مشق تدبر

تمرینی برای تدبر روی اندیشه های ناب

مشق تدبر

تمرینی برای تدبر روی اندیشه های ناب

مشق تدبر
طبقه بندی موضوعی

۸۵ مطلب با موضوع «هشت رذیله :: لجاجت» ثبت شده است

هشت رذیله 53 / لجاجت 5 / ضرورت هماهنگی با جهان

| شنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۰۳:۲۴ ق.ظ

سلام علیکم - بسم الله


بحث ما در باره لجاجت و تکذیب حقیقت است.
تکذیب حقیقت انسان را با جهان ناهماهنگ می کند.
جهان بخاطر این که چیزی بنام ذهن ندارد، همه اش حقیقت است. همه اش درست است. همه اش همانطوری است که خداوند برنامه ریزی اش را نموده است و به آن راضی است. خدا از جهان راضی است.
در حیوانات و نباتات و جمادات و قوای طبیعی و فرشتگان و خلاصه هر چه غیر از نفس انسان، هیچ کار غلطی وجود ندارد. زیرا آنها اختیاری ندارند که بتوانند فکر کنند و بر اساس فکرهای خود، عمل کنند. بلکه همه با فکر و عقل خداوند کار می کنند. طبق برنامه و تقدیر خداوند عمل می کنند.
پس همه جهان بیانگر عقل خدایند. و چون خداوند خالق عقل است، کمال درباره عقل خداوند معنی ندارد و به همین خاطر کمال در طبیعت هم بی معنی است. و همین معنی تسبیح موجودات است. آنها در لحظه لحظه هستی خود، با همه ذره ذره اجزای تشکیل دهنده اشان، می گویند که خداوند، سبحان است! منزه است! منزه از هر عیبی است.
اگر در زمانی دایناسور وجود داشته است، متناسب با آن روز جهان، آنها موجودات بی نقصی بودند. این که جای آنها را درنده های کوچکتری گرفته اند این به معنی کمال طبیعت نیست.
جهان در همه اجزای خود، در اوج همان چیزی است که باید باشد. کمال فقط برای نفس انسان متصور است زیرا نفس انسان در اختیار، اختیار انسان گذاشته شده است و انسان تا ابدیت هم به کمالی که بالاتر از آن کمالی متصور نشود نخواهد رسید. هرچند تن انسان از ابتدای خلقتش به نقطه کمال دست پیدا کرده است.
علت این که انسان معضلی بنام اندوه و افسردگی دارد، بخاطر وصله نچسب بودنش در این جهان است.
جهان که تسبیح خداوند را می گوید، در مقابل، انسان را بشدت ملامت می کند، که: «تو بسیار پر عیب هستی. تو فکر نمی کنی! تو فکر می کنی که فکر می کنی! تو نام هوسهایت را عقل گذاشته ای و نام وهم هایت را علم. تو بیشترین وقت و هزینه ات را خرج لهو و بازی و بیهودگی می کنی. تو همه چیز را به بازی گرفته ای. تو دین را هم به بازی گرفته ای. دین هم لیسک شرینی است که از تعالیم نافهمیده آن، مرداب رؤیاهایت را برپا می کنی و تصور می کنی آخرت از آن توست. زهی خیال باطل!
قلب مادی انسان، که تسلیم خداوند و تسبیح گوی اوست، هیچ وقت بنده نفس موهوم و متوهم نمی شود و لذاست که مدام با اندوه و افسردگی به نفس هشدا می دهد که راهی می روی غلط است. فکری که می کنی فقط نامی از فکر دارد.
ولی انسان بدون آن که به هشداری قلبش گوش دهد، در پی راهی برای ساکت نمودن ندای قلبش هست! او برای رهایی از اندوه و افسردگی دین را تکذیب می کند و یا تحریف می کند و یا تأویل می کند و یا تقسیم می کند:  قسمتی از آن را قبول می گند و قسمتی از آن را مال انسانهای پیشین می داند.
او شروع به مکتب سازی و مذهب سازی و عرفان سازی و فرقه سازی می رود. برای آنچه ساخته است فلسفه ای درست می کند و آیینی و رسم و رسوماتی با چند شعار مثلا قشنگ و یک اسم و یک آرم و هزاران و هزاران باربرِ دُلّا.
او به دنبال انواع تخدیرها می رود. از قسمت اعظمی از هنر برای خفه نمودن قلبش بهره می گیرد. از علمهای بشری بهره می گیرد. اصلا بسیاری از این علمها را به همین منظور ساخته است.
انسان نه در خلسه اش بدنبال حقیقت است و نه هیاهویش. نه در معبدش در پی راست نمودن خود است و نه در می کده اش!
من نمی دانم چطوری و با چه لفظی عمق ستم پیشگی و سفاهت و بلاهت و نادان بودن انسان را به تصویر بکشم!! انسان به شدت ستم پیشه و نادان و ناسپاس و لجوج است.
این همه بیماری برای انسان و این همه ذهنهای مشوش و این همه عمرهای کوتاه همه و همه بخاطر ناهماهنگ بودن انسان با جهان است و دین امده است تا انسان را هماهنگ سازد.
ببینید خداوند در قرآن چقدر به نشانه هایش در جهان اشاره می کند. چقدر به این موجودات متکامل هستی سوگند یاد می کند همانطور که به خودش قسم می خورد و همانطور که به جان پیامبرش قسم می خورد.
شناخت درست نفس، و جهان و خداوند سه ضلع مثلث معرفت را تشکیل می دهد و بدون این معرفت روشنی حقیقت، سبب تصدیق آن نمی شود.


