مشق تدبر

تمرینی برای تدبر روی اندیشه های ناب

مشق تدبر

تمرینی برای تدبر روی اندیشه های ناب

مشق تدبر
طبقه بندی موضوعی

۲۵ مطلب با موضوع «هشت رذیله :: سپاسگزاری» ثبت شده است

هشت رذیله 28 / ناسپاسی 25 / عجز از شکر

| شنبه, ۱ آذر ۱۳۹۳، ۰۷:۵۹ ب.ظ

سلام علیکم - بسم الله


این آخرین سخن ما در باره موضوع سپاسگذاری است.
از انواع نعمتها گفتیم و از این که چقدر خداوند ما را با الطافش نوازش نموده است! اما آیا ما چقدر از او تشکر نموده ایم سؤالی است که پاسخی مختصر و البته تأسف بار دارد: هیچ!!
وقتی خداوند شوق و رغبت تشکر را به قلب ما می اندازد یعنی باز نعمتی تازه به ما داده است! در رساله حقوق امام سجاد علیه السلام برای کارهای عبادی مثل نماز و روزه و زکات و حج و قربانی هم حقوقی تعیین شده است! این افعال هم نعمتهایی است که باید شکرشان را نمود.
این چنین است که اولیاء خداوند هیچ گاه نمی توانند خودشان را از شرم این همه نعمت رها کنند. بخاطر همین شرم همیشه احساس مقصر بودن دارند و حتی از خداوند می خواهند که خداوند آنها را از این احساس خارج نکند.
اصل تواضع، استکانت، تذلل، خشوع، خضوع، عبودیت، در مقابل خداوند بر می گردد به همین احساس شرم از عدم شکر.
احساس شرم در انسانها نسبت به یکدیگر نیز برخواسته از احساس بار نعمتی است که بر دوش مانده است! احساس شرمی که شاگرد نسبت به استاد دارد و یا فرزند نسبت به والدین. اگر نعمتی نباشد و ضرورت تشکری نباشد، شرم معنی ندارد. شرم بر خواسته از حس احترام به دیگران است. و این احترام یعنی تعظیم و تعظیم و بزرگ دیدن، بزرگ دیدن هرآنچیزی است که از دیگران به انسان رسیده است. انسانی که لئیم و پست است گستاخ و بی شرم هم هست. او اصلا احساس نمی کند نسبت به کسی دینی دارد و در نتیجه خود را مجبور نمی بیند که به دیگری احترامی بگذارد پس بر خود لازم نمی بیند از او پروایی بکند لذا مقابل دیگران کرنش ندارد. او گستاخی متکبر است.
انسانی که اهل سپاس است، هر تشکری هم که بکند باز احساس می کند نتوانسته است از عهده شکر بر آید زیرا هر کاری که او بعد از لطف دیگران، برای دیگران نموده است لطف ابتدایی نبوده است بلکه لطفش پاسخی بوده است. برای لطفش انگیزه پاسخ داشته است. ولی لطف دیگری خالص بوده است. لااق نسبت به این انگیزه  خالص بوده است.
به همین خاطر است که مؤمن به راحتی نمک گیر می شود. این نمک گیر شدن، او را متواضع می سازد و تواضع سبب می شود تا زحمت دیگران را به راحتی بپذیرد و از آن احساس رنجوری نکند. صبوری کند. بردباری ورزد. و برای این که بهتر بتواند دیگران را تحمل کند، مدام در پی دیدن خوبیهای آنها و بزرگ نمودن آن خوبی در ذهنش هست! و در موازات این تلاش، سعی می کند تا زشتیهایشان را نبیند. لااقل توجیهی کند که از غلظت آنها کاسته شود. راز زندگی پر نشاط همین است!
کسی که از باب عدم توان نسبت به تشکر از نعمتهای خداوند مدام شرمنده است بخوبی این احساسش را به شرم نسبت به دیگران نیز سرایت می دهد. اما کسی که دلیرانه خود را معاف از تشگر نسبت به خداوند بداند چگونه می تواند در مقابل دیگران متواضع باشد و تنها خوبیهایشان را ببیند و زندگی پر نشاط و کم تنشی داشته باشد؟!
و از آن طرف، کسی که لطف دیگری را تکلیف می پندارد و تکلیف خود را، لطف، و در نتیجه همیشه از همه طلبکار است، نمی تواند نسبت به خداوند احساس شرم کند. مقابل او اظهار عبودیت نماید. و این همان سخن مشهور است که: من لم یشکر المخلوق لم یشکر الخالق. و با توضیحی تا اینجای بحث داده شد، عکس این سخن نیز صادق است: من لم یشکر الخالق لم یشکر المخلوق.
رابطه با خداوند، هم عرض با رابطه با مردم، بهبود یافته و یا به چالش می افتد. جدا نمودن این دو رابطه از یکدیگر فریب بزرگ شیطان است. راز همراهی نماز و زکات همین است. راز صیغه جمع در دعای سوره حمد و سلام نماز همین است. راز گناه بودن غالب گناهان همین است.
پس عزیران! به تقصیر خود در امر شکرگزاری اعتراف کنیم و این اعتراف را با تداوم ذکر «استغفر الله» محقق سازیم. که پیامبر در هر مجلسی هفتاد بار می فرمودند: «استغفر الله».
اینجا مجموعه سخنان ما در باب شکرذاری تمام شد. ولی همچنان پرونده بحث در قسمت نظرات باز است!
ان شاء الله در جلسه بعد درباره رذیله دوم سخن می گوییم: شتابزدگی!
فعلا خدا حافظ و شب بخیر!


