنند، فداکارى مى‏کنند و مبارزه را پى مى‏گیرند تا ستمکار از عرشش سقوط کند و از طغیانش دست بشوید. مستضعفین، در برابر استعمار و استثمار و استحمار ستمکار مى‏ایستند.

انواع سه‏گانه ستم، سردمدارانى دارد. اینان قبلًا بوده‏اند و اکنون نیز هستند. اما سرانجام ستم در برابر اکثریت شکست مى‏خورد و ستمکار نیز در هم مى‏شکند. سپس ستمکار جامه نو بر تن مى‏کند؛ جامه انبیا و لباس دین. به دعوت جدیدى فرا مى‏خواند و شعار دفاع از مصلحت مردم را سر مى‏دهد. اعلام مى‏کند که در کنار مستضعفین است. مستضعفین مى‏بینند ستم از درون خودشان پا گرفته است؛ غصب و استبداد و استعمار و استثمار و استحمار از دورن خودشان است. در این هنگام نبردى دیگر آغاز مى‏شود. بدین گونه این نبرد از ازل تا ابد پاینده است.

این نبرد براى چیست؟ این سنّت خداوند است. این نبرد همیشگى براى این است که آدمى بتواند با اراده کامل خود، از میان خیر و شر، یکى را انتخاب کند و این گونه است که‏ سلسله پاینده ستیز میان ستمکار و ستمدیده کامل مى‏گردد. در این روند بود که نبرد آغاز شد: از آدم، برگزیده خدا و نوح، پیامبر خدا و عیسى، روح خدا و موسى، همسخن خدا و تا محمّد، محبوب خدا و على، ولى خدا.

از این رو، واقعه کربلا، نبردى منفک و پدیده‏اى یگانه در تاریخ انسان نیست، البته حلقه‏اى ویژه است و به طور طبیعى با دیگر حلقه‏هاى تاریخ نبرد، تفاوت دارد و همچنان که این حلقه با گذشته پیوند دارد، با آینده نیز در پیوند است.

ما با این یادکردها و عزادارى‏ها و برپایى مجالس سوگ، مى‏کوشیم تا این واقعه را همچون رویدادى تازه تجربه کنیم. پدران و نیاکان و رهبران و علماى ما نیز چنین کرده‏اند. به سخنان امام حسین گوش فرا مى دهیم:

 «ألا ترون أن الحق لایعمل به و الباطل لایتناهى عنه»  (آیا نمى‏بینید به حق عمل و از باطل دورى نمى‏شود.)

این سخن در گوش عزاداران طنین مى‏افکند، و انسان را وا مى‏دارد تا هوشیار باشد که امروز چه باید بکند؟ تا وقتى که نبرد ادامه دارد و دو جبهه از هم متمایز است، و تا هنگامى که دو جبهه رهبران و پیروان خود را دارد، ما باید ببنیم آیا در جاى خود ایستاده ایم؟ در کدام جبهه هستیم؟

سخنان و شعارها روشن‏اند. وقتى که انسان معاصر درمى‏یابد که نبرد امام حسین با گذشته و آینده پیوند دارد، درنگ مى‏کند، و در برابر دو جبهه مى‏ایستد تا صف خود را انتخاب کند. اگر بخواهیم هر دو جبهه را بشناسیم، باید بدانیم هر کدام ویژگى‏هاى خودش را دارد. زیاد دقت نمى‏خواهد. ویژگى‏ها روشن است. آیا کسى هست که شک کند اسرائیل ظالم است؟ اسرائیل فلسطین را اشغال و مردم را آواره و بى‏گناهان را نابود کرده است. به بهانه حمایت از خود، اشغال را ادامه مى‏دهد و فکر جهانى را با استعمار و استثمار و استحمار به بیراهه برده است.

بنابراین، ما مستضعف هستیم. اسرائیل در جبهه یزید است؛ جبهه باطل، جبهه ستم‏پیشگان، و ما در جبهه مستضعفین هستیم؛ جبهه حسین. ما چه باید بکنیم؟ سیره حسین را مى‏خوانیم و مى‏بینیم که حسین با خاندان و یاران و فرزندان و با همه هستى و مردان و زنان خود به آوردگاه مى‏رود. کسانى هم که با حسین از مدینه خارج نشدند، با اجبارى از جانب حسین مواجه نشده بودند، چرا که امام حسین براى آنان چنین نوشت:

 «ألا وأن من خرج معى، یقتل و من لم یخرج، لن‏یبلغ النصر.»

 (بدانید آن که با من از مدینه خارج شود، کشته خواهد شد و آن کس که بماند به پیروزى نخواهد رسید.)

او مى‏خواهد همه دوستداران و عزیزان خود را به همراه ببرد، اما به کجا؟ به محراب شهادت. او مى‏داند که همگى به سوى شهادت گام بر مى‏دارند و همین طور هم بود. سخنان امام حسین و على‏اکبر را وقتى که على‏اکبر به خیمه‏ها بازگشت و آب خواست، مى‏خواندم. مضمون سخن امام حسین این بود که آبى در کار نیست، اما به على‏اکبر مى‏گوید: «امیدوارم که از دست جدّت سیراب شوى.» آیا على اکبر در این دنیا سیراب مى‏شود؟ جدّش کجا به او آب مى‏دهد؟ حسین شهادت و مرگ را براى فرزندش آرزو مى‏کند. مى‏گوید: بفرما، بجنگ و بمیر. این معناى سیراب شدن از دست جدت است. دیگران از او اجازه مى‏خواهند و او به آنان اجازه مى‏دهد، و همین گونه یکى پس از دیگرى، همه آنان را تقدیم کرد. در مقتل ماجرا را شنیده‏اید. جزئیات این کارزار به حقیقت بسیار نزدیک است. مردمى بودند که گمراه شدند و طمع ورزیدند. به آنان اندکى پول دادند یا اینکه یک مشت خرماى خشک گرفتند و براى قتل حسین‏ آمدند. روایات و سیره‏ها متفاوت است، برخى گفته‏اند که سى هزار نفر یا بیشتر امام حسین را محاصره کرده بودند ... آنان مى‏دیدند که پس از کشتن امام حسین ع به درون خیمه‏ها مى‏روند و لباس‏ها و زیور آلات و گوشواره‏ها را بى‏رحمانه به غارت مى‏برند. آرى، روشن شد که چه کردند. در مقتل خوانده‏اید که با شمشیرها و نیزه‏ها و هر وسیله‏اى که در دسترسشان بود، حمله کردند. ما روایت این رخدادها را در ایام عاشورا مى‏خوانیم. هدف چیست؟ مى خواهیم عاشورا را در جایگاه درست تاریخى خود قرار دهیم، زیرا که این واقعه در سلسله حلقه‏هاى متصل به هم جاى دارد. نبرد حق و باطل با حسین به اوج خود مى‏رسد، اما این نبرد همچنان ادامه دارد. پیش از امام حسین بود و پس از او هم خواهد بود. چرا حلقه امام حسین متفاوت و ویژه است؟ زیرا فداکارى امام حسین، فداکارى بزرگى بود. او همه چیز را براى خدا تقدیم کرد:

 «إن کان دین محمد لم یستقم‏إلا بقتلى، فیا سیوف خذینى.»

 (اگر دین محمد پا بر جا نمى‏ماند مگر با مرگ من، پس اى شمشیرها مرا در یابید.)

او همه چیز را تقدیم کرد. اگر این واقعه را به سلسله تاریخى و سرمدى نبرد میان حق و باطل پیوند دهیم، خود را در این جبهه نبرد قرار داده‏ایم.

امروز این نبرد میان فلسطینى‏ها و اسرائیل است. این مسئله، نخست، تکلیف فلسطینى‏هاست و اگر آنان این کار را انجام ندهند، بر ما واجب عینى است که به پا خیزیم و این کار را به انجام رسانیم. درست است، اسرائیل نیرومند است، اما یزید نیز قدرت داشت. اسرائیل مى‏کشد، مى‏سوزاند و قتل عام مى‏کند. آنچه را انجام مى‏دهد، بر صفحه‏هاى تلویزیون مى‏بینم. به یاد مى‏آوریم که مسلم‏بن‏عقیل نیز در کاخ به قتل رسید، سرش را از تن جدا کردند، و جسدش را از بلندى افکندند. پس اسرائیل در صف یزید است. همه ابعاد واقعه کربلا هم اکنون نیز وجود دارد. حسین بازنگشت و نگفت که آنان ظالم‏اند و به مرد و زن و مرده رحم نمى‏کنند. نگفت که آنان پس از کشتنم، سینه‏ام را پاره پاره مى‏کنند. پس، بر ماست که در راه حق گام برداریم. چه سودى دارد که خوار بمانیم؟ او که پیشواست باید این همه را تحمل کند.

بنابراین، نبرد ما با اسرائیل، ادامه نبرد امام حسین است. آنان درباره حسین مى‏گفتند:

 «خرج عن حده فقتل بسیف جده»

 (او از حد و حدود خود تجاوز کرد و با شمشیر جدش کشته شد.)

این حکمى بود که در محکمه براى امام حسین صادر کردند. مى‏گفتند: چرا عصیان مى‏کنى؟ چرا نمى‏گذارى مردم شادمان باشند؟ چرا نمى‏گذارى مردم نماز بگزارند و روزه بگیرند؟ حج بر جاى آورند و زکات بپردازند؟ اى حسین! چرا این کار را مى‏کنى؟ از این همه نبرد و درگیرى چه مى‏جویى؟

من آمده‏ام تا به شما هشدار دهم که اسرائیل هم همان حرف را مى‏زند: بیایید با هم زندگى کنیم، بیاید با هم زندگى مسالمت‏آمیز داشته باشیم! آیا این حرف‏ها از دولتى که بر اساس اشغال‏گرى و تعدى و طمع و زیاده‏خواهى برپاست، پذیرفتنى است؟ اسرائیل مى‏گوید: ما بالاتر از دیگر انسان‏ها هستیم. همه آدمیان باید تحت سلطه ما باشند. پس، این نبرد امام حسین در عصر ماست. ما چیزى را از سلسله نبرد حق و باطل جدا نمى‏کنیم؛ چنان که به حسین در نبردش با یزید مى‏گوییم: «

السلام علیک یا وارث آدم صفوه الله.

پاسخ / کیفیت عشق زلیخا به حضرت یوسف

| جمعه, ۳۰ مهر ۱۳۹۵، ۰۵:۰۱ ب.ظ

سؤال 183:

سلام، سوالی از شما پیرو ولایت داشتم:
آیا قلب(احساس، عواطف، عشق ...) زلیخا دستور مراوده با یوسف نبی را داد یا شهوت و نیاز جنسی او؟
آیا نیاز جنسی زلیخا باعث شد تا او یوسف نبی را به اتاق هفت درب بکشاند یا اینکه زلیخا چون می دانست که یوسف نبی، مجرد و جوان است و قطعا نیاز های غریزی جنسی دارد، می خواست تا با استفاده از این حربه(درخواست رابطه) یوسف نبی را به دست آورد و به خواسته قلبش برسد.
آیا هدف زلیخا ارضا جنسی توسط یوسف نبی بود یا ارضا شدن قلبش؟
اگر امکانش هست پاسخی مبسوط بدهید زیرا بنده دچار این مسائل هستم.

پاسخ:

شهوت در انسان مثل شهوت در حیوان نیست. اصولا هیچ یک از غرائز مادی که انسان با حیوان در آن شریک است مثل حیوان نیست بلکه همه اش آمیزه از مسائل روانی را با خود همراه دارد. بر همین اساس ارضاء غرائز مادی، بدون دخالت دادن امور روانی نمی تواند در انسان موجب لذت شود. در حیوان چیزی به نام لذت نیست.

مثلا وقتی انسان ناراخت است، غذا به او لذت نمی دهد و یا وقتی از همسرش ناراحت است آمیزش جنسی در سطح پایینی از لذت قرار دارد.

بر این اساس نمی توان گفت که آیا علاقه زلیخا به حضرت یوسف جنسی است و یا احساسی بلکه این علاقه آمیزه ای از هر دو است. مثل همه علاقه های بین دو جنس مخالف.
البته منکر این نیستم که رابطه جنسی بین دو انسان می تواند بدون علاقه باشد ولی در آن صورت هم زیبایی فرد مقابل و نوع اخلاق او در هنگام آمیزش می تواند در میزان لذت جنسی مؤثر باشد و میزان این تأثیر در ایجاد علاقه و یا نفرت بعد از آمیزش نیز می تواند مؤثر باشد.

چیزی که در باره علاقه زلیخا به حضرت یوسف مسلم است این است که این علاقه به تعبیر حضرت یوسف ظلم است. ظلم یعنی نابجا و نامتناسب به روان. زیرا زلیخا شوهر داشت و حتی اگر مجرد هم بود اظهار علاقه قبل از مشروع شدن ارتباط کار نابجا و ناهنجار محسوب می شود. ظاهرا خود زلیخا نیز به این امر واقف بوده است. زیرا قرآن ظاهرا از قول زلیخا نقل می کند که: ما ابرئ نفسی ان النفس لأمارة بالسوء




سخنرانى امام موسى صدر در کلاس اعضاى ارشد جنبش امل

سفر شهادت

گمراهى، زمانه اباعبدالله الحسین (علیه السلام) را فرا گرفته بود. وقتى که ما سالروز واقعه کربلا را فرصتى مغتنم مى‏شمریم و گردهم مى آییم و آن حادثه را در گوش، قلب، و وجود خود تکرار مى‏کنیم با آن قهرمانى هاى جاویدان پیوند مى‏یابیم. قهرمانى هایى که ریشه ستم و ستمگران را برکند و نقاب و پرده از چهره عصیانگران و منافقان برافکند.

این حادثه جاویدان که مشعل فروزنده نسلهاست، تنها براى روزگار امام حسین (علیه السلام) نیست. ابعاد این حادثه از یک رنجش عاطفى و تراژدى بشرى در مى‏گذرد و الگویى شایسته پیروى براى تمام نسل ها مى‏گردد و واقعه، با همه تفاصیل و ثمراتش به همه نسلها مى‏آموزاند و راههاى نجات و رهایى را فراروى آنها، مى‏گشاید. امت ما و دیگر امت‏ها، همواره به این آموزه‏ها و عبرت ها، نیازمند بوده‏اند.

عاشورا در زمان خاصى واقع شد، که آن زمان با پیشینه خاصى پیوند دارد. هنگامى که این پیشینه را بررسى مى‏کنیم شدت و عظمت این حادثه غم‏انگیز و ابعاد این نبرد را در مى‏یابیم.

نقشه‏اى براى زشت جلوه دادن اسلام و از بین بردن آن، در حال شکل گرفتن بود. این نقشه از زبان یزید بن معاویه بر ملا گشت، هنگامى که او مغرورانه و پیروزمندانه در کاخ خود نشسته بود و سر حسین در برابرش قرار داشت. هدف یزید از شعر «ابن ذى بعره» که به آن استشهاد کرد، آشکار مى‏شود. او در حالى که با خیزران خود، بر لب و دندان پسر رسول خدا مى‏زد، گفت:

لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحىٌ نزل

چه کسى این حرف را مى‏زند؟ یزید. او خود را امیرمؤمنان مى‏نامد و بر منبر رسول خدا مى‏نشیند و به نام اسلام بر مردم حکومت مى‏کند. از درون، اسلام را به مبارزه مى‏خواند و آنچه را با فداکارى ها، مجاهدت ها و مصیبت ها به دست آمده است، ابزارى براى فرمانروایى مى‏داند، نه پیامى براى آزادى انسان‏ها. معاویه آغازگر این نقشه بود و سپس زمینه ادامه آن را براى پسرش یزید فراهم کرد، یزیدى که پیش از خلافت و در روزگار جوانى‏اش، درباره‏اش گفته مى‏شد: او مردى مغرور، بى‏بند و بار و فاسق است. هنگامى که معاویه یزیدى را که تاریخ او را قاتل افراد بى‏گناه و هتک کننده نوامیس مى خواند و مردم، هیچ گونه امنیت و آسایشى از ناحیه او ندارند، بر مسند خلافت مى‏نشاند و او را بر مردم مسلط مى‏گرداند و بیعت با او را بر مردم لازم مى‏شمارد، روشن مى‏شود که کاربى اندازه خطرناک شده است و یزیدى که از اسلام مى‏گوید و اسلام را نه وحى و رسالت، بلکه بازیچه‏اى براى حکومت کردن در دست بنى هاشم مى داند، خلیفه مسلمانان مى‏شود. و مردم خاموش، آرام، هراسان و طمع کارند، نه قدرتى در دست دارند و نه فضل و کرمى، آزادگان آواره‏اند و مردم در این فضا خاموش. یزید نیز هر چه بخواهد انجام مى‏دهد؛ حرمت مردم را هتک مى‏کند و ارزش ها را زیر پا مى‏نهد. در این شرایط و در برابر سکوت امت بر ستم ها مردم هر روز شاهد ظلمى وقتلى هستند، و در برابر دیدگان خویش رنج، مصیبت و تجاوز مى‏بینند. در برابر این واقعیت و این وجدان هاى ترسان یا به خواب رفته، فداکارى بزرگى لازم است تا وجدان هاى خفته را بیدار کند و احساسات را برانگیزد. حادثه کربلا در شرایط مناسبى رخ داد و همه اسباب و لوازم براى این شرایط آماده بود، و حوادث به هم پیوسته سال هاى گذشته نیز به این واقعه قدرت مى‏دهند. یزید امیرمؤمنان و خلیفه مسلمین مى‏شود و از امام حسین بیعت مى‏خواهد. امام حسین در برابر این پیشنهاد چه کند؟ آیا بیعت کند، و به اعمال یزید مشروعیت ببخشد، در حالى که یزید همانى است که مى‏گوید:

لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحىٌ نزل‏

پس مسئولیت حسین چه مى‏شود؟ مگر رسول خدا در بازگشت از حجه الوداع نفرمود: «انى تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتى اهل بیتى ما ان تمسکتم بهما لن تضلّوا و انهما لن یفترقا حتى یردا علىّ الحوض» پیامبر با این کلام، فرزندان خود را خلیفه و بالاتر از آن آنان را پاسداران اسلام معرفى کرد.

هر کدام از آنان پاسدار قرآن، دین و شریعت بودند و به همین دلیل پیامبر امانت بزرگى را بر دوش آنان نهاد که نمى‏توانستند از آن شانه خالى کنند.

امام حسین (علیه السلام) در یکى از سخنان خویش مى‏فرمایند: «لم تُشَذُّ عن رسول الله (صلی الله علیه وآله) لحمته» [3] براى شخصى مثل امام حسین (علیه السلام)، فرزند رسول خدا (صلی الله علیه وآله)، یاور بزرگوار و ریحانه دنیاى او، امکان ندارد که به امانت رسول خدا خیانت ورزد و در برابر ستم، کژروى و ادعاهاى یزید سکوت کند، یا با آن همگام شود.

امام حسین (علیه السلام) چاره‏اى ندارد؛ نه مى‏تواند سکوت کند و نه همراهى. یزید مى‏خواهد طرحش را عملى کند، مى‏خواهد احکام اسلام را یکى پس از دیگرى از میان بردارد. چنان که مى‏دانیم یزید با شهر پیامبر (صلی الله علیه وآله) آن گونه رفتار کرد که در پى اعمال وحشیانه‏اش صدها تن از صحابه و تابعین به قتل رسیدند و کوشید تا به بهانه دستیابى بر عبدالله بن زبیر مکه مکرمه را نیز تصرف کند و تصمیم داشت کعبه را ویران سازد. این مردى است که مى‏خواهد ریشه اسلام را برکند احکام آن را بمیراند و انتقام عقده‏هاى خود را از پیامبر (صلی الله علیه وآله) و مقام رسالتِ او بازگیرد، حسین (علیه السلام) چگونه مى‏تواند با او برخورد کند؟ هنگامى که سر امام حسین (علیه السلام) و برادرانش نمایان گشت یزید شعرى براى آنها مى‏سراید:

لما بدت تلک الرؤوس وأشرقت

تلک الشموس على ربى جیرون

نعق الغراب فقلت تصح أولا تصح

إنّى أخذت من النّبّى دیونى‏

هنگامى که آن سرها ظاهر شد و خورشیدها بر تپه هاى جیرون تابیده شد، کلاغ ها قارقار کرد، به او گفتم خاموش مى شوى یا نه من انتقام خود را از پیامبر گرفته ام.

