مشق تدبر

تمرینی برای تدبر روی اندیشه های ناب

مشق تدبر

تمرینی برای تدبر روی اندیشه های ناب

مشق تدبر
طبقه بندی موضوعی

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «مشق سخن گفتن با خداوند» ثبت شده است

هشت رذیله 23 / ناسپاسی 20 / نعتمهای خداوند 5

| جمعه, ۱۶ آبان ۱۳۹۳، ۰۹:۴۱ ب.ظ

سلام علیکم - بسم الله


شمردن نعمتهای خداوند زمینه سخنان صمیمی با خداوند را باز می کند و بهانه ای برای سخن گفتن به انسان در آستان ربوبی می دهد.
من متنی را برایتان آمده کردم که نمونه ای است از همین سخنان (شمردن نعمتهای خداوند). این نوشته یک مشق است برای تمرین. ساده است و بی برجستگی نوشتاری. فقط برای این که راه بیافتیم!
**
خدایا آمدم تا با تو فقط صخبت کنم بی هیچ خواسته ای و طمعی و حرصی هر چند درب خانه کریم آمدن و چیزی نخواستن و حرصی نورزیدن و طمعی نداشتن کار گدایان نیست. ولی گدایان هم گاهی می خواهند سر حرفی را باز کنند و از دل تنگی بیرون بیایند! همین!

خدایا عجب زیبا و حکیمانه من را آفریدی! مثلا همین صورتم:

موی سرم را تا وقتی به آن زیبا می نمودم برایم حفظ نمودی و وقتی شخصیت اجتماعی یافتم دیگر برای زیبا بودنم، به مویی بند نبودم پس آن را از من گرفتی!

دو طرف پیشانیم را شیار دادی تا عرق از دو طرف به پایین بغلتد و چشمانم نسوزاند.

پیشانیم را آنچنان صاف و باز آفریدی که بتوانم آن را بر خاک بگذارم و کرنشم را برابرت به رخ شیطام کشم!

ابروهایم را بسیار دیرتر از موهایم سفید نمودی تا تابش خورشید، چشمانم را آزار ندهد. و نیز از رشدشان کاستی تا مجبور نباشم برای اصلاحشان مدام اقدام کنم که اگر خطایی بکنم صورتم زشت شود!

چشمانم را بالاترین جا در صورتم، جای دادی که اگر هر جای دیگر بود مشکلات زیادی را برایم فراهم می نمود.

پلکهایم را بی اختیار من، مدام بر هم زدی تا چشمانم را مدام از غبار بروبند! و هم آنها را پرده ای قرار دادی تا هنگام خواب، به اختیار خودم، از آنها بهره بگیرم!

مژه هایم را موجب زیبایی چشمانم نمودی و رشدشان را محدود ساختی تا برای اصلاحشان و دقتی که باید در این امر داشته باشم دچار زحمت نشوم!

 بینی ام را دو پره نمودی تا اگر یکی مسدود شد بتوانم از دیگری برای تنفس بهره بگیرم.

بینی ام را محلی برای تصفیه هوا قرار دادی با موهایی که درونش می رویند که رشدشان را محدود ساختی تا از بینی ام بیرون نزنند و زشتم نسازند.

دو طرف بینی ام را شیار دادی تا اشکهایم مسیر خودشان را بیابند.

گونه هایم را وسیله برای لاغری و فربهی ام قرار دادی که اگر دچار ضعفی شده ام خود و دیگران زود بفهمیم و چاره کنیم!

رنگ صورتم را نشانه خجلت و ترس و ضعف و شادمانی قرار دادی چیزی که در حیوانات وجود ندارد.

خدایا ظرائف در صورتم و در ظاهر دیگر اندامم آنقدر هست که هر بار که می اندیشم نکته تازه ای را متوجه می شوم. هرچند آنچه در درونم آفریدی هزاران بار بیشتر و افسون برانگیزتر است!

خدایا کوه ها را آفریدی تا هم صلابت را بیاموزم و مثالی برای مسیر کمال جلوی چشمانم مدام ببینم. کوه ها را میخهای زمین قرار دادی و منابعی بزرگ از آب و محلهایی برای انواع معدنیها و دیواره هایی برای کنترل جریانهای جوی و جهاهایی برای پناه گرفتن و پاسبانانی برای دشت برای آنان که در آن ساکنند و مکانی برای ریزش آب و ترنم آبشاران و سنگهایی که فرو می افتند تا کرنش را در عین صلابت به نمایش گزارند.