هشت رذیله 27 / ناسپاسی 24 / نعمتهای خداوند 9

| دوشنبه, ۲۶ آبان ۱۳۹۳، ۱۰:۳۲ ب.ظ

سلام علیکم - بسم الله


در گام چهارم حفظ نعمتهای خداوند از حفظ و ازدیاد آنها گفتیم. سؤالی که مطرح است این است حفظ و ازدیاد نعمتها چگونه امکان پذیر است؟
راه حفظ و ازدیاد هر نعمتی بسته به خود نعمت متفاوت است! بعضی از این راه ها را انسانها با توسل به دانش بشری می توانند تشخیص دهند. مثل حفظ نعمت سلامتی. ولی بعضی دیگر را بشر هر چه تلاش کند نمی تواند بدون دانش وحیانی متوجه آنها شود.
دین اسلام ناب، تنها رسالتی که بر عهده دارد کمک به انسان برای حفظ و ازدیار نعمتهایی است که در اختیار دارد.
اصلا همه معارف دینی جز این رسالتی ندارند که به انسان یاد دهند چگونه رشد کند! یعنی چگونه نعمتهایش را رشد دهد. انسان چیز جز نعمتهایی که دارد نیست لذا رشد این نعمتها رشد خود انسان است!
جمله «یعلمهم و یزکیهم» که بارها در قرآن به همین لفظ و یا به الفاظ دیگر آمده است یعنی این که انبیاء باید به انسان بیاموزند (یعلمهم) و او را یاری دهند (یزکیهم) تا نعمتهایش را رشد دهد. رضایت خداوند را در باره هر نعمتی بدست آورد تا خداوند نه تنها آن نعمت را از او نگیرد بلکه آن را زیاد هم بکند.
انبیاء به انسانها می آموزند، بکار بستن درست هر نعمتی راه حفظ و ازدیاد آن است! بکار بستن درست هر نعمتی یعنی آن را در مسیری که نعمت دهنده از ما خواسته است مصرف شود.
وقتی کسی به ما لطف می کند و امکانی را در اختیارمان قرار می دهد اکر آن امکان را در مسیری که او رضایت دارد مصرف نمودیم انتظار هست که آن شخص همچنان لطفش را به ما داشته باشد!
مثل پدری که به فرزند سرمایه ای برای کار می دهد. صاحب منصبی، زمینه تصاحب منصبی را برای ما آماده می سازد. دانش آموزی که توصیه های معلمش را در برخورد با دانشی که ارائه داده است بکار می بندد. شخصی که جهت پیش گیری از بیماری نزد پزشک رفته است و هشدارهای او را جدی گرفته است.
قبلا هم گفته ایم نوع تعاملی که خداوند برای رابطه خود با بندگانش تعریف نموده جدای از نوع تعاملی که انسان در روابط با یکدیگر دارند نیست!
خداوند برای هر نعمتی خاصیتی برتر از دیگر خواصش قرار داده است! پی بردن به این خاصیت برتر و تلاش برای استفاده از نعمت برای تحقق آن خاصیت برتر تنها راه حفظ آن نعمت است!
البته هر نعمتی جدای از خاصیت برتر، خواص دیگری هم دارد ولی تنها توجه به خاصیت برتر است که ضامن حفظ و ازدیاد نعمت است!
متأسفانه همیشه خواصی غیر اصلی و غیر برتر، خواص جانبی، انسان را دچار غلفت می کند و زمینه را برای فریب شیطان آماده می سازد و همین راهی می شود برای زوال نعمت. خواص جنبی موجب زوال نعمت و خواص اصلی موجب بقای آن هستند.
جابجایی اصلی و فرعی، کاریست که شیطان برای فریب انجام می دهد. او از جهل انسانها برای این منظور بهره می برد. و انبیاء تلاش می کنند با نور علم انسان را از ظلمت جهل رهایی دهند (یحرجهم من الظلمات الی النور) تا انسان اصل و فرع زندگی را از هم باز شناسد و هر خاصیتی را نصیب خود از دنیا نپندارد.
مثلا نعمت جوانی هم برای لذتجویی و خوش بودن بدرد می خورد و هم برای کسب علم و هنر و حرفه. کسی که توجه به خاصیت دوم دارد می تواند تا سالیان سال از جوانی خود بهره بگیرد و جسمش را تا میانسالی همچنان تنومند نگه دارد و بعد از آن هم قلبش همواره موجی از نشاط و قدرت و امید داشته باشد و لذت و خوشی پر دوام تری را به خود هدیه دهد.
جوانی که به خاصیت فرعی جوانی بیشتر بیاندیشد، جوانی خود را خیلی قبل از سن میانسالی از دست می دهد و هنوز سنی از او نگذشته است که با انواع پیریهای زودرس مواجه می شود و در سن میانسالی کهنسالی را می ماند که انگاری صد سال عمر نموده است و لذا خسته و رنجور از همه چیز است!
انبیاء و دین به دنبال لذت بخش نمودن همه امور زندگی هستند و نمی خواهند انسانها زندگیشان به دو قسمت تقسیم شود: کار و تفریح. آنها می خواهند کار همان تفریح باشد.
مؤمن هیچ وقت نیاز به لذت ندارد. او به اندازه کافی از همه امور زندگیش لذت می برد. لذا هیچ وقت نگاهش به لذت استقلالی نبوده است! ولی کسی که ایمانش سست است، به قسمتی از زندگیش برخورد تکلیفی می کند لذا روحش زود خسته می شود و در نتیجه مجبور است تا قسمتی از وقتش را تنها به تفریح و لذت بردن بگذراند.
البته منظور ما از تفریح نرمش، و سیر و سیاحت و گپ و گفت با خانواده و دوستان و دیدن فیلمهای آموزنده و از این قبیل نیست! زیرا این امور همه جزء زندگی است. بلکه منظور ما از تفریح انجام کاری است که جز سرگرمی و گذراندن وقت و برش زدن به قسمتی از زمان نیست! نرمش خودش یک کار است که بخصوص در این زندگی ماشینی ضرورت دارد. مسافرت و تغییر آب و هوا هم برای جسم و روح انسان سفارش شده است. گپ و گفت با دوستان و اقوام موجب تقویت روح همکاری در امور زندگی می شود. و فیلمهای آموزنده منتقل کننده مؤثری برای پیامهای مختلف ارزشی هستند.
اینها همه زندگی است! و مؤمن همه امور زندگی خود را با لدت انجام می دهد.
مؤمن کاری را برای صرف خندیدن انجام نمی دهد. مؤمن هنر را فقط برای هنر نمی خواهد. مؤمن اشیاء را به صرف زیبایی نگه نمی دارد. مؤمن کبوتر را بخاطر این که جنیان را طرد می کنند نگه می دارد و آواز پرندگان را در طبیعت دوست دارد نه در قفس و البته وقتی را هم برای گوش داد به آواز پرندگان نمی گذارد ولی تلاش می کند طبیعت محیط زندگیش را خراب نکند تا در ضمن زندگی در طبیعت از آن هم لذت ببرد.
مؤمن به طبیعت به چشم آیات الهی می نگرد. به کوه می رود تا درس استقامت و بلند همتی را بیاموزد. مؤمن برای هر کاری که می کند حکمتی را در نظر دارد. مؤمن از کار بیهوده و لغو پرهیز می کند. اصلا اعراض می کند، بدش می آید. (انما المؤمنون عن اللغو معرضون).
و سخن آخر این که هزاران هزار نکته و حکمت در مکتب اسلام ناب برای بهره وری از هر قسمت از نعمتهای خداوند وجود دارد که انسان جوینده زندگی سالم و رو به کمال را کاملا اقناع می سازد.


هشت رذیله 26 / ناسپاسی 23 / نعمتهای خداوند 8

| شنبه, ۲۴ آبان ۱۳۹۳، ۱۰:۲۷ ب.ظ

سلام علیکم - بسم الله


تا اینجا از سه گام در مسیر شکر نعمتهای خداوند سخن گفتیم: شمارش نعمتها، بیاد نعمتها بودن، دلبسته نبودن به نعمتها. و امشب می خواهیم از گام چهارم سخن بگوییم و آن توجه به مسؤولیت و حقوق نعمتها است!

