پاورقی / هشت سخنرانی امام موسی صدر در موضوع نهضت حسینی (4)
سخنرانی چهارم امام موسی صدر
امام حسین (علیه السلام) چراغ هدایت و کشتى نجات
بسم الله الرحمن الرحیم
السلام علیک یا ابا عبدالله و على الارواح التى حلّت بفنائک، علیک منى سلام الله ابداً ما بقیت و بقى اللیل و النهار، و لا جعله الله آخر العهد منى لزیارتکم، السلام على الحسین و على علىّ بن الحسین و على اولاد الحسین و على اصحاب الحسین.
رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرموده است: إن الحسین مصباح الهدى و سفینه النجاه؛ حسین چراغ هدایت و کشتى نجات است.» کشتى نجات است، چون از اهل بیتى است که یکى از دو ثقلى است که پیامبر (صلی الله علیه وآله) براى امت خود باقى گذاشته و فرموده است: «مثل اهل بیتى مثل سفینه نوح، من رکبها نجا و من تخلّف عنها غرق؛ مَثَل اهل بیت من مانند کشتى نوح است؛ هر که سوار آن شود نجات مىیابد و هر که از آن بازماند غرق مىشود.» ولى در این میان امام حسین یک ویژگى خاص دارد. پیامبر راه هدایت را به راهى تاریک تشبیه مىکند که نیاز به چراغ و نور دارد و آن چراع و نور، امام حسین است. معناى این سخن روشن است، ولى سعى مىکنم در این روز فرخنده، که جسم و جان ما در این مکان بزرگ و در عین حال تنگ براى انبوه دوستداران مخلص امام حسین (علیه السلام) حضور یافته است و همگى سختى به درازا کشیدن جلسه و تنگى جا را تحمل مىکنند تا در بزرگداشت این مناسبت مبارک شرکت داشته باشند، سعى مىکنم از این فرصت براى تطبیق این سخن بر زندگى عادى ما استفاده کنم. براى آنکه بفهمیم چگونه حسین چراغ هدایت و عامل روشنایى راه است، مقدمه کوتاهى مىگویم.
انسان طبیعتاً در عملکرد خود هر چه بیشتر پیش برود، بیشتر به آن خو مىگیرد و آن عملکرد در او نهادینه مىشود. وقتى انسان یک کار نیک یا زشت را براى نخستین بار انجام مىدهد، چون هنوز به آن عادت نکرده و برخلاف عادت پیشین اوست، براى او سنگین و دشوار است، ولى همان کار در مرتبه دوم آسانتر و در مرتبه سوم آسانتر از قبل مىشود و به همین ترتیب انسان به کار نیک یا زشت عادت مىکند و آن کار جزئى از زندگى انسان مىشود؛ به گونهاى که ترک آن براى او دشوار مىشود. یک مثال ساده بزنم: ماشین وقتى از جایى مرتفع پایین مىآید، هنگام شروع حرکت و در نخستین لحظات به آرامى حرکت مىکند و متوقف کردن آن آسان است ولى هر چه بیشتر حرکت کند و جلوتر برود، سرعت و قدرت حرکت آن بیشتر مىشود و نگه داشتن آن دشوارتر، تا جایى که سرعت ماشین به اندازهاى زیاد مىشود که نگه داشتن آن ناممکن مىشود و حتى اگر راننده در صدد متوقف کردن ماشین برآید، وضع بدتر مىشود و خطر بیشترى او را تهدید مىکند، شاید شما نیز این وضعیت را تجربه کرده باشید.
این مثال ساده و روشن، تصویرى از چگونگى زندگى عادى ما ارائه مىدهد. انسان هنگام انجام هر علمى- خیر یا شر- وقتى براى نخستین بار آن را انجام مىدهد، آن را سخت و دشوار مىبیند، ولى به تدریج براى او آسان مىشود و جزئى از زندگى و عادات او مىگردد. بسیارى از ما وقتى براى اولین بار سیگار مىکشیم برایمان دشوار و ناخوشایند است و احساس تلخى مىکنیم، ولى کم کم این موجود زیانبار و خطرناک جزئى جدایى ناپذیر از زندگى و عادتمان مىشود. عادت کردن، امرى طبیعى و ملموس در زندگى انسان است. یک مثال هندسى بزنم. وقتى فردى در یک خط مستقیم راه مىرود، اگر اندکى حتى به اندازه یک قدم از این مسیر منحرف شود، مسلماً از مسیر خود منحرف مىشود. در ابتدا تنها چند گام از راه راست دور مىشود، ولى هر چه در مسیر منحرف جلوتر رود بیشتر از راه راست دور مىشود. در ابتداى انحراف از مسیر، چند گام از راه راست دور مىشود؟ فرض کنیم پس از یک ساعت یک کیلومتر، چهار کیلومتر، پنج کیلومتر یا بیست کیلومتر دور مىشود، ولى اگر در مسیر نادرست ده ساعت یا یک روز راه برود مسافت بسیار زیادى از راه اصل منحرف مىشود و در این صورت بازگشت او به راه درست بسیار دشوار خواهد بود.