در برابر این منطق بر ماست که نسبت به پى آمدهاى این واقعه، هوشیار باشیم. حسین (علیه السلام) شورید ولى براى علاقه به شورش نبود، او جنگید و کشت اما به دلیل علاقه به قتل و خونریزى نبود، تنها براى پاسدارى از اسلام بود. این مردى که مى‏خواهد، دِیْن خود را از پیامبر (صلی الله علیه وآله) بستاند، شعرى از «ابن زبعرى» مى‏خواند:

لست من هند اذا لم انتقم

من بنى احمد ما کان فعل‏

فرزند هند نیستم اگر انتقام کارهایى را که فرزندان رسول الله انجام داده اند، از آنها نگیرم‏

این مرد بقاى اسلام را بر نمى‏تابد، به درون اسلام نفوذ کرده و بر کرسى خلافت تکیه زده است و بر آن است اسلام را از بین ببرد، و مردم خاموش، آرام، همگام، ترسان و طمع کارند؟ پس حسین (علیه السلام) چه کند؟

طبیعتاً مسؤولیتش این است که بپا خیزد، که او پاره تن رسول خدا (صلی الله علیه وآله) است، فرزند دختر (علیه السلام) اوست و نمى‏تواند از مسئولیت خود شانه خالى کند. وظیفه دارد اهداف یزید را از میان بردارد و توطئه او و همراهانش را از ریشه برکند. آیا مى‏تواند چنین کند؟ حسین (علیه السلام) یک نفر است و اندک افرادى با او هستند. آیا بر اساس عقل و محاسبات طبیعى مى‏تواند بر یزید غلبه کند؟ خیر! پس چه کند؟

حسین (علیه السلام) کوشید تا تمامى نیروها و امکاناتش را بسیج کند؛ همه هستى، زبان، فکر، اهل بیتش از زن و مرد و آنچه را در اختیار داشت در کفه ترازو نهاد و با آنها نیروى زیادى فراهم کرد تا بنى‏امیه و قصرها و امیران و فرمانروایان و دستگاه‏هاى تبلیغاتى و سخنوران آنان و هر آنچه را در اختیار داشتند از هم بپاشاند و از بین ببرد.

بر اساس محاسبات مادى، برابرى وجود ندارد. حسین (علیه السلام) با هفتاد نفر، دشمنانش سى هزار نفر و پشت آن ده ها هزار سپاهى و نظامى دیگر.

دستگاههاى تبلیغاتى که مردم را در جهان اسلام فریب مى دادند، حسین (علیه السلام) را خارجى شمردند. شریح قاضى در حکم خود مى نویسد: «او از حد خود تجاوز کرده و آنگاه با شمشیر جدش کشته شد.»

شهرها براى کشته شدن حسین (علیه السلام) جشن گرفتند. همه جا سخن از پیروزى خلیفه بود و از خطرى که صفوف یکپارچه مسلمانان را مى‏شکافت و اختلافاتى که میان مسلمانان پدید آمده بود. این فضاى فریبنده که دستگاه هاى تبلیغاتى یزید آن را ساخته بود، بیش از پیش بر بلاها و مشکلات افزود.

از همین رو حسین (علیه السلام) شرایط موجود را ارزیابى کرد و دریافت که با محاسبات مادى، با این توانمندى ها نمى تواند خود و هدفش را به پیروزى برساند. در اینجا بود که از زبان رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرمود: ان الله شاء ان یراک قتیلًا» [خداوند خواسته که تو را کشته ببیند] و همچنین از زبان حضرت (صلی الله علیه وآله) افزود: «ان الله شاء ان یراهنّ سبایا» [خداوند خواسته که آنها را (زنان) اسیر ببیند.]

بنابراین، حسین (علیه السلام) از چیزى کم نمى گذارد؛ هستى، روح، زبان، فکر و قلبش را بر مى‏گیرد و به آن، نوزاد کوچک، فرزند رشید و تمام یاران و برادرانش را مى‏افزاید و به فرزندان ابوطالب که در مدینه هستند، مى‏نویسد:

 «الا و من خرج منکم معى یقتل و من لم یخرج لن یبلغ النصر» [آگاه باشید که هر کدام از شما که با من بیاید کشته مى شود و هر کس نیاید هر گز به پیروزى نرسد]

اى خویشاوندان من! اى اهل بیت من! گمان مبرید اگر مرا رها کردید، به پیروزى خواهید رسید، به بزرگى دست خواهید یافت و زندگى‏اى همراه با سر بلندى و عزت خواهید داشت. بلکه پس از من زندگى شما خوارى در خوارى و ننگ در ننگ خواهد شد.

یزیدى که حرمت رسول خدا (صلی الله علیه وآله) را هتک مى‏کند، فرزند رسول خدا را به شهادت مى رساند، به محمد بن حنفیه و دیگرِ هاشمیان و فرزندان و نوه‏هاى ابوطالب رحم نخواهد کرد. و چهره «حجاج بن یوسف ثقفى» را پیش رویشان ترسیم کرد. حجاجى که بازماندگان خاندان على و بنى‏هاشم و دوستدارانش را با تهمت به زندان مى‏افکند و زنده دفن مى‏کند.

آیا حسین (علیه السلام) همه اینها را از خانواده‏اش پنهان مى‏دارد تا آنان را به خروج با خویش تشویق کند؟! نه، هرگز. بلکه بدون اینکه آنان را بفریبد و یا بگوید که اگر شما با من خارج شوید پیروز خواهید شد. مى فرماید: پیروزى با ماست، امّا همراه با مرگ و شهادت، و این مسأله را به خانواده‏اش تأکید کرد. پس هر که خواست با حسین (علیه السلام) خارج شد و هر آن که خواست بازماند. امام حسین با این کار خود نشان داد که مى‏خواهد بیشترین نیروى انسانى را در این جنگ نابرابر بسیج کند و هنگام ترک مدینه با آن شعار روشن خود اعلام کرد: «به خدا سوگند از روى سرمستى، طغیانگرى، ظلم و فساد قیام نکردم، سلطه و حکومت بر مردم را نمى‏خواهم. استبداد نمى خواهم. همانا اصلاح در امت جدم را هر اندازه که در توانم باشد، خواستارم. مى‏خواهم امر به معروف و نهى از منکر کنم و در این راه زندگى خود را تنها ضمانت قرار داده‏ام. ان الله شاء ان یراک قتیلًا. کلامى بود که از زبان حضرت رسول (صلی الله علیه وآله) نقل کرد.

هنگامى که در مدینه بیعت به حسین (علیه السلام) پیشنهاد شد، آن را رد کرد. سپس فهمید به او اجازه نخواهند داد تا بیعت نکند و او را خواهند کشت. او نمى‏خواهد مکارانه به قتل برسد. از مدینه قیام کرد و شعار روشن خود را سر داد؛ که او اصلاح مى‏خواهد. به مکه رفت و در آنجا با مردم دیدار کرد و مسأله را شرح داد و حقیقت را برایشان روشن ساخت.

او مى‏دانست که موج گمراهى و اباطیل و شبهات جهان اسلام را آکنده کرده است و به همین دلیل حسین به هر چیزى متهم خواهد شد. بنابراین مى خواست با روشنگرى خود، حقایق را آشکار کند و پرتوهاى روشن کننده‏اى را بر آن سفر بیفکند تا سفرش سرمشقى شود که در تمام مراحل تاریخ بتوان به آن اقتدا کرد.

به انتظار روز ترویه روز هشتم ذى الحجه هنگامى که پیمان کامل مى‏شود و حاجیان از راههاى مختلف به مکه مى‏رسند، نشست.

هزاران بلکه دهها و صدها هزار حاجى در مکه جمع شدند. هنگامى که دیدند حسین با اندک یارانش و تعداد زیادى از زن و فرزندانش بر خلاف راه، از مکه خارج مى‏شود، شگفت زده شدند. آنان کعبه را که مقصد و هدف تمام حاجیان است، ترک مى‏کنند. روز ترویه پیش از اینکه مناسک حج را کامل کنند، عمره مفرده بجاى مى‏آورند، کعبه را ترک مى‏کنند و از مکه خارج مى شوند. شگفت زده شدند و پرسیدند: اى فرزند رسول خدا دلیل این کار چیست؟

گفت: من بیعت نمى‏کنم ولى یزید جماعتى را فرستاد که در زیر لباسهاى احرام شمشیر دارند، و برآنند تا خون مرا بریزند و من نمى‏خواهم مقدسات الهى و حرم خداوند هتک حرمت شود. مى‏خواهم خارج شوم.

بیرون رفت و کلام مشهور خود؛ «خط الموت على ولد آدم مخط القلاده على جید الفتاه» را فرمود. من از مرگ نمى‏ترسم مرگ گردنبند و زینت است و همیشه آدمى را در بردارد. هر کجا که باشید مرگ شما را در مى‏یابد. پس هیچ گریز و فرارى از آن نیست. مرگ با عزت زینت انسان است چنانکه حیات با خوارى و پستى، شایسته انسان نیست. «چقدر من شیفته و مشتاق دیدار گذشتگانم هستم، چون اشتیاق یعقوب به یوسف». سپس شرح مى‏دهد: «و اختیر لى مصرع أنا ملاقیه، کأنى بأوصالى تقطعها عسلان الفلوات، بین النواویس و کربلاء، فیملأن منى أکراشاً جوفاً، و أجربه سغباً، لا محیص عن یوم خط بالقلم. رضا الله رضانا أهل البیت، نصبر على بلائه و نوفى أجره أجر الصابرین. ألا و من کان منکم باذلًا مهجته متشوقاً الى لقاء الله فلیرحل معنا فانى راحل غداً ان شاء الله»  و با این خطبه ابعاد سفر خود را روشن مى‏سازد و اهدافش را بیان مى‏کند. او از مرگ نمى‏هراسد و مشتاق دیدار پدرانش است. او نباید از مسئولیتهایش شانه خالى کند. او سالک و رهرو این راه است و مى‏داند که درندگان صحرا و گرگانش او را خواهند درید. چرا؟

معده‏هاى خالى و غلافهاى گرسنه از من پر خواهد شد. غرض از کشتن من جز پر کردن شکمها و جیبها نیست. بدون بازدارنده و مانعى از دین و انسانیت، براى شکمها و جیبهایشان مى‏کشند و مى‏درند. و حسین بر آن بود این مسأله را در سفرش ثابت کند. مرحله به مرحله حرکت کرد و در هر منزلى شعار خود را اعلام داشت و از حقیقت پرده برداشت و ابعاد حرکت خود را بیان کرد، تا هرچه بیشتر افکار عمومى را بسیج کند، و حقیقت را به آنان بفهماند.

قصد دارد آنان را برانگیزاند و پى‏آمدهاى امر را برایشان روشن سازد، مى خواهد به سکوت پیشگان و مدارا کنندگان بگوید شما تا کى نشسته اید و سکوت مى‏کنید؟ این چهره یزید است. ننگرید که او به اسم امیرالمؤمنین و خلیفه مسلمین بر مسلمانان فرمانروایى مى‏کند. به شعر و نرمشش نگاه نکنید، بلکه به واقعه‏اى که حسین قهرمان آن است بنگرید.

سرانجام حسین وارد کربلا شد و در خطبه معروفش: «الا ترون ان الحق لایعمل به و ان الباطل لایتناهى عنه، لیرغب المؤمن الى لقاء الله محقاً» کوشید تا حقیقت را براى اصحابش بیان کند. این کلام از هدف، راه و درد حسین پرده برمى گیرد. او از نرسیدن حق به صاحبانش و طغیان و سرکشى باطل در همه جا دردمند است. این چنین قیام کرد و این چنین به قتل و شهادت رسید و این گونه بر همگان روشن شد که آنان مردان و کودکان را مى‏کشند، بدنها را له مى‏کنند، زنان را به اسیرى مى‏گیرند، خیمه‏ها را آتش مى‏زنند و حتى شهدا و قربانیان را نیز از آب محروم مى‏کنند و سپس مرده‏هاى خود را دفن مى‏کنند و بدنهاى طاهر و پاک را زیر خورشید، در معرض هر خطرى، رها مى‏کنند.

حسین تا این اندازه، حقیقت بنى‏امیه را آشکار کرد و نقاب از چهره واقعى یزید برداشت و تأکید کرد که این مرد به رسالت اسلامى و ارزشهاى انسانى و هیچ چیزى پایبند نیست و من براى همین قیام کردم و پنهان را بر شما آشکار ساختم.

اگر حسین نبود، یزید شناخته نمى‏شد، چرا که با بسیارى از راهها و روشها چهره خود را مى‏پوشاند و مى توانست در پس این نقابها اسلام را با حکمى پس از حکم و امرى پس از امر و موضعى پس از موضع نابود کند. ولى حسین همه اینها را روشن ساخت و یزید و بنى‏امیه را رسواى امت کرد. و سپس به آنان گفت: اى مسلمانان، شما داورى کنید. این حکمران شماست که بر شما چیره است. به چهره او بنگرید. او را چگونه مى‏یابید؟ آیا قبول مى‏کنید که در برابر او کرنش و بیعت کنید؟

یک تن نزد حسین تنها یک نفر نبود، بلکه یک تن سلاحش بود. یک طفل در پیش او فقط یک طفل نبود، وسیله‏اى براى سوزاندن نقابها و روشن کردن حقایق بود.

لشکر دشمنان به چشم خود دیدند که شبِ حسین، نماز و نیایش و دعا و تسبیح است و شب دشمنان، شراب و فسق و فجور و توطئه. دریافتند که جنگ حسین جنگ شریف و مقدسى است، که در گرو شخص نیست. تا اینکه در صبح عاشورا حسین همراهانش را به همان وصیت امیرالمؤمنین به یارانش در همه جنگها، و پیش از او رسول خدا، معلم، پیامبر و سرور آنان، وصیت کرد: «لا تبدأوهم قبل ان یبدأوکم.» [پیش از اینکه جنگ با شما را آغاز کنم جنگ با آنها را آغاز نکنید]

حتى روز عاشورا، هنگامى که حسین محاصره شد و روشن گشت گریزى از مرگ نیست، باز هم جنگ را آغاز نکرد و به جنگ هم فرمان نداد. پس مردم، حاضرین و تماشا کنندگان و از پس آنان تمام امت اسلامى دریافتند که جنگ حسین، جنگى شریف است و جنگ یزید، جنگى ظالمانه. باقى نمى‏گذارد، رها نمى‏کند، کوچک و بزرگ را مى‏کشد، آب را مى بندد، زنان را به اسیرى مى‏گیرد، خیمه‏ها را به آتش مى‏کشد و پس از آن دستور مى دهد اجساد را له کنید. انتظار دارد که شنهاى روان صحرا، جسم حسین و اهل بیتش را بپوشاند و اثرى از آنان بجاى نگذارد.

این حادثه به آن شکلى که حسین آن را در پیش گرفت، حقیقت را آشکار کرد و واقعیت را نشان داد و حقیقت را برابر امت نهاد و این امت بود که از خلال این تصویر داورى کرد. امت دریافت که سکوت جایز نیست و مدارا ذلت و پستى است و کسى که در برابر حق سکوت مى‏ورزد و چیزى نمى‏گوید، شیطانى لال است. امت همه اینها را فهمید و حرکت را آغاز کرد. انقلابى بعد از انقلاب، حرکتى بعد از حرکت و اعتراضى بعد از اعتراض. ونهضت در لشکرگاه با زن و مرد آغازشد، در هر شهرى که قافله اسیران از آن مى‏گذشت، آنگاه که مردم درباره آنان و از واقعیت امر مى‏پرسیدند، زینب حقیقت را برایشان روشن مى‏ساخت، فریاد سر مى‏دادند و خود را سرزنش مى کردند و براى جنگ با دشمنان قیام مى‏کردند.

حرکتها و سپس قیام توابین آغاز شد. پس از آن مختار بن ابى‏عبیدالله ثقفى و سپس گروهى از اینجا و گروهى از آنجا. تا اینکه عباسیان آمدند و بنى‏امیه را نابود کردند. در این مدت، از کشته شدن حسین تا انقراض‏ بنى‏امیه، شعار بلند تمام انقلابیها و همه معترضین و مخالفین «یا لثارات الحسین» بود. پس انتقام، آرزو، انگیزه و محرک تمام این حرکات، حسینى بود.

چگونه حسین توانست تمام این وجدانهاى غافل و خواب را برانگیزد؟ با نمایاندن حقیقت در برابر دیدگان مردم. با راهش، با مرگش، و با روشن کردن این مطلب که بنى‏امیه، اینچنین‏اند.

یزید مى‏خواست اسلام را ریشه کن کند. اما پس از انقلاب حسین، یزید نیز عقب نشست. چرا که دید عزاى حسینى در خانه خودش بر پا داشته شده، اطرافیانش شروع به توبیخ و ملامتش کردند. پس گفت: «خداوند ابن مرجانه را بمیراند، او در این مسأله عجله کرد.»

ما امروز در این جا، مکان پرتوافشانى، علم، بخشش، فداکاریها، جایى که بر هر سنگ آن اثرى و طهارتى و فداکارى و سخاوتى و بخششى مى‏بینیم، در هر سنگى تلاشى مى‏بینیم، خون دل مهاجرى، خون دل مقیمى و احساسات و افکار مبارزان را در این مکانى که براى کشف حقایق و روشن شدن آن بنا گشته است، آشکارا سخن مى گوییم تا بر گمراهى و عوام فریبى فائق آییم؛ قصد نابود کردن و خراب کردن نداریم و خواهان فساد نیز نیستیم، قصد ما اصلاح امتمان است، آن هم در حد توانمان. «ألا ترون انّ الحق لا یعمل به و ان الباطل لا یتناهى عنه» بهاى آن «لیرغب المؤمن الى لقاء الله محقّاً». بهاى آن این است: حضورى مصمم. در خواستى حق جویانه. اهداف چیست؟

بازگرداندن حق شهروندان. آیا شیعیان جز شهروندانى شریف، پاک، باوفا، وطن دوست، مرزدار، مرزبان، پرداخت کننده مالیات، آباد کنندگان مزارع، با فرهنگ، اهل اندیشه و عمل، ادیب، مهاجر و مقیم، کارگر و تاجر، بزرگان و صاحب هر هنر و صنعتى هستند؟ چه کسانى بهترین مردم در این کشورند؟ و لبنان، بهتر و شایسته‏تر براى آنان است و آنان نیز بهتر و شایسته‏تر براى این کشورند. نابودى آن را نمى‏خواهند، پاسدارى آن را خواستارند، پاسدارى آن از راه عدل و عدالت. «که حکومت با کفر باقى مى‏ماند و با ظلم نه.»

وقتى مى‏گوییم شیعه، نه از این جهت که شیعه هستند. همه انسانها محترمند. تمامى هم میهنان محترمند. ما خواستار حق شیعیان و غیر شیعیان هستیم، خواستار حق هر محرومى و خواستار آبادى همه منطقه‏ها. عاقلانه نیست که یک متر زمین در بیروت قیمتش ده هزار لیره باشد و ده‏ها هزار متر زمین در مکانهاى دیگر یک لیره باشد.

این امرى غیر معقول است. عاقلانه نیست که در مدت 4 سال، 948 میلیون لیره خرج شود، ولى 1 قرش آن در مناطق محروم و عقب افتاده هزینه نشود.

