پاورقی / هشت سخنرانی امام موسی صدر در موضوع نهضت حسینی (8)
نقش حضرت زینب علیها السلام در قیام امام حسین علیه السلام (2)
بسم الله الرحمن الرحیم، والحمدلله رب العالمین، و الصلاه و السلام على سیّدنا محمّد و على آله الطیّبین الطّاهرین.
بنابر برخى قراینِ تاریخى در مقاتل و کتبى که درباره واقعه کربلا و نتایج و زمینههایش بحث مىکند، خاندان امام حسین و آل بیت رسول خدا در آغاز ماه صفر، یعنى پس از گذشت بیست روز از شهادت امام حسینع وارد شام شدند. علت این مسئله و گذراندن آنان از شهرهاى متعدد این بود که در گذشته وسایل کافى و سریع براى تأمین عبور کاروانها از صحرا، وجود نداشت. با توجه به کمبود آب و وسایل زندگى و امکانات استراحت سوار و چارپا، از صحرا بیم داشتند و مىکوشیدند که از شهرها و آبادیها بگذرند.
این شهرها و مسیرى که این کاروان از آن گذشت، چندان روشن نیست و در تاریخ ثبت نشده است. زیرا مىکوشیدند تا کاروان اسرا را و سرهاى پاک را بنا به علل سیاسى و محافظهکارى و ترس از شورشها و مشکلات احتمالى راه، از راهى غیرمتعارف بگذرانند. از این رو، از شهرهاى بزرگ مىگذشتند.
پارهاى آثار و علایمى که از اهل بیت در برخى شهرها مانده است، نشان مىدهد که آنان از این شهرها گذشتهاند. این آثار مشاهدى است که به نام «مشهد رأسالحسین» ساخته شده است. در شهرهاى بسیارى، از این مشاهد ساختهاند و شکّى نیست که سرِ امام حسین در آنجا دفن نیست، اما این سرِ مبارک در آنجا قرار داده شده و یا ساعاتى در آنجا مانده و یا قطراتى چند از خونش در آنجا ریخته است، مردم آن مکان را محترم داشته و مشاهد و مساجدى ساختهاند. رسول خدا در حدیثى مىفرمایند: «ما بنى مسجد إلا على قبر نبى او وصى اوشهید استشهد فأصاب تلک البقعه قطره من دمه، فأبى اللَّه إلا أن یبنى فیها مساجد.» این استدلال و شبیه آن منجر به ساخت مشاهدى به نام «رأسالحسین» در شهرهاى بسیارى شد. این مشاهد نشانههایى هستند که بر مسیر عبور اهل بیت از کوفه به شام دلالت مىکنند. سفرى که بیست روز یا کمتر به طول انجامید.
در برخى از شهرها از جمله عسقلان، حماه، حمص و غیر اینها اماکنى به نام «رأسالحسین» هست. حتى در شهر حلب نیز مکانى به نام مشهد النقطه وجود دارد. این مکان در حلب، ساختمان بزرگ و باشکوه و یکى از بزرگترین مساجد حلب است. این مشهد در دوره عثمانىها تخریب شد، چون در آن اسلحه و مهمّات نگهدارى مىکردند. این مهمّات منفجر و مسجد ویران شد. اخیرا به دستور آیتالله حکیم، و با حمایت مالى او و دیگر مؤمنین، در حال تجدید بناى مسجد با همان معمارى پیشین هستند. این مساجد ساخته شد و در زمان حمدانیان که در آن مناطق بودند و به آل بیت ارادت بسیار داشتند، توسعه یافت.
پس، مىتوانیم بگوییم که اسرا و سرهاى پاک از شهرهاى مرکزى گذشتهاند و بنابر خط جغرافیایى مسیر، بسیار محتمل است که از بعلبک هم عبور کرده باشند. خلاصه سخن اینکه آنان از شهرهاى بزرگ میان کوفه و خط ساحلى شام گذشتهاند.