هر نعمتی حق ماندن دارد. این حق را دارد که از او استفاده شود. طوری استفاده شود که در عین این که بیکاره نماند، محفوظ هم بماند. از بین نرود. این حق نعمتها است! پس انسان مسؤولیت حفظ نعمتها را دارد. همچنین مسؤولیت رشد آنها را دارد. رشد برای حفظ لازم است. گیاه اگر رشد نکند، می میرد. سلولهای جدید اگر رشد نکنند نمی توانند جای سلولهای قبلی را بگیرند در نتیجه مرگ اتفاق می افتد.
اگر جلو نرویم عقب می رویم. آفات نمی گذارند کسی در عین سکون، بماند. دشمنان مسیر، رهزنانی هستند که اگر به حرکت شتابانت ادامه ندهی تو را غارت می کنند. گیاه را اگر آب و نور ندهی برگهایش آفت می گیرد.
حق هر نعمتی محفوظ ماندن و پر نشاط بودن است! پیره زنی به دوزخ می رود چون گربه ای را بسته بود و به او آب و غذا نداه بود و گربه مرده بود. همه نعمتها مثل همین گربه است. در اختیار و تو اسیر توست باید به آن برسی.
انسان! آهای انسان! به تو عقل داده اند باید آن را حفظ کنی و زیادش کنی!
انسان! به تو عاطفه داده اند باید قلبت را همچنان نازک نکه دارد و بر لطافتش بیافزایی!
انسان! به تو بدنی داده اند که باید سالمش نکه دارد و پیریت را پر خفّت نکنی!
انسان! برای تو راهنمایانی از والدین و معلمین و خیرخواهان از دوستان و ... انبیاء آمدند باید پیامشان را زنده نگه داری و نامشان را بلند آوزاه کنی!
انسان! تو باید هم آنچه داری زنده نگه داری و آنچه هم که دیگران دارند و در حال مرگ است جان ببخشی.
تو ای انسان باید مُحی باشی! چون می توانی مُحی باشی پس باید مُحی باشی! تو هر چه می توانی باشی باید همان باشی.
اگر تو می توانی حرف بزنی پس باید حرف بزنی. نعمت حرف زدن را در خودت حفظ کنی! آن را رشد دهی! هر روز زیباتر از روز قبل و درست تر و بجاتر و رساتر سخن بگویی!
انسان خلیفه خداوند در زمین است! خداوند به او قدرت تربیت داده است! تربیت یعنی رشد دادن. خداوند به او این قدرت را داده است که تصورات خودش را محقق سازد و تخیللاتش را عینیت دهد. پس باید این کار را بکند! باید هی برنامه بریزد و در پی اجرای آن باشد!
انسان باید وقتی می میرد، جهانی از آفریده هایش و رشد داده هایش و محفوظ نگه داشته هایش را پشت سر بگذارد. آنقدر که هرچند جسمش بخاک می رود ولی خودش و نامش همچنان بلند آوازه باشد!
انسان وقتی می میرد باید با رفتنش شکافی در جهان پیرامونش ایجاد شود! همه جا جای خالیش احساس شود! وجودش خورشیدی باشد که نبودش کسوفی شود که تاریکی رفتنش را و مصیبتش مردنش را همه آدمهای پیرامونش احساس کنند. آدمهای دورتر هم احساس کنند!
این حرفها را حیوانات نمی فهمند پس مسؤولیتی ندارند. من و شما می فهمیم و حتی اگر رد هم بکنیم و منکر هم بشویم باز نشان این است که می فهمیم و همین که می فهمیم یعنی مجبوریم به مسؤولیت خود اعتراف کنیم!
شکر هر نعمتی به حفظ و رشد و ازدیاد آن است! اگر این کارها صورت نگیرد، نعمت می رود و از ناسپاسی صاحبش نزد خداوند شکایت خواهد کرد!

هشت رذیله 25 / ناسپاسی / نعمتهای خداوند 7

| پنجشنبه, ۲۲ آبان ۱۳۹۳، ۱۲:۳۲ ق.ظ

سلام علیکم - بسم الله


گام نخست در شکر نعمتها، شمارش آنها بود و گام دوم: بیاد آنها بودن، بود و گام سوم که امشب درباره آن می خواهم ان شاء الله صحبت کنم: دل نسپردن به آنهاست!
وقتی شما هدیه ای می گیرید، اگر مشغول هدیه شوید و از هدیه دهنده غافل شوید، کفران او را نموده اید! باید با نوع برخوردتان با هدیه دهنده و هدیه، به هدیه دهنده بفهمانید که چیزی که برای شما مهم است، توجهی است که هدیه دهنده به شما دارد. توجهی که با هدیه دادن نشان داده است.
نعمتهای خداوند نشان توجه خداوند به انسانهاست! مهم نیست آن نعمت بزرگ است یا کوچک! مهم توجه خداوند به مخلوقش می باشد که بسیار مهم است! نعمتها نباید ذره ای از قلب ما را بخودشان مشغول کنند زیرا در این صورت بزرگی و کوچکی نعمت در میزان تشکر شما از خداوند تأثیر می گذارد و این یعنی پیام نعمت فراموش شده است. پیام نعمت، توجه خداوند به شماست.
هر چه عظمت خداوند بیشتر نزد انسان مشهود شود، نعمتهای بزرگ، کوچک جلوه نموده و نعمتهای کوچک، بزرگ می نمایند!
بهشت با همه عظمتش نزد امام علی در مقابل حضور در مسجد کوچک است! ایشان می فرمایند: «اگر من را مختار قرار دهند که در بهشت باشم و یا در مسجد، مسجد را بر می گزینم!»
مسجد خانه خداوند است! بهشت که خانه خداوند نیست! وقتی بنده ای این توفیق را می یابد به مسجد بیاید یعنی خداوند او را به خانه اش دعوت نموده است!
امام سجاد به مسجد الحرام آمد متوجه شده عده ای از بزرگان از مسلمانان آن زمان، برای آمدن باران دعا نموده اند ولی بارانی نیامده است! ایشان با ناراحتی فرمود: «یعنی بین شما یک نفر نیست که خداوند او را دوست داشته باشد و دعایش را مستحاب کند؟!» و بعد مقابل کعبه سر بر سجده گذاشت و فرمود: «ای خدایی که من را دوست دارد باران بفرست!» ناگاه باران، باریدن گرفت. از حضرت پرسیدند:
«از کجا دانستی خداوند تو را دوست دارد؟» حضرت فرمود: «اگر من را دوست نمی داشت من را به زیارت خانه اش دعوت نمی کرد!»
شما ان شاء الله فردا صبح توفیق نماز صبح را می یابید. و از آن طرف ممکن است دعای خاصی را به درگاه خداوند بارها مطرح نموده اید و هنوز دعای شما مستجاب نشده است. آیا فکر می کنید توفیق نماز صبح و یا نمازهای دیگر، کمتر از استجابت فلان دعا است؟ مگر وقتی فلان دعا مستجاب شود چه چیزی نصیب شما شود که ارزشش بیشتر از نمار باشد؟
خداوند نان را مقدر انسانها نموده است! بوی نان هیچ وقت تکراری نمی شود! هیچ انسانی با نان بیگانه نیست! هر غذای دیگری بسته به فرهنگ مردمانی، در جایی معروف است و در جایی ناشناخته مگر نان! و نان ارزانترین غذایی است که در اختیار انسانها قرار دارد.
نان هدیه خداوند به انسان است! لذا در آداب اسلامی آمده است که نان را تکریم کنید! نان را ببویید و ببوسید! ظرفی را روی آن نگذارید! اگر نانی را در جایی دیدید که افتاده، آن را بردارید و تمییز کنید و بخورید! وقتی سفره را انداختند و نان آوردند دیگر منتظر چیز دیگری نباشید و شروع کنید به خوردن نان و دیگر آداب.
وقتی دلمان را از علاقه خاص به نعمتها خالی نمودیم، همه توجهمان به راز این تنعّمها معطوف می شود. خداوند من را متنعِّم نموده است! این بسیار شعف برانگیز است! اصلا مهم نیست من متنعِّم به چه نعمتی شده ام!
خداوند امشب برای من خواب را گوارا نموده است! صبحگاهان وقتی بیدارم می کند عمری دوباره به می بخشد! پیامبر وقتی از خواب بر می خواست اولین کاری که می کرد سجده می نمود و در سجده می فرمود که: «خدایا ستایش از آن توست زیرا که روح من را به جسد من برگرداندی تا تو را حمدت گویم!»
فردا خورشید بر من می تابد. مستحب است وقت طلوع خورشید به او سلام کنی! و او را شاهد بر توحیدت نسبت به خداوند بگیری!
در من میلیاردها سلول مشغول انجام فعالیتهای دقیق خود هستند که همه به امر خداوند اینچنین می کنند! شاید همین الان قسمتی از سلولهای بدن من در کارشان اخلال ایجاد شده باشد ولی همه تلاششان را خواهند نمود تا به وضعیت نخست برگردند.
خدایا من به شدت تحت عنایات تو هستم! آنقدر که تو بیاد من هستی من اصلا بیادت نیستم! آنچه به من دادی صلاحم را اینچنین تشخیص دادی و آنچه به من ندادی نه این که نتوانستی بدهی بلکه مصلحتم ندیدی که به من بدهی! تو مصلحت من را بر جزع و فزع های من ترجیح می دهی و این نشانه عمق توجه تو به من است! نداده هایت و فقری که شاید به من داده باشی، بیشتر در من این فخر را بوجود می آورد که توجه به من داری. آیا من هم می توانم همچون برگزیده ترین انسان بگویم: الفقر فخری!
از همه اینها که بگذریم مگر ما چه شأنیت و لیاقتی داشتیم که خداوند ما را بخاطر این بوجود آورد؟ ما هیچ بودیم و خداوند ما را آفرید. جاندار هم آفرید. انسان هم آفرید. مسلمان هم آفرید! دارای تفکرات ناب هم آفرید. زشتیها را نزدمان زشت و زیباییها را زیبا نمود.
آیا این نعمتها به اندازه کافی دلیل برای عنایت خداوند به ما نیست؟
آیا وقت آن نرسیده است که چشمان خود را بر حجم کوچک و بزرگ نعمتها ببنیدیم و به وقت بارش نعمت، به آبی که در کف دستمان جمع شده است ننگریم و همچنان صورتمان به آسمان باشد تا قطرات نعمت با قطرات اشکمان از این همه توجه پروردگار مخلوط گردد؟
آیا وقت آن نرسیده است که خداوند را بخاطر گذشته شاکر باشیم و به عبادتش قیام کنیم نه بخاطر آینده، و این که قرار است به ما چه ثوابی بدهد؟
حتی نباید دل به نماز و صدقه بست! نماز راهی است برای تشکر از خداوند و تشکر از خداوند وقتی محقق می شود که در ابزار تشکر غرق نشویم! و ابراز تشکر ما را از توجه به مشکور باز ندارد!
امام باقر به فقیر وقتی صدقه می داد آن را می گرفت و می بوسید و دوباره به او بر می گرداند و می فرمود: ان الله یأخذ الصدقات. این پول مورد عنایت خداوند قرار گرفته است لذا بوسیدن دارد. امام دلبسته و در نتیجه مغرور به صدقاتش نمی شد بلکه از آن روی به صدقه علاقه داشت که می تواند دست خورده دست خداوند را ببوسد!
البته منظور از دل نبستن، انس گرفتن نیست! انس گرفتن خاصیت هر جاندار و بخصوص انسان است! انسان به همه آنچه اطراف اوست انس می گیرد. صمیمی می شود. از انسانهای اطراف گرفته تا اشیاء.
انس گرفتن مثل دوست داشتن آب است برای رفع تشنگی و  دوست داشتن نان است بری رفع گرسنگی و دوست داشتن بستر است برای رفع خستگی. آنچه اطراف ما هستند نیازهای مادی و روحی ما را  رفع می کنند و ما هم همراه با رفع نیازهایمان از حضورشان احساس آرامش می کنیم. ولی دل، مقوله ای جداست! قلب حرم الهی است!
مؤمن در قلب خود خدا را دارد و کافر در قلب خود هیچ چیزی ندارد. قلب حرم الهی است! فرق نمی کند صاحب قلب مؤمن باشد و یا کافر. مؤمن قلبش خالی نیست لذا احساس گمگشتگی نمی کند. خلأ عاطفی ندارد. هر زمان چنگ به علف خشکی نمی زند تا شاید بتواند خود را از مرداب تنهایی برهاند.
مؤمن چون از نظر عاطفی تأمین شده است هیچ تطمیع و تهدیدی در او کارگر نمی افتد. اصلا این امور را به سخریه می گیرد.
مؤمن نعمتهای خداوند را، اوج توجه خداوند به خود می داند و به این همه عنایت حق، بخود می بالد. او به شدت شکر گزار این همه عنایت است! 