دفاع از حقوق انسانها، از جمله اهداف اساسى اباعبدالله الحسین است. ما خواستار حق تمامى شهروندان هستیم. خواستار آبادى مناطق، همه منطقه‏ها. نه فقط جنوب و بقاع و هرمل. حى المسلم و کرنتینا که با دیدنش عرق بر پیشانى مى‏نشیند، فقط این و یا آن را نمى‏خواهیم بلکه خواستار آبادى عکار، مناطق جبیل و مناطق جبل لبنان و هر منطقه عقب مانده و رشد نیافته‏اى هستیم که در این سرزمین است.

لبنانى متحد و برابر مى‏خواهیم که در آن عدل و عدالت حاکم باشد و همه شهروندان را به دیده احترام بنگرند. خصوصیت تاریخى لبنان، هم زیستى بزرگوارانه است، هر آواره‏اى براى خود زندگى آبرومندانه‏اى داشته و هر گروهى کرامت و عزت.

وطنمان را بر این اساس بنا مى کنیم، بر اساس برابرى، شایستگى و عدالت. آیا معقول است 19 میلیون براى آسفالت جاده‏ها خرج شود، در حالى که یک فلس آن براى جنوب خرج نشود؟ حمایت از جنوب و هموطنان از خواسته‏هاى ماست. گفته مى‏شود لبنان به واسطه دیپلماسى و دوستى‏هایش، سرزمین (خود) را حفظ مى‏کند.

اما آیا نباید از هم میهن دفاع کرد؟ هم میهن را رها مى‏کنید تا ذلیل شود؟ تا بمیرد؟ تا رزق و روزى او بریده شود؟ تا ذلیل و پشیمان و سرشکسته به سوى بیروت و صیدا سرازیر شود. کدام منطقه، در کدام کشور این گونه بى دفاع مانده است؟ ما کرامت همه محرومین راو حق همه محرومین را خواستاریم. آبادانى هر منطقه عقب مانده، حق هر هم وطنى از هر گروه و حزب که باشد؛ کارگر، کشاورز، فرهنگى، دانشجو، معلم، بزرگ، کوچک.

هر کسى که محروم باشد، بر ماست که در کنار او باشیم. حتى در قواى سه گانه، سرکشى یک قوه بر دیگرى پذیرفته نیست، تجاوز یکى بر دیگرى را نمى‏خواهیم. ما خواستار عدالتیم. امام حسین مى‏فرماید: «الا ترون ان الحق لا یعمل به».

اى حسینیان! این مسأله چیزى نیست که من از خودم درآورده باشم. نگویید تو روحانى هستى و این مسائل ربطى به تو ندارد. امیرمومنان على بن ابى‏طالب مى‏فرماید: «همانند چهار پاى در بند آفریده نشدم که همه تلاشم براى علف، و گرفتاریش رفت و آمدش است. اگر چنانچه تمامى دغدغه خاطر انسان زندگى، پر کردن شکمش و گرفتاریش باشد، على این را چهار پا مى‏خواند.

نه به خدا من هم که فرزند على هستم، آفریده نشدم تا مثل چهارپایانى باشم که تلاشش براى علف و گرفتارى او، رفت و آمدش باشد. آیا رسول خدا نفرمود: «به خداوند و روز جزا ایمان نیاورده است، کسى که شب را با شکم سیر صبح کند، در حالیکه همسایه‏اش گرسنه است.» بنابراین مى‏گوییم: «به خداوند و روز جزا ایمان نیاورده است کسى که در بیروت با خیالى آسوده و خشنود بخوابد و همسایه‏اش در جنوب در ترس بسر بَرَد. به خدا و روز جزا ایمان نیاورده است کسى که سرمست بخوابد و همسایه‏اش غرق غم و اندوه باشد. کسى که زیر سقف مى‏خوابد و همسایه‏اش سرپناه ندارد. کسى که با تن درستى بخوابد و همسایه‏اش مریض باشد، کسى که مدرسه دارد و همسایه‏اش مدرسه ندارد. تمامى اینها از لوازم ایمان است. آیا ما شخص خاصى را مى‏خواستیم؟ آنگونه که مى‏خواهید اشخاص را انتخاب کنید و در آمدها را مصرف کنید ولى حق ملت، حق مظلوم. حق شهروند، حق طوایف، حق گروهها، حق مناطق باید (به صاحبانش) برسد و اگر نرسید این جمله را تکرار کنیم که «الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لایتناهى عنه لیرغب المومن الى لقاء الله محقاً».

حسین معتقد است که انسان در برابر ظلم نمى‏تواند صبر پیشه کند. حسین مى‏فرماید: «فوالله لا ارى الموت الا سعاده و الحیاه مع الظالمین الا برماً» [خدا سوگند که مرگ را جز سعادت و زندگى با ستم پیشگان را جز ملالت نمى دانم.]

عدالت و کرامت سهم همگان است، و شیعه از جمله آن‏ها است و جنوب جزءآن است و بقاع و هرمل جزءآن است، بزرگ داشتن آنها، کرامت این وطن است.

 (عدالت) از همه چیز براى شما بهتر است. آیا آنچه را مجله «اکونومیست» نوشت، نخواندید و ترجمه آن را که دیروز در روزنامه «النهار» نوشته شد؟ بخوانید آنچه را درباره جنوب و درباره شیعیان نوشته شد. این دیدگاه یک انسان بى‏طرف است. اى مسئولین از روى نرمى و ترحم مى‏گویم و از کسى بدمان نمى‏آید، دلسوزى بر آنها (شیعیان) مى‏کنیم. چرا که خانه‏هایشان را خراب مى‏کنند و وطنشان را ویران.

ما در این وطن حق داریم. ما جماعت حسینى هستیم. ما در کاروان حسین مى‏رویم. ما انقلابى همراه حسین هستیم. ما تاریخ را آن گونه که حسین مى‏خواهد بنا مى‏کنیم و آرزومندیم حرف ما فهمیده و هدف ما شناخته شود و چه مکانى بهتر است از مدرسه عاملیه؟ آیا شعار تو بر سر در ورودى، «ذوالفقار» و «لافتى الا على و لا سیف الا ذوالفقار» نیست.

على به دلیل علاقه به خون و خونریزى کسى را نمى‏کشت. او در برابر مظلوم مى‏لرزید و اشک مى‏ریخت و در برابر یتیم صورتش را مقابل آتش تنور مى‏گرفت و مى‏گفت: «اى ابوتراب بچش (مزه آتش را) این سزاى کسى است که ایتام را واگذارد». این على است که در برابر یتیم مى‏لرزد. قرآن کریم مى‏فرماید: «أرأیت الذى یکذب بالدین فذلک الذى یدعّ الیتیم و لایحضّ على طعام مسکین» (107، 2- 1) (آیا آن را که روز جزا را دروغ مى شمرد ندیدى، او همانا کسى است که یتیم را به اهانت مى راند ومردم را به طعام دادن به بینوا وا نمى دارد.)

همانا این راه ماست. ما قائل به این راه هستیم و از خداوند مى‏خواهیم که در پیمودن این راه ما را یارى رساند. (براى روشن شدن حادثه کربلا) همه ابعاد آن را توضیح مى‏دهیم. تمامى اهداف و پیامدها را ذکر مى‏کنیم. آنگونه که حسین انجام داد.

امیدواریم که این عاشوراى ما و این روزهاى ما، روزهاى زنده حسینى باشد. این چنین مى‏خواست و این چنین سفارش نمود. گریستن و بر پا کردن مجالس کافى نیست. حسین به اینها نیازى ندارد. حسین شهید راه اصلاح است. «انى أرید الاصلاح فى امه جدى ما استطعت» پس اگر در جهت اصلاح امت جدش کوشیدیم، او را یارى رسانده‏ایم و اگر سکوت کردیم یا مانع اصلاح شدیم او را وانهاده‏ایم14 و یزید را کمک کرده‏ایم.

اى برادران! صفوف خود را انتخاب کنید. صف یزید یا صف حسین. به خدا قسم که فکر نمى‏کنم غیر از صف حسین را انتخاب کنید و جز به نداى حسین لبیک گویید (حسینى) که مى‏گوید: «هل من ناصر ینصرنا و هل من ذاب یذب عن حرم رسول الله»

السلام علیک یا اباعبدالله الحسین وعلى الارواح التى حلت بفنائک علیک منى سلام الله ابداً ما بقینا و بقى اللیل و النهار. اى کاش با تو بودیم. نمى‏گویم که اکنون با توییم. روزگار فرصت نداد که در کنار تو باشیم و براى تو بمیریم. ولى روزگار ما را از اینکه امروز با اسلام تو باشیم بازنمى دارد.

یزید مسئولیت را بر دوش پسر مرجانه یعنى ابن زیاد گذاشت و با این کار نتوانست از اهداف امام حسین آگاه شود و تاوان این کارش را پرداخت. و پس از آن و در طول تاریخ، این انقلاب از صحرا و از میان شنها به سراسر جهان اسلام منتقل شد. سال به سال و نسل به نسل و قرن به قرن انتقال یافت تا اینکه امروز در پیش روى ما است و ما از آن استفاده مى‏کنیم و بهره مى بریم و هر روز از آن یک امر جدید و تصحیح جدید، موضع جدید، حرکت جدید، انقلاب جدید و عمل صالح و از خود گذشتگى کامل و مفید در راه دفع تاریکى و ظلم و راندن باطل در مى‏یابیم.

او فرمود: «الا ترون ان الحق لایعمل به و ان الباطل لایتناهى عنه» [آیا نمى بینید که حق به کار بسته نمى شود و از باطل نهى.] همین دو عامل کافیست تا «لیرغب المومن الى لقاء الله محقاً» امروز و هر زمانى که در برابر این تصویر جاویدان مى‏ایستیم، در برابر این چراغ روشن از خون حسین، در برابر آن مناره‏اى که بر جمجمه‏هاى یاران حسین بنا گشته است، در برابر این واقعه‏اى که خون پاک او و پسران و کودکانش منشأ ظهور آن گردیده، در برابر این منظره‏اى که در آن جانفشانى پیرمردى، چون حبیب بن مظاهر که پا به هشتاد سالگى نهاده و نوجوانى همانند قاسم بن الحسن را که به سن بلوغ نرسیده است، مى‏یابیم. فداکارى سفید پوست در کنار فداکارى سیاه پوست. فداکارى دوست در کنار فداکارى دشمنِ توبه کرده اى چون «زهیر بن القین» و «حر بن یزید ریاحى». ایثار و جانفشانى برازنده مردان و زنان است، فداکارى براى هر فردى مى‏تواند باشد. ولى این مجموعه، و این برگزیدگان که با حسین بودند، همه وجودشان را در راه ریشه‏کنى ظلم نثار کردند و هر آن کس که تمام وجودش را در کفه ترازو بگذارد، پیروز است.

به یاد مى آورم که روزى همراه با جمعى از برادران فلسطینى مان در مصر بودیم، بر سر سفره نشسته بودیم که یکى از جوانان در بین غذا خوردن برخاست و گفت: خداحافظ و حاضران پاسخ دادند: «به سلامت». هیچ صداى ناله یا خداحافظى بلند نشد، نه از زنان و نه از مردان! از آنان پرسیدم کجا مى‏رود؟

گفتند: به جبهه. تعجب کردم؛ «هیچ بدرقه‏اى نمى‏کنید؟ گفتند: نه، نسل‏هاى خود را بهاى آزادى قدس قرار داده ایم» و آن کسى که نسلش را و خودش را در راه آزاد امتش وقف کرده باشد، پیروز مى‏گردد. این همان معیارى است که حسین به ما مى‏آموزد. حسین مى‏گوید: یزید هر چه بزرگ باشد، و سپاهش هر چه عظیم باشد و هر اندازه که عوام‏فریبى‏اش گسترده و دامنه‏دار باشد و هر اندازه که افکارش جهنّمى و گسترده باشد، فداکارى را در میدان بیاور، تا همچون دسته‏هاى ملخ پراکنده شوند و از تو فرار کنند.

یکى از محدثین در «کتاب السیر» مى‏گوید به خدا قسم هرگز کشته‏اى را ندیدم که فرزندش و خانواده‏اش همگى کشته شده باشند، تشنگى او را بیازارد، ولى صورتش همچون قرص کامل ماه؛ بر او هجوم بیاورند و چون او به آنان حمله کند همچون دسته‏هاى ملخ آنان را بپراکند.

حسین نه تنها در آن صحرا بلکه در طول تاریخ در برابر ستمگران ایستاد. در آن صحرا در برابر سى هزار نفر بود، اما در تاریخ، در مقابل صدها گروه قرار داشت. و ظالمین و اهل باطل را چون دسته‏هاى ملخ پراکنده ساخت. این تصویر روشن مى‏سازد که حق پیروز خواهد شد، حق از خداوند است، و حق است که غالب خواهد شد. قرآن کریم مى‏گوید: «بل یقذف بالحق على الباطل فیدمغه فاذا هو زاهق» (21، 18) (بلکه حق را بر سر باطل مى زنیم، تا آن را در هم کوبد و باطل نابود شونده است) این منطق قرآن است.

سخنرانی چهارم امام موسی صدر

امام حسین (علیه السلام) چراغ هدایت و کشتى نجات

بسم الله الرحمن الرحیم‏

السلام علیک یا ابا عبدالله و على الارواح التى حلّت بفنائک، علیک منى سلام الله ابداً ما بقیت و بقى اللیل و النهار، و لا جعله الله آخر العهد منى لزیارتکم، السلام على الحسین و على علىّ بن الحسین و على اولاد الحسین و على اصحاب الحسین.

رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرموده است: إن الحسین مصباح الهدى و سفینه النجاه؛ حسین چراغ هدایت و کشتى نجات است.» کشتى نجات است، چون از اهل بیتى است که یکى از دو ثقلى است که پیامبر (صلی الله علیه وآله) براى امت خود باقى گذاشته و فرموده است: «مثل اهل بیتى مثل سفینه نوح، من رکبها نجا و من تخلّف عنها غرق؛ مَثَل اهل بیت من مانند کشتى نوح است؛ هر که سوار آن شود نجات مى‏یابد و هر که از آن بازماند غرق مى‏شود.» ولى در این میان امام حسین یک ویژگى خاص دارد. پیامبر راه هدایت را به راهى تاریک تشبیه مى‏کند که نیاز به چراغ و نور دارد و آن چراع و نور، امام حسین است. معناى این سخن روشن است، ولى سعى مى‏کنم در این روز فرخنده، که جسم و جان ما در این مکان بزرگ و در عین حال تنگ براى انبوه دوستداران مخلص امام حسین (علیه السلام) حضور یافته است و همگى سختى به درازا کشیدن جلسه و تنگى جا را تحمل مى‏کنند تا در بزرگداشت این مناسبت مبارک شرکت داشته باشند، سعى مى‏کنم از این فرصت براى تطبیق این سخن بر زندگى عادى ما استفاده کنم. براى آنکه بفهمیم چگونه حسین چراغ هدایت و عامل روشنایى راه است، مقدمه کوتاهى مى‏گویم.

انسان طبیعتاً در عملکرد خود هر چه بیشتر پیش برود، بیشتر به آن خو مى‏گیرد و آن عملکرد در او نهادینه مى‏شود. وقتى انسان یک کار نیک یا زشت را براى نخستین بار انجام مى‏دهد، چون هنوز به آن عادت نکرده و برخلاف عادت پیشین اوست، براى او سنگین و دشوار است، ولى همان کار در مرتبه دوم آسان‏تر و در مرتبه سوم آسان‏تر از قبل مى‏شود و به همین ترتیب انسان به کار نیک یا زشت عادت مى‏کند و آن کار جزئى از زندگى انسان مى‏شود؛ به گونه‏اى که ترک آن براى او دشوار مى‏شود. یک مثال ساده بزنم: ماشین وقتى از جایى مرتفع پایین مى‏آید، هنگام شروع حرکت و در نخستین لحظات به آرامى حرکت مى‏کند و متوقف کردن آن آسان است ولى هر چه بیشتر حرکت کند و جلوتر برود، سرعت و قدرت حرکت آن بیشتر مى‏شود و نگه داشتن آن دشوارتر، تا جایى که سرعت ماشین به اندازه‏اى زیاد مى‏شود که نگه داشتن آن ناممکن مى‏شود و حتى اگر راننده در صدد متوقف کردن ماشین برآید، وضع بدتر مى‏شود و خطر بیشترى او را تهدید مى‏کند، شاید شما نیز این وضعیت را تجربه کرده باشید.

این مثال ساده و روشن، تصویرى از چگونگى زندگى عادى ما ارائه مى‏دهد. انسان هنگام انجام هر علمى- خیر یا شر- وقتى براى نخستین بار آن را انجام مى‏دهد، آن را سخت و دشوار مى‏بیند، ولى به تدریج براى او آسان مى‏شود و جزئى از زندگى و عادات او مى‏گردد. بسیارى از ما وقتى براى اولین بار سیگار مى‏کشیم برایمان دشوار و ناخوشایند است و احساس تلخى مى‏کنیم، ولى کم کم این موجود زیانبار و خطرناک جزئى جدایى ناپذیر از زندگى و عادت‏مان مى‏شود. عادت کردن، امرى طبیعى و ملموس در زندگى انسان است. یک مثال هندسى بزنم. وقتى فردى در یک خط مستقیم راه مى‏رود، اگر اندکى حتى به اندازه یک قدم از این مسیر منحرف شود، مسلماً از مسیر خود منحرف مى‏شود. در ابتدا تنها چند گام از راه راست دور مى‏شود، ولى هر چه در مسیر منحرف جلوتر رود بیشتر از راه راست دور مى‏شود. در ابتداى انحراف از مسیر، چند گام از راه راست دور مى‏شود؟ فرض کنیم پس از یک ساعت یک کیلومتر، چهار کیلومتر، پنج کیلومتر یا بیست کیلومتر دور مى‏شود، ولى اگر در مسیر نادرست ده ساعت یا یک روز راه برود مسافت بسیار زیادى از راه اصل منحرف مى‏شود و در این صورت بازگشت او به راه درست بسیار دشوار خواهد بود.

این طبیعت در زندگى ماست و همه ما آن را درک کرده‏ایم. اینجاست که نقش هدایتگران، واعظان و اندرزدهندگان آشکار مى‏شود. شاید بسیارى از ما وقتى برخى کارها و گناهان را مرتکب مى‏شویم یا حق کوچکى را نادیده مى‏گیریم، یا آن را انکار مى‏کنیم، خود را گناهکار نمى‏بینیم. چرا؟ چون با خود مى‏گوییم گناه من چیست؟ من تنها یک گناه کوچک انجام دادم، انسانى را از حق اندکى مثلًا به اندازه یک لیره محروم کردم، به فلان انسان با توهین یا ناسزاى کوچکى ستم کردم. ولى وقتى این کارها تکرار شود و انسان به انجام آنها عادت کند، بسیار خطرناک مى‏شود.

امروز من حق کوچکى را نادیده مى‏گیرم، مثلًا به فردى یک لیره بدهکارم ولى آن را انکار مى‏کنم، یا چند متر مربع از زمین‏هاى شخصى در زمین من است و من آن را انکار مى‏کنم و مى‏گویم این‏ها ساده و ناچیز است، ولى همین اشتباهات ساده و همین انحرافات جزئى پس از مدتى زمینه را براى انجام ستمى بزرگ‏تر فراهم مى‏کند، مانند ماشین که هر چه در سراشیبى جلوتر رود، سرعت آن بیشتر مى‏شود. من بار اول ده متر از زمین دیگرى را غصب مى‏کنم، بار دوم پانزده متر، بار سوم یک دونم (مقیاس مساحت) و همین طور ستم و عادت خود را بیشتر مى‏کنم.