  • ۲ نظر
  • ۱۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۰۳:۲۴

هشت رذیله 52 / لجاجت 4 / حق روشن است 3

| شنبه, ۵ ارديبهشت ۱۳۹۴، ۱۲:۵۹ ب.ظ

سلام علیکم - بسم الله


گفتیم که حق روشن است و خداوند از سه طریق: فطرت و تجربه و وحی حق را روشن نموده است.
وحی سه وظیفه را برای هدایت انسان بر عهده گرفته است: تعلیم، تذکر و رفع شبهه.
تعلیم مربوط به مسائلی است که انسانها هر چه پیشرفت کنند باز هم نمی توانند درباره آن مسائل به علم برسند. غالب احکام فقهی که موضوع آنها از درک عقل بالاتر است از این قبیل است و احادیثی که مضمونشان این است که «ان دین الله لا یقاس بالعقول» نیز ناظر به این قسم از معارف دینی است.
تذکر، یادآوری هرآنچیزی است که انسان آن را می داند. و وجهی از قرآن تذکر است. لذا باید در حد توان مدام آن را تلاوت نمود تا خواب غفلت انسان را در خود فرو نبرد.
رفع شبهه، تبیین مسائلی است که بطور طبیعی نباید حل آنها مشکل به نظر برسد ولی بخاطر شبهه افکنی شیاطین، فهم آنها غامض شده است.
مثلا این که هر پیامبری باید برای جانشینی بعد از خود کسی را معرفی کند همچنان که همه انبیاء قبل از پیامبر اسلام این چنین کردند، پس پیامبر اسلام نیز باید این چنین کند خصوصا این که بعد از ایشان دیگر پیامبری نیست، مسئله ای است که تصدیقش ساده است ولی شیاطین بخاطر لجاجت و مقاومت در مقابل حق، شبهه افکنی نمودند و سخنان پوچ خود را لعاب حق زدند و اسباب طرح مباحث زیادی را فراهم نمودند.
پس قسمت زیادی از مباحث اعتقادی معلول لجاجت انسانهاست. و البته همین لجاحت نیز سبب این همه تشتت و اختلاف در جامعه اسلامی شده است. انگاری آن همه مباحث عقلی اعتقادی تنها موفق شده است عده کمی از انسانها را به مسیر درست، هدایت نموده و هدایت یافتگان را در این مسیر را ثابت قدم نماید و اکثریت انسانها به همان که فکر می کردند درست است پایبند مانده اند هر چند طبعا باید با این همه مباحث آنها متوجه فکر غلط خود می شدند و دست از آن بر می داشتند.
با نگاهی وسیع تر و عمیق تر حتی می شود گفت: مباحث اخلاقی و فقهی اسلام نیز بیشتر برای برگرداندن انسانها از حقی است که از آن اعراض نموده اند.
این که برای مثلا غیبت و بدگویی اینقدر آثار مخرب مطرح می شود و کار غیبت کننده به مرده خواری تشبیه می شود و یا پیرامون آثار و علل دروغ و حسادت و کبر و حرص و طمع و ناسپاسی و آزار والدین و آزار همسر و ده ها عنوان دیگر اینقدر سخن گفته می شود برای این است که بشر در مقابل بدیهیات عقلی و وجدانی سر تسلیم فرود نمی آورد و الا طرح این همه بحث پیرامون مسائل اخلاقی چه ضرورتی دارد؟!
و همچنین در مسائل فقهی! مسائل فقهی از دو زاویه ناظر به روحیه لجاحت در انسانهاست:
اول این که فلسفه تبیین حدود در مسائل فقهی جلوگیری از تجاوزات انسانی به حقوق دیگران است. و نیز خیل عظیم مباحث مربوط به عبادیات ترغیب انسانها برای توبه از این همه ستم بخود و ستم به دیگران است ستمهایی که انسان کاملا به آنها آگاهی دارد و این گونه نیست که نداند چه می کند. (بل الانسان علی نفسیه بصیره و لو القی معاذیره)
دوم این که قسمتی از تبیین حدود در فقه بر اساس نظر عرف تنظیم می شود که متأسفانه باز می بینیم نسبت به همین نظر عرف عده ای جبهه می گیرند. مثلا این که در وضو آب از بالا به پایین ریخته شود و یا از پایین به بالا قرآن ساکت است و طبیعتا در این امور مرجع تشخیص عرف است. یعنی شستن طبیعی، ریختن آب از بالا به پایین است چنانکه در مسح نیز، مسح طبیعی از بالا به پایین است و همچنین سجده بر زمین طبیعتا سجده بر خاک و آنچه برآمده از خاک است می باشد. و صدها مسئله دیگر.
خب شما نگاه کنید به تفاوتهای فقهی شیعیان با اهل سنت ببیند که چه لجاجت انبوهی توسط علمای اهل سنت صورت گرفته است فقط بخاطر این که خود را دارای مکتب فقهی جدایی از شیعیان قلمداد کنند!!
اصلا اگر لجاحت نبود، این همه دین و مذهب و مکتب و حلقه و انجمن و گروه و حزب و ... بوجود نمی آمد. همه اینها دارای سرانی لجوج هستند و پیراونی که احمقند و یا دنیا طلب و یا دارای هر عنوان شیطانی دیگر!
آری همیشه یک گروه هستند که به بهشت می روند و ما بقی همه انحراف از مسیر هستند که راهی جز دوزخ ندارد. و تنها یک حزب الهی است و در آینده غالب بر دیگر احزاب خواهد بود و بقیه رو به فنایند.
تجدید و تعمیر و تأسیس و هر چه از این مقوله همه برای احزاب باطل است و الا حزب الهی از زمان خلقت حضرت آدم همان بوده است که الان هست.