خدایا دریاها را آفریدی که آبزیانی در میلوینها گونه در آن زیست کنند و همیشه گوشتی تازه برای انسانها در خود بپرورانند و موجهایشان را عبرتی برای بحرانهای زندگی قرار دادی که بی کشتی نجات هیچ توانمندی از آن رهایی نخواهد یافت و به وقت آرامشش، مثالی برای تعادل هرچه در درونم هست قرار دادی تا کنار ساحلش قدم زنم و پا در ماسه هایش فرو برم و از این همه هماهنگی و جور بودن، تا عمیق ترین جای درونم لذتش را احساس کنم.

خدایا ستارگان را آفریدی تا گمگشتگان را هدایتی باشند و زمینیان بیاندیشند که اینان کوچکند نیستند که شمائید که کوچکید و اگر نگاهتان را بر اینان عمیق و دائم کنید، کم کمک شما را درون خود خواهند برد و ملکوت آسمانها را برایتان روزنه ای می شوند و سر در خواهید آورد از چرایی خلقت این انبوه بی عدد و شمارش کهکشانها و ستارگان و کرات و سیارات و سنگهای آسمانی و این که چرا فقط در زمین، در این ذره، در این کوچکترین جا، انسان باید بِزیَد.

خدایا روی زمین را پر نمودی از خاک و آب و برف و یخ و سبزه و درخت و گل و کویر و خار و ماسه و خزنده و جونده و درنده و پرنده و لانه و آشیانه و چاله و تپه و دشت و صحرا و کوه و بیابان و  ... و انسان؛ همو که این همه را به خدمت گیرد و بر آنها دست یابد و از آنها مرکب و خوراک و نوشیدنی و لباس و فرش و مسکن و راه و زیور و ابزار و دارو و غیر آن بسازد و آباد کند و همه ضعفش را به قدرتی بی همتا تبدیل سازد.

خدایا مگر شتر را و اسب و قاطر و الاغ را برای غیر سواری من آفریدی؟! و گوسفند و بز و گاو را جز برای خوراک و لباس من خلق نمودی؟! و گلهای رنگارنگ و میوه های طعم در طعم را جز برای لذت چشم و کام من هستی بخشیدی؟! و آسمان شب را با ستارگان و روز را با تکه های ابر مگر برای غیرِ منِ زیبا پسند، آذین بستی؟! و چرا باید درختان قبل از این که سیب و گیلاس را تقدیم من کنند شکوفه های مست، بزنند؟ آیا قصدی جز تکریم من داشتی؟!

خدایا منم بنده ات! همه داشته ام همین بندگی من است! همین که هیچ ندارم که برای نگه داشتنش دغدغه داشته باشم و برای بدست آوردنش نقشه بکشم! منم بنده ات! وقتی قرارت این باشد که به من عطایی بکنی چه کسی است که بتواند مانع شود! و اگر بخواهی چیزی را از من بگیری کیست که توانایی مخالفت داشته باشد! منم آن رودی که بی آب لطف تو اصلا نامش رود نیست! جایی است خشک برای زباله های شهر. من آسوده ام! هیچ چیز من را ناآرام نمی کند! خدای این کشتی تویی و من ناخدای آنم! ناخدا یعنی هیچ. فقط یک تصور و یا سایه بی صاحب!

خدایا منم با بینهایت قصور و تقصیر! از کجایش بگویم که بتوانم با چند خطی به پیایانش ببرم؟!! حالم را می بینی! گاهی خوب و بیشتر وقتها بد! رغبتم به تو و ثواب تو و بهشت تو آنقدر کم است که انگاری نیست! چقدر تلاش می کنی تا بهشتت را برایم زیبا توصیف کنی و دوزخ را دهشت بار! اما کو رغبت و کو ترس؟ چرا باید وعده مخلوقت من را به شوق بیاورد و تهدیدش من را به خوف ولی تو هر چه تشویقم کنی و تهدیدم نمایی باز اتفاقی نمی افتد. سنگی شدم که سرد.

خدایا تو تنها کسی هستی که سخن گفتن با تو تمامی ندارد! شاید از زیادی گفتن و نوشتن خسته شوم ولی حرفهایم به آخر نمی رسد! چون تو آخر نداری! چون الطافت به من آخر ندارد. فقط در حسرت عمری هستم که رفت و باز نمی گردد. حسرت آن همه مشغول غیر تو شدنها و دل در طپش این و آن داشتن! اگر شهادت را نصیبم کنی شاید از حسرت عمرهای هدر رفته ام کمی کاسته شود! آیا می شود؟ تو که بر همه چیز توانایی. و من همان چیزم! هر چند چیز بودنم نیست به عنایت توست!

**

و شما کاربر عزیز! چند خط مثل من بنویس و در بخش نظر بگذار تا شاید نظر کرده خدایمان شوی و در صمیمت در سخن گفتن با خداوند اولین گام را برداشته باشی! شاید هم طفل این راه نباشی و خیلی قبلترها اولین گام را برداشته باشی! پس به ما هم بیاموز! دست ما را هم بگیر!