برخى از آثار و پارهاى تواریخ مىگویند که این کاروان وارد رمله و عسقلان شده است و مردم این شهرها با شادمانى آماده استقبال از اسرا بودهاند. اینها نشان مىدهد که اهل بیت از این شهرها و مراکز بزرگ که در آن زمان جزئى از فلسطین و لبنان و سوریه بودند، گذشتهاند.
بىشک، مانند هر جنگ دیگرى، عبور اسرا از این شهرها، براى خلیفه پیروزى به شمار مىرفت؛ سرهاى بریده، اسرا، سپاه پیروز. این همه نظرها را جلب مىکرد. به طور طبیعى هر گاه سپاهى از جایى مىگذرد، اهالى شهر براى تماشاى سپاه مىآیند، چه رسد به اینکه سپاه، سپاه خودشان یعنى سپاه خلیفه و سرزمینشان باشد.
به همین سبب، مىتوان گفت که از کوفه تا شام، در شهرها و سرزمینهایى که اهل بیت و اسرا و سرهاى پاک وارد مىشدند، با اجتماعات و جشنهاى مردمان این سرزمینها مواجه مىشدند.
شکّى نیست که این مسائل در همه شهرها رخ داده است، زیرا براى فهم این مسئله ضرورتى ندارد که ماجرا در مقاتل آمده باشد، بلکه از روحیه مردم و اوضاع عمومى مىتوان این مسئله را دریافت. بىشک، به هر شهرى که پا مىگذاشتند، حکام خلیفه براى پیروزى جشن مىگرفتند و شادى مىکردند. کاروان با مردم مواجه مىشد. به طور طبیعى مردم بنابر روحیه کنجکاوشان مىخواستند بپرسند و بفهمند که ماجرا چیست؟ اینان کیستند؟ چرا این سرها بریده شده؟ چرا اسرا را آوردهاند؟ آیا اینان خوارجاند؟
در سرزمینهاى اسلامى، در آن وقت، بودند کسانى که آنان را بشناسند، و به سرعت متوجه شوند، در غیر این صورت، بىشک، طفلى، کوچکى، بزرگى، پیرمردى پیدا مىشد که به اسرا نزدیک شود و بپرسد: شما کیستید؟ شما از کدام اسرایید؟ این عبارات در بسیارى از مقاتل آمده است: شما از کدام اسرا هستید؟ شما از زنگیان هستید؟ یا از دیلم؟ یا از تاتارها هستید؟ یا از سرزمین کفر؟
در آن وقت، در جهان اسلام خوارج را کسانى مىدانستند که از دین خارج شده و بر امام شوریده و منحرف شده باشند. آنان این پرسش را که مکرر نقل شده است، مطرح مىکردند: شما از کدام اسرا هستید؟
بىشک اهل بیتع، از مرد و از زن، و از کوچک و بزرگ، مىدانستند که چگونه به این پرسش پاسخ دهند. مىگفتند: ما اسرا، اهل بیت محمّدیم.
چگونه ممکن است؟ اسرا از اهل بیت محمّد؟ مگر مىشود اهل بیت محمّد اسیر باشند؟ در این هنگام، اسرا ماجرا را شرح مىدادند. این قصه در شنوندگان بازتاب داشت، پس توجه مىکردند و بیشتر گوش مىسپردند. در اینجا بود که نقش خطابه و سخنرانى به میان مىآمد؛ یا علىبنالحسینع سخن مىگفت یا زینب و یا ام کلثوم. یکى از آنان سخن مىگفت و به مردم مىگفت که چه گذشت. از اینجاست که در مقاتل دهها خطبه و سخنرانى ثبت و ضبط شده است. این خطبهها کجا ایراد شدهاند؟ در کوفه و شام که روشن است، اما در دیگر شهرها روشن نیست؛ یا به علت نبودِ راوى یا به این سبب که مقتلنویسان ذکر نکردهاند که هر خطبهاى کجا گفته شده است. خلاصه اینکه این کاروان از کوفه خارج شده، به سرزمین شام رسیده، و از شهرهاى بزرگ گذشته است و در راه، در هر شهرى، استقبال انجام مىشد و پرسش و پاسخ و توجّه مىشد، و ایراد خطبه و پى بردن به ماجرا و پشیمانى و گریه و حرکتهاى شورشگونه و جز اینها صورت مىگرفت. طبیعتاً این مسائل در هر مرحلهاى از این سفر وجود داشته است.