  • ۲ نظر
  • ۰۵ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۲:۵۹

هشت رذیله 51 / لجاجت 3 / حق روشن است 2

| يكشنبه, ۳۰ فروردين ۱۳۹۴، ۰۲:۵۳ ق.ظ

سلام علیکم - بسم الله


گفتیم حق روشن است و انسان مقابل حق روشن لجاجت می کند و آن را نمی پذیرد.
انسان از طریق فطرت، تجارب زندگی و وحی حق برایش روشن می شود.
همچنان که حیوانات برای رشد در زندگی مادی خود، از غریزه قوی برخوردار هستند و با کمک آن رزق خود را بدست می آورند و خانه سازی می کنند و از خود دفاع می کنند و نسل بعد از خود را بوجود می آورند و کلا همه نیازهای مادی خود را از طریق غریزه بدست می آورند، همچنان انسان نیازهای اولیه خود را برای رشد انسانی از طریق فطرت بدست می آورد.
قرآن در سوره شمس آیات 7 و 8 می فرماید: و نفس و ماسویها فالهمها فجورها و تقواها. سوگند به نفس انسان و کسی که این نفس را نظام بخشید و بر این اساس خداوند به نفس انسان شناخت گناهانی را که پرده دری و گستاخی است الهام نموده است و نیز راه مقاوت در مقابل این گناهان را نیز به او آموخته است.
توضیح این که ما دو نوع گناه داریم. نوعی از آن اصل گناه را تشکیل می دهد و نوعی دیگر حواشی و مقدمات را شامل می شود.
اصل گناهان را انسان توسط فطرت آموخته است. ولی این که چه اموری انسان را به گناه می کشاند، قسمتی از آن را تجربه به انسان می آموزاند و قسمت عمده آن را وحی به انسان تعلیم می دهد.
دعوای اصلی انسانهای متدین و غیر متدین در همین نوع دوم گناهان است:
متدین تحت تعالیم دینی بعضی از کارها را انجام نداده و در عوض خود را مقید به انجام بعضی کارها می کنند تا نهایتا از گناهان نوع اول مصون بمانند.
ولی آنها که متدین نیستند، ادعا می کنند بدون این قیودات دینی می توانند خود را از گناهان نوع اول محفوظ دارند. و حتی بر دینداران خرده می گیرند که این قیودات دینی شما را بیشتر به سمت گناهان سوق می دهد!
به تعبیر دیگر، دین، شرع است و شرع به معنی راه است. اختلاف انسانهای متشرع و غیر متشرع در راه رسیدن به اهداف مشترک است.
مثلا زور گویی و ستم و تجاوز به حقوق دیگران را کودک بخوبی می فهمد. و یا می داند کشف عورت شرم آور است. و یا دورغ گویی کار ناپسندی است لذا هیچ کودکی براحتی نمی گوید: من دروغ می گویم!
عموما آنچه که همه انسانها با همه اختلافاتی که با هم دارند روی آن اتفاق نظر دارند، منشائش تعالیم فطرت است.
دین، هم تلاش می کند تا آنجایی که مصادیق خیر و شر دارای مرزهای نزدیک بهم می شوند، حدود آنها را مشخص کند و هم کارهای بظاهر مباحی که غالبا انسان را به گناهان می کشاند، ممنوع سازد و یا انجام کارهایی که انسان را از گناهان دور می سازد واجب گرداند.
البته تجربه هم فطریات انسان را بمرور روشن تر می سازد و هم درستی تعالیم دینی را برای انسان ثابت می کند.
پس همه حق هایی که انسان به کمک آنها باید زندگی خود را سامان دهد، به کمک فطرت و تجربه و دین برای انسان روشن است.
البته ممکن است با اغوای شیطان میزانی از حق مشتبه شود و باطل انگاشته شود و یا بعضی از باطلها حق تصور شود ولی هیچ زمان همه حق در تاریکی قرار نمی گیرد. لذا هر انسانی در هر زمان و مکانی که زندگی بکند در بدترین شرائط فرهنگی هم حقهایی برایش روشن است و اگر بخواهد به مسیر درست زندگی برگردد فقط کافی است همان مقدار حق را تصدیق کند و ملتزمشان شود و بیخود با حرفهای باطل رو به جدل نیاورد و با عقل خود مقابله نکند.