وقتى من مرتکب گناهى مى‏شوم، به پیامدهاى آن توجه ندارم و نمى‏بینم به کجا مى‏انجامد، ولى راهنماى دانا و چراغ هدایت مى‏تواند این پیامدها را ببیند و مى‏داند انحرافى که امروز با یک گام یا ده متر یا یک ... آغاز مى‏شود فردا به صدها و هزاران متر مى‏انجامد. اینجاست که نقش رهبر و پیشوا و راهنما و چراغ هدایت آشکار مى‏شود. ظلم و جرم و اشتباه نسبت به دیگران همیشه نسبت به دیگران همیشه با انجام یک عمل تحقق نمى‏یابد. تنها به این نیست که مال کسى را به زور بگیرم، مال دیگران را به ناحق بخورم، کسى را طرد کنم، به کسى توهین کنم یا شهادت ناحق بدهم. ستم کردن تنها به این نیست که چیزى را به کسى که شایسته آن نیست بدهیم، بلکه ستم کردن با سکوت در برابر پایمال شدن حق هم محقق مى‏شود و همان گونه که شنیده‏اید: «کسى که از حق چشم‏پوشى کند و در برابر آن ساکت بماند، شیطانى لال است.»

کسى که در برابر ستمگر ساکت مى‏ماند و به او اجازه جولان مى‏دهد، در حقیقت به نوعى ظلم را تأیید و با آن سازش مى‏کند و مظلوم را خوار مى‏سازد. این دو نوع ستم کردن: ایجابى و سلبى در حیات ملت‏ها وجود دارند، هر چند آشکارا به چشم نیایند، ولى حوادثى هستند که این حقیقت را آشکار مى‏کنند.

به حادثه کربلا و قیام امام حسین (علیه السلام)- این چراغ هدایت- برگردیم تا ببینیم چگونه امام حسین راه را روشن کرد تا مردم خودشان حقیقت را دریابند.

مى‏دانید که امام حسین و فرزندان و برادران و یاران ایشان به شهادت رسیدند و اهل بیت امام به اسارت رفتند. در کربلا زشت‏ترین جنایت و بزرگ‏ترین خیانت رخ داد و شدیدترین ستمى که یک ستمگر مى‏تواند انجام دهد، روا رفت. ستمى که در کربلا روا رفت با هیچ ستمى قابل مقایسه نیست ولى جاى این سؤال هست که چه کسى این مشکل را پدید آورد؟ چه کسى ستم کرد؟

در این حادثه یک نفر فرمان داد که یزید بود، یک نفر امیر بود، یعنى «ابن زیاد» یکى لشکر را فرماندهى کرد و به کربلا آورد که عمر بن سعد بود، گروهى این فرمان را اجرا کردند و تیراندازى کردند و سنگ انداختند و مستقیماً در کشتن امام حسین علیه السلام دخالت کردند که «شمر» و یاران او سپاه حاضر در کربلا بود.

سؤال این است: اگر در میدان جنگ تنها ابن زیاد و یزید و عمربن سعد بودند، آیا امام حسین به آن شکل دردناک به شهادت مى‏رسید؟ اگر سپاه دشمن بیست یا پنجاه نفر بودند، آیا مى‏توانستند چنین جنایتى را مرتکب شوند؟ یقیناً نه. پس چگونه توانستند چنین جنایتى انجام دهند؟ به فرمانِ فرمان‏دهنده و اجراىِ اجراکننده و تأییدِ تأییدکننده و سکوتِ سکوت کننده. یعنى مى‏توانیم بگوییم آن امت همگى با قول و فعل و سکوت و خوشنودى و سکوت و فرمانبرى خود بر کشتن امام حسین علیه السلام اجماع کردند. همگى در پدید آمدن واقعه کربلا اتفاق نظر داشتند، جز اندکى از آنان.

این حقیقت چه زمانى براى مردم آشکار شد؟ پس از رخ دادن آن واقعه.

در آن زمان کوفه از بزرگ‏ترین پایتخت‏هاى جهان اسلام بود. جمعیت کوفه چند نفر بود؟ صدها هزار نفر. هر یک از آنان باید با خود فکر مى‏کرد که اگر او ساکت نمى‏ماند و به یارى حسین (علیه السلام) مى‏شتافت، حسین (علیه السلام) کشته نمى‏شد؛ زیرا یک مجموعه، مرکب از افراد است و همان گونه که در یک شب سى نفر به سپاه امام حسین علیه السلام پیوستند، اگر هزار نفر، چهار هزار نفر، پنج هزار نفر جمع مى‏شدند و به امام حسین علیه السلام مى‏پیوستند، این فاجعه پیش نمى‏آمد.

بنابراین خون امام حسین علیه السلام در واقع بلندگویى بود که در برابر مردم قرار داده شد و آنان را به مسئولیت و نتیجه کارهایشان آگاه کرد، که امروز شما سکوت مى‏کنید یا درهمى مى‏گیرید، یا در خانه مى‏نشینید یا فرزند خود را از ترس کشته شدن از خیابان به خانه بازمى‏گردانید، ولى پیامد این کارها چیست؟

پیامد این کارها در نهایت کشته شدن امام حسین علیه السلام است. امام حسین علیه السلام کشته شد، ولى کشته شدن او به یکباره و ناگهانى اتفاق نیفتاد، بلکه نتیجه سلسله حوادثى بود که پس از رسول خدا و با روى کار آمدن معاویه آغاز گردید، و به شهادت حسین بن على علیهما السلام انجامید. انحرافى که ابتدا پدید آمد و جزئى بود: سکوت یا ترس یا گرفتن دینار و درهم، گرفتن ده یا پانزده لیره یا چند متر زمین! جنایت این گونه آغاز شد و کم‏کم سرعت گرفت و بزرگ شد و تا به آنجا رسید که به کشته شدن پسر دختر رسول خدا، آن هم به شکلى فجیع و دردناک انجامید و هیچ کس دم برنیاورد! همه ساکت بودند.

بنابراین حسین علیه السلام از حقیقت پرده برداشت. یعنى به مردم گفت: اى کسى که به اندازه سر سوزنى به مردم ستم مى‏کنى! تو در مسیرى حرکت مى‏کنى که در نهایت به ستم کردن به زندگى و آبرو و دین همه مردم مى‏انجامد. اى کسى که یک قدم از مسیر حق منحرف شده‏اى! به جایى خواهى رسید که به کشتن پسر دختر پیامبر راضى خواهى شد و یا در آن شرکت خواهى کرد. اى کسى که به آنچه دربرابر تو رخ مى‏دهد، بى‏اعتنایى و نسبت به حقى که در برابر تو پایمال مى‏شود ساکت مى‏مانى! در آینده به آبرو و جان مردم تجاوز مى‏شود و ریختن خون دیگران جایز شمرده مى‏شود و تو یا به آن خوشنودى یا در آن نقش دارى یا در برابر آن ساکت مى‏مانى. هیچ تفاوتى میان آنها وجود ندارد و هیچ راه میانه‏اى در کار نیست. یا باید در راه هدایت حرکت کنى یا در راه‏هاى گمراهى و چه بسیاند راه‏هاى گمراهى.

کسى که در مجلس امام حسین شرکت مى‏کند در یک لحظه فکر کند- و بسیارى از ما با خود فکر کرده‏ایم- که کاش ما با امام حسین بودیم تا به رستگارى عظیم مى‏رسیدیم. بسیارى از ما مى‏گوییم اگر ما در کربلا بودیم، بى‏گمان حسین را یارى مى‏کردیم، آیا معناى حضور شما در این مراسم به این معنا نیست که اگر ما در کربلا بودیم حسین را یارى مى‏کردیم؟ ولى بین خود و خداى خود اگر خواستید درباره کسانى که امام حسین علیه السلام را در کربلا کشتند داورى کنید، باید به شرایط عینى حاکم بر آن جماعت که آنان را به این وضع کشاند، توجه کنید. گناه آن امت در کشتن امام حسین علیه السلام تنها در این نبود که برخى از آنان به کربلا رفتند و تیر انداختند و شمشیر زدند و سنگ پرتاب کردند و یا در کشتن امام مشارکت کردند. نه، تنها این افراد گناهکار و مسئول نبودند، بلکه مادرى که در کوفه یا در مسیر کوفه تا کربلا وقتى فهمید حسین علیه السلام قیام کرده است، فرزند خود را به خانه برد تا در فتنه نیفتند، آن مادر باید بداند که فتنه خواهد رسید و او نیز در کشتن حسین علیه السلام است. باید برحذر باشیم!

این حقیقت هنوز روشن نیست. چگونه ممکن است امام حسین علیه السلام کشته شود؟ شما الآن به راحتى تمام مى‏گویید: اگر در عصر امام حسین علیه السلام بودیم، از او دفاع مى‏کردیم و نمى‏گذاشتیم او را بکشند. چرا مردم زمان امام حسین علیه السلام با خود چنین نگفتند؟ آیا بر آنان واجب نبود جلوى کشتن امام حسین علیه السلام را بگیرند؟

یاران اندک امام که پیش از ایشان به میدان جنگ رفتند همه مى‏دانستند که کشته مى‏شوند، بالاخره امام حسین علیه السلام در برابر دشمن تنها خواهد شد. همه این را مى‏دانستند، ولى چرا براى رفتن به میدان از یکدیگر پیشى مى‏گرفتند؟ به چه دلیل؟ اینها تنها یک آرزو داشتند که شهادت امام حسین علیه السلام پنج دقیقه عقب‏ بیفتد. یعنى با تمام وجود و زندگى خود پنج دقیقه از زندگى امام حسین علیه السلام را نجات مى‏دادند، چرا؟ چون فکر مى‏کردند شاید کشته شدن آنها در آن دلهاى سیاه و بى‏رحم تأثیر گذارد و برخى از آنان از گمراهى دست بردارند و حسین پیروز میدان شود! آنها این گونه فکر مى‏کردند، و یا به گونه‏اى دیگر. در هر حال هر یک از آنان نقش خود را در این مسیر ایفا کرد.

وقتى ما به این صحنه، به این چراغ فروزانى که حسین در برابر امت خود در آن عصر و در همه عصرها برافروخت مى‏نگریم، این حقیقت را درمى‏یابیم که حق چه کوچک باشد و چه بزرگ، حق است و ستم چه کم باشد و چه زیاد، ستم است. راه کج و منحرف از ابتدا تا انتها در انحراف است و همه در یک امتداد هستند. حق کوچک بزرگ مى‏شود و گسترش مىِ‏یابد و سیلى زدن به صورت یک یتیم به کشتن حسین علیه السلام مى‏انجامد. گرفتن اندکى از مال حرام به آنجا مى‏انجامد که ابن سعد براى گرفتن حکومت رى حاضر مى‏شود حسین علیه السلام را بکشد. بى‏حرمتى به یک زن محترم با زبان یا نگاه به بى‏حرمتى به حریم اهل بیت و اسیر کردن زنان منجر مى‏شود.

بنابراین اى برادران! این حقیقت روشن مى‏شود که انسان وقتى شروع به انحراف مى‏کند، بازگشت و اصلاح او در روز اول آسان‏تر از روز دوم است و در روز دوم آسان‏تر از روز سوم و به همین ترتیب.

سخنرانى امام موسى صدر در جمع اعضاى ارشد جنبش امل‏

بسوی خط حسینی

بسم الله الرحمن الرحیم، الحمد لله رب العالمین و الصلوه و السلام على سیدنا محمد و على آله الطیبین الطاهرین، السلام علیک یا ابا عبدالله و على الارواح التى حلّت بفنائک، علیک منى سلام الله ابداً ما بقیت و بقى اللیل و النهار، و لا جعله الله آخر العهد منى لزیارتکم، السلام على الحسین و على علىّ بن الحسین و على اولاد الحسین و على اصحاب الحسین.

امروز که روز شهادت امام حسین (علیه السلام) است پیش از هر چیز باید با تمام وجود به حقیقت این مناسبت و اهداف و ابعاد این مناسبت توجه کنیم. این وظیفه پیش از هر شخص دیگرى بر ما واجب است، زیرا حسین پیش از هر کس دیگرى، متعلق به ماست. حسین متعلق به ما اهل مسجد و اهل نماز و شرکت‏کنندگان در نماز جمعه است. امام حسین علیه السلام هدف خود را از این سفر که به شهادت ایشان انجامید، بیان کرده است و لازم نیست ما درباره هدف مبارک او اجتهاد یا استنباط کنیم. هنگامى که از مدینه بیرون مى‏آمد یعنى هنگامى که این سفر منتهى به مرگ را آغاز کرد فرمود: «والله أنى ما خرجت أشراً ولا بطراً ولا ظالماً ولامفسداً أردت الإصلاح فى أمه جدى ما استطعت، أرید الأمر بالمعروف والنهى عن المنکر»؛ به خدا سوگند من از روى سرمستى و سرخوشى و یا براى ستمگرى و فسادانگیزى قیام نکرده‏ام، بلکه مى‏خواهم در حد توان امت جدم را اصلاح کنم. مى‏خواهم امر به معروف و نهى از منکر کنم.»

بنابراین، از اولین لحظات شروع قیام هدف روشن است. این قیام براى مطالبه خلافت و حکومت و یا براى فتنه‏انگیزى و آشوب‏طلبى در امت پیامبر نبود. دشمنى حسین (علیه السلام) با یزید و یاران یزید به خاطر دشمنى‏هاى دیرینه میان بنى‏امیه و بنى‏هاشم قبل از اسلام نبود، زیرا این مسایل پایان یافته بود و حد اقل این بود که از سوى پیامبر و فرزندان و اصحاب ایشان این دشمنى کنار گذاشته شده بود. بنابراین قیام امام حسین (علیه السلام) جز براى اصلاح و امر به معروف و نهى از منکر نبود. قیام او براى پاسدارى از دین خدا و برپایى نماز و دادن زکات و امر به معروف و نهى از منکر و اصلاح در جامعه اسلامى- در حد توان- بود.

آخرین سخنى نیز که امام در پایان این سفر فرمود، یعنى هنگام شهادت و در لحظه دیدار با پروردگار، این بود: «إن کان دین محمد لم یستقم إلا بقتلى یا سیوف خذینى.»؛ «اگر دین محمد جز با کشته شدن من اصلاح نمى‏شود و راست نمى‏گردد، پس اى شمشیرها مرا دریابید.» این جمله در ابتداى این سفر نیز از او نقل شده است.

بنابراین، در هدف امام شکى نیست. این سفر دشوار و فداکارى بزرگى که هیچ فداکارى دیگرى شبیه آن نیست به خاطر دین بوده است. هر کس دین دارد حسین به خاطر او و خدمت به او و در راه او کشته شده است و از این رو او را «ثارالله» (خون خدا) مى‏نامند. معاذ الله خدا که خون ندارد، کشته نمى‏شود، ولى شهید به خاطر کسانى که به دین خدا ایمان دارند و در مسیر خدا حرکت مى‏کنند، شهید مى‏شود.

بنابراین، حسین (علیه السلام) شهید است براى هر انسان مؤمن و هر چه ایمان انسان بیشتر شود اختصاص حسین (علیه السلام) به او بیشتر مى‏شود. کسى که یک درجه از ایمان دارد، حسین یک درجه به او اختصاص دارد، و کسى که مثلا ده درجه از ایمان دارد، حسین نیز به اندازه ده درجه به او اختصاص دارد. وقتى من مى‏گویم: کسانى که نماز مى‏خوانند و به مسجد مى‏آیند و شعایر الهى را به پا مى‏کنند، حسین پیش از هر کسى اختصاص به آنان دارد، سخنى به گزاف نگفته‏ایم و مبالغه نکرده‏ایم، زیرا شما با خواندن نماز و اجتماعات مذهبى و برپایى شعایر الهى ما همگى ادعا مى‏کنیم که مؤمن هستیم و به همان اندازه که ادعا مى‏کنیم، حسین متعلق به ماست، زیرا او براى ما و دین ما و خط ما و رفتار ما کشته شد. اندوهى که شما نسبت به حسین احساس مى‏کنید نشانه ایمان شماست و اگر احساس بى‏تفاوتى و بى‏اعتنایى کنید نشانه بى‏ایمانى شماست. موضوع روشن است؟ از این رو امام (علیه السلام) تأکید مى‏کند که پیروان ما کسانى هستند که به خاطر اندوه ما اندوهگین و به خاطر شادى ما شاد مى‏شوند. ما در این روزها سخت احساس غم و اندوه مى‏کنیم، بیش از وقتى که عزیز یا دوست یا خویشاوندى را از دست داده باشیم. چرا اندوه بر حسین بیشتر است اى برادران؟

مبالغه نمى‏کنم و شعر هم نمى‏گویم، این حقیقت است. انسان وقتى دوست یا نزدیکى را از دست مى‏دهد ناراحت مىَ‏شود. چرا؟ چون پشتیبان یا تکیه‏گاه یا عزت یا سرپرستى یا مال او را از دست داده است.

خدمات حسین به دین فراتر از هر خدمت دیگرى است. خدمت هیچ یک از برادر و پدر و خویشان و دوست و یاور من مانند خدمات حسین نیست. وقتى من براى پدرم اندوهگین مى‏شوم، باید براى حسین بیشتر اندوهگین شوم. پدر بودن حسین براى من فراتر از پدر بودن پدرم براى من است. بنابراین ما صبح و عصر و شب و همه وقت مجلس عزا به پا مى‏کنیم تا نشان دهیم اندوه ما بر حسین‏ فراتر از هر اندوه دیگرى است. ما براى از دست دادن عزیزانمان یک یا دو بار یا یک هفته، چهل روز یا یک سال مراسم عزا مى‏گیریم، ولى براى حسین (علیه السلام) این مراسم هر سال و هر زمان در روز عاشورا و دهه اول محرم صبح و عصر و شب برگزار مى‏شود. این نشانه چیست؟ نشانه آن است که مى‏خواهیم افزون بر زبان با عمل خود نیز ثابت کنیم که ما عظمت این مصیبت و اندوه بسیار آن و تأثیر عمیق این شهادت را در دلهاى خود احساس مى‏کنیم. حسین (علیه السلام) پیش از انکه شهید دیگران باشد، شهید ما است. ما ناراحتیم چون چیزى که متعلق به ما بود از دست داده‏ایم. ما پدر و مادر و دوست و یاور و تکیه‏گاه و عزت و سرپرست و همه چیز خود را از دست داده‏ایم به ویژه آنکه احساس مى‏کنیم او به خاطر ما فداکارى کرد. یعنى چه براى ما فداکارى کرد؟

آیا مبالغه مى‏کنم؟ نه، مى‏گویم براى ما، بله. ممکن است کسى به خاطر حفظ مال شما کشته شود یا به خاطر حفظ عزت و آبروى شما کشته شود. ولى حسین به خاطر حفظ همه اینها براى من و شما کشته شد. این احساس اندوه عمیق ما در واقع احساس تقدیر عمیق است، ما احساس مى‏کنیم که مدیون حسین هستیم و نمى‏توانیم این دِین خود را ادا کنیم و او خدمتى کرده و فضل و منتى بر ما دارد که هیچ چیز با آن برابرى نمى‏کند و ما توان جبران آن را نداریم.

با توجه به این مقدمه ما نخستین عزاداران و اندوه‏داران براى امام حسین (علیه السلام) هستیم و نخستین کسانى هستیم که قدردان فداکارى‏هاى اوییم. از این رو باید خدماتى انجام دهیم، نه به خاطر جبران و غرامت، چرا که او فداکارى نکرده تا چیزى در قبال آن از ما دریافت کند. خدمت ما به حسین تأکیدى است بر موفقیت و پیروزى او در جهاد. ما وقتى اهداف امام حسین (علیه السلام) را اجرا مى‏کنیم، در حقیقت بر پیروزى حسین (علیه السلام) مى‏افزاییم.

