مشق تدبر

تمرینی برای تدبر روی اندیشه های ناب

مشق تدبر

تمرینی برای تدبر روی اندیشه های ناب

مشق تدبر
طبقه بندی موضوعی

سخنرانی چهارم امام موسی صدر

امام حسین (علیه السلام) چراغ هدایت و کشتى نجات

بسم الله الرحمن الرحیم‏

السلام علیک یا ابا عبدالله و على الارواح التى حلّت بفنائک، علیک منى سلام الله ابداً ما بقیت و بقى اللیل و النهار، و لا جعله الله آخر العهد منى لزیارتکم، السلام على الحسین و على علىّ بن الحسین و على اولاد الحسین و على اصحاب الحسین.

رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرموده است: إن الحسین مصباح الهدى و سفینه النجاه؛ حسین چراغ هدایت و کشتى نجات است.» کشتى نجات است، چون از اهل بیتى است که یکى از دو ثقلى است که پیامبر (صلی الله علیه وآله) براى امت خود باقى گذاشته و فرموده است: «مثل اهل بیتى مثل سفینه نوح، من رکبها نجا و من تخلّف عنها غرق؛ مَثَل اهل بیت من مانند کشتى نوح است؛ هر که سوار آن شود نجات مى‏یابد و هر که از آن بازماند غرق مى‏شود.» ولى در این میان امام حسین یک ویژگى خاص دارد. پیامبر راه هدایت را به راهى تاریک تشبیه مى‏کند که نیاز به چراغ و نور دارد و آن چراع و نور، امام حسین است. معناى این سخن روشن است، ولى سعى مى‏کنم در این روز فرخنده، که جسم و جان ما در این مکان بزرگ و در عین حال تنگ براى انبوه دوستداران مخلص امام حسین (علیه السلام) حضور یافته است و همگى سختى به درازا کشیدن جلسه و تنگى جا را تحمل مى‏کنند تا در بزرگداشت این مناسبت مبارک شرکت داشته باشند، سعى مى‏کنم از این فرصت براى تطبیق این سخن بر زندگى عادى ما استفاده کنم. براى آنکه بفهمیم چگونه حسین چراغ هدایت و عامل روشنایى راه است، مقدمه کوتاهى مى‏گویم.

انسان طبیعتاً در عملکرد خود هر چه بیشتر پیش برود، بیشتر به آن خو مى‏گیرد و آن عملکرد در او نهادینه مى‏شود. وقتى انسان یک کار نیک یا زشت را براى نخستین بار انجام مى‏دهد، چون هنوز به آن عادت نکرده و برخلاف عادت پیشین اوست، براى او سنگین و دشوار است، ولى همان کار در مرتبه دوم آسان‏تر و در مرتبه سوم آسان‏تر از قبل مى‏شود و به همین ترتیب انسان به کار نیک یا زشت عادت مى‏کند و آن کار جزئى از زندگى انسان مى‏شود؛ به گونه‏اى که ترک آن براى او دشوار مى‏شود. یک مثال ساده بزنم: ماشین وقتى از جایى مرتفع پایین مى‏آید، هنگام شروع حرکت و در نخستین لحظات به آرامى حرکت مى‏کند و متوقف کردن آن آسان است ولى هر چه بیشتر حرکت کند و جلوتر برود، سرعت و قدرت حرکت آن بیشتر مى‏شود و نگه داشتن آن دشوارتر، تا جایى که سرعت ماشین به اندازه‏اى زیاد مى‏شود که نگه داشتن آن ناممکن مى‏شود و حتى اگر راننده در صدد متوقف کردن ماشین برآید، وضع بدتر مى‏شود و خطر بیشترى او را تهدید مى‏کند، شاید شما نیز این وضعیت را تجربه کرده باشید.

این مثال ساده و روشن، تصویرى از چگونگى زندگى عادى ما ارائه مى‏دهد. انسان هنگام انجام هر علمى- خیر یا شر- وقتى براى نخستین بار آن را انجام مى‏دهد، آن را سخت و دشوار مى‏بیند، ولى به تدریج براى او آسان مى‏شود و جزئى از زندگى و عادات او مى‏گردد. بسیارى از ما وقتى براى اولین بار سیگار مى‏کشیم برایمان دشوار و ناخوشایند است و احساس تلخى مى‏کنیم، ولى کم کم این موجود زیانبار و خطرناک جزئى جدایى ناپذیر از زندگى و عادت‏مان مى‏شود. عادت کردن، امرى طبیعى و ملموس در زندگى انسان است. یک مثال هندسى بزنم. وقتى فردى در یک خط مستقیم راه مى‏رود، اگر اندکى حتى به اندازه یک قدم از این مسیر منحرف شود، مسلماً از مسیر خود منحرف مى‏شود. در ابتدا تنها چند گام از راه راست دور مى‏شود، ولى هر چه در مسیر منحرف جلوتر رود بیشتر از راه راست دور مى‏شود. در ابتداى انحراف از مسیر، چند گام از راه راست دور مى‏شود؟ فرض کنیم پس از یک ساعت یک کیلومتر، چهار کیلومتر، پنج کیلومتر یا بیست کیلومتر دور مى‏شود، ولى اگر در مسیر نادرست ده ساعت یا یک روز راه برود مسافت بسیار زیادى از راه اصل منحرف مى‏شود و در این صورت بازگشت او به راه درست بسیار دشوار خواهد بود.