  • ۳ نظر
  • ۳۰ فروردين ۹۴ ، ۰۲:۵۳

هشت رذیله 50 / لجاحت 2 / حق روشن است 1

| سه شنبه, ۲۵ فروردين ۱۳۹۴، ۰۶:۱۵ ب.ظ

سلام علیکم - بسم الله


این دومین جلسه مربوط به لجاجت است. گفتیم لجاجت، سرکشی در مقابل حق روشن است. سرکشی در پوشش دلائلی باطل. دلائلی که به صورت جدال لفظی مطرح می شود.
ستمهای زیادی انسانها به خود و به انسانهای پیرامون خود، و به دیگر آنچه در جهان است روا می دارند. غالب این ستمها با اگاهی صورت می گیرد. یعنی شخص ستمگر می داند، حقیقتی را به آن ملتزم نشده است. پس حقهای زیادی برای انسان روشن است. اصلا پشیمانی از ستم، بخاطر آزاری است که چشم از روشنی حق می بیند.
اگر حق روشن نبود، بشر اصلا احساس پشیمانی را تجربه نمی کرد. آرزو نمی کرد زمان به عقب برگردد.
اگر حق روشن نبود، انسان چیزی به نام علم را نداشت. علم، به انسان کار درست را می آموزاند. کاری که حق است.
اگر حق روشن نبود، فرقی بین نحوه زندگی انسانها نبود. هیچ کس بهتر یا بدتر از دیگری زندگی نمی کرد. فرقی بین نگاه انسانها به زندگی و مسائل مربوط به آن نبود. فرقی بین خود انسان در دوران جوانی و خودش در دوران میانسالی نبود. و حال آن که این همه فرق است.
حق، گزاره های بیشماری است که انسان با ده ها و صدها مورد از آن در شبانه روز در تماس است و با نوع رفتار و تحلیل هایش میزان پایبندی و یا عدم پایبندی به آنها را نشان می دهد.
حجم زیادی از حق همیشه روشن است. و انسان برای پایبندی به حق، مانعی بنام جهل ندارد. این که مدام می شنویم: «حقیقت چیست؟ حقیقت کجاست؟» حرف یاوه ای است. حرفی است که ملحدین غربی بخورد ما و خودشان داده اند. آنچنان این سؤال «حقیقت چیست» مطرح می شود انگاری هفتاد لایه از ظلمت روی آن کشیده اند!
کسانی که اعتقادی به خداوند راستین ندارند، باید هم همیشه در زندگی احساس سرگردانی و حیرت زدگی کنند.
خداوند، هر چند وجودی مستقل از مخلوقات خود دارد، ولی در مقام اعتقاد و اعتراف به او، می توان گفت که او، مجموعه ای از همه حق ها است. انسان به هر حقی اعتراف کند، گامی در چهت اعتقاد به خداوند برداشته است. هر حقی آیه و نشانه ای از اوست. و آیات او همه زمین و آسمان را پر نموده است: یبین لکم آیاته لعلکم تهتدون. (آل عمران: 103)