این طبیعت در زندگى ماست و همه ما آن را درک کردهایم. اینجاست که نقش هدایتگران، واعظان و اندرزدهندگان آشکار مىشود. شاید بسیارى از ما وقتى برخى کارها و گناهان را مرتکب مىشویم یا حق کوچکى را نادیده مىگیریم، یا آن را انکار مىکنیم، خود را گناهکار نمىبینیم. چرا؟ چون با خود مىگوییم گناه من چیست؟ من تنها یک گناه کوچک انجام دادم، انسانى را از حق اندکى مثلًا به اندازه یک لیره محروم کردم، به فلان انسان با توهین یا ناسزاى کوچکى ستم کردم. ولى وقتى این کارها تکرار شود و انسان به انجام آنها عادت کند، بسیار خطرناک مىشود.
امروز من حق کوچکى را نادیده مىگیرم، مثلًا به فردى یک لیره بدهکارم ولى آن را انکار مىکنم، یا چند متر مربع از زمینهاى شخصى در زمین من است و من آن را انکار مىکنم و مىگویم اینها ساده و ناچیز است، ولى همین اشتباهات ساده و همین انحرافات جزئى پس از مدتى زمینه را براى انجام ستمى بزرگتر فراهم مىکند، مانند ماشین که هر چه در سراشیبى جلوتر رود، سرعت آن بیشتر مىشود. من بار اول ده متر از زمین دیگرى را غصب مىکنم، بار دوم پانزده متر، بار سوم یک دونم (مقیاس مساحت) و همین طور ستم و عادت خود را بیشتر مىکنم.
وقتى من مرتکب گناهى مىشوم، به پیامدهاى آن توجه ندارم و نمىبینم به کجا مىانجامد، ولى راهنماى دانا و چراغ هدایت مىتواند این پیامدها را ببیند و مىداند انحرافى که امروز با یک گام یا ده متر یا یک ... آغاز مىشود فردا به صدها و هزاران متر مىانجامد. اینجاست که نقش رهبر و پیشوا و راهنما و چراغ هدایت آشکار مىشود. ظلم و جرم و اشتباه نسبت به دیگران همیشه نسبت به دیگران همیشه با انجام یک عمل تحقق نمىیابد. تنها به این نیست که مال کسى را به زور بگیرم، مال دیگران را به ناحق بخورم، کسى را طرد کنم، به کسى توهین کنم یا شهادت ناحق بدهم. ستم کردن تنها به این نیست که چیزى را به کسى که شایسته آن نیست بدهیم، بلکه ستم کردن با سکوت در برابر پایمال شدن حق هم محقق مىشود و همان گونه که شنیدهاید: «کسى که از حق چشمپوشى کند و در برابر آن ساکت بماند، شیطانى لال است.»
کسى که در برابر ستمگر ساکت مىماند و به او اجازه جولان مىدهد، در حقیقت به نوعى ظلم را تأیید و با آن سازش مىکند و مظلوم را خوار مىسازد. این دو نوع ستم کردن: ایجابى و سلبى در حیات ملتها وجود دارند، هر چند آشکارا به چشم نیایند، ولى حوادثى هستند که این حقیقت را آشکار مىکنند.
به حادثه کربلا و قیام امام حسین (علیه السلام)- این چراغ هدایت- برگردیم تا ببینیم چگونه امام حسین راه را روشن کرد تا مردم خودشان حقیقت را دریابند.