این طبیعت در زندگى ماست و همه ما آن را درک کرده‏ایم. اینجاست که نقش هدایتگران، واعظان و اندرزدهندگان آشکار مى‏شود. شاید بسیارى از ما وقتى برخى کارها و گناهان را مرتکب مى‏شویم یا حق کوچکى را نادیده مى‏گیریم، یا آن را انکار مى‏کنیم، خود را گناهکار نمى‏بینیم. چرا؟ چون با خود مى‏گوییم گناه من چیست؟ من تنها یک گناه کوچک انجام دادم، انسانى را از حق اندکى مثلًا به اندازه یک لیره محروم کردم، به فلان انسان با توهین یا ناسزاى کوچکى ستم کردم. ولى وقتى این کارها تکرار شود و انسان به انجام آنها عادت کند، بسیار خطرناک مى‏شود.

امروز من حق کوچکى را نادیده مى‏گیرم، مثلًا به فردى یک لیره بدهکارم ولى آن را انکار مى‏کنم، یا چند متر مربع از زمین‏هاى شخصى در زمین من است و من آن را انکار مى‏کنم و مى‏گویم این‏ها ساده و ناچیز است، ولى همین اشتباهات ساده و همین انحرافات جزئى پس از مدتى زمینه را براى انجام ستمى بزرگ‏تر فراهم مى‏کند، مانند ماشین که هر چه در سراشیبى جلوتر رود، سرعت آن بیشتر مى‏شود. من بار اول ده متر از زمین دیگرى را غصب مى‏کنم، بار دوم پانزده متر، بار سوم یک دونم (مقیاس مساحت) و همین طور ستم و عادت خود را بیشتر مى‏کنم.

وقتى من مرتکب گناهى مى‏شوم، به پیامدهاى آن توجه ندارم و نمى‏بینم به کجا مى‏انجامد، ولى راهنماى دانا و چراغ هدایت مى‏تواند این پیامدها را ببیند و مى‏داند انحرافى که امروز با یک گام یا ده متر یا یک ... آغاز مى‏شود فردا به صدها و هزاران متر مى‏انجامد. اینجاست که نقش رهبر و پیشوا و راهنما و چراغ هدایت آشکار مى‏شود. ظلم و جرم و اشتباه نسبت به دیگران همیشه نسبت به دیگران همیشه با انجام یک عمل تحقق نمى‏یابد. تنها به این نیست که مال کسى را به زور بگیرم، مال دیگران را به ناحق بخورم، کسى را طرد کنم، به کسى توهین کنم یا شهادت ناحق بدهم. ستم کردن تنها به این نیست که چیزى را به کسى که شایسته آن نیست بدهیم، بلکه ستم کردن با سکوت در برابر پایمال شدن حق هم محقق مى‏شود و همان گونه که شنیده‏اید: «کسى که از حق چشم‏پوشى کند و در برابر آن ساکت بماند، شیطانى لال است.»

کسى که در برابر ستمگر ساکت مى‏ماند و به او اجازه جولان مى‏دهد، در حقیقت به نوعى ظلم را تأیید و با آن سازش مى‏کند و مظلوم را خوار مى‏سازد. این دو نوع ستم کردن: ایجابى و سلبى در حیات ملت‏ها وجود دارند، هر چند آشکارا به چشم نیایند، ولى حوادثى هستند که این حقیقت را آشکار مى‏کنند.

به حادثه کربلا و قیام امام حسین (علیه السلام)- این چراغ هدایت- برگردیم تا ببینیم چگونه امام حسین راه را روشن کرد تا مردم خودشان حقیقت را دریابند.