حسین به خاطر چه کشته شد؟ براى دین، پس هر چه دین ما بیشتر و عمیق‏تر شود، حسین بیشتر پیروز مى‏شود. اگر در جهان یک درجه از دین وجود داشته باشد حسین صد درجه پیروز شده است و اگر صد درجه از ایمان وجود داشته باشد حسین بسیار بیشتر موفق شده است. درست است؟

بنابراین ما اجتماع‏کنندگان در این مسجد مقدس و در این روز بزرگ، پیش از هر کس دیگر باید پیام عاشورا را درک کنیم. چرا گریه مى‏کنیم؟ چرا اندوهگینیم؟ باید بفهمیم وظیفه ما در برابر این مسأله چیست؟ این وظیفه باید نمود پیدا کند و با زبان و قلب ما تحقق یابد. باید در کارها و احساسات و زبان و نیت ما کاملا ظهور یابد، زیرا ما نخستین کسانى هستیم که از فداکارى‏هاى حسین قدردانى مى‏کنیم، به خاطر او اندوهگین مى‏شویم و براى تحقق اهداف او تلاش مى‏کنیم. وقتى به این فکر مى‏کنیم که حسین (علیه السلام) چیزى براى خود نگه نداشت، و از بذل مال و آبرو و خانواده و کودکان و دوستان و یاران خوددارى نکرد و همه چیز حتى جان خود را فدا کرد، درمىِ‏یابیم که خدمات او برابر با همه خدمات است. فکر مى‏کنید حسین (علیه السلام) پسرش را دوست نداشت؟ آیا تنها من و شما فرزندانمان را دوست داریم؟ چطور فرزندش را دوست نداشت در حالى که بر سر پیکر بى‏جان على اکبر بدون هیچ گونه تعارفى آشکارا گفت: «على الدنیا بعدک العفا.»؛ «پس از تو دنیا هیچ ارزشى ندارد ...» آیا درک نمى‏کرد که پسرش جوان است و نمى‏خواهد کشته شود؟ وقتى بر سر جنازه عباس مى‏رسد، آیا حسین برادرش را دوست نداشت؟ آیا وجود این برادر و قدرت و تأثیر او در زندگى را درک نمى‏کرد؟ چقدر او براى این برادر زحمت کشیده بود و از این رو در رویارویى با مصیبت او گفت: «اکنون کمرم شکست»

بنابراین، امام حسین (علیه السلام) نیز برادران و فرزندانش را دوست داشت، زندگى را دوست داشت، آسایش را دوست داشت، همه نعمت‏هاى خداوند را در روى زمین دوست داشت ولى به خاطر من و شما از قربانى کردن هیچ یک از آنها فروگذار نکرد و هر آنچه داشت براى سعادت شما و سعادت من داد. وظیفه ما در برابر این خدمت چیست؟

اگر من یک ساعت از آسایش یا وقت خود را فدا کنم یا از برخى عادات خود دست بردارم یا واجبات را انجام دهم و گناهان را ترک کنم، آیا فکر مى‏کنید کار دشوارى انجام داده‏ام؟ هر چقدر هم این کارها دشوار باشد، حسین (علیه السلام) دشوارى‏ها و سختى‏هاى بیشترى تحمل کرده است. کسى نگوید من به فلان گناه عادت کرده‏ام، چگونه از من مى‏خواهید آن را ترک کنم؟ این کار دشواراست. این کار هر چقدر سخت باشد، حسین (علیه السلام) کارى بسیار سخت‏تر از آن انجام داد. مى‏گویى سخت است که بخشى از وقت خود را مثلا به نماز یا حج یا اداى حقوق اختصاص دهم. مى‏گویم وضعیت حسین (علیه السلام) سخت‏تر و دشوارتر از وضعیت تو بود ولى خوددارى نکرد.

«هَلْ جَزَاء الاحْسَانِ الا الاحْسَانُ»؛ «مگر پاداش احسان جز احسان است؟» (رحمن: 60) حسین به شما نیکى و خدمت کرد، آیا شما نمى‏خواهید با عملى ساختن اهداف حسین (علیه السلام) به خودتان نیکى کنید؟

بنابراین به همان اندازه که در این روزها احساس مصیبت و اندوه عمیق و نیز احساس قدردانى فراوان مى‏کنیم به همان اندازه باید بازنگرى جدیدى را در مورد زندگى و اوضاعمان آغاز کنیم و خط تازه‏اى براى رفتار و سلوکمان برگزینیم، باید تجسم حسینى بودن روى زمین باشیم. در این زمان چقدر ما نیازمند حسینى بودن هستیم. حسینى بودن یعنى اینکه انسان به اوج فداکارى و بخشش و وفادارى و خدمت برسد، بتواند بیشترین خدمت و عطا و بخشش را ارائه دهد، به بالاترین مرتبه عفو و گذشت برسد. فکر مى‏کنید وقتى عصبانى مى‏شوید، خیلى سخت است که از غرور و خودخواهى خود دست بردارید، درست است که این کار سخت است ولى آیا آنچه حسین انجام داد برایش سخت نبود؟

بنابراین، در سایه یاد حسین و در سالگرد شهادت حسین مى‏کوشیم تا دوباره زندگى خود را اصلاح و تنظیم کنیم.

برادران! ما به عنوان افراد، خانواده‏ها، شهر و امت، اوضاع داخلى و خارجى‏مان به هیچ شکل مطلوب نیست. هیچ یک از کمالات نفسانى در ما وجود ندارد و در برابر جهانیان نیز امتیاز و کمال نداریم. هیچ عزت و افتخارى نداریم. هیچ آرمان‏گرایى در اخلاق نداریم، هیچ آرمان‏گرایى در زندگى و برخورد با دیگران نداریم، آرمانى در تربیت فرزندان نداریم، اوضاع نامطلوبى داریم. نمى‏خواهم در این باره توضیح دهم. مسئول این وضعیت خود ما هستیم. «ذَلِکَ بِمَا قَدَّمَتْ أَیْدِیکُمْ وَأَنَّ اللّهَ لَیْسَ بِظَلَّامٍ لِّلْعَبِیدِ»؛ «این پاداش اعمالى است که پیشاپیش به جاى آورده‏اید وگرنه خداوند به بندگانش ستم روا نمى‏دارد.» (آل عمران: 182؛ انفال:: 51) خداوند متعال متعلق به هیچ فرد یا امت خاصى نیست. ما خود مسئول وضعیت خود هستیم و خود قادر به تغییر آن هستیم. این فرصت، یعنى ایام عاشوراى امام حسین (علیه السلام) فرصت خوبى براى تغییر همه اوضاع است. چرا؟ چون زیربنا و اساس و خطوط اصلى زندگى ما و راهى که در زندگى مى‏پیماییم اشتباه است، چون راه حسین نیست. از امروز و در پرتو نام و یاد حسین میتوانیم در راه حسین حرکت کنیم و در خط او گام برداریم و شهادت حسین (علیه السلام) را قدر بدانیم و بر مصیبت بزرگى که از حسین (علیه السلام) به ما رسیده است اندوهگین باشیم و این مصیبت را جبران کنیم.

چگونه مى‏توانیم حسینى باشیم و در خط حسین حرکت کنیم؟ وقتى که فداکارى کنیم، خدمت کنیم، بکوشیم و از چیزى فروگذار نکنیم، وقتى که به تمام معنا از غرور و خودخواهى خود دست برداریم. ما تجربه‏هایى را پیش چشم داریم. تجربه فلسطین را که در برابر دیدگانمان است، تصور کنید. دولت‏ها و گروه‏ها و ملت‏ها و اسلحه‏ها و ثروت‏ها و میلیون‏ها انسان نتوانستند کارى انجام دهند، ولى چند نفر فدایى از جان گذشته و جان بر کف توانستند این جماعت و کیان این کشور را تکان دهند. چطور تعدادى فدایى توانستند چنین کنند؟ تعداد آنان پانصد یا چهارصد نفر است. به طور دقیق کسى نمى‏داند همین قدر مى‏دانیم که تعدادشان کم است و گروهى اندک از مردم هستند.

اینها را مى‏گویم تا خود را کوچک و حقیر نشمارى، نگویى من در عرصه زندگى چه کارى مى‏توانم انجام دهم؟ همه کار مى‏توانى انجام دهى ولى به شرط آنکه این خودبینى را از خود دور کنى و در خط حسین (علیه السلام) باشى و بتوانى آنچه از تو مى‏خواهند، آنچه راه مبارزه از تو مى‏طلبد، آنچه چالش‏هاى زندگى اقتضا مى‏کند و هر آنچه نیاز است، تقدیم کنى.

ما اگر توانستیم از راحتى خود چشم بپوشیم و به کار و تلاش بپردازیم و اگر توانستیم از عادت‏هاى خود دست برداریم، مى‏توانیم تعالى پیدا کنیم. اگر توانستیم کینه‏هاى خود را کنار بگذاریم مى‏توانیم به مرتبه‏اى بالاتر برسیم و با یکدیگر دوستى کنیم و برادر باشیم و دست یارى به هم بدهیم. اگر عادت‏هاى عمومى خود را کنار گذاشتیم یعنى از اینکه بگوییم این خواست مردم است و مُد و جریان‏ها و موج‏هاى اجتماعى این چنین است، دست برداریم. آیا حسین (علیه السلام) بر خلاف جریان حرکت نکرد؟ آیا حسین (علیه السلام) در برابر ستمگران از بزرگ و کوچک و با همه اسلحه‏ها و سپاهیان و افکار و آراء و خدمات و تبلیغات آنها نایستاد؟ او به تنهایى با این جریان‏ها و جبهه‏ها مخالفت کرد و از بذل هیچ چیزى خوددارى نکرد و همه چیز را تقدیم کرد.

اگر مى‏خواهیم به خط حسین و هدف حسین برسیم و شکوه و عزت خود را بازیابیم و زندگى خود را احیا کنیم باید در راه حسین (علیه السلام) حرکت کنیم. اما اگر مى‏خواهى آسایش و ثروت و خوشبختى و خو دخواهى و ... خود را نگه دارى، در همان موقعیتى که هستى مى‏مانى و به اندازه سر سوزنى تغییر نمى‏کنى. تو از بیست سال پیش تا کنون همین بوده‏اى و از امروز تا بیست سال دیگر نیز همین خواهى بود تا اینکه بمیرى و همه بمیریم. اگر مى‏خواهى همان گونه که بوده‏اى باشى، هدفت را مشخص کرده‏اى و هدف کوچکى براى خود مشخص کرده‏اى و همچون سنگ در جا زده‏اى و تغییر نکرده‏اى، ولى هر اندازه تلاش کنى بالاتر روى و تعالى یابى و پیشرفت کنى مى‏توانى بخشى از خودبینى خود را کنار بگذارى.

بنابراین در امروز و در سایه نام و یاد حسین بزرگ مى‏توانیم صفحه جدیدى از زندگى خود را ورق بزنیم. این نکته را به طور کوتاه به خود و شما مى‏گویم و اعلام مى‏کنم که ما در آستانه فصلى جدید از زندگى خود هستیم، در برابر فرصتى تازه از زندگى خود هستیم. مى‏توانیم رویکرد و جهت خود را عوض کنیم و به همان سویى که حسین (علیه السلام) رفت برویم و به وضعیتى بهتر از آنچه امروز داریم برسیم، براى اینکه به این هدف برسیم باید با نام و یاد حسین (علیه السلام) زندگى کنیم، در مجالس عزادارى حضور یابیم، گوش کنیم، و به فکر فرو رویم و به خود آییم و غم و اندوه در رفتار و لباس و خانه و شب‏زنده‏دارى ما نمود پیدا کند و به این شکل با نام و یاد حسین (علیه السلام) زندگى کنیم. زیرا براى انسان سخت است که خود را تغییر دهد. ولى وقتى صحنه‏هاى باعظمت کربلا را به یاد مى‏آورى و این مصیبت‏ها و فداکارى‏ها و خدمات را به یاد مى‏آورى به یکباره تکانى مى‏خورى و دگرگون مى‏شوى.

پیش از شما نیز جماعتى در مثل این روز دگرگون شده‏اند. عبیدالله بن حر جعفى، آیا مردى عثمانى نبود؟ یعنى ادعاى خون‏خواهى خلیفه عثمان را از امام نداشت؟ او مردى گمراه بود ولى در چنین روزهایى یکباره از خط باطل به خط حق تغییر مسیر داد. چنین چیزى ممکن است.

برادران! این مسئله نیاز به بحث و گفت‏وگو و استدلال ندارد. در این فرصت مى‏توانید برنامه و خط مشى جدید در پیش بگیرید و زندگى شخصى و عمومى خود را اصلاح کنید و براى امت و برادران و فرزندان خود عزت و سربلندى به ارمغان آورید. مى‏توانید این وضع را تغییر دهید. شما مسجدیان و نمازگزاران و روزه‏داران و سجده‏کنندگان و برپادارندگان شعایر الهى نسبت به دیگران مقدم‏ هستید. شما شروع کنید. این، زندگى نیست برادران، بلکه مرگ تدریجى است. زندگى کردن با گرفتارى و خوارى و کینه‏توزى و مصیبت و منتظر حرکت دیگران ماندن تا آنان سرنوشت او را تعیین کنند، این، زندگى نیست، مرگ است، و خدا و رسول او هرگز براى ما چنین نخواسته‏اند و ما باید نخستین کسانى باشیم که تلاش مى‏کنیم و تغییر مى‏دهیم و آغاز مى‏کنیم، زیرا ما به همان اندازه که دین داریم، به همان اندازه متعلق به حسین هستیم و به همان اندازه و بیش ازدیگران حسین به ما تعلق دارد.

پس بیایید از همین روزهاى مبارک آغاز کنیم، بى‏گمان خداوند سبحان نیز از ما دستگیرى خواهد کرد و به ما توفیق خواهد داد و ما را از یاران حسین (علیه السلام) قرار خواهد داد. والسلام علیکم.

سخنرانی تحلیلی امام موسی صدر درباره بستر زمانی وقوع حادثه عاشورا

گمراهی، زمانه اباعبدالله الحسین(علیه السلام) را فرا گرفته بود. وقتی که ما سالروز واقعه کربلا را فرصتی مغتنم می‌شمریم و گردهم می آییم و آن حادثه را در گوش، قلب، و وجود خود تکرار می‌کنیم با آن قهرمانی‌های جاویدان پیوند می‌یابیم. قهرمانی‌هایی که ریشه ستم و ستمگران را برکند و نقاب و پرده از چهره عصیانگران و منافقان برافکند.

این حادثه جاویدان که مشعل فروزنده نسل‌هاست، تنها برای روزگار امام حسین(علیه السلام) نیست. ابعاد این حادثه از یک رنجش عاطفی و تراژدی بشری در می‌گذرد و الگویی شایسته پیروی برای تمام نسل‌ها می‌شود و واقعه، با همه تفاصیل و ثمراتش به همه نسل‌ها می‌آموزاند و راههای نجات و رهایی را فراروی آنها، می‌گشاید. امت ما و دیگر امت‌ها، همواره به این آموزه‌ها و عبرت‌ها، نیازمند بوده‌اند.

عاشورا در زمان خاصی واقع شد، که آن زمان با پیشینه خاصی پیوند دارد. هنگامی که این پیشینه را بررسی می‌کنیم شدت و عظمت این حادثه غم‌انگیز و ابعاد این نبرد را در می‌یابیم.

نقشه‌ای برای زشت جلوه دادن اسلام و از بین بردن آن، در حال شکل گرفتن بود. این نقشه از زبان یزید بن معاویه بر ملا گشت، هنگامی که او مغرورانه و پیروزمندانه در کاخ خود نشسته بود و سر حسین در برابرش قرار داشت. هدف یزید از شعر "ابن ذی بعره" که به آن استشهاد کرد، آشکار می‌شود. او در حالی که با خیزران خود، بر لب و دندان پسر رسول خدا می‌زد، گفت: لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحیٌ نزل

چه کسی این حرف را می‌زند؟ یزید. او خود را امیرمؤمنان می‌نامد و بر منبر رسول خدا می‌نشیند و به نام اسلام بر مردم حکومت می‌کند. از درون، اسلام را به مبارزه می‌خواند و آنچه را با فداکاری ها، مجاهدت ها و مصیبت ها به دست آمده است، ابزاری برای فرمانروایی می‌داند، نه پیامی برای آزادی انسان‌ها. معاویه آغازگر این نقشه بود و سپس زمینه ادامه آن را برای پسرش یزید فراهم کرد، یزیدی که پیش از خلافت و در روزگار جوانی‌اش، درباره‌اش گفته می‌شد: او مردی مغرور، بی‌بند و بار و فاسق است. هنگامی که معاویه یزیدی را که تاریخ او را قاتل افراد بی‌گناه و هتک کننده نوامیس می خواند و مردم، هیچ گونه امنیت و آسایشی از ناحیه او ندارند، بر مسند خلافت می‌نشاند و او را بر مردم مسلط می‌گرداند و بیعت با او را بر مردم لازم می‌شمارد، روشن می‌شود که کاربی اندازه خطرناک شده است و یزیدی که از اسلام می‌گوید و اسلام را نه وحی و رسالت، بلکه بازیچه‌ای برای حکومت کردن در دست بنی هاشم می داند، خلیفه مسلمانان می‌شود. و مردم خاموش، آرام، هراسان و طمع کارند، نه قدرتی در دست دارند و نه فضل و کرمی، آزادگان آواره‌اند و مردم در این فضا خاموش. یزید نیز هر چه بخواهد انجام می‌دهد؛ حرمت مردم را هتک می‌کند و ارزش ها را زیر پا می‌نهد. در این شرایط و در برابر سکوت امت بر ستم ها مردم هر روز شاهد ظلمی وقتلی هستند، و در برابر دیدگان خویش رنج، مصیبت و تجاوز می‌بینند.

در برابر این واقعیت و این وجدان‌های ترسان یا به خواب رفته، فداکاری بزرگی لازم است تا وجدان‌های خفته را بیدار کند و احساسات را برانگیزد. حادثه کربلا در شرایط مناسبی رخ داد و همه اسباب و لوازم برای این شرایط آماده بود، و حوادث به هم پیوسته سال های گذشته نیز به این واقعه قدرت می‌دهند. یزید امیرمؤمنان و خلیفه مسلمین می‌شود و از امام حسین بیعت می‌خواهد. امام حسین در برابر این پیشنهاد چه کند؟ آیا بیعت کند، و به اعمال یزید مشروعیت ببخشد، در حالی که یزید همانی است که می‌گوید:لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحیٌ نزل

پس مسئولیت حسین چه می‌شود؟ مگر رسول خدا در بازگشت از حجة الوداع نفرمود: "انی تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتی اهل بیتی ما ان تمسکتم بهما لن تضلّوا و انهما لن یفترقا حتی یردا علیّ الحوض" پیامبر با این کلام، فرزندان خود را خلیفه و بالاتر از آن آنان را پاسداران اسلام معرفی کرد.

هر کدام از آنان پاسدار قرآن، دین و شریعت بودند و به همین دلیل پیامبر امانت بزرگی را بر دوش آنان نهاد که نمی‌توانستند از آن شانه خالی کنند.

امام حسین(علیه السلام) در یکی از سخنان خویش می‌فرمایند: "لم تُشَذُّ عن رسول الله لحمته" برای شخصی مثل امام حسین(علیه السلام)، فرزند رسول خدا(صلی الله علیه وآله)، یاور بزرگوار و ریحانه دنیای او، امکان ندارد که به امانت رسول خدا خیانت ورزد و در برابر ستم، کژروی و ادعاهای یزید سکوت کند، یا با آن همگام شود.