مىدانید که امام حسین و فرزندان و برادران و یاران ایشان به شهادت رسیدند و اهل بیت امام به اسارت رفتند. در کربلا زشتترین جنایت و بزرگترین خیانت رخ داد و شدیدترین ستمى که یک ستمگر مىتواند انجام دهد، روا رفت. ستمى که در کربلا روا رفت با هیچ ستمى قابل مقایسه نیست ولى جاى این سؤال هست که چه کسى این مشکل را پدید آورد؟ چه کسى ستم کرد؟
در این حادثه یک نفر فرمان داد که یزید بود، یک نفر امیر بود، یعنى «ابن زیاد» یکى لشکر را فرماندهى کرد و به کربلا آورد که عمر بن سعد بود، گروهى این فرمان را اجرا کردند و تیراندازى کردند و سنگ انداختند و مستقیماً در کشتن امام حسین علیه السلام دخالت کردند که «شمر» و یاران او سپاه حاضر در کربلا بود.
سؤال این است: اگر در میدان جنگ تنها ابن زیاد و یزید و عمربن سعد بودند، آیا امام حسین به آن شکل دردناک به شهادت مىرسید؟ اگر سپاه دشمن بیست یا پنجاه نفر بودند، آیا مىتوانستند چنین جنایتى را مرتکب شوند؟ یقیناً نه. پس چگونه توانستند چنین جنایتى انجام دهند؟ به فرمانِ فرماندهنده و اجراىِ اجراکننده و تأییدِ تأییدکننده و سکوتِ سکوت کننده. یعنى مىتوانیم بگوییم آن امت همگى با قول و فعل و سکوت و خوشنودى و سکوت و فرمانبرى خود بر کشتن امام حسین علیه السلام اجماع کردند. همگى در پدید آمدن واقعه کربلا اتفاق نظر داشتند، جز اندکى از آنان.
این حقیقت چه زمانى براى مردم آشکار شد؟ پس از رخ دادن آن واقعه.
در آن زمان کوفه از بزرگترین پایتختهاى جهان اسلام بود. جمعیت کوفه چند نفر بود؟ صدها هزار نفر. هر یک از آنان باید با خود فکر مىکرد که اگر او ساکت نمىماند و به یارى حسین (علیه السلام) مىشتافت، حسین (علیه السلام) کشته نمىشد؛ زیرا یک مجموعه، مرکب از افراد است و همان گونه که در یک شب سى نفر به سپاه امام حسین علیه السلام پیوستند، اگر هزار نفر، چهار هزار نفر، پنج هزار نفر جمع مىشدند و به امام حسین علیه السلام مىپیوستند، این فاجعه پیش نمىآمد.
بنابراین خون امام حسین علیه السلام در واقع بلندگویى بود که در برابر مردم قرار داده شد و آنان را به مسئولیت و نتیجه کارهایشان آگاه کرد، که امروز شما سکوت مىکنید یا درهمى مىگیرید، یا در خانه مىنشینید یا فرزند خود را از ترس کشته شدن از خیابان به خانه بازمىگردانید، ولى پیامد این کارها چیست؟
پیامد این کارها در نهایت کشته شدن امام حسین علیه السلام است. امام حسین علیه السلام کشته شد، ولى کشته شدن او به یکباره و ناگهانى اتفاق نیفتاد، بلکه نتیجه سلسله حوادثى بود که پس از رسول خدا و با روى کار آمدن معاویه آغاز گردید، و به شهادت حسین بن على علیهما السلام انجامید. انحرافى که ابتدا پدید آمد و جزئى بود: سکوت یا ترس یا گرفتن دینار و درهم، گرفتن ده یا پانزده لیره یا چند متر زمین! جنایت این گونه آغاز شد و کمکم سرعت گرفت و بزرگ شد و تا به آنجا رسید که به کشته شدن پسر دختر رسول خدا، آن هم به شکلى فجیع و دردناک انجامید و هیچ کس دم برنیاورد! همه ساکت بودند.
بنابراین حسین علیه السلام از حقیقت پرده برداشت. یعنى به مردم گفت: اى کسى که به اندازه سر سوزنى به مردم ستم مىکنى! تو در مسیرى حرکت مىکنى که در نهایت به ستم کردن به زندگى و آبرو و دین همه مردم مىانجامد. اى کسى که یک قدم از مسیر حق منحرف شدهاى! به جایى خواهى رسید که به کشتن پسر دختر پیامبر راضى خواهى شد و یا در آن شرکت خواهى کرد. اى کسى که به آنچه دربرابر تو رخ مىدهد، بىاعتنایى و نسبت به حقى که در برابر تو پایمال مىشود ساکت مىمانى! در آینده به آبرو و جان مردم تجاوز مىشود و ریختن خون دیگران جایز شمرده مىشود و تو یا به آن خوشنودى یا در آن نقش دارى یا در برابر آن ساکت مىمانى. هیچ تفاوتى میان آنها وجود ندارد و هیچ راه میانهاى در کار نیست. یا باید در راه هدایت حرکت کنى یا در راههاى گمراهى و چه بسیاند راههاى گمراهى.
