مشق تدبر

تمرینی برای تدبر روی اندیشه های ناب

مشق تدبر

تمرینی برای تدبر روی اندیشه های ناب

مشق تدبر
طبقه بندی موضوعی

سخنرانى امام موسى صدر در کلاس اعضاى ارشد جنبش امل

سفر شهادت

گمراهى، زمانه اباعبدالله الحسین (علیه السلام) را فرا گرفته بود. وقتى که ما سالروز واقعه کربلا را فرصتى مغتنم مى‏شمریم و گردهم مى آییم و آن حادثه را در گوش، قلب، و وجود خود تکرار مى‏کنیم با آن قهرمانى هاى جاویدان پیوند مى‏یابیم. قهرمانى هایى که ریشه ستم و ستمگران را برکند و نقاب و پرده از چهره عصیانگران و منافقان برافکند.

این حادثه جاویدان که مشعل فروزنده نسلهاست، تنها براى روزگار امام حسین (علیه السلام) نیست. ابعاد این حادثه از یک رنجش عاطفى و تراژدى بشرى در مى‏گذرد و الگویى شایسته پیروى براى تمام نسل ها مى‏گردد و واقعه، با همه تفاصیل و ثمراتش به همه نسلها مى‏آموزاند و راههاى نجات و رهایى را فراروى آنها، مى‏گشاید. امت ما و دیگر امت‏ها، همواره به این آموزه‏ها و عبرت ها، نیازمند بوده‏اند.

عاشورا در زمان خاصى واقع شد، که آن زمان با پیشینه خاصى پیوند دارد. هنگامى که این پیشینه را بررسى مى‏کنیم شدت و عظمت این حادثه غم‏انگیز و ابعاد این نبرد را در مى‏یابیم.

نقشه‏اى براى زشت جلوه دادن اسلام و از بین بردن آن، در حال شکل گرفتن بود. این نقشه از زبان یزید بن معاویه بر ملا گشت، هنگامى که او مغرورانه و پیروزمندانه در کاخ خود نشسته بود و سر حسین در برابرش قرار داشت. هدف یزید از شعر «ابن ذى بعره» که به آن استشهاد کرد، آشکار مى‏شود. او در حالى که با خیزران خود، بر لب و دندان پسر رسول خدا مى‏زد، گفت:

لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحىٌ نزل

چه کسى این حرف را مى‏زند؟ یزید. او خود را امیرمؤمنان مى‏نامد و بر منبر رسول خدا مى‏نشیند و به نام اسلام بر مردم حکومت مى‏کند. از درون، اسلام را به مبارزه مى‏خواند و آنچه را با فداکارى ها، مجاهدت ها و مصیبت ها به دست آمده است، ابزارى براى فرمانروایى مى‏داند، نه پیامى براى آزادى انسان‏ها. معاویه آغازگر این نقشه بود و سپس زمینه ادامه آن را براى پسرش یزید فراهم کرد، یزیدى که پیش از خلافت و در روزگار جوانى‏اش، درباره‏اش گفته مى‏شد: او مردى مغرور، بى‏بند و بار و فاسق است. هنگامى که معاویه یزیدى را که تاریخ او را قاتل افراد بى‏گناه و هتک کننده نوامیس مى خواند و مردم، هیچ گونه امنیت و آسایشى از ناحیه او ندارند، بر مسند خلافت مى‏نشاند و او را بر مردم مسلط مى‏گرداند و بیعت با او را بر مردم لازم مى‏شمارد، روشن مى‏شود که کاربى اندازه خطرناک شده است و یزیدى که از اسلام مى‏گوید و اسلام را نه وحى و رسالت، بلکه بازیچه‏اى براى حکومت کردن در دست بنى هاشم مى داند، خلیفه مسلمانان مى‏شود. و مردم خاموش، آرام، هراسان و طمع کارند، نه قدرتى در دست دارند و نه فضل و کرمى، آزادگان آواره‏اند و مردم در این فضا خاموش. یزید نیز هر چه بخواهد انجام مى‏دهد؛ حرمت مردم را هتک مى‏کند و ارزش ها را زیر پا مى‏نهد. در این شرایط و در برابر سکوت امت بر ستم ها مردم هر روز شاهد ظلمى وقتلى هستند، و در برابر دیدگان خویش رنج، مصیبت و تجاوز مى‏بینند. در برابر این واقعیت و این وجدان هاى ترسان یا به خواب رفته، فداکارى بزرگى لازم است تا وجدان هاى خفته را بیدار کند و احساسات را برانگیزد. حادثه کربلا در شرایط مناسبى رخ داد و همه اسباب و لوازم براى این شرایط آماده بود، و حوادث به هم پیوسته سال هاى گذشته نیز به این واقعه قدرت مى‏دهند. یزید امیرمؤمنان و خلیفه مسلمین مى‏شود و از امام حسین بیعت مى‏خواهد. امام حسین در برابر این پیشنهاد چه کند؟ آیا بیعت کند، و به اعمال یزید مشروعیت ببخشد، در حالى که یزید همانى است که مى‏گوید:

لعبت هاشم بالملک فلا خبر جاء و لا وحىٌ نزل‏

پس مسئولیت حسین چه مى‏شود؟ مگر رسول خدا در بازگشت از حجه الوداع نفرمود: «انى تارک فیکم الثقلین کتاب الله و عترتى اهل بیتى ما ان تمسکتم بهما لن تضلّوا و انهما لن یفترقا حتى یردا علىّ الحوض» پیامبر با این کلام، فرزندان خود را خلیفه و بالاتر از آن آنان را پاسداران اسلام معرفى کرد.