مى‏دانید که امام حسین و فرزندان و برادران و یاران ایشان به شهادت رسیدند و اهل بیت امام به اسارت رفتند. در کربلا زشت‏ترین جنایت و بزرگ‏ترین خیانت رخ داد و شدیدترین ستمى که یک ستمگر مى‏تواند انجام دهد، روا رفت. ستمى که در کربلا روا رفت با هیچ ستمى قابل مقایسه نیست ولى جاى این سؤال هست که چه کسى این مشکل را پدید آورد؟ چه کسى ستم کرد؟

در این حادثه یک نفر فرمان داد که یزید بود، یک نفر امیر بود، یعنى «ابن زیاد» یکى لشکر را فرماندهى کرد و به کربلا آورد که عمر بن سعد بود، گروهى این فرمان را اجرا کردند و تیراندازى کردند و سنگ انداختند و مستقیماً در کشتن امام حسین علیه السلام دخالت کردند که «شمر» و یاران او سپاه حاضر در کربلا بود.

سؤال این است: اگر در میدان جنگ تنها ابن زیاد و یزید و عمربن سعد بودند، آیا امام حسین به آن شکل دردناک به شهادت مى‏رسید؟ اگر سپاه دشمن بیست یا پنجاه نفر بودند، آیا مى‏توانستند چنین جنایتى را مرتکب شوند؟ یقیناً نه. پس چگونه توانستند چنین جنایتى انجام دهند؟ به فرمانِ فرمان‏دهنده و اجراىِ اجراکننده و تأییدِ تأییدکننده و سکوتِ سکوت کننده. یعنى مى‏توانیم بگوییم آن امت همگى با قول و فعل و سکوت و خوشنودى و سکوت و فرمانبرى خود بر کشتن امام حسین علیه السلام اجماع کردند. همگى در پدید آمدن واقعه کربلا اتفاق نظر داشتند، جز اندکى از آنان.

این حقیقت چه زمانى براى مردم آشکار شد؟ پس از رخ دادن آن واقعه.

در آن زمان کوفه از بزرگ‏ترین پایتخت‏هاى جهان اسلام بود. جمعیت کوفه چند نفر بود؟ صدها هزار نفر. هر یک از آنان باید با خود فکر مى‏کرد که اگر او ساکت نمى‏ماند و به یارى حسین (علیه السلام) مى‏شتافت، حسین (علیه السلام) کشته نمى‏شد؛ زیرا یک مجموعه، مرکب از افراد است و همان گونه که در یک شب سى نفر به سپاه امام حسین علیه السلام پیوستند، اگر هزار نفر، چهار هزار نفر، پنج هزار نفر جمع مى‏شدند و به امام حسین علیه السلام مى‏پیوستند، این فاجعه پیش نمى‏آمد.

بنابراین خون امام حسین علیه السلام در واقع بلندگویى بود که در برابر مردم قرار داده شد و آنان را به مسئولیت و نتیجه کارهایشان آگاه کرد، که امروز شما سکوت مى‏کنید یا درهمى مى‏گیرید، یا در خانه مى‏نشینید یا فرزند خود را از ترس کشته شدن از خیابان به خانه بازمى‏گردانید، ولى پیامد این کارها چیست؟

پیامد این کارها در نهایت کشته شدن امام حسین علیه السلام است. امام حسین علیه السلام کشته شد، ولى کشته شدن او به یکباره و ناگهانى اتفاق نیفتاد، بلکه نتیجه سلسله حوادثى بود که پس از رسول خدا و با روى کار آمدن معاویه آغاز گردید، و به شهادت حسین بن على علیهما السلام انجامید. انحرافى که ابتدا پدید آمد و جزئى بود: سکوت یا ترس یا گرفتن دینار و درهم، گرفتن ده یا پانزده لیره یا چند متر زمین! جنایت این گونه آغاز شد و کم‏کم سرعت گرفت و بزرگ شد و تا به آنجا رسید که به کشته شدن پسر دختر رسول خدا، آن هم به شکلى فجیع و دردناک انجامید و هیچ کس دم برنیاورد! همه ساکت بودند.

بنابراین حسین علیه السلام از حقیقت پرده برداشت. یعنى به مردم گفت: اى کسى که به اندازه سر سوزنى به مردم ستم مى‏کنى! تو در مسیرى حرکت مى‏کنى که در نهایت به ستم کردن به زندگى و آبرو و دین همه مردم مى‏انجامد. اى کسى که یک قدم از مسیر حق منحرف شده‏اى! به جایى خواهى رسید که به کشتن پسر دختر پیامبر راضى خواهى شد و یا در آن شرکت خواهى کرد. اى کسى که به آنچه دربرابر تو رخ مى‏دهد، بى‏اعتنایى و نسبت به حقى که در برابر تو پایمال مى‏شود ساکت مى‏مانى! در آینده به آبرو و جان مردم تجاوز مى‏شود و ریختن خون دیگران جایز شمرده مى‏شود و تو یا به آن خوشنودى یا در آن نقش دارى یا در برابر آن ساکت مى‏مانى. هیچ تفاوتى میان آنها وجود ندارد و هیچ راه میانه‏اى در کار نیست. یا باید در راه هدایت حرکت کنى یا در راه‏هاى گمراهى و چه بسیاند راه‏هاى گمراهى.