امام حسین(علیه السلام) چاره‌ای ندارد؛ نه می‌تواند سکوت کند و نه همراهی. یزید می‌خواهد طرحش را عملی کند، می‌خواهد احکام اسلام را یکی پس از دیگری از میان بردارد. چنان که می‌دانیم یزید با شهر پیامبر(صلی الله علیه وآله) آن گونه رفتار کرد که در پی اعمال وحشیانه‌اش صدها تن از صحابه و تابعین به قتل رسیدند و کوشید تا به بهانه دستیابی بر عبدالله بن زبیر مکه مکرمه را نیز تصرف کند و تصمیم داشت کعبه را ویران سازد. این مردی است که می‌خواهد ریشه اسلام را برکند احکام آن را بمیراند و انتقام عقده‌های خود را از پیامبر(صلی الله علیه وآله) و مقام رسالتِ او بازگیرد، حسین(علیه السلام) چگونه می‌تواند با او برخورد کند؟ هنگامی که سر امام حسین(علیه السلام) و برادرانش نمایان گشت یزید شعری برای آنها می‌سراید:

لما بدت تلک الرؤوس وأشرقت

تلک الشموس علی ربی جیرون

نعق الغراب فقلت تصح أولا تصح

إنّی أخذت من النّبّی دیونی

(ترجمه: هنگامى که سرها [ی اسیران‏] پدیدار شد و خورشیدها [ى برفراز نیزه‏] بر بلندى جیرون تابیدند. کلاغ بانگ شومى سر داد و مى‏گفتم: خواهى خاموش باش و خواهى بانگ برآور؛ من طلب خود را از مقروض خود باز ستاندم.)

در برابر این منطق بر ماست که نسبت به پی آمدهای این واقعه، هوشیار باشیم. حسین(علیه السلام) شورید ولی برای علاقه به شورش نبود، او جنگید و کشت اما به دلیل علاقه به قتل و خونریزی نبود، تنها برای پاسداری از اسلام بود. این مردی که می‌خواهد، دِیْن خود را از پیامبر(صلی الله علیه وآله) بستاند، شعری از "ابن زبعری" می‌خواند:

لست من هند اذا لم انتقم

من بنی احمد ما کان فعل

ترجمه: من از هند نباشم اگر از رفتار فرزندان احمد انتقام نگیرم.

این مرد بقای اسلام را بر نمی‌تابد، به درون اسلام نفوذ کرده و بر کرسی خلافت تکیه زده است و بر آن است اسلام را از بین ببرد، و مردم خاموش، آرام، همگام، ترسان و طمع کارند؟ پس حسین(علیه السلام) چه کند؟

طبیعتاً مسؤولیتش این است که بپا خیزد، که او پاره تن رسول خدا(صلی الله علیه وآله) است، فرزند دختراوست و نمی‌تواند از مسئولیت خود شانه خالی کند. وظیفه دارد اهداف یزید را از میان بردارد و توطئه او و همراهانش را از ریشه برکند. آیا می‌تواند چنین کند؟ حسین(علیه السلام) یک نفر است و اندک افرادی با او هستند. آیا بر اساس عقل و محاسبات طبیعی می‌تواند بر یزید غلبه کند؟ خیر!پس چه کند؟

حسین(علیه السلام) کوشید تا تمامی نیروها و امکاناتش را بسیج کند؛ همه هستی، زبان، فکر، اهل بیتش از زن و مرد و آنچه را در اختیار داشت در کفه ترازو نهاد و با آنها نیروی زیادی فراهم کرد تا بنی‌امیه و قصرها و امیران و فرمانروایان و دستگاه‌های تبلیغاتی و سخنوران آنان و هر آنچه را در اختیار داشتند از هم بپاشاند و از بین ببرد.

بر اساس محاسبات مادی، برابری وجود ندارد. حسین(علیه السلام) با هفتاد نفر، دشمنانش سی هزار نفر و پشت آن ده ها هزار سپاهی و نظامی دیگر.

دستگاه‌های تبلیغاتی که مردم را در جهان اسلام فریب می‌دادند، حسین(علیه السلام) را خارجی شمردند. شریح قاضی در حکم خود می‌نویسد: "او از حد خود تجاوز کرده و آنگاه با شمشیر جدش کشته شد."

شهرها برای کشته شدن حسین(علیه السلام) جشن گرفتند. همه جا سخن از پیروزی خلیفه بود و از خطری که صفوف یکپارچه مسلمانان را می‌شکافت و اختلافاتی که میان مسلمانان پدید آمده بود. این فضای فریبنده که دستگاه های تبلیغاتی یزید آن را ساخته بود، بیش از پیش بر بلاها و مشکلات افزود.

از همین رو حسین(علیه السلام) شرایط موجود را ارزیابی کرد و دریافت که با محاسبات مادی، با این توانمندی ها نمی تواند خود و هدفش را به پیروزی برساند. در اینجا بود که از زبان رسول خدا(صلی الله علیه وآله) فرمود: ان الله شاء ان یراک قتیلاً و همچنین از زبان حضرت(صلی الله علیه وآله) افزود: "ان الله شاء ان یراهنّ سبایا"

بنابراین، حسین(علیه السلام) از چیزی کم نمی گذارد؛ هستی، روح، زبان، فکر و قلبش را بر می‌گیرد و به آن، نوزاد کوچک، فرزند رشید و تمام یاران و برادرانش را می‌افزاید و به فرزندان ابوطالب که در مدینه هستند، می‌نویسد: الا و من خرج منکم معی یقتل و من لم یخرج لن یبلغ النصر

ای خویشاوندان من! ای اهل بیت من! گمان مبرید اگر مرا رها کردید، به پیروزی خواهید رسید، به بزرگی دست خواهید یافت و زندگی‌ای همراه با سر بلندی و عزت خواهید داشت. بلکه پس از من زندگی شما خواری در خواری و ننگ در ننگ خواهد شد.

یزیدی که حرمت رسول خدا(صلی الله علیه وآله) را هتک می‌کند، فرزند رسول خدا را به شهادت می‌رساند، به محمد بن حنفیه و دیگرِ هاشمیان و فرزندان و نوه‌های ابوطالب رحم نخواهد کرد.و چهره "حجاج بن یوسف ثقفی" را پیش رویشان ترسیم کرد. حجاجی که بازماندگان خاندان علی و بنی‌هاشم و دوستدارانش را با تهمت به زندان می‌افکند و زنده دفن می‌کند.

آیا حسین(علیه السلام) همه اینها را از خانواده‌اش پنهان می‌دارد تا آنان را به خروج با خویش تشویق کند؟! نه، هرگز. بلکه بدون اینکه آنان را بفریبد و یا بگوید که اگر شما با من خارج شوید پیروز خواهید شد. می فرماید: پیروزی با ماست، امّا همراه با مرگ و شهادت، و این مسأله را به خانواده‌اش تأکید کرد. پس هر که خواست با حسین(علیه السلام) خارج شد و هر آن که خواست بازماند. امام حسین با این کار خود نشان داد که می‌خواهد بیشترین نیروی انسانی را در این جنگ نابرابر بسیج کند و هنگام ترک مدینه با آن شعار روشن خود اعلام کرد: به خدا سوگند از روی سرمستی، طغیانگری، ظلم و فساد قیام نکردم، سلطه و حکومت بر مردم را نمی‌خواهم. استبداد نمی خواهم. همانا اصلاح در امت جدم را هر اندازه که در توانم باشد، خواستارم. می‌خواهم امر به معروف و نهی از منکر کنم و در این راه زندگی خود را تنها ضمانت قرار داده‌ام. ان ‌الله شاء ان یراک قتیلاً. کلامی بود که از زبان حضرت رسول(صلی الله علیه وآله) نقل کرد.

هنگامی که در مدینه بیعت به حسین(علیه السلام) پیشنهاد شد، آن را رد کرد. سپس فهمید به او اجازه نخواهند داد تا بیعت نکند و او را خواهند کشت. او نمی‌خواهد مکارانه به قتل برسد. از مدینه قیام کرد و شعار روشن خود را سر داد؛ که او اصلاح می‌خواهد. به مکه رفت و در آنجا با مردم دیدار کرد و مسأله را شرح داد و حقیقت را برایشان روشن ساخت.

او می‌دانست که موج گمراهی و اباطیل و شبهات جهان اسلام را آکنده کرده است و به همین دلیل حسین به هر چیزی متهم خواهد شد. بنابراین می ‌خواست با روشنگری خود، حقایق را آشکار کند و پرتوهای روشن کننده‌ای را بر آن سفر بیفکند تا سفرش سرمشقی شود که در تمام مراحل تاریخ بتوان به آن اقتدا کرد.

به انتظار روز ترویه – روز هشتم ذی الحجه – هنگامی که پیمان کامل می‌شود و حاجیان از راه‌های مختلف به مکه می‌رسند، نشست.

هزاران بلکه ده‌ها و صدها هزار حاجی در مکه جمع شدند. هنگامی که دیدند حسین با اندک یارانش و تعداد زیادی از زن و فرزندانش بر خلاف راه، از مکه خارج می‌شود، شگفت زده شدند. آنان کعبه را که مقصد و هدف تمام حاجیان است، ترک می‌کنند. روز ترویه پیش از اینکه مناسک حج را کامل کنند، عمره مفرده بجای می‌آورند، کعبه را ترک می‌کنند و از مکه خارج می شوند . شگفت زده شدند و پرسیدند: ای فرزند رسول خدا دلیل این کار چیست؟

گفت: من بیعت نمی‌کنم ولی یزید جماعتی را فرستاد که در زیر لباس‌های احرام شمشیر دارند ، و برآنند تا خون مرا بریزند و من نمی‌خواهم مقدسات الهی و حرم خداوند هتک حرمت شود. می‌خواهم خارج شوم.

بیرون رفت و کلام مشهور خود؛ "خط الموت علی ولد آدم مخط القلاده علی جید الفتاه" را فرمود. من از مرگ نمی‌ترسم مرگ گردنبند و زینت است و همیشه آدمی را در بردارد. هر کجا که باشید مرگ شما را در می‌یابد. پس هیچ گریز و فراری از آن نیست. مرگ با عزت زینت انسان است چنانکه حیات با خواری و پستی، شایسته انسان نیست. "چقدر من شیفته و مشتاق دیدار گذشتگانم هستم ،چون اشتیاق یعقوب به یوسف". سپس شرح می‌دهد: "و اختیر لی مصرع أنا ملاقیه، کأنی بأوصالی تقطعها عسلان الفلوات، بین النواویس و کربلاء، فیملأن منی أکراشاً جوفاً، و أجربه سغباً، لا محیص عن یوم خط بالقلم. رضا الله رضانا أهل البیت، نصبر علی بلائه و نوفی أجره أجر الصابرین. ألا و من کان منکم باذلاً مهجته متشوقاً الی لقاء الله فلیرحل معنا فانی راحل غداً ان شاء الله" و با این خطبه ابعاد سفر خود را روشن ‌می‌ سازد و اهدافش را بیان می‌کند. او از مرگ نمی‌هراسد و مشتاق دیدار پدرانش است. او نباید از مسئولیت‌هایش شانه خالی کند.او سالک و رهرو این راه است و می‌داند که درندگان صحرا و گرگانش او را خواهند درید. چرا؟

معده‌های خالی و غلاف‌های گرسنه از من پر خواهد شد. غرض از کشتن من جز پر کردن شکم‌ها و جیب‌ها نیست. بدون بازدارنده و مانعی از دین و انسانیت ، برای شکم‌ها و جیب‌هایشان می‌کشند و می‌درند. و حسین بر آن بود این مسأله را در سفرش ثابت کند. مرحله به مرحله حرکت کرد و در هر منزلی شعار خود را اعلام داشت و از حقیقت پرده برداشت و ابعاد حرکت خود را بیان کرد، تا هرچه بیشتر افکار عمومی را بسیج کند، و حقیقت را به آنان بفهماند.

قصد دارد آنان را برانگیزاند و پی‌آمدهای امر را برایشان روشن سازد، می خواهد به سکوت پیشگان و مدارا کنندگان بگوید شما تا کی نشسته اید و سکوت می‌کنید؟ این چهره یزید است. ننگرید که او به اسم امیرالمؤمنین و خلیفه مسلمین بر مسلمانان فرمانروایی می‌کند. به شعر و نرمشش نگاه نکنید، بلکه به واقعه‌ای که حسین قهرمان آن است بنگرید.

سرانجام حسین وارد کربلا شد و در خطبه معروفش: "الا ترون ان الحق لایعمل به و ان الباطل لایتناهی عنه، لیرغب المؤمن الی لقاء الله محقاً" کوشید تا حقیقت را برای اصحابش بیان کند. این کلام از هدف، راه و درد حسین پرده برمی‌گیرد. او از نرسیدن حق به صاحبانش و طغیان و سرکشی باطل در همه جا دردمند است. این چنین قیام کرد و این چنین به قتل و شهادت رسید و این گونه بر همگان روشن شد که آنان مردان و کودکان را می‌کشند، بدن‌ها را له می‌کنند، زنان را به اسیری می‌گیرند، خیمه‌ها را آتش می‌زنند و حتی شهدا و قربانیان را نیز از آب محروم می‌کنند و سپس مرده‌های خود را دفن می‌کنند و بدن‌های طاهر و پاک را زیر خورشید، در معرض هر خطری، رها می‌کنند.

حسین تا این اندازه، حقیقت بنی‌امیه را آشکار کرد و نقاب از چهره واقعی یزید برداشت و تأکید کرد که این مرد به رسالت اسلامی و ارزش‌های انسانی و هیچ چیزی پایبند نیست و من برای همین قیام کردم و پنهان را بر شما آشکار ساختم.

اگر حسین نبود، یزید شناخته نمی‌شد، چراکه با بسیاری از راهها و روشها چهره خود را می‌پوشاند و می‌توانست در پس این نقابها اسلام را با حکمی پس از حکم و امری پس از امر و موضعی پس از موضع نابود کند. ولی حسین همه اینها را روشن ساخت و یزید و بنی‌امیه را رسوای امت کرد. و سپس به آنان گفت: ای مسلمانان، شما داوری کنید. این حکمران شماست که بر شما چیره است. به چهره او بنگرید. او را چگونه می‌یابید؟ آیا قبول می‌کنید که در برابر او کرنش و بیعت کنید؟

یک تن نزد حسین تنها یک نفر نبود، بلکه یک تن سلاحش بود. یک طفل در پیش او فقط یک طفل نبود، وسیله‌ای برای سوزاندن نقابها و روشن کردن حقایق بود.

لشکر دشمنان به چشم خود دیدند که شبِ حسین، نماز و نیایش و دعا و تسبیح است و شب دشمنان، شراب و فسق و فجور و توطئه. دریافتند که جنگ حسین جنگ شریف و مقدسی است، که در گرو شخص نیست. تا اینکه در صبح عاشورا حسین همراهانش را به همان وصیت امیرالمؤمنین به یارانش در همه جنگها، و پیش از او رسول خدا، معلم، پیامبر و سرور آنان، وصیت کرد: «لا تبدأوهم قبل ان یبدأوکم.»

حتی روز عاشورا، هنگامی که حسین محاصره شد و روشن گشت گریزی از مرگ نیست، باز هم جنگ را آغاز نکرد و به جنگ هم فرمان نداد. پس مردم، حاضرین و تماشا کنندگان و از پس آنان تمام امت اسلامی دریافتند که جنگ حسین، جنگی شریف است و جنگ یزید، جنگی ظالمانه. باقی نمی‌گذارد، رها نمی‌کند، کوچک و بزرگ را می‌کشد، آب را می بندد، زنان را به اسیری می‌گیرد، خیمه‌ها را به آتش می‌کشد و پس از آن دستور می دهد اجساد را له کنید. انتظار دارد که شنهای روان صحرا، جسم حسین و اهل بیتش را بپوشاند و اثری از آنان بجای نگذارد.

این حادثه به آن شکلی که حسین آن را در پیش گرفت، حقیقت را آشکار کرد و واقعیت را نشان داد و حقیقت را برابر امت نهاد و این امت بود که از خلال این تصویر داوری کرد. امت دریافت که سکوت جایز نیست و مدارا ذلت و پستی است و کسی که دربرابر حق سکوت می‌ورزد و چیزی نمی‌گوید، شیطانی لال است. امت همه اینها را فهمید و حرکت را آغاز کرد. انقلابی بعداز انقلاب، حرکتی بعد از حرکت و اعتراضی بعد از اعتراض. ونهضت در لشکرگاه با زن و مرد آغازشد، در هر شهری که قافله اسیران از آن می‌گذشت، آنگاه که مردم درباره آنان و از واقعیت امر می‌پرسیدند، زینب حقیقت را برایشان روشن می‌ساخت، فریاد سر می‌دادند و خود را سرزنش می کردند و برای جنگ با دشمنان قیام می‌کردند.

حرکتها و سپس قیام توابین آغاز شد. پس از آن مختار بن ابی‌عبیدالله ثقفی و سپس گروهی از اینجا و گروهی از آنجا. تا اینکه عباسیان آمدند و بنی‌امیه را نابود کردند. در این مدت، از کشته شدن حسین تا انقراض بنی‌امیه، شعار بلند تمام انقلابیها و همه معترضین و مخالفین «یا لثارات الحسین» بود. پس انتقام، آرزو، انگیزه و محرک تمام این حرکات، حسینی بود.

یزید می‌خواست اسلام را ریشه کن کند. اما پس از انقلاب حسین، یزید نیز عقب نشست. چراکه دید عزای حسینی در خانه خودش بر پا داشته شده، اطرافیانش شروع به توبیخ و ملامتش کردند .پس گفت: «خداوند ابن مرجانه را بمیراند، او در این مسأله عجله کرد.»

یزید مسئولیت را بر دوش پسر مرجانه یعنی ابن زیاد گذاشت و با این کار نتوانست از اهداف امام حسین آگاه شود و تاوان این کارش را پرداخت. و پس از آن و در طول تاریخ، این انقلاب از صحرا و از میان شنها به سراسر جهان اسلام منتقل شد. سال به سال و نسل به نسل و قرن به قرن انتقال یافت تا اینکه امروز در پیش روی ما است و ما از آن استفاده می‌کنیم و بهره می بریم و هر روز از آن یک امر جدید و تصحیح جدید، موضع جدید، حرکت جدید، انقلاب جدید و عمل صالح و از خود گذشتگی کامل و مفید در راه دفع تاریکی و ظلم و راندن باطل در می‌یابیم.

او فرمود: «الا ترون ان الحق لایعمل به و ان الباطل لایتناهی عنه»همین دو عامل کافیست تا «لیرغب المومن الی لقاء الله محقاً»

امروز و هر زمانی که دربرابر این تصویر جاویدان می‌ایستیم، در برابر این چراغ روشن از خون حسین، در برابر آن مناره‌ای که بر جمجمه‌های یاران حسین بنا گشته است، در برابر این واقعه‌ای که خون پاک او و پسران و کودکانش منشأ ظهور آن گردیده، در برابر این منظره‌ای که در آن جانفشانی پیرمردی، چون حبیب بن مظاهر که پا به هشتاد سالگی نهاده و نوجوانی همانند قاسم بن الحسن را که به سن بلوغ نرسیده است، می‌یابیم. فداکاری سفید پوست در کنار فداکاری سیاه پوست. فداکاری دوست در کنار فداکاری دشمنِ توبه کرده ای چون «زهیر بن القین» و «حر بن یزید ریاحی». ایثار و جانفشانی برازنده مردان و زنان است، فداکاری برای هر فردی می‌تواند باشد. ولی این مجموعه، و این برگزیدگان که با حسین بودند، همه وجودشان را در راه ریشه‌کنی ظلم نثار کردند و هر آن کس که تمام وجودش را در کفه ترازو بگذارد، پیروز است.