هشت رذیله 24 / ناسپاسی 21 / نعمتهای خداوند 6

| دوشنبه, ۱۹ آبان ۱۳۹۳، ۰۸:۱۳ ب.ظ

سلام علیکم - بسم الله


جلسه قبل از شمارش نعمتهای خداوند به عنوان اولین گام برای تشکر از این نعمتها گفتیم و در این جلسه می خواهیم پیرامون گام دوم سخن گوییم: یادآوری نعمتها!
بیاد نعمتها بودن سبب می شود بیاد خداوند باشیم! بیاد خداوند بودن، بیاد خود خدا بودن نیست! زیرا نمی شود ذات باری تعالی را در ذهن تصور نمود؛ بلکه بیاد خداوند، یاد نمودن از نعمتها و انتساب آنها به خداوند است!
نعمتها ابزار بروز صفات خداوند است! پس نعمتها اسم خداوند می باشد. وقتی می گوییم: «بسم الله» یعنی از اسم خداوند کمک می گیرم! شما هر کاری را می خواهید انجام دهید بی نیاز از نعمت نیستید! پس بی نیاز از اسم خداوند نیستید!
ایمان شما وقتی تجلی می کند که نعمتها را اسم خداوند بدانید! نعمتها را ابزرای بدانید که خداوند توسط آنها سمُوّ و نُمُوّ و جلوه می کند و شناسانده می شود و مورد تذکر قرار می گیرد!
در آغاز مطالعه که بسم الله می گویید یعنی ابزاری که برای مطالعه در اختیار دارید، این خداوند است که آنها را در اختیار شما گذاشته است.
فرق ایمان و کفر همین است! کافر منکر این حقیقت است و مؤمن این حقیقت را تصدیق می کند! با «بسم الله»ی که می گوید، آن را تصدیق می کند.
در حدیث داریم کسی که دچار مشکلی شده است و چیزی او را غمگین و دلنگران نموده است سرش را به آسمان بلند کند و سه بار بگوید: «بسم الله الرحمن الرحیم!» خداوند اندوهش را بر طرف می سازد!
چرا باید گفتن «بسم الله» این خاصیت را داشته باشد! به این خاطر که آنچه باعث اندوه انسان می شود، قطع اسباب از مسبب الأسباب است! اگر انسان به این حقیقت همیشه متذکر باشد که ابزار مادی و معنوی همه صفرهایی است که ارززشان به پشتبانی آن خدای یگانه است دیگر با کم و زیاد شدن این اسباب، اندوهگین و هراسان نمی شود! مؤمن همه قدرت و عزت را از خداوندی می داند و کم و زیاد شدن برایش بی معنی است!
پس بیاد «منتسب بودن همه پدیده ها به خداوند» راز جاودانگی ذکر و آرامشی است که از پس این ذکر بوجود می آید و «الا بذکر الله تطمئن القلوب» این چنین محقق می شود.
و نماز در پنج وعده، در آغاز و پایان هر بخش کاری، تذکر مدام این حقیقت است که یادت نرود جهان همه به مشیت اوست.
نوافل یومیه، اعمال عبادی روزهای خاص، ذکرهای عام و خاص، تلاوت قرآن، روزه های واجب و مستحبی، حج و عمره، زیارت قبور اولیاء خداوند، ارزش بالای کسب علوم معرفتی، توصیه مؤکد به رعایت حدود شرعی در انجام همه اموری جاری زندگی اعم از حلال و حرام و آداب و ... انسان را در مسیر ذکر، ذکر انتساب نعمتها به خداوند، یاری می کند و کدام مکتب و دین و مذهب و برنامه ای تدوین شده است که این چنین طراحی داشته باشد و این قدر موفق عمل کند؟!! 
موفق باشید - خدا حافظ

هشت رذیله 23 / ناسپاسی 20 / نعتمهای خداوند 5

| جمعه, ۱۶ آبان ۱۳۹۳، ۰۹:۴۱ ب.ظ

سلام علیکم - بسم الله


شمردن نعمتهای خداوند زمینه سخنان صمیمی با خداوند را باز می کند و بهانه ای برای سخن گفتن به انسان در آستان ربوبی می دهد.
من متنی را برایتان آمده کردم که نمونه ای است از همین سخنان (شمردن نعمتهای خداوند). این نوشته یک مشق است برای تمرین. ساده است و بی برجستگی نوشتاری. فقط برای این که راه بیافتیم!
**
خدایا آمدم تا با تو فقط صخبت کنم بی هیچ خواسته ای و طمعی و حرصی هر چند درب خانه کریم آمدن و چیزی نخواستن و حرصی نورزیدن و طمعی نداشتن کار گدایان نیست. ولی گدایان هم گاهی می خواهند سر حرفی را باز کنند و از دل تنگی بیرون بیایند! همین!

