مشق تدبر

تمرینی برای تدبر روی اندیشه های ناب

مشق تدبر

تمرینی برای تدبر روی اندیشه های ناب

مشق تدبر
طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «قوانین قلب» ثبت شده است

هشت رذیله 37 / شتابزدگی 9 / استجابت دعا 2

| دوشنبه, ۲۲ دی ۱۳۹۳، ۱۱:۲۶ ب.ظ

سلام علیکم - بسم الله


انگاری همه انسانها با استجابت دعا مشکل دارند. این مشکل برمی گردد به مشکلی که با اصل دعا دارند. و مشکل با اصل دعا برگشتتش به مشکل ارتباط با خداوند است!
ما از تشر خداوند ترسان نمی شویم! با بشارت خداوند احساس خوشایندی نمی کنیم! کسی که اندوه و ترسی از آخرت ندارد، خبر خوش نیز برایش بی معنی است!
تلاوت قرآن، ما را فقط مجذوب ظاهرش می کند. صدای کسی که تلاوت می کند برای ما جذاب تر و گیراتر از محتوای آیات است!
وقتی نماز می خوانیم انگار نه انگار با خداوند جهان مشغول صحبتیم! انگار با خودمان داریم حرف می زنیم! با هر کس دیگری غیر از خداوند حرف می زدیم، احساس بیشتری در کلاممان بود و توجه بیشتری در قلبمان بود! انگار خداوند «اکبر» که نیست بماند، اصلا «اصغر» است! کوچک تر از هر چیزی!!!
ما همه در خواب هستیم! خوابی که متوجه خواب خود نیز هستیم! می دانیم که خوابیم! ولی این دانستن ما را بیدار نمی کند! هزار و یک چیز قلب ما را باز و بسته می کند! روحمان را دچار قبض و بسط می سازد! شادمان می کند و ناراحتمان می سازد! در این میان بهشت و دوزخ و خبرهای آن و کارهایی که منجر به بهشت و دوزخ می شود هیچ شوقی و هیچ هراسی را در ما برنمی انگیزد!
«غیب» را ذهنمان قبول کرده است ولی قلبمان همچنان نسبت به آن بی تفاوت است! از نظر قلبی آدمها کمتر با هم تفاوت دارند! عالم و جاهل تفاوتشان در ذهنشان است! و ذهن هر کس بسته به شرائط زندگی اش ممکن است پر از گزاره های درست و یا غلط باشد. اصلا محتوای ذهن مقوله ای جدا از محتوای قلب است! به همین خاطر است که فرموده اند، دین حب و بغض است! این قلب است که مورد توجه خداوند و مورد قضاوت اوست!
قلب انسانها متأثر شرائط محیطشان نیست! هیچ فرق نمی کند شما در محیطی علمی، دینی، شهری باشی و یا نه! هزار سال بعد بدنیا بیایی و یا هزار سال قبل! از سطح هوشی کمی برخوردار باشی و یا خیلی نخبه باشی! مرد باشی و یا زن! بزرگ و کوچکش هم فرق نمی کند! قلب انسانها کلا قوانین خودش را دارد!
قلب انسانها تنها سلطانش و تنها تأثیر گذار آن خود انسان است! خودِ خود او! نه معلوماتش، نه والدینش، نه دوستانش، نه آموزگارانش. بچه پیامبر هم باشی! فرزند امام معصوم هم باشی! و یا برعکس، فرزند ظالمترین انسان هم باشی قلبت تنها در اختیار توست! در اختیار تصمیم هایی که می گیری! در اختیار هراسها و امیدهایی است که داری!
خداوند را از ذهنت به قلبت بیاور! حال که زبانت مسلمان شده است و ذهنت، که ایمان آورده است، نوبت قلبت هست! بدان که قلب به آسانی زبان و ذهن اسلام نمی آورد! او لغزنده تر از آن است که بتوانی به راحتی آن را در دست بگیری! زودی می جهد. کودکی را می ماند که حوصله دقیقه ای حکمت را ندارد. شاید تو علامه دهر باشی و ساعتها حوصله کنی که ذهنت را انبانی از حکمتها کنی، ولی وقتی قرار است به نوآموزی بنام قلب، درسی بیاموزی، خواهی دید او بی حوصله تر از هر کودکی سرگرم لهویات و بازی است!
تنها راهی که می توانی قلبت را مسلمان کنی این است که بال هوسهایت را بچینی و در این مسیر باید از ترک همه گناهان و انجام همه واجبات آغاز کنی. بیکاره هم باید اینکار را بکنی! این مسئله نه «به فردا» انداختنی است و نه تدریجی است!
قلبت که مسلمان شد و به خداوند ایمان آورد تازه کم کم از خواب بر می خیزی! از خواب که برخواستی می بینی که همه دعاهایت مستجاب است. آن وقت دیگر هر دعایی را نمی کنی! اولیاء خدا هر دعایی را نمی کردند. آنها قدرت «کن فیکون» داشتند. تا حالا شده است جایی رییس باشی و هر چه بگویی بحرفت کنند؟ اگر رییس هیچ جا هم نبوده ای رییس بدنت که بوده ای و هستی! تو الان هر چه بخواهی می توانی بگویی. حرف درست حرف نادرست! حرف زشت و حرف زیبا! می توانی الان بلند شوی و بروی! اصلا ادامه این متن را نخوانی! قدرت در دست توست! ولی آیا صرف این قدرت سبب می شود تو آن را بکار گیری؟ حتی اگر دلت هم بخواهد؟ یا نه ملاحظاتی را در نظر می گیری! از مصلحتهایی تبعیت می کنی!
اولیاء خداوند بر کل دنیا تسلط دارند آنطور که تو بر بدنت تسلط داری! تو وقتی می خواهی قسمتی از بدنت را حرکت دهی کافی است آن را اراده کنی! دستت را بلند کن! دیدی چه راحت فرمانت اطاعت شد؟! دعا در زبان اولیاء خداوند این چننی حالتی را دارد. ولی آنها از این قدرت به ندرت بهره می گیرند. آنها آنقدر غرق در مناجات با حضرت حق هستند و احساس بندگی، آنها را به چنان مستی دچار کرده است که اصلا انگاری در این دنیا زندگی نمی کنند و انگاری اصلا مستجاب الدعوه نیستند. که اگر بودند اینقدر در زندگی مشکلات نداشتند!
خداوند می فرماید: «ای بندگان من! من را بخوانید پاسختان را می دهم!» برای شنیدن پاسخ خداوند باید اول بنده خدا شد! باید احساس بندگی کرد! بنده ای که همه هستیش در هر لحظه بسته به مشیت مولای اوست! اوج بندگی،
مشاهده حضرت حق است! و وقتی این مشاهده صورت گرفت دیگر هر سخنی که با خداوند گفته شود، پاسخی که شییرین تر از آن تجربه نشده است شنیده خواهد شد!