این مسئله به خوبى روشن مىکند که نقش زنان اهل بیت، یعنى حضرت زینب و خواهرانش، و کارى که صورت دادند، چه بوده است.
چنانکه گفتم، دشمنان بر آن بودند که امام حسینع را و همه مردان را نیز بکشند و در صحرا پنهان کنند تا شنهاى صحرا خون و اجساد را بپوشاند و کسى نداند که چه گذشت. اما چنانکه امام حسینع مىگوید: «إن اللَّه شاء أن یراهن سبایا.» چرا خداوند مىخواهد آنان را اسیر ببیند؟
تا این وظیفه را به جاى آورند و از این واقعه شگفت در تاریخ اسلام پرده برگیرند و آن را براى همه جهان آشکار کنند. به همین سبب از کوفه آغاز کردند و از شهرهاى مهم گذشتند و به شام رسیدند و سپس به مدینه بازگشتند و حضرت زینب به مصر هم رفت. در هر شهرى ماجرا را مىگفتند و درباره رفتار بنىامیه، خصوصاً یزید، که با دین و شرع و انسانیّت و شرافت به مخالفت برخاست، داورى مىکردند.
چندى بود که حضرت زینبس و دیگر زنان با رهبرى او همه جهان اسلام را از اوضاع واقعى و مقاصد حقیقى بنىامیه آگاه ساختند. و مردم دانستند که فرمانروایانشان چه کسانى هستند و چه مایه در منطق اسلام ارزش دارند.
آدمى وقتى که در این خطبههاى شگفت تأمل و آنها را بررسى مىکند، بىتردید و ناخودآگاه در برابر این عظمت سر تکریم و تعظیم فرود مىآورد.
زینبِ مصیبزده، همهجا، بىاحساس مصیبت، و بىآنکه در او خستگى و سختى راه نمایان باشد، و بىآنکه اثرى از اسارت در او دیده شود، و بىترس از سپاهیان مراقب و حتى بىهراس از حکام و بزرگ و کوچکِ آنان مىایستد و سخن مىگوید. حضرت زینب را در هر خطبه چنان بىاعتنا به همه مسائل روحى و جسمى مىبینیم که گویى در خانه نشسته است و به هر خطبهاى که ادا مىکند، مىاندیشد و آن را بررسى مىکند.
این سفر بیست، سى و یا چهل روز در صحرا و سوار بر شتر طول کشیده است. سفرى بدین شکل جسم را خسته مىکند و از توان آدمى مىکاهد.
در هیچ کدام از این خطبهها حرفى از گریه و زارى و شیون نیست، و هرگز سخنى خارج از اعتدال ملاحظه نمىشود. هر خطبهاى، با منطق و آرامش تمام با حمد خداوند و شکر و ثناى او و حمد و مدح پیامبر و صلوات بر او و اهل بیتش آغاز مىشود. سپس حضرت در هر خطبه داستان را مختصر، ولى مؤثر، شرح مىدهد، و مردم را بر مىانگیزد و آنان را به توبه و تأثر وامىدارد. اما در مجلس یزید، حضرت زینب سخن را به اوج مىرساند.