خدایا عجب زیبا و حکیمانه من را آفریدی! مثلا همین صورتم:

موی سرم را تا وقتی به آن زیبا می نمودم برایم حفظ نمودی و وقتی شخصیت اجتماعی یافتم دیگر برای زیبا بودنم، به مویی بند نبودم پس آن را از من گرفتی!

دو طرف پیشانیم را شیار دادی تا عرق از دو طرف به پایین بغلتد و چشمانم نسوزاند.

پیشانیم را آنچنان صاف و باز آفریدی که بتوانم آن را بر خاک بگذارم و کرنشم را برابرت به رخ شیطام کشم!

ابروهایم را بسیار دیرتر از موهایم سفید نمودی تا تابش خورشید، چشمانم را آزار ندهد. و نیز از رشدشان کاستی تا مجبور نباشم برای اصلاحشان مدام اقدام کنم که اگر خطایی بکنم صورتم زشت شود!

چشمانم را بالاترین جا در صورتم، جای دادی که اگر هر جای دیگر بود مشکلات زیادی را برایم فراهم می نمود.

پلکهایم را بی اختیار من، مدام بر هم زدی تا چشمانم را مدام از غبار بروبند! و هم آنها را پرده ای قرار دادی تا هنگام خواب، به اختیار خودم، از آنها بهره بگیرم!

مژه هایم را موجب زیبایی چشمانم نمودی و رشدشان را محدود ساختی تا برای اصلاحشان و دقتی که باید در این امر داشته باشم دچار زحمت نشوم!

 بینی ام را دو پره نمودی تا اگر یکی مسدود شد بتوانم از دیگری برای تنفس بهره بگیرم.

بینی ام را محلی برای تصفیه هوا قرار دادی با موهایی که درونش می رویند که رشدشان را محدود ساختی تا از بینی ام بیرون نزنند و زشتم نسازند.

دو طرف بینی ام را شیار دادی تا اشکهایم مسیر خودشان را بیابند.

گونه هایم را وسیله برای لاغری و فربهی ام قرار دادی که اگر دچار ضعفی شده ام خود و دیگران زود بفهمیم و چاره کنیم!

رنگ صورتم را نشانه خجلت و ترس و ضعف و شادمانی قرار دادی چیزی که در حیوانات وجود ندارد.

خدایا ظرائف در صورتم و در ظاهر دیگر اندامم آنقدر هست که هر بار که می اندیشم نکته تازه ای را متوجه می شوم. هرچند آنچه در درونم آفریدی هزاران بار بیشتر و افسون برانگیزتر است!

خدایا کوه ها را آفریدی تا هم صلابت را بیاموزم و مثالی برای مسیر کمال جلوی چشمانم مدام ببینم. کوه ها را میخهای زمین قرار دادی و منابعی بزرگ از آب و محلهایی برای انواع معدنیها و دیواره هایی برای کنترل جریانهای جوی و جهاهایی برای پناه گرفتن و پاسبانانی برای دشت برای آنان که در آن ساکنند و مکانی برای ریزش آب و ترنم آبشاران و سنگهایی که فرو می افتند تا کرنش را در عین صلابت به نمایش گزارند.

خدایا دریاها را آفریدی که آبزیانی در میلوینها گونه در آن زیست کنند و همیشه گوشتی تازه برای انسانها در خود بپرورانند و موجهایشان را عبرتی برای بحرانهای زندگی قرار دادی که بی کشتی نجات هیچ توانمندی از آن رهایی نخواهد یافت و به وقت آرامشش، مثالی برای تعادل هرچه در درونم هست قرار دادی تا کنار ساحلش قدم زنم و پا در ماسه هایش فرو برم و از این همه هماهنگی و جور بودن، تا عمیق ترین جای درونم لذتش را احساس کنم.

خدایا ستارگان را آفریدی تا گمگشتگان را هدایتی باشند و زمینیان بیاندیشند که اینان کوچکند نیستند که شمائید که کوچکید و اگر نگاهتان را بر اینان عمیق و دائم کنید، کم کمک شما را درون خود خواهند برد و ملکوت آسمانها را برایتان روزنه ای می شوند و سر در خواهید آورد از چرایی خلقت این انبوه بی عدد و شمارش کهکشانها و ستارگان و کرات و سیارات و سنگهای آسمانی و این که چرا فقط در زمین، در این ذره، در این کوچکترین جا، انسان باید بِزیَد.

خدایا روی زمین را پر نمودی از خاک و آب و برف و یخ و سبزه و درخت و گل و کویر و خار و ماسه و خزنده و جونده و درنده و پرنده و لانه و آشیانه و چاله و تپه و دشت و صحرا و کوه و بیابان و  ... و انسان؛ همو که این همه را به خدمت گیرد و بر آنها دست یابد و از آنها مرکب و خوراک و نوشیدنی و لباس و فرش و مسکن و راه و زیور و ابزار و دارو و غیر آن بسازد و آباد کند و همه ضعفش را به قدرتی بی همتا تبدیل سازد.

خدایا مگر شتر را و اسب و قاطر و الاغ را برای غیر سواری من آفریدی؟! و گوسفند و بز و گاو را جز برای خوراک و لباس من خلق نمودی؟! و گلهای رنگارنگ و میوه های طعم در طعم را جز برای لذت چشم و کام من هستی بخشیدی؟! و آسمان شب را با ستارگان و روز را با تکه های ابر مگر برای غیرِ منِ زیبا پسند، آذین بستی؟! و چرا باید درختان قبل از این که سیب و گیلاس را تقدیم من کنند شکوفه های مست، بزنند؟ آیا قصدی جز تکریم من داشتی؟!

خدایا منم بنده ات! همه داشته ام همین بندگی من است! همین که هیچ ندارم که برای نگه داشتنش دغدغه داشته باشم و برای بدست آوردنش نقشه بکشم! منم بنده ات! وقتی قرارت این باشد که به من عطایی بکنی چه کسی است که بتواند مانع شود! و اگر بخواهی چیزی را از من بگیری کیست که توانایی مخالفت داشته باشد! منم آن رودی که بی آب لطف تو اصلا نامش رود نیست! جایی است خشک برای زباله های شهر. من آسوده ام! هیچ چیز من را ناآرام نمی کند! خدای این کشتی تویی و من ناخدای آنم! ناخدا یعنی هیچ. فقط یک تصور و یا سایه بی صاحب!