به یاد می آورم که روزی همراه با جمعی از برادران فلسطینی مان در مصر بودیم، بر سر سفره نشسته بودیم که یکی از جوانان در بین غذا خوردن برخاست و گفت: خداحافظ و حاضران پاسخ دادند: «به سلامت». هیچ صدای ناله یا خداحافظی بلند نشد، نه از زنان و نه از مردان! از آنان پرسیدم کجا می‌رود؟

گفتند: به جبهه. تعجب کردم؛ « هیچ بدرقه‌ای نمی‌کنید؟ گفتند: نه، نسل‌های خود را بهای آزادی قدس قرار داده ایم» و آن کسی که نسلش را و خودش را در راه آزاد امتش وقف کرده باشد، پیروز می‌گردد. این همان معیاری است که حسین به ما می‌آموزد. حسین می‌گوید: یزید هر چه بزرگ باشد، و سپاهش هر چه عظیم باشد و هر اندازه که عوام‌فریبی‌اش گسترده و دامنه‌دار باشد و هر اندازه که افکارش جهنّمی و گسترده باشد، فداکاری را در میدان بیاور، تا همچون دسته‌های ملخ پراکنده شوند و از تو فرار کنند.

یکی از محدثین در «کتاب السیر» می‌گوید به خدا قسم هرگز کشته‌ای را ندیدم که فرزندش و خانواده‌اش همگی کشته شده باشند، تشنگی او را بیازارد، ولی صورتش همچون قرص کامل ماه؛ بر او هجوم بیاورند و چون او به آنان حمله کند همچون دسته‌های ملخ آنان را بپراکند.

حسین نه تنها در آن صحرا بلکه در طول تاریخ در برابر ستمگران ایستاد. در آن صحرا در برابر سی هزار نفر بود، اما در تاریخ، در مقابل صدها گروه قرار داشت. و ظالمین و اهل باطل را چون دسته‌های ملخ پراکنده ساخت. این تصویر روشن می‌سازد که حق پیروز خواهد شد، حق از خداوند است، و حق است که غالب خواهد شد. قرآن کریم می‌گوید: «بل یقذف بالحق علی الباطل فیدمغه فاذا هو زاهق»( بلکه حق را بر سر باطل می زنیم، تا آن را در هم کوبد و باطل نابود شونده است) این منطق قرآن است.

ما امروز در این جا، مکان پرتوافشانی، علم، بخشش، فداکاریها، جایی که بر هر سنگ آن اثری و طهارتی و فداکاری و سخاوتی و بخششی می‌بینیم، در هر سنگی تلاشی می‌بینیم، خون دل مهاجری، خون دل مقیمی و احساسات و افکار مبارزان را در این مکانی که برای کشف حقایق و روشن شدن آن بنا گشته است، آشکارا سخن می گوییم تا بر گمراهی و عوام فریبی فائق آییم؛ قصد نابود کردن و خراب کردن نداریم و خواهان فساد نیز نیستیم، قصد ما اصلاح امتمان است، آن هم در حد توانمان. «ألا ترون انّ الحق لا یعمل به و ان الباطل لا یتناهی عنه» بهای آن «لیرغب المؤمن الی لقاء الله محقّاً». بهای آن این است: حضوری مصمم. در خواستی حق جویانه. اهداف چیست؟

بازگرداندن حق شهروندان. آیا شیعیان جز شهروندانی شریف، پاک، باوفا، وطن دوست، مرزدار، مرزبان، پرداخت کننده مالیات، آباد کنندگان مزارع، با فرهنگ، اهل اندیشه و عمل، ادیب، مهاجر و مقیم، کارگر و تاجر، بزرگان و صاحب هر هنر و صنعتی هستند؟ چه کسانی بهترین مردم در این کشورند؟ و لبنان، بهتر و شایسته‌تر برای آنان است و آنان نیز بهتر و شایسته‌تر برای این کشورند. نابودی آن را نمی‌خواهند، پاسداری آن را خواستارند، پاسداری آن از راه عدل و عدالت. «که حکومت با کفر باقی می‌ماند و با ظلم نه.»

وقتی می‌گوییم شیعه، نه از این جهت که شیعه هستند. همه انسانها محترمند. تمامی هم میهنان محترمند. ما خواستار حق شیعیان و غیرشیعیان هستیم، خواستار حق هر محرومی و خواستار آبادی همه منطقه‌ها. عاقلانه نیست که یک متر زمین در بیروت قیمتش ده هزار لیره باشد و ده‌ها هزار متر زمین در مکانهای دیگر یک لیره باشد.

این امری غیرمعقول است. عاقلانه نیست که در مدت 4 سال، 948 میلیون لیره خرج شود، ولی 1 قرش آن در مناطق محروم و عقب افتاده هزینه نشود.

دفاع از حقوق انسانها، ازجمله اهداف اساسی اباعبدالله الحسین است. ما خواستار حق تمامی شهروندان هستیم. خواستار آبادی مناطق، همه منطقه‌ها. نه فقط جنوب و بقاع و هرمل. حی المسلم و کرنتینا که با دیدنش عرق بر پیشانی می‌نشیند، فقط این و یا آن را نمی‌خواهیم بلکه خواستار آبادی عکار، مناطق جبیل و مناطق جبل لبنان و هر منطقه عقب مانده و رشد نیافته‌ای هستیم که در این سرزمین است.

لبنانی متحد و برابر می‌خواهیم که در آن عدل و عدالت حاکم باشد و همه شهروندان را به دیده احترام بنگرند. خصوصیت تاریخی لبنان، هم زیستی بزرگوارانه است، هر آواره‌ای برای خود زندگی آبرومندانه‌ای داشته و هر گروهی کرامت و عزت.

وطنمان را بر این اساس بنا می کنیم، براساس برابری، شایستگی و عدالت. آیا معقول است 19 میلیون برای آسفالت جاده‌ها خرج شود، در حالی که یک فلس آن برای جنوب خرج نشود؟ حمایت از جنوب و هموطنان از خواسته‌های ماست. گفته می‌شود لبنان به واسطه دیپلماسی و دوستی‌هایش، سرزمین (خود) را حفظ می‌کند.

اما آیا نباید از هم میهن دفاع کرد؟ هم میهن را رها می‌کنید تا ذلیل شود؟ تا بمیرد؟ تا رزق و روزی او بریده شود؟ تا ذلیل و پشیمان و سرشکسته به سوی بیروت و صیدا سرازیر شود. کدام منطقه، در کدام کشور این گونه بی دفاع مانده است؟ ما کرامت همه محرومین راو حق همه محرومین را خواستاریم. آبادانی هر منطقه عقب مانده، حق هر هم وطنی از هر گروه و حزب که باشد؛ کارگر، کشاورز، فرهنگی، دانشجو، معلم، بزرگ، کوچک.

هر کسی که محروم باشد، بر ماست که در کنار او باشیم. حتی در قوای سه گانه، سرکشی یک قوه بر دیگری پذیرفته نیست، تجاوز یکی بر دیگری را نمی‌خواهیم. ما خواستار عدالتیم. امام حسین می‌فرماید: «الا ترون ان الحق لا یعمل به».

ای حسینیان! این مسأله چیزی نیست که من از خودم درآورده باشم. نگویید تو روحانی هستی و این مسائل ربطی به تو ندارد. امیرمومنان علی بن ابی‌طالب می‌فرماید: «همانند چهار پای در بند آفریده نشدم که همه تلاشم برای علف، و گرفتاریش رفت و آمدش است. اگر چنانچه تمامی دغدغه خاطر انسان زندگی، پر کردن شکمش و گرفتاریش باشد، علی این را چهار پا می‌خواند.

نه به خدا من هم که فرزند علی هستم، آفریده نشدم تا مثل چهارپایانی باشم که تلاشش برای علف و گرفتاری او، رفت و آمدش باشد. آیا رسول خدا نفرمود: «به خداوند و روز جزا ایمان نیاورده است، کسی که شب را با شکم سیر صبح کند، در حالیکه همسایه‌اش گرسنه است.» بنابراین می‌گوییم: «به خداوند و روز جزا ایمان نیاورده است کسی که در بیروت با خیالی آسوده و خشنود بخوابد و همسایه‌اش در جنوب در ترس بسر بَرَد. به خدا و روز جزا ایمان نیاورده است کسی که سرمست بخوابد و همسایه‌اش غرق غم و اندوه باشد. کسی که زیر سقف می‌خوابد و همسایه‌اش سرپناه ندارد. کسی که با تن درستی بخوابد و همسایه‌اش مریض باشد، کسی که مدرسه دارد و همسایه‌اش مدرسه ندارد. تمامی اینها از لوازم ایمان است. آیا ما شخص خاصی را می‌خواستیم؟ آنگونه که می‌خواهید اشخاص را انتخاب کنید و در آمدها را مصرف کنید ولی حق ملت، حق مظلوم. حق شهروند، حق طوایف، حق گروهها، حق مناطق باید (به صاحبانش) برسد و اگر نرسید این جمله را تکرار کنیم که «الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لایتناهی عنه لیرغب المومن الی لقاء الله محقاً».

حسین معتقد است که انسان دربرابر ظلم نمی‌تواند صبر پیشه کند. حسین می‌فرماید: «فوالله لا اری الموت الا سعاده و الحیاه مع الظالمین الا برماً»

عدالت و کرامت سهم همگان است، و شیعه ازجمله آن‌ها است و جنوب جزء‌ آن است و بقاع و هرمل جزء‌ آن است، بزرگ داشتن آنها، کرامت این وطن است.

(عدالت) از همه چیز برای شما بهتر است. آیا آنچه را مجله «اکونومیست» نوشت، نخواندید و ترجمه آن را که در روزنامه «النهار» نوشته شد؟ بخوانید آنچه را درباره جنوب و درباره شیعیان نوشته شد. این دیدگاه یک انسان بی‌طرف است. ای مسئولین از روی نرمی و ترحم می‌گویم و از کسی بدمان نمی‌آید، دلسوزی بر آنها (شیعیان) می‌کنیم. چرا که خانه‌هایشان را خراب می‌کنند و وطنشان را ویران.

ما در این وطن حق داریم. ما جماعت حسینی هستیم. ما در کاروان حسین می‌رویم. ما انقلابی همراه حسین هستیم. ما تاریخ را آن گونه که حسین می‌خواهد بنا می‌کنیم و آرزومندیم حرف ما فهمیده و هدف ما شناخته شود و چه مکانی بهتر است از مدرسه عاملیه؟ آیا شعار تو بر سر در ورودی، «ذوالفقار» و «لافتی الا علی و لا سیف الا ذوالفقار» نیست.

علی به دلیل علاقه به خون و خونریزی کسی را نمی‌کشت. او دربرابر مظلوم می‌لرزید و اشک می‌ریخت و دربرابر یتیم صورتش را مقابل آتش تنور می‌گرفت و می‌گفت: «ای ابوتراب بچش (مزه آتش را) این سزای کسی است که ایتام را واگذارد». این علی است که در برابر یتیم می‌لرزد. قرآن کریم می‌فرماید: «أرأیت الذی یکذب بالدین فذلک الذی یدعّ الیتیم و لایحضّ علی طعام مسکین»(آیا آن را که روز جزا را دروغ می شمرد ندیدی، او همانا کسی است که یتیم را به اهانت می راند ومردم را به طعام دادن به بینوا وا نمی دارد.)

همانا این راه ماست. ما قائل به این راه هستیم و از خداوند می‌خواهیم که در پیمودن این راه ما را یاری رساند. (برای روشن شدن حادثه کربلا) همه ابعاد آن را توضیح می‌دهیم. تمامی اهداف و پیامدها را ذکر می‌کنیم. آنگونه که حسین انجام داد.

امیدواریم که این عاشورای ما و این روزهای ما، روزهای زنده حسینی باشد. این چنین می‌خواست و این چنین سفارش نمود. گریستن و بر پا کردن مجالس کافی نیست. حسین به اینها نیازی ندارد. حسین شهید راه اصلاح است. «انی أرید الاصلاح فی امه جدی ما استطعت» پس اگر در جهت اصلاح امت جدش کوشیدیم، او را یاری رسانده‌ایم و اگر سکوت کردیم یا مانع اصلاح شدیم او را وانهاده‌ایم و یزید را کمک کرده‌ایم.

ای برادران! صفوف خود را انتخاب کنید. صف یزید یا صف حسین. به خدا قسم که فکر نمی‌کنم غیر از صف حسین را انتخاب کنید و جز به ندای حسین لبیک گویید (حسینی) که می‌گوید: « هل من ناصر ینصرنا و هل من ذاب یذب عن حرم رسول الله»

السلام علیک یا اباعبدالله الحسین وعلی الارواح التی حلت بفنائک علیک منی سلام الله ابداً ما بقینا و بقی اللیل و النهار. ای کاش با تو بودیم. نمی‌گویم که اکنون با توییم. روزگار فرصت نداد که در کنار تو باشیم و برای تو بمیریم. ولی روزگار ما را از اینکه امروز با اسلام تو باشیم بازنمی دارد.

والسلام علیکم

سخنرانى امام موسى صدر در جمع اعضاى ارشد جنبش امل‏

بسم الله الرحمن الرحیم، السلام علیک یا ابا عبدالله و على الارواح التى حلّت بفنائک، علیک منى سلام الله ابداً ما بقیت و بقى اللیل و النهار، و لا جعله الله آخر العهد منى لزیارتکم، السلام على الحسین و على علىّ بن الحسین و على اولاد الحسین و على اصحاب الحسین.

در این روز و در این مکان در برابر خود دو دریچه به سوى واقعه کربلا مى‏بینیم. زمان، روز عاشورا است و مکان، حسینیه. در این روز با نام و یاد حسین به سر مىّ‏بریم و به رنج‏هاى حسین در راه خدا و رنج‏هاى یاران و اهل بیت او درراه حق و مبارزه با ستم و پاسدارى از کرامت انسان ... و در راه همدردى با ستمدیدگان گوش فرا مى‏دهیم. ما در زمان و مکانى به سر مى‏بریم که ما را به آن واقعه مى‏برند.

امروز روزى است که نسل اندر نسل به ما رسیده است و از نخستین روزهاى عمر خود درباره آن شنیده‏ایم و آن را گرامى داشته ‏ایم، شنیده‏اید که امام صادق (علیه السلام) و امام على بن حسین زین العابدین (علیه السلام) و امامان و پیشوایان پس از آنها این روز را گرامى و بزرگ داشته‏اند و آن را به ارث برده و به ارث گذاشته‏ اند و دست به دست آن را حفظ کرده‏ اند تا به ما رسیده است.

برخى از پدران ما به یاد دارند که در گذشته مراسم عاشورا را پنهانى برگزار مى‏کردند و این میراث ارزشمند را در برابر ستم‏هاى فراگیر عثمانى حفظ مى‏کردند. آنها براى‏ بزرگداشت این مراسم شب هنگام در محله‏ ها مراقبانى را در راههاى ورودى خانه‏ ها مى‏گماشتند تا وقتى مأموران عثمانى آمدند جمعیت پراکنده شود و حضور خود را یک دیدار عادى نشان دهند. همه این کارها براى آن بود که این مناسبت در میان آنان زنده بماند. خداوند به آنان به خاطر خدمتى که به دین و ما کرده‏اند پاداش نیک دهد. ولى جاى این سوال است که چرا آنان این مناسبت را بزرگ و گرامى مى‏داشته‏ اند؟ چرا براى زنده‏ و بانشاط و کارآمد نگه داشتن آن تلاش کرده‏اند تا به دست ما برسد؟ آیا براى اینکه ما تنها گریه کنیم؟ نه، هرگز، گریه کردن یکى از عوامل بقاى این مناسبت است که آن را پر رونق و پرشور ساخته و اثرى عمیق در دلها به جا گذاشته است.

ما در تاریخ خود در لبنان هیچ گاه مانند امسال این مناسبت را به طور شایسته گرامى نداشته‏ ایم. امسال مى‏توانیم بفهمیم چرا نیاکانمان این روز را بزرگ مى‏داشته ‏اند؟ و چرا از آن پاسدارى کرده و به خاطر آن مرده‏اند. آیا به خاطر بزرگداشت شهید بوده است؟ شهیدان که در نزد خداوند بزرگ و ارجمندند. یا به خاطر تعصب ‏ورزى و فتنه‏ انگیزى و تفرقه افکنى؟ نه، هرگز، این امور از پیشوایان ما که پیشگام مبارزه براى حفظ این امت بوده‏ اند، بعید است. آنان این مناسبت را حفظ کرده ‏اند تا به فرزندان خود و به ویژه ما در لبنان بفهمانند که راه حق هموار و رام نیست، بلکه پر از خار و تیغ است و در آن کشته شدن و رنج کشیدن و متهم شدن و اسیر شدن و گرسنگى و تشنگى و همه چیزى دیگر وجود دارد.

گوشه ‏اى از رنج‏ها و دردهاى امام حسین (علیه السلام) و سرور شهیدان و پسر دختر رسول خدا را شنیدید. چرا امام خود را به این رنج و مصیبت گرفتار کرد؟ مى‏توانست در خانه خود محترم و ارجمند بنشیند. مى‏توانست هر آنچه از لذت و بهره‏ هاى دنیا که مى‏خواست براى خود فراهم کند. ولى از این کار خوددارى کرد و همه قیام خود را تنها در دو جمله خلاصه کرد: «الا ترون ان الحق لایعمل به و ان الباطل لایتناهى عنه لیرغب المؤمن فى لقاء الله محقاً؛ آیا نمى‏بینید که به حق عمل نمى‏شود و از باطل پرهیز نمى‏شود؟ جا دارد مؤمن دیدار خدا را آرزو کند».

وقتى به حق عمل نمى‏شود و باطل در بین مردم رواج دارد و از آن رو نمى‏گردانند، جا دارد مؤمن آرزوى ملاقات خدا (مرگ) کند. نه اینکه خود را بکشد، بلکه از حق دفاع کند هرچند به رنج‏هایى مانند رنجهایى که مردم ما امروز با آن سر و کار دارند، مبتلا شود! هر چند به همان رنج‏هاى مردم «شیاح» و «کرک» و «حاره الغوازنه» گرفتار شود. بر سر مردم ما در این مناطق بمب‏ها و موشک‏هایى ریخته مى‏شود که از اموال و مالیاتى که از خود آنها گرفته شده، تهیه شده است. این اموال از درآمد ما و از زندگى ما گرفته شد تا به دستان جنایتکار سپرده شود و در شب‏هاى سیاهى که کشور و شهروندان نیازمند امنیت بودند، این موشک‏ها بر ضد ما و مردم بى‏گناه و بى‏ دفاع غیر نظامى به کار گرفته شد.

این راه حسین (علیه السلام) است و وقتى ما عاشورا را گرامى مى‏داریم مى‏خواهیم به آنان از بالادستان تا قصرنشینان و کسانى که در دفترهاى خود نقشه مى‏کشند و توطئه مى‏کنند بگوییم: میراث و تاریخ ما را مشاهده کنید. زندگى و تاریخ ما آماده تحمل چنین سختى‏ها و دشوارى‏هایى است. ما با این رنج‏ها و عذابهایى که به ما مى‏دهید بیگانه نیستیم. اگر شما مردم‏ بى‏پناه و غیر نظامى را مى‏کشید، اگر زنان را عذاب مى‏دهید، اگر کسانى را که مى‏ربایید شکنجه مى‏کنید، اگر دست اسیران را بر خلاف همه آداب و قواعد انسانى در جهان قطع مى‏کنید، اگر مناطق غیر نظامى را بمباران مى‏کنید، اینها براى میراث و تاریخ ما ناآشنا و بیگانه نیست. ما از چنین آزارها و شدیدتر از آنها 1300 سال پیش نیز در اثر مصیبتى که بر سرور جوانان بهشت وارد شده است رنج برده‏ ایم. ما از این گونه مصیبت‏ها رنج برده و خواهیم برد و در راه خود ثابت‏ قدم خواهیم ماند و تسلیم نمى‏شویم و زیر بار ظلم و طغیان نمى‏رویم و از ایمان خود دست برنمى‏داریم. ما به وحدت لبنان و به انسان ایمان داریم؛ لبنانى که از حق دفاع کند و شهروندان آن از حقوق و تکالیف یکسان برخوردار باشند و هر گونه تبعیض و سلطه‏ گرى را نمى‏پذیریم.