هر کدام از آنان پاسدار قرآن، دین و شریعت بودند و به همین دلیل پیامبر امانت بزرگى را بر دوش آنان نهاد که نمى‏توانستند از آن شانه خالى کنند.

امام حسین (علیه السلام) در یکى از سخنان خویش مى‏فرمایند: «لم تُشَذُّ عن رسول الله (صلی الله علیه وآله) لحمته» [3] براى شخصى مثل امام حسین (علیه السلام)، فرزند رسول خدا (صلی الله علیه وآله)، یاور بزرگوار و ریحانه دنیاى او، امکان ندارد که به امانت رسول خدا خیانت ورزد و در برابر ستم، کژروى و ادعاهاى یزید سکوت کند، یا با آن همگام شود.

امام حسین (علیه السلام) چاره‏اى ندارد؛ نه مى‏تواند سکوت کند و نه همراهى. یزید مى‏خواهد طرحش را عملى کند، مى‏خواهد احکام اسلام را یکى پس از دیگرى از میان بردارد. چنان که مى‏دانیم یزید با شهر پیامبر (صلی الله علیه وآله) آن گونه رفتار کرد که در پى اعمال وحشیانه‏اش صدها تن از صحابه و تابعین به قتل رسیدند و کوشید تا به بهانه دستیابى بر عبدالله بن زبیر مکه مکرمه را نیز تصرف کند و تصمیم داشت کعبه را ویران سازد. این مردى است که مى‏خواهد ریشه اسلام را برکند احکام آن را بمیراند و انتقام عقده‏هاى خود را از پیامبر (صلی الله علیه وآله) و مقام رسالتِ او بازگیرد، حسین (علیه السلام) چگونه مى‏تواند با او برخورد کند؟ هنگامى که سر امام حسین (علیه السلام) و برادرانش نمایان گشت یزید شعرى براى آنها مى‏سراید:

لما بدت تلک الرؤوس وأشرقت

تلک الشموس على ربى جیرون

نعق الغراب فقلت تصح أولا تصح

إنّى أخذت من النّبّى دیونى‏

هنگامى که آن سرها ظاهر شد و خورشیدها بر تپه هاى جیرون تابیده شد، کلاغ ها قارقار کرد، به او گفتم خاموش مى شوى یا نه من انتقام خود را از پیامبر گرفته ام.

در برابر این منطق بر ماست که نسبت به پى آمدهاى این واقعه، هوشیار باشیم. حسین (علیه السلام) شورید ولى براى علاقه به شورش نبود، او جنگید و کشت اما به دلیل علاقه به قتل و خونریزى نبود، تنها براى پاسدارى از اسلام بود. این مردى که مى‏خواهد، دِیْن خود را از پیامبر (صلی الله علیه وآله) بستاند، شعرى از «ابن زبعرى» مى‏خواند:

لست من هند اذا لم انتقم

من بنى احمد ما کان فعل‏

فرزند هند نیستم اگر انتقام کارهایى را که فرزندان رسول الله انجام داده اند، از آنها نگیرم‏

این مرد بقاى اسلام را بر نمى‏تابد، به درون اسلام نفوذ کرده و بر کرسى خلافت تکیه زده است و بر آن است اسلام را از بین ببرد، و مردم خاموش، آرام، همگام، ترسان و طمع کارند؟ پس حسین (علیه السلام) چه کند؟

طبیعتاً مسؤولیتش این است که بپا خیزد، که او پاره تن رسول خدا (صلی الله علیه وآله) است، فرزند دختر (علیه السلام) اوست و نمى‏تواند از مسئولیت خود شانه خالى کند. وظیفه دارد اهداف یزید را از میان بردارد و توطئه او و همراهانش را از ریشه برکند. آیا مى‏تواند چنین کند؟ حسین (علیه السلام) یک نفر است و اندک افرادى با او هستند. آیا بر اساس عقل و محاسبات طبیعى مى‏تواند بر یزید غلبه کند؟ خیر! پس چه کند؟

حسین (علیه السلام) کوشید تا تمامى نیروها و امکاناتش را بسیج کند؛ همه هستى، زبان، فکر، اهل بیتش از زن و مرد و آنچه را در اختیار داشت در کفه ترازو نهاد و با آنها نیروى زیادى فراهم کرد تا بنى‏امیه و قصرها و امیران و فرمانروایان و دستگاه‏هاى تبلیغاتى و سخنوران آنان و هر آنچه را در اختیار داشتند از هم بپاشاند و از بین ببرد.

بر اساس محاسبات مادى، برابرى وجود ندارد. حسین (علیه السلام) با هفتاد نفر، دشمنانش سى هزار نفر و پشت آن ده ها هزار سپاهى و نظامى دیگر.

دستگاههاى تبلیغاتى که مردم را در جهان اسلام فریب مى دادند، حسین (علیه السلام) را خارجى شمردند. شریح قاضى در حکم خود مى نویسد: «او از حد خود تجاوز کرده و آنگاه با شمشیر جدش کشته شد.»

شهرها براى کشته شدن حسین (علیه السلام) جشن گرفتند. همه جا سخن از پیروزى خلیفه بود و از خطرى که صفوف یکپارچه مسلمانان را مى‏شکافت و اختلافاتى که میان مسلمانان پدید آمده بود. این فضاى فریبنده که دستگاه هاى تبلیغاتى یزید آن را ساخته بود، بیش از پیش بر بلاها و مشکلات افزود.

از همین رو حسین (علیه السلام) شرایط موجود را ارزیابى کرد و دریافت که با محاسبات مادى، با این توانمندى ها نمى تواند خود و هدفش را به پیروزى برساند. در اینجا بود که از زبان رسول خدا (صلی الله علیه وآله) فرمود: ان الله شاء ان یراک قتیلًا» [خداوند خواسته که تو را کشته ببیند] و همچنین از زبان حضرت (صلی الله علیه وآله) افزود: «ان الله شاء ان یراهنّ سبایا» [خداوند خواسته که آنها را (زنان) اسیر ببیند.]

بنابراین، حسین (علیه السلام) از چیزى کم نمى گذارد؛ هستى، روح، زبان، فکر و قلبش را بر مى‏گیرد و به آن، نوزاد کوچک، فرزند رشید و تمام یاران و برادرانش را مى‏افزاید و به فرزندان ابوطالب که در مدینه هستند، مى‏نویسد:

 «الا و من خرج منکم معى یقتل و من لم یخرج لن یبلغ النصر» [آگاه باشید که هر کدام از شما که با من بیاید کشته مى شود و هر کس نیاید هر گز به پیروزى نرسد]

اى خویشاوندان من! اى اهل بیت من! گمان مبرید اگر مرا رها کردید، به پیروزى خواهید رسید، به بزرگى دست خواهید یافت و زندگى‏اى همراه با سر بلندى و عزت خواهید داشت. بلکه پس از من زندگى شما خوارى در خوارى و ننگ در ننگ خواهد شد.

یزیدى که حرمت رسول خدا (صلی الله علیه وآله) را هتک مى‏کند، فرزند رسول خدا را به شهادت مى رساند، به محمد بن حنفیه و دیگرِ هاشمیان و فرزندان و نوه‏هاى ابوطالب رحم نخواهد کرد. و چهره «حجاج بن یوسف ثقفى» را پیش رویشان ترسیم کرد. حجاجى که بازماندگان خاندان على و بنى‏هاشم و دوستدارانش را با تهمت به زندان مى‏افکند و زنده دفن مى‏کند.

آیا حسین (علیه السلام) همه اینها را از خانواده‏اش پنهان مى‏دارد تا آنان را به خروج با خویش تشویق کند؟! نه، هرگز. بلکه بدون اینکه آنان را بفریبد و یا بگوید که اگر شما با من خارج شوید پیروز خواهید شد. مى فرماید: پیروزى با ماست، امّا همراه با مرگ و شهادت، و این مسأله را به خانواده‏اش تأکید کرد. پس هر که خواست با حسین (علیه السلام) خارج شد و هر آن که خواست بازماند. امام حسین با این کار خود نشان داد که مى‏خواهد بیشترین نیروى انسانى را در این جنگ نابرابر بسیج کند و هنگام ترک مدینه با آن شعار روشن خود اعلام کرد: «به خدا سوگند از روى سرمستى، طغیانگرى، ظلم و فساد قیام نکردم، سلطه و حکومت بر مردم را نمى‏خواهم. استبداد نمى خواهم. همانا اصلاح در امت جدم را هر اندازه که در توانم باشد، خواستارم. مى‏خواهم امر به معروف و نهى از منکر کنم و در این راه زندگى خود را تنها ضمانت قرار داده‏ام. ان الله شاء ان یراک قتیلًا. کلامى بود که از زبان حضرت رسول (صلی الله علیه وآله) نقل کرد.

هنگامى که در مدینه بیعت به حسین (علیه السلام) پیشنهاد شد، آن را رد کرد. سپس فهمید به او اجازه نخواهند داد تا بیعت نکند و او را خواهند کشت. او نمى‏خواهد مکارانه به قتل برسد. از مدینه قیام کرد و شعار روشن خود را سر داد؛ که او اصلاح مى‏خواهد. به مکه رفت و در آنجا با مردم دیدار کرد و مسأله را شرح داد و حقیقت را برایشان روشن ساخت.

او مى‏دانست که موج گمراهى و اباطیل و شبهات جهان اسلام را آکنده کرده است و به همین دلیل حسین به هر چیزى متهم خواهد شد. بنابراین مى خواست با روشنگرى خود، حقایق را آشکار کند و پرتوهاى روشن کننده‏اى را بر آن سفر بیفکند تا سفرش سرمشقى شود که در تمام مراحل تاریخ بتوان به آن اقتدا کرد.

به انتظار روز ترویه روز هشتم ذى الحجه هنگامى که پیمان کامل مى‏شود و حاجیان از راههاى مختلف به مکه مى‏رسند، نشست.

هزاران بلکه دهها و صدها هزار حاجى در مکه جمع شدند. هنگامى که دیدند حسین با اندک یارانش و تعداد زیادى از زن و فرزندانش بر خلاف راه، از مکه خارج مى‏شود، شگفت زده شدند. آنان کعبه را که مقصد و هدف تمام حاجیان است، ترک مى‏کنند. روز ترویه پیش از اینکه مناسک حج را کامل کنند، عمره مفرده بجاى مى‏آورند، کعبه را ترک مى‏کنند و از مکه خارج مى شوند. شگفت زده شدند و پرسیدند: اى فرزند رسول خدا دلیل این کار چیست؟

گفت: من بیعت نمى‏کنم ولى یزید جماعتى را فرستاد که در زیر لباسهاى احرام شمشیر دارند، و برآنند تا خون مرا بریزند و من نمى‏خواهم مقدسات الهى و حرم خداوند هتک حرمت شود. مى‏خواهم خارج شوم.

بیرون رفت و کلام مشهور خود؛ «خط الموت على ولد آدم مخط القلاده على جید الفتاه» را فرمود. من از مرگ نمى‏ترسم مرگ گردنبند و زینت است و همیشه آدمى را در بردارد. هر کجا که باشید مرگ شما را در مى‏یابد. پس هیچ گریز و فرارى از آن نیست. مرگ با عزت زینت انسان است چنانکه حیات با خوارى و پستى، شایسته انسان نیست. «چقدر من شیفته و مشتاق دیدار گذشتگانم هستم، چون اشتیاق یعقوب به یوسف». سپس شرح مى‏دهد: «و اختیر لى مصرع أنا ملاقیه، کأنى بأوصالى تقطعها عسلان الفلوات، بین النواویس و کربلاء، فیملأن منى أکراشاً جوفاً، و أجربه سغباً، لا محیص عن یوم خط بالقلم. رضا الله رضانا أهل البیت، نصبر على بلائه و نوفى أجره أجر الصابرین. ألا و من کان منکم باذلًا مهجته متشوقاً الى لقاء الله فلیرحل معنا فانى راحل غداً ان شاء الله»  و با این خطبه ابعاد سفر خود را روشن مى‏سازد و اهدافش را بیان مى‏کند. او از مرگ نمى‏هراسد و مشتاق دیدار پدرانش است. او نباید از مسئولیتهایش شانه خالى کند. او سالک و رهرو این راه است و مى‏داند که درندگان صحرا و گرگانش او را خواهند درید. چرا؟

معده‏هاى خالى و غلافهاى گرسنه از من پر خواهد شد. غرض از کشتن من جز پر کردن شکمها و جیبها نیست. بدون بازدارنده و مانعى از دین و انسانیت، براى شکمها و جیبهایشان مى‏کشند و مى‏درند. و حسین بر آن بود این مسأله را در سفرش ثابت کند. مرحله به مرحله حرکت کرد و در هر منزلى شعار خود را اعلام داشت و از حقیقت پرده برداشت و ابعاد حرکت خود را بیان کرد، تا هرچه بیشتر افکار عمومى را بسیج کند، و حقیقت را به آنان بفهماند.

قصد دارد آنان را برانگیزاند و پى‏آمدهاى امر را برایشان روشن سازد، مى خواهد به سکوت پیشگان و مدارا کنندگان بگوید شما تا کى نشسته اید و سکوت مى‏کنید؟ این چهره یزید است. ننگرید که او به اسم امیرالمؤمنین و خلیفه مسلمین بر مسلمانان فرمانروایى مى‏کند. به شعر و نرمشش نگاه نکنید، بلکه به واقعه‏اى که حسین قهرمان آن است بنگرید.

سرانجام حسین وارد کربلا شد و در خطبه معروفش: «الا ترون ان الحق لایعمل به و ان الباطل لایتناهى عنه، لیرغب المؤمن الى لقاء الله محقاً» کوشید تا حقیقت را براى اصحابش بیان کند. این کلام از هدف، راه و درد حسین پرده برمى گیرد. او از نرسیدن حق به صاحبانش و طغیان و سرکشى باطل در همه جا دردمند است. این چنین قیام کرد و این چنین به قتل و شهادت رسید و این گونه بر همگان روشن شد که آنان مردان و کودکان را مى‏کشند، بدنها را له مى‏کنند، زنان را به اسیرى مى‏گیرند، خیمه‏ها را آتش مى‏زنند و حتى شهدا و قربانیان را نیز از آب محروم مى‏کنند و سپس مرده‏هاى خود را دفن مى‏کنند و بدنهاى طاهر و پاک را زیر خورشید، در معرض هر خطرى، رها مى‏کنند.

حسین تا این اندازه، حقیقت بنى‏امیه را آشکار کرد و نقاب از چهره واقعى یزید برداشت و تأکید کرد که این مرد به رسالت اسلامى و ارزشهاى انسانى و هیچ چیزى پایبند نیست و من براى همین قیام کردم و پنهان را بر شما آشکار ساختم.

اگر حسین نبود، یزید شناخته نمى‏شد، چرا که با بسیارى از راهها و روشها چهره خود را مى‏پوشاند و مى توانست در پس این نقابها اسلام را با حکمى پس از حکم و امرى پس از امر و موضعى پس از موضع نابود کند. ولى حسین همه اینها را روشن ساخت و یزید و بنى‏امیه را رسواى امت کرد. و سپس به آنان گفت: اى مسلمانان، شما داورى کنید. این حکمران شماست که بر شما چیره است. به چهره او بنگرید. او را چگونه مى‏یابید؟ آیا قبول مى‏کنید که در برابر او کرنش و بیعت کنید؟

یک تن نزد حسین تنها یک نفر نبود، بلکه یک تن سلاحش بود. یک طفل در پیش او فقط یک طفل نبود، وسیله‏اى براى سوزاندن نقابها و روشن کردن حقایق بود.

لشکر دشمنان به چشم خود دیدند که شبِ حسین، نماز و نیایش و دعا و تسبیح است و شب دشمنان، شراب و فسق و فجور و توطئه. دریافتند که جنگ حسین جنگ شریف و مقدسى است، که در گرو شخص نیست. تا اینکه در صبح عاشورا حسین همراهانش را به همان وصیت امیرالمؤمنین به یارانش در همه جنگها، و پیش از او رسول خدا، معلم، پیامبر و سرور آنان، وصیت کرد: «لا تبدأوهم قبل ان یبدأوکم.» [پیش از اینکه جنگ با شما را آغاز کنم جنگ با آنها را آغاز نکنید]

حتى روز عاشورا، هنگامى که حسین محاصره شد و روشن گشت گریزى از مرگ نیست، باز هم جنگ را آغاز نکرد و به جنگ هم فرمان نداد. پس مردم، حاضرین و تماشا کنندگان و از پس آنان تمام امت اسلامى دریافتند که جنگ حسین، جنگى شریف است و جنگ یزید، جنگى ظالمانه. باقى نمى‏گذارد، رها نمى‏کند، کوچک و بزرگ را مى‏کشد، آب را مى بندد، زنان را به اسیرى مى‏گیرد، خیمه‏ها را به آتش مى‏کشد و پس از آن دستور مى دهد اجساد را له کنید. انتظار دارد که شنهاى روان صحرا، جسم حسین و اهل بیتش را بپوشاند و اثرى از آنان بجاى نگذارد.

این حادثه به آن شکلى که حسین آن را در پیش گرفت، حقیقت را آشکار کرد و واقعیت را نشان داد و حقیقت را برابر امت نهاد و این امت بود که از خلال این تصویر داورى کرد. امت دریافت که سکوت جایز نیست و مدارا ذلت و پستى است و کسى که در برابر حق سکوت مى‏ورزد و چیزى نمى‏گوید، شیطانى لال است. امت همه اینها را فهمید و حرکت را آغاز کرد. انقلابى بعد از انقلاب، حرکتى بعد از حرکت و اعتراضى بعد از اعتراض. ونهضت در لشکرگاه با زن و مرد آغازشد، در هر شهرى که قافله اسیران از آن مى‏گذشت، آنگاه که مردم درباره آنان و از واقعیت امر مى‏پرسیدند، زینب حقیقت را برایشان روشن مى‏ساخت، فریاد سر مى‏دادند و خود را سرزنش مى کردند و براى جنگ با دشمنان قیام مى‏کردند.

حرکتها و سپس قیام توابین آغاز شد. پس از آن مختار بن ابى‏عبیدالله ثقفى و سپس گروهى از اینجا و گروهى از آنجا. تا اینکه عباسیان آمدند و بنى‏امیه را نابود کردند. در این مدت، از کشته شدن حسین تا انقراض‏ بنى‏امیه، شعار بلند تمام انقلابیها و همه معترضین و مخالفین «یا لثارات الحسین» بود. پس انتقام، آرزو، انگیزه و محرک تمام این حرکات، حسینى بود.

چگونه حسین توانست تمام این وجدانهاى غافل و خواب را برانگیزد؟ با نمایاندن حقیقت در برابر دیدگان مردم. با راهش، با مرگش، و با روشن کردن این مطلب که بنى‏امیه، اینچنین‏اند.

یزید مى‏خواست اسلام را ریشه کن کند. اما پس از انقلاب حسین، یزید نیز عقب نشست. چرا که دید عزاى حسینى در خانه خودش بر پا داشته شده، اطرافیانش شروع به توبیخ و ملامتش کردند. پس گفت: «خداوند ابن مرجانه را بمیراند، او در این مسأله عجله کرد.»

ما امروز در این جا، مکان پرتوافشانى، علم، بخشش، فداکاریها، جایى که بر هر سنگ آن اثرى و طهارتى و فداکارى و سخاوتى و بخششى مى‏بینیم، در هر سنگى تلاشى مى‏بینیم، خون دل مهاجرى، خون دل مقیمى و احساسات و افکار مبارزان را در این مکانى که براى کشف حقایق و روشن شدن آن بنا گشته است، آشکارا سخن مى گوییم تا بر گمراهى و عوام فریبى فائق آییم؛ قصد نابود کردن و خراب کردن نداریم و خواهان فساد نیز نیستیم، قصد ما اصلاح امتمان است، آن هم در حد توانمان. «ألا ترون انّ الحق لا یعمل به و ان الباطل لا یتناهى عنه» بهاى آن «لیرغب المؤمن الى لقاء الله محقّاً». بهاى آن این است: حضورى مصمم. در خواستى حق جویانه. اهداف چیست؟

بازگرداندن حق شهروندان. آیا شیعیان جز شهروندانى شریف، پاک، باوفا، وطن دوست، مرزدار، مرزبان، پرداخت کننده مالیات، آباد کنندگان مزارع، با فرهنگ، اهل اندیشه و عمل، ادیب، مهاجر و مقیم، کارگر و تاجر، بزرگان و صاحب هر هنر و صنعتى هستند؟ چه کسانى بهترین مردم در این کشورند؟ و لبنان، بهتر و شایسته‏تر براى آنان است و آنان نیز بهتر و شایسته‏تر براى این کشورند. نابودى آن را نمى‏خواهند، پاسدارى آن را خواستارند، پاسدارى آن از راه عدل و عدالت. «که حکومت با کفر باقى مى‏ماند و با ظلم نه.»

وقتى مى‏گوییم شیعه، نه از این جهت که شیعه هستند. همه انسانها محترمند. تمامى هم میهنان محترمند. ما خواستار حق شیعیان و غیر شیعیان هستیم، خواستار حق هر محرومى و خواستار آبادى همه منطقه‏ها. عاقلانه نیست که یک متر زمین در بیروت قیمتش ده هزار لیره باشد و ده‏ها هزار متر زمین در مکانهاى دیگر یک لیره باشد.

این امرى غیر معقول است. عاقلانه نیست که در مدت 4 سال، 948 میلیون لیره خرج شود، ولى 1 قرش آن در مناطق محروم و عقب افتاده هزینه نشود.

دفاع از حقوق انسانها، از جمله اهداف اساسى اباعبدالله الحسین است. ما خواستار حق تمامى شهروندان هستیم. خواستار آبادى مناطق، همه منطقه‏ها. نه فقط جنوب و بقاع و هرمل. حى المسلم و کرنتینا که با دیدنش عرق بر پیشانى مى‏نشیند، فقط این و یا آن را نمى‏خواهیم بلکه خواستار آبادى عکار، مناطق جبیل و مناطق جبل لبنان و هر منطقه عقب مانده و رشد نیافته‏اى هستیم که در این سرزمین است.

لبنانى متحد و برابر مى‏خواهیم که در آن عدل و عدالت حاکم باشد و همه شهروندان را به دیده احترام بنگرند. خصوصیت تاریخى لبنان، هم زیستى بزرگوارانه است، هر آواره‏اى براى خود زندگى آبرومندانه‏اى داشته و هر گروهى کرامت و عزت.

وطنمان را بر این اساس بنا مى کنیم، بر اساس برابرى، شایستگى و عدالت. آیا معقول است 19 میلیون براى آسفالت جاده‏ها خرج شود، در حالى که یک فلس آن براى جنوب خرج نشود؟ حمایت از جنوب و هموطنان از خواسته‏هاى ماست. گفته مى‏شود لبنان به واسطه دیپلماسى و دوستى‏هایش، سرزمین (خود) را حفظ مى‏کند.

اما آیا نباید از هم میهن دفاع کرد؟ هم میهن را رها مى‏کنید تا ذلیل شود؟ تا بمیرد؟ تا رزق و روزى او بریده شود؟ تا ذلیل و پشیمان و سرشکسته به سوى بیروت و صیدا سرازیر شود. کدام منطقه، در کدام کشور این گونه بى دفاع مانده است؟ ما کرامت همه محرومین راو حق همه محرومین را خواستاریم. آبادانى هر منطقه عقب مانده، حق هر هم وطنى از هر گروه و حزب که باشد؛ کارگر، کشاورز، فرهنگى، دانشجو، معلم، بزرگ، کوچک.

هر کسى که محروم باشد، بر ماست که در کنار او باشیم. حتى در قواى سه گانه، سرکشى یک قوه بر دیگرى پذیرفته نیست، تجاوز یکى بر دیگرى را نمى‏خواهیم. ما خواستار عدالتیم. امام حسین مى‏فرماید: «الا ترون ان الحق لا یعمل به».

اى حسینیان! این مسأله چیزى نیست که من از خودم درآورده باشم. نگویید تو روحانى هستى و این مسائل ربطى به تو ندارد. امیرمومنان على بن ابى‏طالب مى‏فرماید: «همانند چهار پاى در بند آفریده نشدم که همه تلاشم براى علف، و گرفتاریش رفت و آمدش است. اگر چنانچه تمامى دغدغه خاطر انسان زندگى، پر کردن شکمش و گرفتاریش باشد، على این را چهار پا مى‏خواند.

نه به خدا من هم که فرزند على هستم، آفریده نشدم تا مثل چهارپایانى باشم که تلاشش براى علف و گرفتارى او، رفت و آمدش باشد. آیا رسول خدا نفرمود: «به خداوند و روز جزا ایمان نیاورده است، کسى که شب را با شکم سیر صبح کند، در حالیکه همسایه‏اش گرسنه است.» بنابراین مى‏گوییم: «به خداوند و روز جزا ایمان نیاورده است کسى که در بیروت با خیالى آسوده و خشنود بخوابد و همسایه‏اش در جنوب در ترس بسر بَرَد. به خدا و روز جزا ایمان نیاورده است کسى که سرمست بخوابد و همسایه‏اش غرق غم و اندوه باشد. کسى که زیر سقف مى‏خوابد و همسایه‏اش سرپناه ندارد. کسى که با تن درستى بخوابد و همسایه‏اش مریض باشد، کسى که مدرسه دارد و همسایه‏اش مدرسه ندارد. تمامى اینها از لوازم ایمان است. آیا ما شخص خاصى را مى‏خواستیم؟ آنگونه که مى‏خواهید اشخاص را انتخاب کنید و در آمدها را مصرف کنید ولى حق ملت، حق مظلوم. حق شهروند، حق طوایف، حق گروهها، حق مناطق باید (به صاحبانش) برسد و اگر نرسید این جمله را تکرار کنیم که «الا ترون ان الحق لا یعمل به و ان الباطل لایتناهى عنه لیرغب المومن الى لقاء الله محقاً».

حسین معتقد است که انسان در برابر ظلم نمى‏تواند صبر پیشه کند. حسین مى‏فرماید: «فوالله لا ارى الموت الا سعاده و الحیاه مع الظالمین الا برماً» [خدا سوگند که مرگ را جز سعادت و زندگى با ستم پیشگان را جز ملالت نمى دانم.]

عدالت و کرامت سهم همگان است، و شیعه از جمله آن‏ها است و جنوب جزءآن است و بقاع و هرمل جزءآن است، بزرگ داشتن آنها، کرامت این وطن است.

 (عدالت) از همه چیز براى شما بهتر است. آیا آنچه را مجله «اکونومیست» نوشت، نخواندید و ترجمه آن را که دیروز در روزنامه «النهار» نوشته شد؟ بخوانید آنچه را درباره جنوب و درباره شیعیان نوشته شد. این دیدگاه یک انسان بى‏طرف است. اى مسئولین از روى نرمى و ترحم مى‏گویم و از کسى بدمان نمى‏آید، دلسوزى بر آنها (شیعیان) مى‏کنیم. چرا که خانه‏هایشان را خراب مى‏کنند و وطنشان را ویران.

ما در این وطن حق داریم. ما جماعت حسینى هستیم. ما در کاروان حسین مى‏رویم. ما انقلابى همراه حسین هستیم. ما تاریخ را آن گونه که حسین مى‏خواهد بنا مى‏کنیم و آرزومندیم حرف ما فهمیده و هدف ما شناخته شود و چه مکانى بهتر است از مدرسه عاملیه؟ آیا شعار تو بر سر در ورودى، «ذوالفقار» و «لافتى الا على و لا سیف الا ذوالفقار» نیست.

على به دلیل علاقه به خون و خونریزى کسى را نمى‏کشت. او در برابر مظلوم مى‏لرزید و اشک مى‏ریخت و در برابر یتیم صورتش را مقابل آتش تنور مى‏گرفت و مى‏گفت: «اى ابوتراب بچش (مزه آتش را) این سزاى کسى است که ایتام را واگذارد». این على است که در برابر یتیم مى‏لرزد. قرآن کریم مى‏فرماید: «أرأیت الذى یکذب بالدین فذلک الذى یدعّ الیتیم و لایحضّ على طعام مسکین» (107، 2- 1) (آیا آن را که روز جزا را دروغ مى شمرد ندیدى، او همانا کسى است که یتیم را به اهانت مى راند ومردم را به طعام دادن به بینوا وا نمى دارد.)

همانا این راه ماست. ما قائل به این راه هستیم و از خداوند مى‏خواهیم که در پیمودن این راه ما را یارى رساند. (براى روشن شدن حادثه کربلا) همه ابعاد آن را توضیح مى‏دهیم. تمامى اهداف و پیامدها را ذکر مى‏کنیم. آنگونه که حسین انجام داد.

امیدواریم که این عاشوراى ما و این روزهاى ما، روزهاى زنده حسینى باشد. این چنین مى‏خواست و این چنین سفارش نمود. گریستن و بر پا کردن مجالس کافى نیست. حسین به اینها نیازى ندارد. حسین شهید راه اصلاح است. «انى أرید الاصلاح فى امه جدى ما استطعت» پس اگر در جهت اصلاح امت جدش کوشیدیم، او را یارى رسانده‏ایم و اگر سکوت کردیم یا مانع اصلاح شدیم او را وانهاده‏ایم14 و یزید را کمک کرده‏ایم.