خدایا منم با بینهایت قصور و تقصیر! از کجایش بگویم که بتوانم با چند خطی به پیایانش ببرم؟!! حالم را می بینی! گاهی خوب و بیشتر وقتها بد! رغبتم به تو و ثواب تو و بهشت تو آنقدر کم است که انگاری نیست! چقدر تلاش می کنی تا بهشتت را برایم زیبا توصیف کنی و دوزخ را دهشت بار! اما کو رغبت و کو ترس؟ چرا باید وعده مخلوقت من را به شوق بیاورد و تهدیدش من را به خوف ولی تو هر چه تشویقم کنی و تهدیدم نمایی باز اتفاقی نمی افتد. سنگی شدم که سرد.

خدایا تو تنها کسی هستی که سخن گفتن با تو تمامی ندارد! شاید از زیادی گفتن و نوشتن خسته شوم ولی حرفهایم به آخر نمی رسد! چون تو آخر نداری! چون الطافت به من آخر ندارد. فقط در حسرت عمری هستم که رفت و باز نمی گردد. حسرت آن همه مشغول غیر تو شدنها و دل در طپش این و آن داشتن! اگر شهادت را نصیبم کنی شاید از حسرت عمرهای هدر رفته ام کمی کاسته شود! آیا می شود؟ تو که بر همه چیز توانایی. و من همان چیزم! هر چند چیز بودنم نیست به عنایت توست!

**

و شما کاربر عزیز! چند خط مثل من بنویس و در بخش نظر بگذار تا شاید نظر کرده خدایمان شوی و در صمیمت در سخن گفتن با خداوند اولین گام را برداشته باشی! شاید هم طفل این راه نباشی و خیلی قبلترها اولین گام را برداشته باشی! پس به ما هم بیاموز! دست ما را هم بگیر!

هشت رذیله 22 / ناسپاسی 19 / نعمتهای خداوند 4

| چهارشنبه, ۱۴ آبان ۱۳۹۳، ۱۰:۳۱ ب.ظ

سلام علیکم - بسم الله


باز شماری نعمتهای خداوند به عنوان مقدمه دعا و شرطی اساسی در استجابت آن بسیار حائز اهمیت است!
شمردن نعمتهای خداوند شالوده اصلی سخن گفتن با خداوند است!
کسی که بلد است نعمتهای خداوند را باز شماری کند بخوبی یاد گرفته است که با خداوند صمیمی شده و با او سخن گوید و ان شاء در این مسیر رشد، به جایی خواهد رسید که خداوند نیز با او سخن خواهد گفت و آن وقت است که مناجات (نجوای دو طرفه) محقق می شود.
بیاد نعمتهای بسیار متنوع و متکثر خداوند بودن سبب می شود تا دنیا را نه جایی برای رنج و اندوه ببینیم بلکه آن را مخلوق خداوندی ببینیم که همیشه نیکوترین چیزها را خلق می کند. و این به زندگیِ سیاه و سفید، رنگ می دهد و تبسم را بر لبها جاودان می سازد و انسان انرژی مضاعفی را در خود برای تلاش بیشتر احساس می کند.
نعمتها را مدام بر شماریم، به کوتاهیهای خود در انجام آنچه بایسته و شایسته است بیشتر پی می بریم زیرا نعمتها، پدیده هایی هستند که به فرمان خداوند همه رشد خود را انجام داده اند تا نام نعمت بر آنها صدق کند. ببینید سیب چقدر زیبا است و نیز هزاران هزاران مخلوق دیگر! آیا این ما را بفکر نمی اندازد: ما در این جهان چقدر برای مفید بودن و کال و ناقص نبودن تلاش نموده ایم!
بازشماری نعمتها سبب می شود تا کاستیها بچشم نیاید طوری که اصلا این کاستیها احساس نشود و در نتیجه انسان براحتی می تواند با این کاستیها کنار بیاید.
انسان با تدبر در نعمتها می تواند از آنها الگوگیری کند و دست به اختراع و اکتشاف بزند و دست سازهای خویش زیاد و زیادتر کند و به این وسیله زندگی خود را از رنجی کمتر برخوردار نماید.
جهان همیشه خرم بوده است. حتی برگهایی پاییزی! در طبیعت همه چیز بازیافت می شود. هیچ برگ زردی هدر نمی رود. هیچ آبی از بین نمی رود. یا تبخیر می شود و یا به دیا می رود و یا در جان گیاهی منزل می گیرد و یا به سفرهای زیر زمینی می پیوندد. این یعنی خرمی جهان. همه چیز این جهان در جای خودش، مفیدترین است و سرشار از زندگی است. مهم آن است که باید هر پدیده ای را با هدفی که منظور خلقتش بوده است مورد ارزیابی قرار داد.
خرمی جهان نشان از تسلیم محض طبیعت نسبت به اوامر تکوینی خداوند دارد. این اوامر کاملا حکیمانه است. شما هیچ پیشنهادی برای وضعی بهتر برای هیچ موجودی نمی توانید بدهید! البته بشر با علم ژنتیک دست به تغییر در گیاهان و حیوانات زده است ولی این تغییر در مخلوقات خداوند نیست زیرا بشر سازمان ژنتیک را تغییر نداده است بلکه آن را فهمیده و از آن برای بهره وری بهتر استفاده نموده است. چیزی که مهم است این است که جهان با همه تغییرات در آن باز سرشار از زندگی است. اگر انسانی مریض می شود و فروغ زندگی اش کم رنگ می گردد و یا حتی می میرد، تغییرات بیولوژی در  جسمش و نیز انتقال روحش را برزخ، همچنان قدرت زندگی را در اوج خود نگه داشته است! تغییرات بیولوژی زندگی را در موجودات زیادی به جریان می اندازد و روح نیز با انتقال به عالم بعد، در سیری پر شتاب به حرکت خود ادامه می دهد.
تشکر از نعمتهای خداوند با بیاد آنها بودن و تدبر نمودن روی آنها و پیدا نمودن جای خود در میان آنها و این گه چطور می توان آنها را زیاد نمود و جزئی از آنها شد، تحقق می یابد.
خداوند آیات بیشماری از قرآن را اختصاص به یادآوری نعمتها داده است. چه نعمتهای مادی و چه معنوی. اصلا انگاری در قرآن سخنی جز تذکر نعمتها نیست! بالاترین نعمت خداوند است با اسماء نیکویش! و بعد اولیاء او هستند با صدها خصلتهای پسندیده اشان و بعد نعمتهای در بهشت و بعد همین دنیا و آنچه که در آن است که برای زندگی بهتر انسان آماده شده است! و خیری که از دل شرور - مثل گل مرداب - که سر بر می آورد.
این آخری نعمتی است بزرگ که فقط صاحبان اندیشه می توانند عظمتش را احساس کنند.
خلاصه این که شمارش نعمت در وقت سخن گفتن با خداوند گام نخست برای تدبر و تفکری است که هم اثر را هفتاد سال عبادت را داد. پس یا علی اولین گام را بردارید و نگویید نمی دانیم چه کنیم و از کجا آغاز کنیم!
ان شاء الله توفیقی باشد فصلی بلند از صحبتم را با خداوند برایتان خواهم نوشت. شاید در جلسه بعد!
فعلا خدا حافظ!