بر همین اساس است که اولیاء رده بالا، معصوم هستند، هیچ اشتباهی نمی کنند. حتی سهوا هم اشتباه نمی کنند. آنها جزیی از جهان خلقت شده اند. اجزاء جهان خلقت با پیروی از آنچه خداوند به آنها داده است در مسیر رشد خود، هیچ اشتباهی را مرتکب نمی شوند. یکی از معانی تسبیح موجودات، همین است. (یسبح لله ما فی السموات و ما فی الارض).
مؤمن کسی است که دیگران از او در امان هستند. مسلمان کسی است که دیگران از زبان و دست او در سلامتند. پس اسلام هم به انسان کمک می کند تا به حقیقتهای روشن، پایبند باشد، و هم آن مقدار از حقیقتهای مجهول را (مثل احکام فقهی) به انسان بیاموزد.
ولی تا انسانها ابتداء پایبند به حقیقتهای روشن شده نباشند، نمی توانند از اسلام بهره ببرند. انسان در مرتبه نخست کمال، خود را پایبندی به حقیقتهایی می کند که بدون نیاز به تعالیم اسلامی روشن هستند مثل زشتی بخل و زیبایی کمک به نیازمندان؛ و در رتبه بعد است که پایبندی به حقیقتهای اسلامی معنی می یابد.
به عبارت دیگر صفات پسندیده انسانی، مقدم بر صفات حمیده ایمانی است. سوره بلد و ماعون را مطالعه کنید. ببینید ایمان را چگونه بعد از توجه به نیازمندان مطرح می کند. و نماز بدون انفاق را مورد توبیخ قرار می دهد.
همین نکته ای را که خدمت شما عرض کردم، حقی روشن است که بسیاری التزام به آن ندارند و در مقابل پذیرش آن لجاجت بخرج می دهد و خود را با نماز و تلاوت سرگزم می کنند و فکر می کنند به این وسیله می توانند نقصهای اخلاقی خود را پوشش دهند. «ویل للمصلین (ماعون: 4)» مال همین دسته است.
اصلا رفتارهای ایمانی کمک می کند تا صفات انسانی عمق یابد و پایدار شود و در نتیجه انسان، در انسان بودن خود قوت یابد و قدرت گیرد. و الا این رفتارها مثل نماز و روزه و حج و زکات و تلاوت، چه ارزش استقلالی دارند؟!
نماز «تنهی عن الفحشاء و المنکر (عنکبوت: 45)» است. روزه «لعلکم تتقون (بقره: 21)» است. حج «قیاما للناس (مائده: 97)» است. زکات «تزکیهم بها» است.
نتیجه بحث این جلسه این شد که حق روشن است و هر گونه تخطی از آن فقط بخاطر سرکشی در مقابل حق است و اسلام آمده است تا با هشدار و ترغیب انسانها را پایبند حقیقتها کند و نیز حقیقتهای دیگری را برای آنها روشن سازد: علم الانسان ما لم یعلم (علق: 5) یعلمکم ما لم تکونوا تعلمون (بقره: 151)