کسى که در مجلس امام حسین شرکت مىکند در یک لحظه فکر کند- و بسیارى از ما با خود فکر کردهایم- که کاش ما با امام حسین بودیم تا به رستگارى عظیم مىرسیدیم. بسیارى از ما مىگوییم اگر ما در کربلا بودیم، بىگمان حسین را یارى مىکردیم، آیا معناى حضور شما در این مراسم به این معنا نیست که اگر ما در کربلا بودیم حسین را یارى مىکردیم؟ ولى بین خود و خداى خود اگر خواستید درباره کسانى که امام حسین علیه السلام را در کربلا کشتند داورى کنید، باید به شرایط عینى حاکم بر آن جماعت که آنان را به این وضع کشاند، توجه کنید. گناه آن امت در کشتن امام حسین علیه السلام تنها در این نبود که برخى از آنان به کربلا رفتند و تیر انداختند و شمشیر زدند و سنگ پرتاب کردند و یا در کشتن امام مشارکت کردند. نه، تنها این افراد گناهکار و مسئول نبودند، بلکه مادرى که در کوفه یا در مسیر کوفه تا کربلا وقتى فهمید حسین علیه السلام قیام کرده است، فرزند خود را به خانه برد تا در فتنه نیفتند، آن مادر باید بداند که فتنه خواهد رسید و او نیز در کشتن حسین علیه السلام است. باید برحذر باشیم!
این حقیقت هنوز روشن نیست. چگونه ممکن است امام حسین علیه السلام کشته شود؟ شما الآن به راحتى تمام مىگویید: اگر در عصر امام حسین علیه السلام بودیم، از او دفاع مىکردیم و نمىگذاشتیم او را بکشند. چرا مردم زمان امام حسین علیه السلام با خود چنین نگفتند؟ آیا بر آنان واجب نبود جلوى کشتن امام حسین علیه السلام را بگیرند؟
یاران اندک امام که پیش از ایشان به میدان جنگ رفتند همه مىدانستند که کشته مىشوند، بالاخره امام حسین علیه السلام در برابر دشمن تنها خواهد شد. همه این را مىدانستند، ولى چرا براى رفتن به میدان از یکدیگر پیشى مىگرفتند؟ به چه دلیل؟ اینها تنها یک آرزو داشتند که شهادت امام حسین علیه السلام پنج دقیقه عقب بیفتد. یعنى با تمام وجود و زندگى خود پنج دقیقه از زندگى امام حسین علیه السلام را نجات مىدادند، چرا؟ چون فکر مىکردند شاید کشته شدن آنها در آن دلهاى سیاه و بىرحم تأثیر گذارد و برخى از آنان از گمراهى دست بردارند و حسین پیروز میدان شود! آنها این گونه فکر مىکردند، و یا به گونهاى دیگر. در هر حال هر یک از آنان نقش خود را در این مسیر ایفا کرد.
وقتى ما به این صحنه، به این چراغ فروزانى که حسین در برابر امت خود در آن عصر و در همه عصرها برافروخت مىنگریم، این حقیقت را درمىیابیم که حق چه کوچک باشد و چه بزرگ، حق است و ستم چه کم باشد و چه زیاد، ستم است. راه کج و منحرف از ابتدا تا انتها در انحراف است و همه در یک امتداد هستند. حق کوچک بزرگ مىشود و گسترش مىِیابد و سیلى زدن به صورت یک یتیم به کشتن حسین علیه السلام مىانجامد. گرفتن اندکى از مال حرام به آنجا مىانجامد که ابن سعد براى گرفتن حکومت رى حاضر مىشود حسین علیه السلام را بکشد. بىحرمتى به یک زن محترم با زبان یا نگاه به بىحرمتى به حریم اهل بیت و اسیر کردن زنان منجر مىشود.
بنابراین اى برادران! این حقیقت روشن مىشود که انسان وقتى شروع به انحراف مىکند، بازگشت و اصلاح او در روز اول آسانتر از روز دوم است و در روز دوم آسانتر از روز سوم و به همین ترتیب.
- ۹۵/۰۷/۲۱