هشت رذیله 21 / ناسپاسی 18 / نعمتهای خداوند 3

| چهارشنبه, ۳۰ مهر ۱۳۹۳، ۰۸:۰۳ ب.ظ

سلام علیکم - بسم الله


بوی محرم به مشام می رسد و اندوه حسینی کم کم بر سینه در می کوبد! و آیا کسی هست که دری بر این نعمت بزرگ بگشاید و از این اندوه پرسرور استقبال کند؟ نمی دانم امسال چه خواهد شد و چقدر اشک رزقمان کرده باشند و چقدر سوز نصیبمان بشود!
بله ... یکی از نعمتهای خداوند سوز حسینی است! هرچند سور حسینی برای بعضی نعمت تر است! یعنی این برایشان بیشتر جا افتاده است! بیشتر برای واعظین و مداحین اینطور جا افتاده است که در محرم سور و سات آماده است! برای دیگران هم قیمه حسینی از نعمتهای بی بدیل است!!!
و بعضی هم که نتوانستند از تار سور حسینی بیرون بیایند، اندیشه ساختند و گفتند: بساط حسین همه چیزش بی بدیل است! قیمه اش هم عطری دیگر دارد! چایی اش هم رنگش متفاوت است! اصلا هر چه مربوط به حسین است، در قالب هیچ عقل و شرعی نمی گنجد زیرا همه اش عشق است و عشق است و عشق است!!!
این تحریف بزرگ عاشورا، سوز حسینی را بیشتر کرده است! و حسین همچنان مظلوم است و ظالمین حسین آنها نبودند که او را کشتند که آنها خاصیت ذاتیشان کشتن بود. ظالمین حسین آنهایند که حسین را مخذول و غریب و بی کس گذاشتند. بی کسی حسین، به بی کسی تن حسین نیست! که فرشتگان و جنیان زیادی برای کمک آمدند و حسین آنها را نپذیرفت! بلکه غربت حسینی، غربت اندیشه حسین است! که غربت اندیشه اسلام است. که غربت خداوند است!
و نعمت حسین اینگونه نقمت شد! در بحث قبلی گفتیم که نگاه من و تو است که برچسب نعمت و نقمت را می زند به آنچه هست و به آنچه نیست! و در کام انسان مادی، دین، انگشت عسلی است که تا مزه دارد میهمان کام است و چون عسلش رفت دیگر باید بیرون انداخته شود.
برای همه اینها باید سوخت! اینها علت اشک بر حسین است! علت اشک بر حسین، همان علت بغض از نفس لعین است! همان نفسی که بزرگترین نعمت را - که اندیشه های ناب الهی باشد - آنقدر بی قدر ساخته است که دیگر از آن اندیشه ای باقی نمانده است چه رسد به خلوصی!
حسین کشته، جهل است و جهل، تارش، بر همه وجودمان تارهای سختی را تنیده است و رشد و کمال انگاری شده است چیز محال! برایتان خاطره ای بگویم:
من قبل از این برای اولین بار هواپیما سوار شوم، مدام  خواب می دیدم که هواپیما سواره شده ام! این آخریها آنقدر این خوابها زیاد شده بود که در خواب هم شک می کردم واقعا این خواب است یا بیداری! یادم هست یک بار در خواب به خودم گفتم برای این که معلومم شود خواب هستم یا نه، چشمانم را باز می کنم ببینم خوابم یا نه! چشمانم را باز کردم دیدیدم نه واقعا در هواپیما هستم! کمی نگذشت که از خواب پریدم!
درست همان وقت که فکر می کنی دیگر خواب نیستی - مثل همین وقتی که برایتان می نویسم - در خوابی عمیق بسر می بری. و این اندوهی سخت را بدنبال دارد! اینقدر حماقت و پستی و خسران؟!! و اگر از اینها نسوزیم پس دیگر هیچ شعله ای ما را گرمایی نمی بخشد و در این سردخانه دنیا، تا وقتی نوبت دفنمان شود، خواهیم ماند!
خداوند در رحیمیتش ( و نعتمتهای معنوی) بسیار بیشتر درخشیده است تا رحمانیتش (و نعمتهای مادی)! و به همان اندازه هم در معنویات بیشتر کفران دیده است!
تبدیل نعمت به نقمت، در امور معنوی بسیار بیشتر مشاهده می شود! و شیطان نیز در این محدوده امیدوارانه تر تلاش می کند و البته بسیار هم موفق عمل بوده است!
بسط بحث باشد برای فرصت بعدی ان شاء الله.


هشت رذیله 20 / ناسپاسی 17 / نعمتهای خداوند 2

| دوشنبه, ۲۸ مهر ۱۳۹۳، ۰۲:۰۸ ب.ظ

سلام علیکم - بسم الله


این که غیبت داشتم چون مشهد بودم و دعاگو!
بعضی از عزیزان سؤالاتی را در باره بحث قبلی مطرح کرده بودند و من برایشان نوشتم که صبوری کنند تا این بحث به پایان برسد و آن وقت اگر هنوز سؤالی بی پاسخ مانده بود من در خدمتشان خواهم بود.
آنچه در دنیا با آن مواجه می شویم، از خوبی و بدی، همه می تواند هم نعمت باشد و هم نقمت! فرصت باشد و یا تهدید:
اگر غنا و ثروت طغیان می آورد، فقر هم کفر می آورد. اگر غنا و ثروت، زمینه انفاق را فراهم می کند فقر هم می تواند موجب افتخار و زمینه صبوری باشد.
سلامتی، هم فرصتی است برای تلاش بیشتر و هم زمینه ای است برای غفلت و سرمستی و اتراف. و بیماری نیز، هم می تواند غرور انسان را بشکند و «خاطرجمعی» را به «دل نگرانی» تبدیل سازد و هم می تواند زمینه فسردگی و فشردگی روحی باشد و انسان را بیزار و خسته از همه چیز کند!
قوه بالای تحلیل و نیروی بررسی دقیق مسائل، چه بسا غرور می آورد و سبب می شود انسان احتمال خطا را در آنچه تحلیل می کند ندهد و همین باعث بروز اشتباهی بزرگ شود. دیگرانی که این قدرت تحلیل را ندارد هر چند اشتباهات فروانی در تحللیهایشان دارند ولی این اشتباهات همیشه کوچک است. نوابغ بجای صدها اشتباه کوچک یک اشتباه بزرگ می کنند! آنقدر بزرگ که همه اشتباهات دیگران را در خود جای می دهد.
شخصی که نابینا است، هم می تواند ناامید باشد و رو به گدایی و جلب ترحم دیگران بیاورد و هم غیرتمندانه بکوشد تا به دیگران ثابت کند که: «من قدرت اراده ام همه کاسیتهایم را حبران می کند.» بسیار دیده ام نابیناهایی که بعد از نابینا شدن تازه زندگی اشان به سمت موفقیت متمایل شده است.
همسایه پیامبر بودن و خویش و هم خون ایشان گشتن چقدر می تواند زمینه رشد را فراهم سازد؟ خیلی زیاد! ولی این فرصت طلایی را ابولهب و زنش آنچنان تباه نمودند که الان که در دوزخ برزخی هستند آرزو می کنند ای کاش این فرصت بسراغشان نمی آمد. فرصت که می اید در پی اش تهدید هم روانه می شود.
یکی می شود فرزند یزید (معاویه دوم) و خلافت که به او پیشنهاد می شود تصریح می کند: «من همچون پدرانم غصبت خلافت نمی کنم» و یکی هم می شود فرزند امام صادق (عبد الله افطح) که ادعای امامت و خلافت می کند.
بهشتی را که خداوند برای آدم و حواء خلق نمود همه چیز برای زندگی خوش (رغدا) را در خود داشت و این اولین فرصت برای انسان را ببینید چگونه سوخت! ولی آدم و حواء وقتی از بهشت رانده شدند، تهدیدی بزرگ را تبدیل به فرصت نمودند و به مقام تائبین رسیدند و آدم، پیامبر شد!
دعاهای مستجاب شده و مستجاب نشده، در خود نمونه های زیادی از همین «تهدید شدن فرصتها» و «فرصتهای تهدید شده» را در خود دارند. و انسانها وقتی این نمونه ها را بررسی می کنند چه بسا آرزو می کنند ای کاش فلان دعا مستحاب نمی شد و خوشحالند که چه خوب شد فلان دعا مستجاب نشد همچنان که الان شادند از این که فلان دعایشان مستجاب شده است و غمگین هستند که چرا فلان دعایشان مستجاب نشده است.
و قرآن نگاه به این هزاران مثال و نمونه دارد آنجا که می فرماید: عسی ان تکرهوا شیئا و هو خیر لکم و عسی ان تحبوا شیئا و هم شر لکم (بقره: 216).
به نظر می رسد آنچه نعمت مطلق است و دو وجهی نیست و هیچ شری در آن نهفته نیست، عقل است. عقلی که تمام داشته ها و نداشته های انسان را مدیریت می کند و نمی گذارد فرصتها تبدیل به تهدید شوند و تلاش می کند تا تهدیدها را به فرصت تبدیل نماید.
و در نقطه مقابل، جهل و نادانی و سفاهت و حماقت و بی عقلی، شری است که درون خود هیچ خیری را همراه ندارد.
و ایندو (عقل و جهل) چیزی نیست که به عده ای داده شده باشد و از عده ای دیگر دریغ شده باشد. عقل و جهل، میزانی از هر دو، به هر انسانی داده شده است و انسانها با اختیار خود می توانند - که باید بتوانند - از جهل خود کاسته و بر عقل خود افزوده تا از کودگی به بزرگی برسند.
آنچه از تفاوت در داشته های انسانها و نداشته هایشان مشاهده می شود، همه امور دو وجهی است. و وجه خیر و شر هیچ کدام از این امور بر وجه دیگرش نمی چربد. لذا این تفاوتها، تبعیض نیست! بی عدالتی نیست!
خب فعلا بس است!
کمتر می نویسم تا بیشتر بیاندیشید!
با این که اول بحث گفتم صبوری کنید تا پاسخ سؤالتتان در ادامه بحث بیابید ولی از این بحث هر سؤالی دارید مطرح کنید البته برای دریافت پاسخش ممکن است هنوز لازم باشد صبوری کنید! ولی سؤالتتان برای من مفید است و جهت بحثهای آینده را دقیق تر می کند!
موفق باشید و خداوند یارتان تا توفیقی دیگر!