  • ۲ نظر
  • ۲۵ فروردين ۹۴ ، ۱۸:۱۵

هشت رذیله 49 / لجاجت 1 / تعریف لجاجت

| سه شنبه, ۱۸ فروردين ۱۳۹۴، ۰۹:۲۲ ب.ظ

سلام علیکم - بسم الله


قرآن، انسان غیر مهذَّب را با هشت خصوصیت تعریف می کند و می شناساند: ناسپاسی، شتابزدگی، لجاجت، ستمگری، ولنگاری، حرص، بخل و نادانی.
از میان عناوین فوق تا اینجای بحث به دو خصلت ناسپاسی و شتابزدگی پرداخته ایم. ان شاء الله از این جلسه به خصلت سوم: لجاحت، خواهیم پرداخت.
قرآن در باره لجاجت می فرماید: ان الانسان اکثر شیء جدلا. انسان بیش از هر چیز، به جدل می پردازد.
جدل، جدال لفظی است. جنگی است که اسلحه آن زبان است و فشنگهای آن جملاتی است که با لعاب منطق، بطرف فرد مقابل شلیک می شود.
ممکن است کسی که اهل جدل است، محتوای سخنش حق باشد ولی نیتش برای گفتن حق نباشد. نیتش غلبه باشد. نفسش از غلبه خوشش می آید. براین اساس لعاب منطق و یا روکش حق هم محتوای باطل را حق نشان می دهد و هم نیت فاسد را، صالح و سالم نشان می دهد.
کسی که جدل می کند، می خواهد بگوید من اگر این سخن را نمی پذیرم نه بخاطر لجاحت است بلکه بخاطر حق ندانستن آن سخن است! پس جدل، دفاع لجوج از لجاجت خود است.
ولی لجوج با همین ابزار دفاعیش، بیشتر خود را رسوا می کند. اصولا همه اهل باطل، از هر ابزاری برای پنهان کردن باطل خود استفاده کنند، همان ابزارها نشانه هایی می شود برای شناخت باطل آنها. این ترجمان آیه شریفه «مکروا و مکر الله و الله خیر الماکرین» است.
از این مقدمه می توان نتیجه گرفت که جدل و لجاحت دو روی یک سکه هستند.
لجاجت با کفر نیز هم کاسه است. زیرا کفر به معنای انکار حقیقتی است که عقل انسان آن را تصدیق نموده و فطرت به آن ایمان آورده است ولی زبان از تصدیق آن امتناع می کند و اگر هم منافقانه آن را تصدیق کند ولی قلب او آن را انکار می کند. این انکار را می شود در عدم التزام عملی به حق تصدیق شده بخوبی دریافت.
البته وقتی سخن از کفر می شود، ذهن سراغ کفر فقهی نرود. مفهوم کفر فقهی با کفر قرآنی، عموم و خصوص من وجه است:
بعضی از کافرهای فقهی کافرهای قرآنی نیستند مثل غالب غیر مسلمانانی که از نظر فکری مستضعف هستند و سخن حق به آنها نرسیده است.  و یا بسختی دچار شبهه اند. آنها هر چند از منظر قرآن کافر نیستند ولی از نظر فقهی کافرند و احکام فقهی کافر بر آن بار است. قرآن درباره حقیقت انسانها قضاوت می کند ولی فقه درباره ظاهر انسان حکم می دهد. مثلا از نظر فقیه بودائیها نجس هستند حال فرقی نمی کند این بودایی واقعا حق به او رسیده است و منکر آن شده است یا نه. فقیه طبق ظاهر حکم می کند تا بتواند زندگی انسانها را سامان دهد. 