کسى که در مجلس امام حسین شرکت مى‏کند در یک لحظه فکر کند- و بسیارى از ما با خود فکر کرده‏ایم- که کاش ما با امام حسین بودیم تا به رستگارى عظیم مى‏رسیدیم. بسیارى از ما مى‏گوییم اگر ما در کربلا بودیم، بى‏گمان حسین را یارى مى‏کردیم، آیا معناى حضور شما در این مراسم به این معنا نیست که اگر ما در کربلا بودیم حسین را یارى مى‏کردیم؟ ولى بین خود و خداى خود اگر خواستید درباره کسانى که امام حسین علیه السلام را در کربلا کشتند داورى کنید، باید به شرایط عینى حاکم بر آن جماعت که آنان را به این وضع کشاند، توجه کنید. گناه آن امت در کشتن امام حسین علیه السلام تنها در این نبود که برخى از آنان به کربلا رفتند و تیر انداختند و شمشیر زدند و سنگ پرتاب کردند و یا در کشتن امام مشارکت کردند. نه، تنها این افراد گناهکار و مسئول نبودند، بلکه مادرى که در کوفه یا در مسیر کوفه تا کربلا وقتى فهمید حسین علیه السلام قیام کرده است، فرزند خود را به خانه برد تا در فتنه نیفتند، آن مادر باید بداند که فتنه خواهد رسید و او نیز در کشتن حسین علیه السلام است. باید برحذر باشیم!

این حقیقت هنوز روشن نیست. چگونه ممکن است امام حسین علیه السلام کشته شود؟ شما الآن به راحتى تمام مى‏گویید: اگر در عصر امام حسین علیه السلام بودیم، از او دفاع مى‏کردیم و نمى‏گذاشتیم او را بکشند. چرا مردم زمان امام حسین علیه السلام با خود چنین نگفتند؟ آیا بر آنان واجب نبود جلوى کشتن امام حسین علیه السلام را بگیرند؟

یاران اندک امام که پیش از ایشان به میدان جنگ رفتند همه مى‏دانستند که کشته مى‏شوند، بالاخره امام حسین علیه السلام در برابر دشمن تنها خواهد شد. همه این را مى‏دانستند، ولى چرا براى رفتن به میدان از یکدیگر پیشى مى‏گرفتند؟ به چه دلیل؟ اینها تنها یک آرزو داشتند که شهادت امام حسین علیه السلام پنج دقیقه عقب‏ بیفتد. یعنى با تمام وجود و زندگى خود پنج دقیقه از زندگى امام حسین علیه السلام را نجات مى‏دادند، چرا؟ چون فکر مى‏کردند شاید کشته شدن آنها در آن دلهاى سیاه و بى‏رحم تأثیر گذارد و برخى از آنان از گمراهى دست بردارند و حسین پیروز میدان شود! آنها این گونه فکر مى‏کردند، و یا به گونه‏اى دیگر. در هر حال هر یک از آنان نقش خود را در این مسیر ایفا کرد.

وقتى ما به این صحنه، به این چراغ فروزانى که حسین در برابر امت خود در آن عصر و در همه عصرها برافروخت مى‏نگریم، این حقیقت را درمى‏یابیم که حق چه کوچک باشد و چه بزرگ، حق است و ستم چه کم باشد و چه زیاد، ستم است. راه کج و منحرف از ابتدا تا انتها در انحراف است و همه در یک امتداد هستند. حق کوچک بزرگ مى‏شود و گسترش مىِ‏یابد و سیلى زدن به صورت یک یتیم به کشتن حسین علیه السلام مى‏انجامد. گرفتن اندکى از مال حرام به آنجا مى‏انجامد که ابن سعد براى گرفتن حکومت رى حاضر مى‏شود حسین علیه السلام را بکشد. بى‏حرمتى به یک زن محترم با زبان یا نگاه به بى‏حرمتى به حریم اهل بیت و اسیر کردن زنان منجر مى‏شود.

بنابراین اى برادران! این حقیقت روشن مى‏شود که انسان وقتى شروع به انحراف مى‏کند، بازگشت و اصلاح او در روز اول آسان‏تر از روز دوم است و در روز دوم آسان‏تر از روز سوم و به همین ترتیب.

  • ۹۵/۰۷/۲۱

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی