هشت رذیله 52 / لجاجت 4 / حق روشن است 3
| شنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۲:۵۹ ب.ظ
سلام علیکم - بسم الله
گفتیم که حق روشن است و خداوند از سه طریق: فطرت و تجربه و وحی حق را روشن نموده است.
وحی سه وظیفه را برای هدایت انسان بر عهده گرفته است: تعلیم، تذکر و رفع شبهه.
تعلیم مربوط به مسائلی است که انسانها هر چه پیشرفت کنند باز هم نمی توانند درباره آن مسائل به علم برسند. غالب احکام فقهی که موضوع آنها از درک عقل بالاتر است از این قبیل است و احادیثی که مضمونشان این است که «ان دین الله لا یقاس بالعقول» نیز ناظر به این قسم از معارف دینی است.
تذکر، یادآوری هرآنچیزی است که انسان آن را می داند. و وجهی از قرآن تذکر است. لذا باید در حد توان مدام آن را تلاوت نمود تا خواب غفلت انسان را در خود فرو نبرد.
رفع شبهه، تبیین مسائلی است که بطور طبیعی نباید حل آنها مشکل به نظر برسد ولی بخاطر شبهه افکنی شیاطین، فهم آنها غامض شده است.
مثلا این که هر پیامبری باید برای جانشینی بعد از خود کسی را معرفی کند همچنان که همه انبیاء قبل از پیامبر اسلام این چنین کردند، پس پیامبر اسلام نیز باید این چنین کند خصوصا این که بعد از ایشان دیگر پیامبری نیست، مسئله ای است که تصدیقش ساده است ولی شیاطین بخاطر لجاجت و مقاومت در مقابل حق، شبهه افکنی نمودند و سخنان پوچ خود را لعاب حق زدند و اسباب طرح مباحث زیادی را فراهم نمودند.
پس قسمت زیادی از مباحث اعتقادی معلول لجاجت انسانهاست. و البته همین لجاحت نیز سبب این همه تشتت و اختلاف در جامعه اسلامی شده است. انگاری آن همه مباحث عقلی اعتقادی تنها موفق شده است عده کمی از انسانها را به مسیر درست، هدایت نموده و هدایت یافتگان را در این مسیر را ثابت قدم نماید و اکثریت انسانها به همان که فکر می کردند درست است پایبند مانده اند هر چند طبعا باید با این همه مباحث آنها متوجه فکر غلط خود می شدند و دست از آن بر می داشتند.
با نگاهی وسیع تر و عمیق تر حتی می شود گفت: مباحث اخلاقی و فقهی اسلام نیز بیشتر برای برگرداندن انسانها از حقی است که از آن اعراض نموده اند.
این که برای مثلا غیبت و بدگویی اینقدر آثار مخرب مطرح می شود و کار غیبت کننده به مرده خواری تشبیه می شود و یا پیرامون آثار و علل دروغ و حسادت و کبر و حرص و طمع و ناسپاسی و آزار والدین و آزار همسر و ده ها عنوان دیگر اینقدر سخن گفته می شود برای این است که بشر در مقابل بدیهیات عقلی و وجدانی سر تسلیم فرود نمی آورد و الا طرح این همه بحث پیرامون مسائل اخلاقی چه ضرورتی دارد؟!
و همچنین در مسائل فقهی! مسائل فقهی از دو زاویه ناظر به روحیه لجاحت در انسانهاست:
اول این که فلسفه تبیین حدود در مسائل فقهی جلوگیری از تجاوزات انسانی به حقوق دیگران است. و نیز خیل عظیم مباحث مربوط به عبادیات ترغیب انسانها برای توبه از این همه ستم بخود و ستم به دیگران است ستمهایی که انسان کاملا به آنها آگاهی دارد و این گونه نیست که نداند چه می کند. (بل الانسان علی نفسیه بصیره و لو القی معاذیره)
دوم این که قسمتی از تبیین حدود در فقه بر اساس نظر عرف تنظیم می شود که متأسفانه باز می بینیم نسبت به همین نظر عرف عده ای جبهه می گیرند. مثلا این که در وضو آب از بالا به پایین ریخته شود و یا از پایین به بالا قرآن ساکت است و طبیعتا در این امور مرجع تشخیص عرف است. یعنی شستن طبیعی، ریختن آب از بالا به پایین است چنانکه در مسح نیز، مسح طبیعی از بالا به پایین است و همچنین سجده بر زمین طبیعتا سجده بر خاک و آنچه برآمده از خاک است می باشد. و صدها مسئله دیگر.
خب شما نگاه کنید به تفاوتهای فقهی شیعیان با اهل سنت ببیند که چه لجاجت انبوهی توسط علمای اهل سنت صورت گرفته است فقط بخاطر این که خود را دارای مکتب فقهی جدایی از شیعیان قلمداد کنند!!
اصلا اگر لجاحت نبود، این همه دین و مذهب و مکتب و حلقه و انجمن و گروه و حزب و ... بوجود نمی آمد. همه اینها دارای سرانی لجوج هستند و پیراونی که احمقند و یا دنیا طلب و یا دارای هر عنوان شیطانی دیگر!
آری همیشه یک گروه هستند که به بهشت می روند و ما بقی همه انحراف از مسیر هستند که راهی جز دوزخ ندارد. و تنها یک حزب الهی است و در آینده غالب بر دیگر احزاب خواهد بود و بقیه رو به فنایند.
تجدید و تعمیر و تأسیس و هر چه از این مقوله همه برای احزاب باطل است و الا حزب الهی از زمان خلقت حضرت آدم همان بوده است که الان هست.
وحی سه وظیفه را برای هدایت انسان بر عهده گرفته است: تعلیم، تذکر و رفع شبهه.
تعلیم مربوط به مسائلی است که انسانها هر چه پیشرفت کنند باز هم نمی توانند درباره آن مسائل به علم برسند. غالب احکام فقهی که موضوع آنها از درک عقل بالاتر است از این قبیل است و احادیثی که مضمونشان این است که «ان دین الله لا یقاس بالعقول» نیز ناظر به این قسم از معارف دینی است.
تذکر، یادآوری هرآنچیزی است که انسان آن را می داند. و وجهی از قرآن تذکر است. لذا باید در حد توان مدام آن را تلاوت نمود تا خواب غفلت انسان را در خود فرو نبرد.
رفع شبهه، تبیین مسائلی است که بطور طبیعی نباید حل آنها مشکل به نظر برسد ولی بخاطر شبهه افکنی شیاطین، فهم آنها غامض شده است.
مثلا این که هر پیامبری باید برای جانشینی بعد از خود کسی را معرفی کند همچنان که همه انبیاء قبل از پیامبر اسلام این چنین کردند، پس پیامبر اسلام نیز باید این چنین کند خصوصا این که بعد از ایشان دیگر پیامبری نیست، مسئله ای است که تصدیقش ساده است ولی شیاطین بخاطر لجاجت و مقاومت در مقابل حق، شبهه افکنی نمودند و سخنان پوچ خود را لعاب حق زدند و اسباب طرح مباحث زیادی را فراهم نمودند.
پس قسمت زیادی از مباحث اعتقادی معلول لجاجت انسانهاست. و البته همین لجاحت نیز سبب این همه تشتت و اختلاف در جامعه اسلامی شده است. انگاری آن همه مباحث عقلی اعتقادی تنها موفق شده است عده کمی از انسانها را به مسیر درست، هدایت نموده و هدایت یافتگان را در این مسیر را ثابت قدم نماید و اکثریت انسانها به همان که فکر می کردند درست است پایبند مانده اند هر چند طبعا باید با این همه مباحث آنها متوجه فکر غلط خود می شدند و دست از آن بر می داشتند.
با نگاهی وسیع تر و عمیق تر حتی می شود گفت: مباحث اخلاقی و فقهی اسلام نیز بیشتر برای برگرداندن انسانها از حقی است که از آن اعراض نموده اند.
این که برای مثلا غیبت و بدگویی اینقدر آثار مخرب مطرح می شود و کار غیبت کننده به مرده خواری تشبیه می شود و یا پیرامون آثار و علل دروغ و حسادت و کبر و حرص و طمع و ناسپاسی و آزار والدین و آزار همسر و ده ها عنوان دیگر اینقدر سخن گفته می شود برای این است که بشر در مقابل بدیهیات عقلی و وجدانی سر تسلیم فرود نمی آورد و الا طرح این همه بحث پیرامون مسائل اخلاقی چه ضرورتی دارد؟!
و همچنین در مسائل فقهی! مسائل فقهی از دو زاویه ناظر به روحیه لجاحت در انسانهاست:
اول این که فلسفه تبیین حدود در مسائل فقهی جلوگیری از تجاوزات انسانی به حقوق دیگران است. و نیز خیل عظیم مباحث مربوط به عبادیات ترغیب انسانها برای توبه از این همه ستم بخود و ستم به دیگران است ستمهایی که انسان کاملا به آنها آگاهی دارد و این گونه نیست که نداند چه می کند. (بل الانسان علی نفسیه بصیره و لو القی معاذیره)
دوم این که قسمتی از تبیین حدود در فقه بر اساس نظر عرف تنظیم می شود که متأسفانه باز می بینیم نسبت به همین نظر عرف عده ای جبهه می گیرند. مثلا این که در وضو آب از بالا به پایین ریخته شود و یا از پایین به بالا قرآن ساکت است و طبیعتا در این امور مرجع تشخیص عرف است. یعنی شستن طبیعی، ریختن آب از بالا به پایین است چنانکه در مسح نیز، مسح طبیعی از بالا به پایین است و همچنین سجده بر زمین طبیعتا سجده بر خاک و آنچه برآمده از خاک است می باشد. و صدها مسئله دیگر.
خب شما نگاه کنید به تفاوتهای فقهی شیعیان با اهل سنت ببیند که چه لجاجت انبوهی توسط علمای اهل سنت صورت گرفته است فقط بخاطر این که خود را دارای مکتب فقهی جدایی از شیعیان قلمداد کنند!!
اصلا اگر لجاحت نبود، این همه دین و مذهب و مکتب و حلقه و انجمن و گروه و حزب و ... بوجود نمی آمد. همه اینها دارای سرانی لجوج هستند و پیراونی که احمقند و یا دنیا طلب و یا دارای هر عنوان شیطانی دیگر!
آری همیشه یک گروه هستند که به بهشت می روند و ما بقی همه انحراف از مسیر هستند که راهی جز دوزخ ندارد. و تنها یک حزب الهی است و در آینده غالب بر دیگر احزاب خواهد بود و بقیه رو به فنایند.
تجدید و تعمیر و تأسیس و هر چه از این مقوله همه برای احزاب باطل است و الا حزب الهی از زمان خلقت حضرت آدم همان بوده است که الان هست.
- ۲ نظر
- ۰۵ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۲:۵۹