هشت رذیله 19 / ناسپاسی 16 / نعمتهای خداوند 1

| پنجشنبه, ۲۴ مهر ۱۳۹۳، ۱۰:۱۶ ب.ظ

سلام علیکم - بسم الله


بحث ما در باره شناخت و رفع هشت رذیله اساسی انسانی است. بالاخره باید کاری کرد. باید خود را ساخت. و برای این منظور باید به خود ایراد داشت. خود را خراب و ناقص و نیازمند به تعمیر دانست.
شما چه ایرادی به خودتان دارید؟ این مباحث کمک می کند تا به همین پاسخ برسید.
مهمترین مشکل من و شما ندیدن نعمتهای خداوند است. به چشم نیامدن آنهاست. وقتی نعمتهای خداوند به چشم بیاید، نداشته هایمان دیگر به چشم نمی آید. اصلا آدم شرمش می آید با این همه داشته، باز از نداشته هایش بنالد! البته از نداشته هایش نزد خداوند سخن می گوید ولی فقط برای این که حرفی زده باشد! حرفی همراه با شرمندگی و نیز برای این که دستور خداوند را اطاعت نموده باشد. مثل این که کسی که بزرگتر شماست به شما امر می کند که از غذایی که تعارفتان نموده است بخورید و شما البته دستورش را اطاعت می کنید منتها با شرمندگی.
امام صادق علیه السلام به به یکی از اصحابشان بنام مُفَضَّل مطالبی را فرموده است که مجموعه آنها به عنوان توحید مفضل معروف است. کتاب «شگفتیهای آفرینش»، در همین موضوع نوشته شده است. این کتاب را از اینجا دانلود کنید!
در برخورد تحلیلی با کاستیها به دو نکته توجه داشته باشیم:
نکته اول:
وقتی سخن از نعمتهای خداوند می زنیم منظور ما همه لطفهایی است که خداوند برای رفاه ما در دنیا به ما نموده است. لطفهایی که اگر هم آنها را نمیکرد ما می توانستیم زندگی خود را داشته باشیم. برای یاد آوری همین نکته، خداوند برای همه انسانها میزانی از محرومیت از قسمتی از نعمتها را در نظر گرفته است.

نکته دوم:
هر انسانی وقتی خودش را با انسانی دیگر مقایسه می کند پی به کاستیهایی در خود و نیز کاستیهای در آن فرد می برد. کاستیهایی که یکسان است و اگر هم وزن این کاستیها به نفع و یا ضرر یکی از دو نفر تغییر یافته است بخاطر برخورد درست و یا نادرست با کاستیهاست که سبب شده است یا کاستیها کاهش یابد و یا فزونی گیرد.

وقتی به انسان هشداری داده می شود، این هشدار، اگر بدرستی درک شود، می شود فرصت. کاستیهایی که در خود می بینیم، باعث رشد داشته ها می شود. اصلا رشد داشته ها، بدون کاستیها معنی ندارد.
یک وقتی به باغبانی اعتراض کردم که «چرا بادامهای نرسیده را از درخت جدا می کنید و به عنوان چاغاله بادام می فروشید خب بگذارید آنها برسند!» او در پاسخم گفت: «اگر قسمتی از بادامها را در فصل بهار از درخت جدا نکنیم فرصتی برای رشد دیگر بادامها فراهم نمی شود.»
ما انسانها - بلکه همه موجودات - همانطور که برای رشد نیاز به فرصت داریم نیازمند محدودیت هم هستیم. بدون محدودیت، خلاقیت وجود ندارد. اصلا احساس ضرورتی برای رشد وجود ندارد. وقتی همه چیز آماده و مهیا است دیگر چرا تلاشی صورت بگیرد؟ دنیا که بهشت نیست که «ما تشتیه الانفس (زخرف: 71)» در آن باشد!
برای رشد تلاش لازم است (لیس للانسان الا ما سعی (نجم: 39). و تلاش به معنای استفاده از داشته ها برای رسیدن به نداشته هاست. برای جبران نداشته هاست!
سعی بین داشته و نداشته و حرکت بین ایندو، اگر بدرستی مدیرت شود، رشد اتفاق می افتد. نداشته ها تبدیل به داشته ها می شود و در مرجله بعد با نداشته های جدیدی آشنا می شویم و باز حرکت آغاز می گردد. از داشته هایی که اینک زیاد شده است استفاده می کنیم و نداشته هایی که جدیدا به آنها آگاه شده ایم را تبدیل به داشته می کنیم و باز حرکتی دیگر و دوباره حرکتی دیگر و این سیر همچنان ادامه می یابد آنقدر ادامه می یابد که با مرگ هم متوقف نمی شود.
در هر مرحله از رشد، فقری، ذلتی، خوفی، غفلتی، جهلتی، سستی، ضعفی، سفاهتی، ضلالتی، تبدیل به غنی می شود و تبدیل به عزت، ذکر، امنیت، هوشیاری، جدیت، توانمندی، خردورزی و هدایت می گردد.
روی آنچه گفتم خوب فکر کنید! با نگاه نقادانه آنها را بررسی کنید! سؤالی داشتید بپرسید! نگذارید این بحثها بدون آن که افقی را بروی شما بگشاید پشت سر گذاشته شود. می خواهیم خودمان را بسازیم و این کاری بس سترگ است!