چنانکه شنیدهاید، در مجلس یزید، در برابر پادشاه طغیانگر پیروز و مغرور مىایستد، و بى توجه به او سخنانش را مىگوید. درباره ورود حضرت زینب به مجلس یزید تعبیر خاصى وجود دارد. مىگویند حضرت زینب در حالى که کمارزشترین لباس خود را بر تن داشت، پا به مجلس یزید نهاد. این تعبیر به خوبى وضعیت روحى و جسمى حضرت زینب را روشن مىکند، که افزون بر همه مصیبتها، لباس ژنده نیز مشکل دیگرى بود. امروزه، هنگامى که آدمى با کسى یا با دشمنى یا با مردم روبه رو مىشود و لباسى مرتب بر تن ندارد، احساس حقارت، کوچکى و یا ضعف مىکند. همه موجبات ضعف براى زینب و همه اسباب قوت براى یزید فراهم بود؛ اسباب مادى. جز یک مورد که سبب اصلى توان و قوّتِ زینب و ضعف یزید بود، و آن ایمان زینب به خدا و بىایمانى یزید به خدا بود. زینب حس مىکرد که متعهد و در حال جهاد است و از راه خدا دفاع و به تکلیف خود عمل مىکند، ولى یزید درست بر خلاف او بود.
از این رو و با همه آن موجبات و شرایط، هنگامى که سخنان زینب و یزید را مقایسه مىکنیم، زینب را در اعلى علّیین مىبینیم که با شخصى در اسفل سافلین سخن مىگوید؛ با ادب و قدرت و قاطعیتِ هر چه تمامتر. در خطبه حضرت زینب پارههایى هست که به راستى آدمى را شگفتزده مىکند و انسان در برابر این توان و قدرت چارهاى ندارد، جز اینکه سر احترام و تعظیم و تکریم فرود آورد.
پس از حمد و صلوات و ذکر آیات قرآن و تبیین دیدگاه، حضرت زینب چگونگى واقعه و فلسفه آن را توضیح مىدهد. اینکه چگونه خداوند مىپذیرد که حسین کشته شود و یزید پیروز. او توضیح مىدهد و به یک آیه استدلال مىکند: «ولایحسبن الذین کفروا انما نملى لهم خیرا لأنفسهم انما نملى لهم لیزدادوا اثما و لهم عذاب مهین» (آل عمران/ 178)
مىفرماید که پیروزىِ تو زودگذر است، تو پیروز شدى تا مردم تو را بشناسند. خداوند به تو ثروت داد و فرصت، تا آنچه در دل دارى روشن شود، تا تو را عذرى نباشد و حجت نیز بر مردم تمام باشد. و کسى نیز درباره عذاب تو و رسوایىات در دنیا و آخرت حرفى نداشته باشد.
او موضوع را با این کلمات تبیین و سخنانى شگفت بر زبان جارى مىکند. در خطبه، این جمله شگفت را مىگوید: «ولئن جرّت علىَّ الدواهى مخاطبتک» یعنى سخن گفتن من با تو براى من مسئلهاى طبیعى نیست. اما فجایع و مصیبتهاى بزرگ وادارم کرده است که با تو سخن بگویم. مصیبتها وادارم کرد تا در برابر تو قرار بگیرم و با تو سخن بگویم. با این همه، این مسئله مانع احساس درونىِ من نمىشود: «
فلئن جرَّت علىَّ الدواهى مخاطبتک انى لاستحقر قدرک و استکبر تقریعک و استکثر توبیخک.
» با این حال با تو سخن مىگویم، اما تو را شایسته خطاب نمىدانم. از این بیشتر، تو حتى شایسته توبیخ و سرزنش هم نیستى. انسان کسى را نکوهش مىکند که شایستگى نکوهش داشته باشد، اما تو شایسته سرزنش هم نیستى.
«وکیف یرتجى مراقبه ابن من لفظ فوه أکباد الازکیاء ونبت لحمه من دماء الشهداء
» آیا از تو امید خیرى مىرود؟ تو کسى هستى که این کار را کردى. این طبیعت توست. تو فرزند هند هستى، کسى که گوشتش با خونِ شهدا پروار شد و دهانش جگرِ اولیا را جَوید.
پس با وجود همه عوامل، زینب را در برابر یزید بزرگ و سربلند مىبینیم.
اسلام زنانى این گونه مىخواهد.- ۰ نظر
- ۱۰ آبان ۹۵ ، ۲۱:۱۲