ما در این کشور به ضرورت دفاع از وطن و جنوب در برابر اسرائیل ایمان داریم و نمى‏پذیریم که بر ضد آن توطئه شود، ما در این کشور ایمان داریم که مقاومت فلسطین حقى است مقدس و از این باور خود دست برنمى‏داریم، هرچند ما را شکنجه دهید یا نابود کنید. این سخن شما را که آنها سنى هستند و ما شیعه هستیم، نمى‏پذیریم. شیعه یعنى کسانى که براى سنت و اسلام و مسائل جهان اسلام جان خود را فدا مى‏کنند. امام حسین و امام صادق علیهما السلام هیچ گاه نگفتند مى‏خواهم از جماعت و پیروان خودم دفاع کنم. آنان از امت و از مسلمانان و از حق هر کجا که باشد دفاع مى‏کرده‏ اند.

مسئله فلسطین مسئله‏ اى برحق است و خطر اسرائیل تنها فلسطین را تهدید نمى‏کند، بلکه لبنان و هر انسانى را تهدید میکند. اسرائیل شر مطلق است و از این رو هر کس در برابر آن بایستد خیر مطلق است. ما از آنان دفاع مى‏کنیم و هرگز از آنان چیزى نمى‏خواهیم جز اینکه در کنار حق بایستیم. همان گونه که حسین (علیه السلام) پیش از 1400 سال گفت: «آیا نمى‏بینید که به حق عمل نمى‏شود و از باطل پرهیز نمى‏شود؟» ما براى ساختن وطنى یکپارچه و عدالت‏خواه و حق‏ طلب و در راه دفاع از وطن و پاسدارى از مقاومت فلسطین مى‏ایستیم و آنان را رها نمى‏کنیم و از وطن خود دست برنمى‏داریم و تجزیه آن را نمى‏پذیریم.

ما از چه رنج مى‏بریم؟ آیا مى‏خواهید ما را عذاب دهید؟ پیش از این نیز اجداد شما، شمر و یزید و ابن زیاد، حسین و فرزندان حسین را عذاب دادند. در تاریخ این مسئله تازه‏ اى نیست که بندگان شیطان و دنباله‏ روان استعمار، حق‏ طلبان و مستعضفان را عذاب دهند. ولى ما همواره تحمل مى‏کردیم و این آیه شریفه را مى‏خواندیم: «وَنُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِى الارْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّهً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ»؛ «ما بر آن هستیم که بر مستضعفان روى زمین نعمت دهیم و آنان را پیشوایان سازیم و وارثان گردانیم.» (قصص:28)

اجداد آنان فرعون هستند. قرآن کریم آنان را فرعون خوانده است. فرعون یعنى چه؟ هر طغیانگر ستمگرى فرعون است: «إِنَّ فِرْعَوْنَ عَلَا فِى الارْضِ وَجَعَلَ أَهْلَهَا شِیَعًا»؛ «فرعون در آن سرزمین برترى جست و مردمش را فرقه فرقه ساخت.» (قصص: 28) همچنان که آنان نیز ما را در این سرزمین دسته دسته و گروه گروه کردند: «یَسْتَضْعِفُ طَائِفَهً مِّنْهُمْ یُذَبِّحُ أَبْنَاءهُمْ وَیَسْتَحْیِى نِسَاءهُمْ إِنَّهُ کَانَ مِنَ الْمُفْسِدِینَ»؛ «فرقه‏ اى را زبون مى‏داشت و پسرانشان را مى‏کشت و زنانشان را زنده مى‏گذاشت، که وى از تبهکاران بود.» قرآن سپس مى‏گوید: «وَنُرِیدُ أَن نَّمُنَّ عَلَى الَّذِینَ اسْتُضْعِفُوا فِى الارْضِ وَنَجْعَلَهُمْ أَئِمَّهً وَنَجْعَلَهُمُ الْوَارِثِینَ» ایستادگى ما در برابر ظلم و ستم چیز تازه‏اى در تاریخ نیست. و اینک ما عاشورا را گرامى مى‏داریم.

عاشورا، یاد عاشورا و عزادارى‏هاى عاشورا پدیده‏ هایى نیستند که به یکباره ظهور یافته باشند. از زمانى که ما بودیم و از زمانى که مذهب ما وجود داشت، عاشورا را گرامى مى‏داشتیم و مى‏گفتیم: السلام علیک یا ابا عبدالله، مى‏گفتیم: «یا لیتنا کنا معک»؛ کاش ما با تو بودیم. ما مى‏دانیم حسین (علیه السلام) چه سختى‏ها و مصیبت‏هاى کشیده است. هر روز درباره این مصیبت‏ها مى‏شنویم: درباره کشته شدن او و فرزندانش و کشته شدن کودک شیرخوارش، تشنگى، اسارت، هجوم لشکریان به خیمه‏ گاه، جدا کردن سرها، آزارها، تاختن اسب‏ها بر روى بدن‏هاى پاک شهدا. همه اینها در تاریخ آمده است. اینها الفباى تاریخ مذهب ماست. اى ستمگران! اى کاخ‏نشینان! اى‏ جنایتکاران! با چه چیزى مى‏خواهید ما را عذاب دهید و شکنجه کنید؟ با موشک‏باران «غبیرى» و «حىّ‏ الغوارنه» و «برج البراجنه»؟ اینها در تاریخ ما سابقه داشته است. ما در مقابل این سختى‏ها بسیار صبر پیشه کرده‏ ایم، بسیار تحمل کرده‏ ایم، بسیار ایستاده‏ ایم و هیچ گاه عقب‏نشینى نکرده و نخواهیم کرد. و هنگامى که موعد فرا رسد هیچ یک از ما شریفتر و بزرگتر از حسین (علیه السلام) نیست، عمرمان طولانى‏تر از عمر حسین (علیه السلام) و خونمان رنگین‏تر و پاک‏تر از خون حسین (علیه السلام) نیست، مى‏ایستیم و مى‏جنگیم و از کودکان و اهداف و حقوق خود بى‏باکانه دفاع مى‏کنیم.

شبهه‏ اندازى و تفرقه ‏افکنى بس است. تقسیم ‏بندى مردم و حیله‏ گرى و تبلیغات گمراه‏ کننده کافى است! مردم حاره الغوارنه چه کرده‏ اند که سزاوار آوارگى و اسارت باشند؟ چه کرده‏ اند! آیا در میان آنان برخى تیراندازى کرده‏ اند؟ همه مردم در همه جا تیراندازى کرده ‏اند. جوانان چه کرده ‏اند که باید دستانشان را بر روى سرهایشان قرار مى‏دادند؟ همه اینها براى خوار کردن و ترساندن و اثبات برترى نژادى است همان گونه که یهود چنین مى‏کند. ولى یهود از اینکه خود را ملت برگزیده خدا خواندند چه سودى بردند؟ غیر از بحران و نابسامانى و محنت همیشگى خود و ملت یهود و عرب؟ آیا اکنون قرار است با چشمان خود شاهد شکل‏گیرى اسرائیلى جدید در این منطقه باشیم؟ اسرائیلى مسیحى؟ هرگز، اگر یک قطره از خون ما باقى باشد نمى‏گذاریم اسرائیل دومى در سرزمین ما به وجود آید، هر کارى هم مى‏خواهند بکنند. برتر دانستن برخى بر دیگران را نمى‏پذیریم، همه مردم مانند دانه‏ هاى شانه با یکدیگر برابرند. نمى‏خواهیم بر کسى برترى داشته باشیم و نه کسى بر ما برترى داشته باشد. سه نفر از آنان اسیر مى‏شوند و آنان در مقابل 130 یا 90 یا 30 نفر را در منطقه کحاله، اسیر مى‏کنند، یعنى در برابر هر یک نفر، ده نفر. این تفکر صهیونیستى است، این تفکر نازى‏هاست. این تفکر فاشیستى است. این تفکر برترى‏جویانه است که مردم را تقسیم‏ بندى مى‏کند: برخى بالاتر از دیگران و برخى پایین‏تر. این تفکر مردود است. چه خواهید کرد؟ ما را عذاب مى‏کنید؟ تاریخ ما، عاشوراى ما و احترام ما به حسین (علیه السلام) تأکید مى‏کند که ما دنباله‏ رو همین راهیم و این چیز جدیدى نیست که مردم را مى‏کشید، آزار مى‏دهید، مى‏ربایید، و خانه مردم غیر نظامى را خراب مى‏کنید. اینها در تاریخ ما تازگى ندارد. امام حسین علیه السلام کشته شد، فرزند شیرخوارش کشته شد، زنان او اسیر شدند، خیمه‏گاه او به آتش کشیده شد، حال اگر خانه‏ هاى ما نیز سوزانده شود، تسلیم نمى‏شویم و سر فرو نمى‏آوریم. حسین این را به ما آموخت و زنده نگه داشتن یاد عاشورا یعنى همین.

دست ما براى تفاهم و آشتى دراز است، ولى اگر خواهان جنگ هستند ما نیز آماده‏ ایم. حسین (علیه السلام) تا آخرین لحظه نصیحت و خیرخواهى مى‏کرد و از جنگ پرهیز مى‏کرد، ولى وقتى آنان بر جنگ پا فشردند، گفت: من آماده ‏ام، هیچ مانعى وجود ندارد. ما نیز حسین را بزرگ و عزیز مى‏شماریم و افتخار ماست که او را عزیز بشماریم و در راه او حرکت کنیم. اگر آنان جنگ مى‏خواهند ما آماده‏ ایم و اگر خواهان صلح و آشتى هستند نیز ما آماده‏ ایم. ما به دنبال برترى‏ جویى و فساد در زمین نیستیم و سرانجام نیک از آن تقواپیشگان است. معناى بزرگداشت یاد حسین این است.

اى حسینیان! اى کسانى که براى بزرگداشت نام و یاد حسین گرد آمده‏ اید. زمان روز عاشوراست و مکان حسینیه است، یعنى دو دریچه به سوى یاد حسین علیه السلام در برابر ما گشوده است. دراین سال هیچ شهرى در جهان، حتى کربلا که قتلگاه و قبر امام حسین (علیه السلام) است، مانند لبنان، این مناسبت را گرامى نداشته و نمى‏تواند داشته باشد. بزرگداشت این مناسبت در شرایط ما با اجتماع کردن نیست، بلکه با دادن شهید است؛ شهیدانى که یکى پس از دیگرى بر زمین مى‏افتند و ما بر آنان نماز مى‏خوانیم و یادشان را گرامى مى‏داریم. ما ایستاده‏ایم. مهاجرت یا فرار نمى‏کنیم و زنان و کودکانمان را رها نمى‏کنیم و «آخ» به زبان نمى‏آوریم. ما این گونه نام و یاد حسین را گرامى مى‏داریم.

بنابراین در این سال ما در همه عالم و همه تاریخ این افتخار را داریم که براى نخستین بار در تاریخ حسینى خود، با عقل و جان و دست و مال و حیات خود یاد حسین (علیه السلام) را گرامى داشتیم، نه با زبان تنها. ما زمان حماسه را گرامى مى‏داریم. زمان آن کى مى‏رسد؟ آنکه این زمان را تعیین مى‏کند ما نیستیم. ما تنها آماده‏ ایم. این ستمگر است که وقت آن را مشخص مى‏کند، زیرا اگر او خواهان صلح باشد ما از او استقبال مى‏کنیم و اگر خواهان جنگ باشد نیز آماده‏ ایم. ما سر فرو نمى‏آوریم و فرار نمى‏کنیم. تجهیزاتى هم نداریم جز دستانمان و سنگ‏ها و تفنگ‏هاى کوچک و کودکان و محله‏ هاى ساده. هر چند میان امکانات ما و آنان برابرى و توازن وجود ندارد ولى این نابرابرى بیشتر از نابرابرى میان سپاه امام حسین (علیه السلام) و سپاه عمر بن سعد نیست. سپاه امام چند نفر بودند؟ هفتاد و دو نفر [....]

سلام علیکم – بسم الله


عروس و داماد دارای حقوقی هستند که اگر بدرستی شناخته و اداء شود، نسل بعدی می تواند بالنده باشد. این نکته را در جلسه قبل توضیح دادیم.

عروس، دختر جدید خانواده شوهر خود است و داماد، پسر تازه خانواده همسر خود است. اگر خانواده های عروس و داماد، این فرزندان جدید را بخوبی بپذیرند، توانسته اند مؤثرترین گام را برای الفت و تفاهم بین عروس و داماد بردارند.

بسیاری از اختلافات بین خانواده های جوان، نشأت از احساس غریبگی هر یک در خانواده همسر هست. این احساس غریبگی را والدینِ نوعروس و نوداماد باید هرچه زودتر از بین ببرند. در اسلام توصیه شده است کسی که وارد مجلسی می شود به او جا دهید چون تازه وارد، نگران و غریبه است که با جا دادن به او و نیز با پاسخ شیرین به سلام او، می توان از غریبگی و نگرانی او کاست.

از ابتدا که درباره شرائط ازدواج گفتگو آغاز می شود باید این حس فرزند تازه بودن عروس و داماد مورد نظر باشد.

در مجلس خواستگاری قرار نیست کالایی به فروش رود. بلکه قرار است عضوی به خانواده هر دو اضافه شود. قرار است عروس، پدری تازه و داماد مادر جدیدی پیدا کند. قرار است عروس، برادری تازه و داماد، خواهری جدید بیابد. احساس مادری و خواهری داماد به عروس و احساس پدری و برادری عروس به داماد در کنار احساس جنسی سبب می شود هر یک از همسران، همسر خود را همان خانواده خود بعلاوه جلوه احساسی تازه ببیند. در ایجاد این احساس کمالی، والدین نقش اصلی را ایفا می کنند.

متأسفانه خواهر عروس و داماد و یا مادر ایندو و یا برادر و پدر ایندو با حسادتهایی که دارند نمی گذارند جایگاهشان با کسی تقسیم شود. آنها اصلا متوجه نیستند که شکل گیری این خانواده ی جدید، نیازمند به تقسیم این جایگاه است. باید قسمتی از این جایگاه را بذل نمود تا خانواده جدید شکل بگیرد.

دختر از ولایت پدرش خارج شده است و اینک کسی دیگر سرپرست اوست و پسر از تیرس نگاه نگران مادرش بیرون رفته است و هم اکنون نگاه دیگری از او مراقبت می کند. والدین اعتماد کنند به این که از این ببعد کس دیگری وظائف آنها را بر عهده خواهد داشت.  

حق داماد و عروس، مختص به شخص عروس و داماد نیست بلکه جایگاه عروس و داماد نیز از حق برخوردار است. این که چه کسی قرار است در این جایگاه قرار بگیرد و آن کس لازم است چه شرائطی را داشته باشد، حق جایگاه عروس و داماد است.

والدین وقتی برای فرزند خود همسری را بر می گزینند و او را در معرض انتخاب فرزندشان قرار می دهند بدانند که مادری و پدری را برای نسل آینده خود برمی گزینند لذا بدنبال ویژگی مادر و پدری ایده آل در عروس و داماد آینده خود باشند.

سلام علیکم – بسم الله


بحث در حقوق دیگران است. حقوقی که اگر بدرستی شناخته و بعد رعایت شود، جامعه سراسر عدل خواهد شد و ظلم از زندگی انسانها بیرون خواهد رفت. البته ما زورمان به همه افراد جامعه امان نمی رسد ولی باید زورمان بخودمان و بعد به نزدیکانمان برسد. «زور» یعنی توان. توانی که خداوند به ما داده است و طبق آن هم تکلیفمان نموده است و از ما حساب خواهد کشید.

نزدیکترین نزدیکان ما خانواده ما هستند. عروس و داماد بعدا به خانواده ما اضافه می شوند و می شوند جزئی از ما. نسل ما را آنها ادامه خواهند داد. اگر بدرستی حقشان شناخته و رعایت گردد، تأثیرش را در نسلمان خواهیم دید. اگر نسل انسانها بخوبیِ پدربزرگها و مادربزرگها در نمی آید بخاطر عدم دقت هم در انتخاب عروس و داماد است و هم در رعایت حقوق آنها.

نمی شود پدرومادری با تربیت فرزندان خود در حدی که با آنها و با دیگر اعضای خانواده مهربان باشند، کار خود را تمام شده فرض کنند. قرار نیست که این فرزندان با هم ازدواج کنند!! هرکدام از آنها باید با فردی خارج از خانواده ازدواج کنند. فرزند خوب، هرچند هم عالی، نیمی از سهم را در نسل آینده دارد و نیمی دیگر از آن همان کسی است که از خارج از خانواده وارد جمع خانواده شده است.

والدین باید فرزندان خود را طوری تربیت کنند که آنها بتوانند تأثیر مناسبی روی همسر آینده خود بگذارند. آنها باید بتوانند با دیگران بخوبی و هوشمندانه رفتار کنند.

بسیار دیده شده است که فرزندانی که در خانواده ای ایده آل رشد یافته اند نتوانستند از پسِ برخورد مناسب با همسر خود برآیند. معلوم است که این فرد، تنها در محیط مناسب، آرام و خوش رفتار است و همین که محیط نامناسب می شود و مواج می گردد نمی تواند بدرستی آن محیط را مدیریت کند.

به کمک این مقدمه می خواهیم بگوییم اولین حق عروس و دامادی که آینده به جمع خانواده ملحق خواهند شد، تربیت درست فرزندان برای رفتار مناسب با آنهاست.

متأسفانه بعضی از والدین نه تنها این وظیفه را بخوبی انجام نمی دهند که بعد از ازدواج نیز تلاش نمی کنند فرزند خود را در جهت جوش خوردن زندگی مشترک یاری کنند؛ بلکه با حمایتهای بیجا و حتی ظالمانه همچنان به وابسته بودن فرزند خود، بخانواده سابقش، ادامه می دهند و حال آن که باید به مرور فرزند از خانواده قبلی خود فاصله بگیرد و مشغول ساختن خانواده خودش بشود.

از همینجاست که مادر زن و مادر شوهر و خواهر شوهر بعضا مفاهیم وحشتناک و پراسترس می شوند که می توانند با خود مشکلات زیادی همراه داشته باشند. البته این اختصاص به مادر و خواهر ندارد بلکه بسیار شده است که پدر زن و پدر شوهر و برادر زن و برادر شوهر و یا حتی فامیلهای دورترِ هر یک از داماد و عروس هم، آتش بیار معرکه می شوند و بلایی می شوند بجان این خانواده نورس.

با ازدواج فرزندان، خانواده نورس شکل می گیرد و خانواده نورس، اولین هسته اجتماع است و در این شکل گیری همه فامیل زن و مرد تازه ازدواج کرده مؤثر و مقصرند.

آگاهی به این نقش، گام دومی است که در جهت احقاق حق عروس و داماد برداشته می شود. آگاهی به این نقش است که در انتخاب اولیه عروس و داماد و مراحل بعد از آن بدرستی عمل می شود.

جوّی که نزدیکان عروس و داماد از آغاز خواستگاری و مراحل بعد ایفاء می کنند، بدون تردید بسیار تعیین کننده است. وقتی به والدین عروس و داماد تذکراتی مبنی بر رعایت دستوارت اسلام در هریک از مراحل ازدواج داده می شود آنها در مقابل بعضی از این دستورات و توصیه ها مقاومت می کنند و می گویند: «مردم چی میگن؟!!» منظورشان از مردم همین نزدیکان عروس و داماد است. مثل تعیین مهریه و یا میزان جهزیه و یا کیفیت جشن و ...

همه اطرافیان داماد و عروس باید متعهد شوند که مواظبت کنند توصیه های خداوند در شکل گیری زندگی جدید بر زمین نماند و برحذر باشند از این که طاغوت وار، مانع تحقق این توصیه ها شوند. طاغوت کسی که در مسیر صراط مستقیم قرار می گیرد و مانع می شود که دیگران آن راه را بروند. لااقلش این است که اگر چراغی در این مسیر نیستند باری نباشند.