و بعضی کافرهای قرآنی هم کافرهای فقهی نیستند. مانند همه آنها که قسمتی از حق را منکر می شوند مثل اهل سنت و مثل منکرین هر گونه ولایتی برای فقیه.
پس همه آنها که در پذیرش حق لجات می کنند و رو به جدل می آوردند، کافرند. کفر در هر رتبه خود، سهمی از کفر به خداوند را دارد. زیرا هر آنچه حق است، جلوه یکی از اسماء خداوند است. و انکار هر قسمتی از حق، انکار این جلوه است. و هر انکار جلوه ای، مانع از جلوه می شود. مثل دیواری می ماند که مانع از تابش خورشید می گردد. پس کسی که کافر است، راه خداوند را می بندد. «سادّ عن سبیل الله» است. اول خودش و بعد دیگران را منحرف از راه خداوند می کند. راه خداوند راهی است که توسط اسماء او روشن شده است! اسماء او وقتی جلوه می کنند، راه را روشن می سازند.
قلبهایی که زنگار گرفتند و دچار زیغ شده اند،قلبهایی که منکوس شده اند و دیگر دریافتی ندارند، قلبهایی که مهر خورده شده اند و سخت تر از سنگ شده اند، دیگر نه تابشی آنها را گرم می سازد و نه روشن می کند. قلبهایی که فقط از وهم، دریافت می کنند و مثل دراکولا از نور متنفرند زیرا نور آنها را پوک و توخ و زهوق می کند که ان الباطل کان زهوقا.
بر همین اساس است که لجوج به سختی نیازمند جدل است تا بتواند خود را حق نشان دهد. به نورهای مجازی پناه می برد. نورهایی که هزار هزار آنها باز هم نمی تواند شب را روز کند.
از لجاجتهای خُرد به خداوند پناه ببریم که کوه از سنگ ریزه تشکیل می شود. با حق در نیافتیم که هر که با حق در افتاد، ور افتاد. به زمین خورد و تنها وقتی می تواند دوباره بلند شود که توبه کند! توبه و برگشت به حق کند. حق را تصدیق کند. با صدای بلند بگوید که: «من در باطل بودم! حق را عمدا تکذیب کردم. اشتباه نکردم! عمدا راه حق را نپیمودم. جاهل نبودم. عالم بودم. تلاشم بخاطر روشن شدن حق نبود. تلاشم برای خاموش کردن آن بود.» این اعتراف سبب آمرزش او می شود.
این بود تعریفی از لجاحت. ان شاء الله در مباحث بعدی لجاحت را در لایه های مختلفش مورد بررسی قرار خواهیم داد.
  • ۰ نظر
  • ۱۸ فروردين ۹۴ ، ۲۱:۲۲