اى برادران! صفوف خود را انتخاب کنید. صف یزید یا صف حسین. به خدا قسم که فکر نمى‏کنم غیر از صف حسین را انتخاب کنید و جز به نداى حسین لبیک گویید (حسینى) که مى‏گوید: «هل من ناصر ینصرنا و هل من ذاب یذب عن حرم رسول الله»

السلام علیک یا اباعبدالله الحسین وعلى الارواح التى حلت بفنائک علیک منى سلام الله ابداً ما بقینا و بقى اللیل و النهار. اى کاش با تو بودیم. نمى‏گویم که اکنون با توییم. روزگار فرصت نداد که در کنار تو باشیم و براى تو بمیریم. ولى روزگار ما را از اینکه امروز با اسلام تو باشیم بازنمى دارد.

یزید مسئولیت را بر دوش پسر مرجانه یعنى ابن زیاد گذاشت و با این کار نتوانست از اهداف امام حسین آگاه شود و تاوان این کارش را پرداخت. و پس از آن و در طول تاریخ، این انقلاب از صحرا و از میان شنها به سراسر جهان اسلام منتقل شد. سال به سال و نسل به نسل و قرن به قرن انتقال یافت تا اینکه امروز در پیش روى ما است و ما از آن استفاده مى‏کنیم و بهره مى بریم و هر روز از آن یک امر جدید و تصحیح جدید، موضع جدید، حرکت جدید، انقلاب جدید و عمل صالح و از خود گذشتگى کامل و مفید در راه دفع تاریکى و ظلم و راندن باطل در مى‏یابیم.

او فرمود: «الا ترون ان الحق لایعمل به و ان الباطل لایتناهى عنه» [آیا نمى بینید که حق به کار بسته نمى شود و از باطل نهى.] همین دو عامل کافیست تا «لیرغب المومن الى لقاء الله محقاً» امروز و هر زمانى که در برابر این تصویر جاویدان مى‏ایستیم، در برابر این چراغ روشن از خون حسین، در برابر آن مناره‏اى که بر جمجمه‏هاى یاران حسین بنا گشته است، در برابر این واقعه‏اى که خون پاک او و پسران و کودکانش منشأ ظهور آن گردیده، در برابر این منظره‏اى که در آن جانفشانى پیرمردى، چون حبیب بن مظاهر که پا به هشتاد سالگى نهاده و نوجوانى همانند قاسم بن الحسن را که به سن بلوغ نرسیده است، مى‏یابیم. فداکارى سفید پوست در کنار فداکارى سیاه پوست. فداکارى دوست در کنار فداکارى دشمنِ توبه کرده اى چون «زهیر بن القین» و «حر بن یزید ریاحى». ایثار و جانفشانى برازنده مردان و زنان است، فداکارى براى هر فردى مى‏تواند باشد. ولى این مجموعه، و این برگزیدگان که با حسین بودند، همه وجودشان را در راه ریشه‏کنى ظلم نثار کردند و هر آن کس که تمام وجودش را در کفه ترازو بگذارد، پیروز است.

به یاد مى آورم که روزى همراه با جمعى از برادران فلسطینى مان در مصر بودیم، بر سر سفره نشسته بودیم که یکى از جوانان در بین غذا خوردن برخاست و گفت: خداحافظ و حاضران پاسخ دادند: «به سلامت». هیچ صداى ناله یا خداحافظى بلند نشد، نه از زنان و نه از مردان! از آنان پرسیدم کجا مى‏رود؟

گفتند: به جبهه. تعجب کردم؛ «هیچ بدرقه‏اى نمى‏کنید؟ گفتند: نه، نسل‏هاى خود را بهاى آزادى قدس قرار داده ایم» و آن کسى که نسلش را و خودش را در راه آزاد امتش وقف کرده باشد، پیروز مى‏گردد. این همان معیارى است که حسین به ما مى‏آموزد. حسین مى‏گوید: یزید هر چه بزرگ باشد، و سپاهش هر چه عظیم باشد و هر اندازه که عوام‏فریبى‏اش گسترده و دامنه‏دار باشد و هر اندازه که افکارش جهنّمى و گسترده باشد، فداکارى را در میدان بیاور، تا همچون دسته‏هاى ملخ پراکنده شوند و از تو فرار کنند.

یکى از محدثین در «کتاب السیر» مى‏گوید به خدا قسم هرگز کشته‏اى را ندیدم که فرزندش و خانواده‏اش همگى کشته شده باشند، تشنگى او را بیازارد، ولى صورتش همچون قرص کامل ماه؛ بر او هجوم بیاورند و چون او به آنان حمله کند همچون دسته‏هاى ملخ آنان را بپراکند.

حسین نه تنها در آن صحرا بلکه در طول تاریخ در برابر ستمگران ایستاد. در آن صحرا در برابر سى هزار نفر بود، اما در تاریخ، در مقابل صدها گروه قرار داشت. و ظالمین و اهل باطل را چون دسته‏هاى ملخ پراکنده ساخت. این تصویر روشن مى‏سازد که حق پیروز خواهد شد، حق از خداوند است، و حق است که غالب خواهد شد. قرآن کریم مى‏گوید: «بل یقذف بالحق على الباطل فیدمغه فاذا هو زاهق» (21، 18) (بلکه حق را بر سر باطل مى زنیم، تا آن را در هم کوبد و باطل نابود شونده است) این منطق قرآن است.

  • ۹۵/۰۷/۲۶

نظرات  (۰)

هیچ نظری هنوز ثبت نشده است

ارسال نظر

ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی