مشق تدبر

تمرینی برای تدبر روی اندیشه های ناب

مشق تدبر

تمرینی برای تدبر روی اندیشه های ناب

مشق تدبر
طبقه بندی موضوعی

پاسخ / علاج دیدن عیوب دیگران

| پنجشنبه, ۲۴ تیر ۱۳۹۵، ۰۴:۳۸ ق.ظ

سؤال 182:

چه کار کنیم بدی ها و رذائل یکدیگر را نبینیم، مخصوصا وقتی که مقداری از این مطالب اخلاقی و مکاید نفس سر در میاریم!

در اینصورت خوب میشناسیم فلانی چه بدی هایی دارد؛ و بالاخص برادر انسان که بهترین کسی که می شِناسد اوست.
کلا انسان وقتی با کسی زیاد معاشرت می کند، رذائل او را بهتر می شناسد؛ و این به ادامه ارتباط لطمه می زند.
پاسخ:
اگر انسان با اطلاع از رذائل و فضائل اخلاقی خودش بسازد آن وقت عیوبش به مرور برایش روشن می شود. و هرچه در مسیر خودسازی پیش برود و عیوب بیشتری از خودش را علاج کند، به مشکلات بیشتری از خودش آشنا می شود و این مانع از پی گیری عیوب دیگران و حتی دیدن آنها می شود.

سلام علیکم - بسم الله


بیشترین ستم را انسان به کسانی که می کند که در زندگی شخصی اش با آنها مخلوط و درهم آمیخته است. قصه آندو برادری که به طرح دعوا نزد حضرت داود آمده بودند را که در خاطر دارید. یکی از آندو 99 گوسفند داشت و دیگری یکی و می خواست همان یکی را هم از برادرش بگیرد. حضرت داود بنابر نقل قرآن در این باره می گوید: إِنَّ کَثیراً مِنَ الْخُلَطاءِ لَیَبْغی‏ بَعْضُهُمْ عَلى‏ بَعْضٍ  بسیاری از آنها با هم مخلوط هستند بعضی از آنها به بعضی دیگر ستم می کنند و پایشان را وارد حریم دیگری می کنند إِلاَّ الَّذینَ آمَنُوا وَ عَمِلُوا الصَّالِحاتِ مگر آنها که به خداوندی که آنها را می بیند و مراقبشان هست ایمان دارند و به همین خاطر نه تنها ستم در حق دیگری نمی کنند که کارهای خوبی هم در حق او انجام می دهند که یکی از برجسته ترین کارهای خوب، بخشیدن ستم آن دیگری است. و البته این افراد کم هستند. وَ قَلیلٌ ما هُمْ (ص: 24) یعنی غالب افراد از انسانها بیشترین ستم را به همانهایی می کنند که طبعیتا باید آنها را بیشتر دوست بدارند. مثل اعضای خانواده.
البته جای تعجب ندارد زیرا انسان به خودش هم ستم می کند آن هم بیشترین ستم! و حال آن که خودش را بیش از همه کس و همه چیز دوست دارد.
واقعا چرا اینگونه است؟ این بخاطر وجود نفس سرکش در انسانهاست. نفسی که هیچ دلی نمی سوزاند نه برای روح صاحبش و نه برای جسم صاحبش. تنها و تنها می خواهد همه چیز طبق میل و خواست خودش باشد.
از میان آنها که بیشتر از همه با انسان آمیخته اند، اعضای خانواده مهمترین هستند. قدیمی ترین خاطرات را انسان با اعضای خانواده اش دارد. در این میان با برادر و خواهر خود بیشتر خاطره دارد زیرا چیزهایی را اینها از والدین خود مخفی می کردند ولی نزد یکدیگر آشکار می نمودند.
در این بین برادر نسبت به برادر و خواهر نسبت به خواهر درهم آمیختگی بیشتر دارند. بیشترین ارتباط را اینها با هم دارند. لذا وقتی می خواهند توصیه به صمیمیت کنند می گویند مثل برادر و خواهر یکدیگر باشید. انما المؤمنون اخوة (حجرات: 10) خب به تناسب نزدیکی بیشتر اینان، ستم هم و حق خوری و حق کشی و بی انصافی هم بینشان زیاد است. حسادتها در ابتدای شکل گیری در انسان بین اینان شکل می گیرد. اولین حسادت را قابیل به برادش هابیل نمود و بعد او را کشت.
چه بسیار از برادران و خواهران که حق ارث یکدیگر را خورده اند و یا بخاطر مسائلی جزئی همین الان در قهر بسر می برند. طوری که بچه هایشان نیز حق ارتباط با هم را ندارند . اختلافات آنها به فرزندان عمو و عمه و دائی و خاله نیز سرایت نموده است. یعنی حقوق ارحام و خویشان نیز که رعایت نمی شود بخاطر نبود ارتباط انسانی بین برادران و خوهران است.
خداوند برای این که رعایت حقوق بین نزدیکان را تسهیل کند محبت خاصی را بین آنها قرار داده است. اگر انسانی با وجود این محبت باز هم بنای بر ستم بر نزدیکانش را بگذارد قطعا به دیگران بیشتر ستم روا خواهد داشت. و اما اگر حقوق نزدیکانش را اداء نمود و به آنها احسان و نیکی کرد، وقتی مورد ستم دیگران قرار بگیرد، نزدیکانش به کمکش خواهند شتافت و الا او را در بدبختیهایش رها خواهند نمود همچنان که بسیاری در فلاکتهای زندگی رها شده هستند.
البته رها نمودن برادر و خواهر در مشکلات زندگی - حتی اگر خود باعثش شده باشد - خود یک ستم است. در هیچ صورتی انسان حق ندارد نزدیکان خود را در مشکلات رها کند. آیا می پسندد که خداوند نیز او را در مشکلات رها کند؟!


پاورقی / جواز کشف حجاب

| پنجشنبه, ۱۷ تیر ۱۳۹۵، ۰۴:۵۰ ق.ظ

اخیرا آیت الله مکارم فتوایی صادر کرده اند مبنی جواز کشف حجاب برای کسانی که حجاب مانع ادامه تحصیلات آنها می شود. ابتداء متن این فتوا را خدمت شما ارائه می دهم و بعد نظر خود را در این باره عرض خواهم کرد:

سوال:
اخیرا فتوای حضرتعالی را در مورد دخترانی که در خارج تحصیل و آنها را مجبور به ترک حجاب می کنند، در سایت های مختلف منتشر کرده اند و برخی از این فتوا، سوء استفاده می کنند.
در این فتوا آمده است:
"با توجه به اینکه اگر دختران مسلمان و متدین دروس عالی را نخوانند تنها افراد بی بند و بار و لا مذهب پست های مهم را اشغال می کنند، به افراد متدین اجازه داده می شود که حجاب را در خصوص مواردی که ضرورت دارد، رعایت نکنند ولی در غیر موارد، حتما مراعات نمایند."
لطفا توضیح بیشتری بفرمایید.
  پاسخ:
شک نیست که حجاب بانوان در اسلام، از ضروریات این دین مبین است و حتی غیر مسلمانان نیز می دانند که این مسئله از احکام مسلّم اسلام می باشد و لذا در بسیاری از موارد، خود را ملزم می بینند که با آن کنار بیایند.
البته هر حکمی می تواند در مقام ضرورت، استثنایی داشته باشد، مثلا: اگر بانویی بیمار شد و پزشک همجنس حضور نداشت، ضرورت اقتضا می کند که به پزشک غیر همجنس مراجعه کند و معاینات او ممکن است بدون ترک حجاب، میسّر نشود؛ در چنین موردی از باب ضرورت و به مقدار ضرورت، اجازه کشف حجاب به آن بانوی مسلمان داده می شود.
و همچنین در مورد تحصیلات لازم که اگر نداشته باشد، با مشکلات مهمی (خودش یا جامعه اسلامی) مواجه می شود، به عنوان ضرورت، اجازه ترک حجاب داده می شود؛ آنهم به مقدار ضرورت یعنی در خصوص آنجا که الزام قطعی بر ترک حجاب است _ یعنی تا محل درس با حجاب می رود و در محوطه درس که الزام به ترک حجاب است، ترک می کند و در بازگشت بلافاصله حجاب را حفظ می کند_

با توجه به آنچه گفتیم، توضیح کافی برای فتوای گذشته داده شد. امیدواریم همه عزیزان به وظیفه شرعی خود در این امر عمل کنند و ان شاء الله سوء استفاده ای از فتوای مذکور نشود.

***

نظر من این هست که ممنوعیت حجاب مبارزه علیه اسلام است. و کسانی که بعللی هر چند مهم کشف حجاب می کنند در واقع تسلیم مبارزه کفر و اسلام شده اند. لذا نمی توان این مسئله را با معاینات پزشکی یکی دانست.

خود معظم له در پاسخ به سؤآلی می فرمایند:

آنچه در کشورهایی مثل فرانسه می گذرد بر خلاف اصول قانونی آنها (اصول لیبرالی) است و مخالفت با حجاب به جهت اسلام ستیزی و بر خلاف اصول مورد پذیرش خودشان است.


هشت رذیله 174 / ستمگری 41 / حقوق 40 / رعایا 6 / ایتام

| سه شنبه, ۸ تیر ۱۳۹۵، ۰۴:۰۹ ب.ظ

سلام علیکم - بسم الله


بحث ار رذیله ستمگری بود و این که برای دور شدن از این رذیله باید حقوق دیگران را شناخت و بعد تلاش نمود تا این حقوق اداء شود و ستمی صورت نپذیرد.
در حلسه از چهلمین حق بحث خواهد شد و ان شاء الله در جلسات بعد از دیگر حقوق سخن خواهیم گفت.
ایتام یکی از رعایا هستند. کسانی که رعایت حالشان ضروری است خصوصا برای کسی که مسؤولیت آنها را بر عهده گرفته است.
از نظر شرعی یتیم که انسان نابالغی گفته می شود که پدر خود را از دست داده است. البته این گونه نیست که یتیم همین که بالغ شد مثلا دختری به سن نه سال رسید و یا پسری نشانه های بلوغ در او ظاهر شد دیگر لازم نیست رعایت حالش بشود خیر. این رعایت همچنان ادامه دارد تا زمانی که از نظر رشد به حدی برسد که بتواند خودش زندگی اش را تأمین کند. به همین خاطر قرآن حد «اشد» را برای پایان یتیمی مشخص نموده است. حدی که وقتی یتیم به آن حد برسد، ولیّ او باید اموالش را در اختیارش قرار دهد تا خود زندگی اش را تأمین کند. حد «اشد» مقطعی است که فرد شدید شده است یعنی محکم شده است یعنی می تواند روی پای خودش بایستد.
نکته دیگر این است که رسیدن به حال یتیم و رعایت او فقط به تأمین نیازهای مادی نیست بلکه عواطف او نیز باید تأمین شود. مگر پدر فقط به نیازهای مادی فرزندانش می رسد؟! به همین خاطر است که برای نوازش کردن یتیم اینقدر پاداش در نظر گرفته شده است. حتی گفته شده است به تعداد موهایی که فرد نوازشگر آنها را هنگا نوازش لمس می کند برای او حسنه نوشته می شود.

در همین راستا گفته شده است: در صورتی که یتیم از خود مالی دارد و شما از مال او می خواهید او را تأمین کنید نباید به نوعی با او برخورد کنید که حسابش را از دیگر فرزندانتان جدا سازید بلکه او را همچون فرزندانتان و در کنار آنها از نظر مادی و معنوی تأمین کنید و اگر در این بین کمی از حساب کتاب او با حسبا کتاب شما مخلوط شد اشکالی ندارد نباید طوری با او برخورد کنید که او احساس غریبی کند!

همچنین اگر ایتام هنگام تقسیم ارث شخصی حضور دارند به او هم قسمتی را اختصاص دهید. و یا در وصیت خود برای او هم سهمی را مشخص کنید. خلاصه همه کار بکنید تا او فقدان پدر خود را کمتر حس کند.  البته همانطور که گفته شد محبتها ویژه و مخصوص نباشد طوری که احساس کند دارد به او ترحم می شود. همین که او را مثل فرزند خود بدانید کافی است!

اگر خاواده ها بخوبی از پس این مهم برآیند دیگر لازم نیست دارالایتام وجود داشه باشند. قطعا در این دار الایتام ها نمی توانند نیازهای عاطفی ایتام را تأمین کنند. یتیم باید در خانواده ای مثل خانواده خودش زندگی کند. بسیار شنیده ایم و حتی دیده ایم که در این مراکز انواع مشکلات برای ایتام بوجود می آید. اصلا این مراکز برخلاف راهی است که اسلام برای سرپرستی ایتام مشخص نموده است البته وجود این مراکز بهتر است از این که ایتام  در خیابانها رها باشند و یا در خانواده های غیر مهربان زندگی کنند!


پاسخ / کنترل تخیل گناه

| دوشنبه, ۷ تیر ۱۳۹۵، ۰۴:۵۵ ق.ظ
سؤال 182:
با سلام
فکرهایی که میاد سراغم قابل کنترل نیستن شاید یه عهدی ببندم و چند روزی قوی و مصمم ذهنم رو کنترل کنم که این تخیلات که غالبشون نا صوابن نیان اما یه مدت که بگذره ضعیف میشم و این فکرها میان و دیگه هم قابل کنترل نیستن حتی وقتی سعی میکنم با اذکار و توجه جلوشون بایستم زورم نمیرسه وتا منو شکست ندن دست بر دار نیستن,و همیشه هم موفق بودن برای کنترل و شکست افکار و تخیلات گناه چه باید کرد؟
این فکر بخواد شروع به تخیل کند نمیشه جلوی او رو گرفت یه روز دو روز روز سوم تسلیمش میشی
چطور میشود جلوی این افکار را گرفت با اینکه از راههای مختلفی بسیار تلاش کردم اما در نهایت شکست خوردم
پاسخ:
سلام علیکم
تخیلات گناه زمانی که فشار می آورند علاج ریشه ای آنها این است که انسان در حد نیازش، از راه حلال خود را بی نیاز کند. زیرا همیشه تخیلات گناه نشان گنهکار بودن ذهن فرد نیست بلکه بسیاری از اوقات نشان نیاز واقعی فرد است مثلا کسی که هنگام تشنگی آب را تخیل می کند این نشان از این ندارد که او دوست دارد برود چشمه کسی را بزور تصاحب کند! مثلا ازدواج کردن و یا ارضای جنسی از طریق ازدواج موقت علاج ریشه ای این تخیل آزار دهنده است!
حال اگر کسی امکان ازدواج ندارد آن وقت چاره ای ندارد جز این که از طریق روزه و نیز نزدودن موهای زائد و از همه مهمتر از طریق غذاهایی که قوای جنسی را ضعیف می کند و یا پرهیز از غذاهایی که قوای جنسی را تقویت می کند قوای جنسی خود را در حد پایین تر از حد استانداردی که باید باشد نگه دارد که کمتر روی تخیل جنسی اش فشار بیاید.
و نیز از نگاه کردن به هرگونه عکس و یا فیلم و یا خانودن هر گونه مطلبی که می توان حتی کمی تحریک کننده باشد پرهیز کند.
و نیز به تخیلش کمک نکند. حال اگر تخیل خودش صحنه هایی را در ذهن مجسم نموده است ولی انسان نباید به او در این زمینه کمک کند.
بالاخره نمی شود انسان جلوی خود را باز بگذارد و هر غذایی را بخورد و زیاد هم بخورد و هرچه خواست نگاه کند و بخواند و گوش دهد و بعد هم انتظار داشته باشد تخیلش، تخیل نکند و از آن طرف هم راه ارضای مشروع را نیز بروی خود ببندد! و تنها به تکرار ذکر دلخوش کند.
توصیه می شود از موسیقی حتی نوع حلالش پرهیز شود زیرا در غفلت انسان بسیار تأثیر گذار است. و نیز توصیه می شود در هیئات شرکت کند و تلاش کند هفته ای لااقل یکبار برنامه اشکی داشته باشد تا از نظر فطری تقویت شود و هوس فروکش کند!


پاسخ / علاج کبر

| دوشنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۰۱ ب.ظ
سؤال 181:
سلام علیکم
کسی که دارای تکبر است,و از دارا بودنش ناراحت,برای رفع ان تلاش میکند,حتی نفس خود را در مقابل دیگران خرد میکند تا غرورش شکسته شود مثلا دست پدرش را میبوسد ,در صورت اشتباه عذر خواهی میکند,اگر نداند میگوید نمیدانم,حتی صیغه برادری را بین دوستانی که میداند از هر نظر نسبت به او پایین ترند میخواند تا غرور اینکه من از فلان دوستم بالاترم را در خود بشکند اما الاایحال روز به روز تکبر و غرور در او رو به فزونی میرود,
برای درمان و رهایی چه باید کرد
پاسخ:
سلام علیکم
این کارها که گفتین نمی توان کبر را از بین ببرد و شاید آن را بیشتر هم بکند زیرا وقتی انسان این اعمال را انجام می دهد می خواهد خودش را پایین بیاورد. یعنی خودش را بالا می داند حالا می خواهد با رفتاری متواضعانه خودش را پایین بکشد. در همان زمانی که دارد خوش را پایین می کشد، خودش را در حال رفتار نیکویی می بیند و همین رفتار نیکو او را خودپسندتر می کند. به خودش می گوید: من با کسی پیمان برادری بسته ام که از هر نظر از من پایین تر است!! عجب آدم خوبی هستم من! و حال آن که اول باید این مسئله را  درونش حل کند که چرا آن رفیق از هر نظر (!!) پایین تر است؟ به چه دلیل به این نتیجه رسیده است!  اصلا به چه دلیل من از عده ای برترم که بعد مجبور شوم برای این که دچار کبر نشوم رفتارهای متواضعانه از خود نشان دهم. و یا این که خودم را نزد آنها خرد کنم.
این مثل این است که کسی خودش را طلبکار از دیگری بداند و بعد به او ترحم کند و طلبش را ببخشد خب اول باید ثابت شود اصلا این فرد واقعا از آن کس طلبی دارد؟ شاید طلبی ندارد. دچار توهم است! وقتی که می بخشد باز در توهمش خود را بخشنده فرض نموده است!
برای علاج کبر ابتداء باید آنچه توهم برتری را بوجود آورده است درست تحلیل نمود تا ثابت شود هیچ برتری وجود ندارد. و بعد که رفتارهای متواضعانه را خواست انجام دهد، در واقع کارهایی انجام دهد که معمولی است. کار متواضعانه وقتی متواضعانه است که از نظر فرد معمولی باشد هر چند ممکن است دیگران آن کار را متواضعانه بپندارند و از انسان تعریف کنند. ولی از نظر خود فرد این گونه نیست. نه این که فقط نتیجه تحلیلش این باشد نه بلکه هم تحلیلش این را می گوید و هم حسش و ذهنش. اصلا به ذهنش هم خطور نمی کند که من دارم متواضع عمل می کنم! این بخاطر همان تحلیل درست علل توهم برتری است!

هشت رذیله 173 / ستمگری 40 / حقوق 39 / رعایا 5 / کارگران

| يكشنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۵، ۰۸:۰۹ ب.ظ

سلام علیکم - بسم الله


کارگران گروهی از رعایا هستند که حق رعیاتشان بر کارفرمایان واجب است. باید رعایت حال آنها را بکنند. آنها را کمک کنند تا آنها نیز بتوانند حق کارفرمایان خود را اداء کنند. در روابط اجتماعی که مشکلات دو سو دارد باید کسی که قدرت بیشتری دارد شروع به حل مشکل کند. فرض کنید به والدین گفته می شود چرا حقوق فرزندت را اداء نمی کنی پاسخ می دهد چون او حق من را اداء نمی کند. به فرزند گفته می شود چرا حق والدینت را اداء نمی کنی پاسخ می دهد چون او حق من را اداء نمی کند. این گفتگو در رابطه با استاد و شاگرد نیز هست. بین همه رعایا و والیان وجود دارد. خب باید چکار کرد؟ باید برداشتن گام نخست را بر کدام یک واجب دانست؟ بر والیان.
گام نخست را باید والیان بردارند. بالاخره توقع است که والیان از عقل و سجایای اخلاقی بیشتری و فزونتری نسبت به رعایا برخوردارتر باشند!
رعایت حق دیگران، کمکی است برای این که آنها نیز در اداء حق تلاش کنند. کوتاهی در ادای حق، بار گناه عدم ادای حق فرد مقابل را نیز بر دوش انسان می اندازد.
کارگران اگر بدرستی از سوی کافرمایان تکریم شوند آنها کاری را که بر عهده گرفته اند کار خود می دانند. و مثل کار خود برای انجامش دل می سوزانند.
اگر کارگری بداند کار بهتر و بیشتر، از چشم کارفرما مخفی نمی ماند، قطعا او تشویق می شود تا کار را بهتر و بیشتر انجام دهد.
وقتی خطای کارگر در انجام آنچه بر عهده گرفته است از چشم کافرما مخفی نماند و کارفرما تنبیه مناسبی را برای او در نظر بگیرد، دیگر کارگران خواهند دانست که تنبلی و یا خیانت در کار برایشان هزینه سختی دارد.
پس تکریم در کنار تشویق و تنبیه، هم جزء حقوق کارگران است و هم باعث رونق کار کارفرما. البته همه اداء حقوقها اینطوری است. ادای حق، جریان پر برکتی را در جامعه ایجاد می کند. یکی از این جریانها، اقتصادی است. مسیر اصلی جریان اقتصادی، تولید است و کلید تولید در اختیار کارفرما و کارگر است و ریش کارفرما نیز در قبضه کارگر است و کارگر وقتی کارش را درست انجام می دهد که مورد رعایت درست توسط کارفرما قرار بگیرد. رعایت درست کارگر نیز رعایت همان سه اصل تکریم و تشویق و تنبیه است!
رعایت حق کارگر وقتی سخت می شود که کارفرما، شخصیت حقوقی باشد. مثل رؤوسای ادارات. این رؤسا که خود کارمند رؤسای بالاتر هستند تا وقتی به وزیر برسند و وزراء نیز به رییس دولت هرچند وطیفه دارند که به حقوق کارمندان تحت امر خود برسند ولی چون منافع مادی قبابل لمسی - آنطور که کارفرمایان حقیقی آن منافع را لمس می کنند - مشاهده نمی کنند انگیزه برای ادای حقوق بسختی برایشان فراهم می شود.
ایمان اینجاست که نقش خود را ایفاء می کند. ایمان به غیب. ایمان به این که خدایی هست که می بیند و ذره ذره اعمال خوب را درنظر می گیرد و در وقت خودش بخوبی آنها را پاداش می دهد.
و نیز ایمان به غیب ایمان به آینده در همین دنیا است! آینده ای که فعلا مشاهده نمی شود و غیب و نهان است! کسی که با کارمندان تحت امرش بدرستی برخورد کند آینده کاری خودش نیز ارتقاء پیدا می کند. منتها انسان به آینده واقعی به کندی می رسد و باید صبوری کند و در مقابل وسوسه شیطان برای رسیدن به آینده مجازی و کاذب و سریع مقاوت کند!

هشت رذیله 168 / ستمگری 35 / حقوق 34 / والیان 7 / کارفرما

| پنجشنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۵، ۰۲:۰۴ ق.ظ

سلام علیکم - بسم الله


بحث درباره ستمگری و تضییع حقوق دیگران بود. از بارزترین ستمها در زشتی، ستم به والیان است. کسانی که بر قسمتی از زندگی ما ولایت دارند. یکی از والیان کارفرما است.
کارگران چون نیروی کاری خود را در ساعاتی مشخص در مدت زمانی معین در اختیار کسی قرار داده اند پس دیگر بر توان کاری خود در آن زمان معین ولایت ندارند و کارفرماست که دارای این ولایت است!
کارفرما می تواند شخصی حقیقی باشد مثل صاحب یک کارخانه و یا صاحب یک ساختمان که عده ای برای او کار می کنند و یا مسافری که راننده  قرار است او را تا جایی برساند و یا سفارش دهنده لباسی که قرارداد بسته است که این لباس در ظرف یک هفته مثلا دوخته شود و دوخت این لباس فرض کنید ده ساعت زمان می برد. صاحب لباس بر ده ساعت از ساعات یک هفته خیاط ولایت دارد و وقتی خیاط کار را آنقدر به تأخیر بیاندازد که تنها ده ساعت مفید تا اتمام هفته باقی مانده باشد، دیگر در آن زمان حق ندارد به کار دیگری بپردازد. اگر این چنین کند به حق والی خود ستم نموده است! 
نیز کارفرما می تواند شخصیتی حقوقی داشته باشد مثل دولت. عموم کارمندان دولت، کارگرانی هستند که دولت در محدوده زمانی مشخص ولایت بر نیروی کاری آنها دارد و آنها حق ندارند به میل خود از این نیرو استفاده کنند. یعنی اگر کارگر و یا کارمندی حتی دقائقی از زمان مورد قرار داد را پی کارهای شخصی خود باشد ولایت کارفرما را نقض نموده اند و به او ستم نموده اند. مگر این که کارهای شخصی از نوعی باشد که امکان تعویق آنها نباشد مثلا رفتن دستشویی. حتی نماز اول وقت را هم باید با اجازه کارفرمای خود بخوانند. مگر این که از ابتدای قرارداد ذکر کنند که نماز را اول وقت خواهند خواند.
ستم به کارفرمایانِ حقوقی، بیشتر صورت می گیرد زیرا نظارت کمتری از طرف والی حقوقی انجام می پذیرد. به همین خاطر است که می شنویم میزان معدل کار مفید کارمندان دولت حتی تا کمتر از یک ساعت تقلیل یافته است!!
همچنین در صورتی که کارگر، تخصص خاصی از خود را به کارفرما واگذار نموده است باید از همه آن برای انجام کاری که توافق نموده است استفاده کند. او نمی تواند در ساعت موظفی خود ابتکار کمتری بخرج دهد و بعد برود در ساعت غیر موظفی اصل ابتکار خود را بکار گیرد و مایه اصلی را برای شغل دوم خود بگذارد.
حرمت گرفتن رشوه اینجا معنی پیدا می کند زیرا کسی که رشوه می گیرد، نیروی کار خود که ولایتی بر آن ندارد و در واقع مال دیگری است به خریدار دیگری واگذار می کند و در عوضِ آن پول می گیرد (و یا مثلا هدیه !! می گیرد) رشوه مثل فروختن مال دیگری است.
هرچند رشوه در فقه اسلامی مصداق بارزی دارد که مربوط به قاضی است برای دادن حکمی بر خلاف حق ولی معنای گسترده تر آن همانی است که توضیح دادیم!
بعضی برای توجیه رشوه و یا کم کاری می گویند حقوق دریافتی آنها کفاف زندگی را نمی دهد. خب اگر این توجیه استلال منطقی باشد باید انسان بخودش حق بدهد برای گذران زندگی دزدی هم بکند. چه فرق می کند که انسانِ نیازمند، مال دیگری را تصاحب کند و یا نیروی کار خود را که مال دیگری است به کس دیگری بفروشد؟ و یا نیروی کار خود را بطور کامل در اختیار کارفرمایش قرار ندهد یعنی مالی را غصب کند و نگذارد صاحب آن از آن بدرستی استفاده کند.
رشوه دزدی است و کم کاری غصب است و دزدی و غصب مصداق بارز ستم است.
ستم به کارفرما هم مال انسان را مخلوط به حرام می کند زیرا با دزدی و غصب همراه است و هم به روحیه ولایت مداری فرد آسیب می زند. کسی ولایت هر یک از والیان را محترم نشمارد نمی تواند مطمئن باشد که ولایت خداوند را ارج نهاده است. او خود باعث خروج از ولایت خداوند شده است. او با خروجش از ولایت خداوند تحت ولایت طاغوت قرار گرفته است و مسیرش را از «بسوی نور» تغییر داده است و «بسوی تاریکی» را برگزیده است.

اللَّهُ وَلِیُّ الَّذینَ آمَنُوا یُخْرِجُهُمْ مِنَ الظُّلُماتِ إِلَى النُّورِ وَ الَّذینَ کَفَرُوا أَوْلِیاؤُهُمُ الطَّاغُوتُ یُخْرِجُونَهُمْ مِنَ النُّورِ إِلَى الظُّلُماتِ أُولئِکَ أَصْحابُ النَّارِ هُمْ فیها خالِدُون‏ (بقره: 257)

زندگی وقتی بسوی تاریکی می رود مدام بر مشکلات آن افزوده می شود و چاله ها با کندن چاه پر می شود پس چاله های چاه می شود و چاه ها عمیق تر می گردد و دست آخر دنیایش کاملا از هم گسیخته می گردد و آخرتش هم که آخر همین دنیا و تجسم همین دنیا و عصاره همین دنیا است خراب اندر خراب خواهد شد!

راه علاج ساختن به کم زندگی است تا بتوان زندگی را در حد متوسطی از رفاه و آرامش حفظ نمود. برای رهایی از مشکلات، آنها را پیچیده تر ننمود. واقعا باید پذیرفت که بعضی از مشکلات زندگی را نمی شود حل کرد. زخمی است که اگر هم قرار باشد التیام یابد باید به آن فرصت داد و الا زخم چرکی می شود و انسان مجبور می شود قسمتی از زندگی خود را بطور کامل از دست بدهد.


پاورقی / آینه در آینه

| جمعه, ۱۴ خرداد ۱۳۹۵، ۰۴:۱۶ ب.ظ

بسم الله

 خمینی تنها انسان معاصر است که حقیقت اسلام ناب را در خود مجسم ساخته است. در میان انسانهای غیر معصوم، خمینی هیچ نظیری ندارد.

هیچ بعد ارزشی وجود ندارد مگر آن که در وجود پربرکتش تابشی کامل یافته است.

 
 آنانی که تأسف می خورند چرا در زمان حضور ائمه معصومین (علیهم السلام) نبودند تا از سرچشمه زلال وحی، قلب و اندیشه و رفتار خویش را تطهیر کنند و همان انسانی شوند که خداوند متعال در باره اشان میفرماید: رَضِیَ اللهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْه (خداوند از آنان راضی است و آنها نیز از او خوشنود هستند.

آنانی که در حسرت دیدار مهدی آل محمد (عجّل الله تعالی فرجه الشریف) اندوه روز را به اشک شبانه پیوند می زنند ...

 آنانی که نگرانند که آیا اسلامی که اکنون ارائه می شود، با وجود فاصله زمانی زیاد با عصر وحی، چقدر می تواند همان اسلامی باشد که خداوند آن را مظهر نعمت کامل بر بشریت می داند ...

آنانی که به دنبال حکیم و مرشدی می گردند که راهنمایشان باشد تا در این دنیای پرهیاهو از راه باز نمانند و مجاز را به حقیقت نگزینند...

 خلاصه این که همه آنانی که تشنه حقیقت در سراسر گیتی هستند، بدانند خمینی مژده بزرگ خداوند برای بشریت اکنون و انسانهای بعد تا روز ظهور منجی کل می باشد.

این خمینی است که همه زندگیش جلوی روی ماست و همه نوشته هایش در دسترس ماست. زندگی و سخنانی که انسان هرچه بیشتر در آنها عمیق شود خداوند را بخاطر این نعمت بزرگ بیشتر شاکر می شود.

 آنچه گفتیم نه به معنای انکار بزرگی بزرگان و بیقدر شمردن زحمات و مقامات معنوی آنهاست. هرگز!

منظور این است که خمینی عصاره همه خوبان پیشین خود است و سخنانش جامع همه حرفهای درستی است که هر بزرگی قسمتی از آن را در تارک تاریخ به ثبت رسانده است. خمینی عصاره همه حقیقت هایی است که پیشینیانش به مقداری از آن دست یافته بودند.

 کتاب خمینی روبروی همه جهانیان تابشی بی سایه دارد. لذا در این عصر و روزگاران، عذر هیچ کس برای نفهمیدن‏، برای تردید کردن، برای فریب خوردن و گمراه گشتن، با وجود این کتاب پذیرفته نیست.

سخنان و رفتار او تفسیر قرآن کریم و مرجع فهم احادیث شریف و تکمیل همه حکمتهای عمیق است.

 ــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

بسیاری از زلال خمینی سیراب شدند و از تابشش همه سایه های درونشان را زدودند.

 در این میان تنها یک نفر گوی سبقت را از دیگران ربود و او کسی نیست جز:

مقام عظمای ولایت حضرت آیت الله العظمی امام خامنه ای

 خامنه ای صاف ترین آینه ای است که جلوه ی تمام نمای خمینی گشته است.

کامل ترین و راست ترین سخنان در توصیف شخصیت خمینی را باید از زبان او شنید.

 نظر شما را به قسمتی از سخنان ایشان در باره حضرت امام (که در مناسبتهای مختلفی ایراد نموده اند) جلب می کنیم:

* مقام معظّم رهبری به مناسبت ایام ولادت حضرت فاطمه (علیها السلام) پس از تبیین کوثر بودن حضرت می فرمایند:

 این فرزند گرامى و عالیقدر هم خود یک کوثر شد! کوثر روح اللهى! یک نفر، یک تنه وارد میدان شد. با جاذبه‏هاى عظیمى که خداى متعال به برکت ‏خصوصیات ذاتى و اکتسابى در او قرار داده بود دلها را مجذوب خود کرد. دستها و پاها را به حرکت وادار کرد. مغزها را به اندیشیدن انداخت. این حرکت عظیم را در این جا و نهضت عظیم جهانى و بیدارى اسلامى را در دنیا، به وجود آورد. باش تا صبح دولتش بدمد که این هنوز از نتایج ‏سحر است. بعد از این، راه امام و حکمت امام و مکتب امام و تفکر امام در دنیا نقشها خواهد آفرید و نسلها آن را آزمایش خواهند کرد.

* در باره شخصیت‏ حضرت‏ امام واقعا نمی‏شود حرف زد. وقتی بخواهیم راجع به ابعاد شخصیت این عزیز دوران و یادگار پیامبران، حرف بزنیم ؛ می‏دانیم‏ که ناقص خواهد ماند. زمان زیادی لازم است تا زبان‏های گویا بتوانند عظمت این شخصیت را حیطه بندی کنند؛ لذا من نمی‏خواهم ‏در آن باره واقعا صحبت کنم، زیرا ما کوچک‏تر از آن هستیم که ‏بتوانیم در این زمینه به بررسی ابعاد شخصیت آن بزرگوار بپردازیم.

* سه خصوصیت ممتاز در شخصیت امام به شکل بسیار پیچیده و در هم تنیده‏ یى جذابیت و تاثیر عجیبى در این مرد بزرگ به وجود آورده بود. خصوصیت اول عبارت از خردمندى و دانایى بود او مردى دانا خردمند عاقل و عمیق بود در او به معناى حقیقى کلمه جوهر دانایى وجود داشت ... در هر جایى که از وجود او چیزى بروز کرد نشانه این دانایى و خردمندى در آن دیده شد. خصوصیت دوم دیندارى و ایمان روشن‏بینانه بود او متعبد بود اما تعبدى دور از تحجر و توقف ... روشن‏ بینى و نوآورى امام متکى به دین و مبانى دینى بود. خصوصیت ‏سوم شجاعت و دلیرى و جان‏نثارى او بود آمده بود که در آن جایى که او حق مى‏گوید و دنیا باطل مى‏گوید با آن دنیا مواجه بشود.

* مکتب سیاسى امام میدانى را باز مى‏کند که گستره ‏ى آن حتّى از تشکیل نظام اسلامى هم وسیع‏تر است. مکتب سیاسى‏ که امام آن را مطرح و براى آن مجاهدت کرد و آن را تجسم و عینیت بخشید، براى بشریت و براى دنیا حرف تازه دارد و راه تازه پیشنهاد مى‏کند. چیزهایى در این مکتب وجود دارد که بشریت تشنه‏ ى آنهاست؛ لذا کهنه نمى‏شود. مکتب سیاسى امام داراى شاخصهایى است ... 1) عدم جدایی معنویت از سیاست بلکه تنیدگی ایندو در یکدیگر.  2) اعتقاد راسخ و صادقانه به نقش مردم، هم کرامت انسان، هم تعیین‏ کننده بودن اراده‏ ى انسان. 3) نگاه بین‏ المللى و جهانىِ این مکتب و این که مخاطب بشریت است؛ نه فقط ملت ایران. 4) پاسدارى از ارزشها که مظهر آن ولایت‏ فقیه است. 5) عدالت اجتماعى یعنی در همه‏ ى برنامه‏ هاى حکومت - در قانونگذارى، در اجرا، در قضا - باید عدالت اجتماعى و پُر کردن شکافهاى طبقاتى، مورد نظر و هدف باشد.

 * آن بـزرگـوار, قوت ایمان را با عمل صالح و اراده پولادین را با هـمت بلند و شجاعت اخلاقی را با حزم و حکمت و صراحت لهجه و بیان را بـا صـدق و مـتـانـت و صفای معنوی و روحانی را با هوشمندی و کـیـاست و تقوا و ورع را با سرعت و قاطعیت و ابهت و صلابت رهبری را بـا رقت و عطوفت و خلاصه بسی خصال نفیس و کمیاب را که مجموعه آن در قرنها و قرنها به ندرت ممکن است در انسان بزرگی جمع شود, هـمـه وهـمـه را با هم داشت. الحق شخصیت آن عزیز یگانه, شخصیتی دسـت نـیـافتنی و جایگاه والای انسانی او جایگاهی دور از تصور و اساطیرگونه بود.

* کـار او حـقـا و انـصافا, قابل مقایسه با کار بقیه فقهای شیعه نـیـست. آنها همه نوشتند و گفتند تا آحاد تربیت بشوند ... آنها استنباط کردند تا یک فرد بتواند خود را مـسلمان نگه دارد, ولی امام استنباط کرد تا یک جامعه بتواند با نظام اسلامی زندگی کند ... امام عزیزمان, این فقه مستحکم را در گـسـتـره ای وسـیـع و با نگرشی جهانی و حکومتی مورد توجه قـرار داد و ابـعـادی از فقه را برای ما روشن کرد که قبل از آن روشن نبود.

 * ما نمى‏توانیم عظمت پیامبر (صلى‏ الله‏ علیه‏ و‏آله)، امیرالمؤمنین (علیه‏ السلام)، سیدالشهداء (علیه‏ السلام)، امام صادق (علیه‏ السلام) و بقیه‏ى اولیا را حتى درست تصور کنیم؛ ذهن ما کوچکتر از آن است که بتواند عظمت شخصیت آن بزرگمردان را در خود بگنجاند و تصور کند؛ اما وقتى انسان مى‏دید شخصیتى با عظمت امام عزیزمان و با آن همه ابعاد گوناگون: ایمان قوى، عقل کامل، داراى حکمت، هوشمندى، صبر و حلم و متانت، صدق و صفا، زهد و بى ‏اعتنایى به زخارف دنیا، تقوا و ورع و خداترسى و عبودیت مخلصانه براى خدا، دست نیافتنى است و مشاهده مى‏گردد که همین شخصیت عظیم، چگونه در برابر آن خورشیدهاى فروزان آسمان ولایت، اظهار کوچکى و تواضع و خاکسارى مى‏کند و خودش را در مقابل آنها، ذره‏اى به حساب مى‏ آورد؛ آن وقت انسان مى‏فهمید که پیامبران و اولیاى معصومین (علیه‏م السلام) چقدر بزرگ بودند. او اصلاً از جنس و خمیره‏ ى انبیا بود. توصیف و ترسیم چهره آن عزیز خدا و عزیزِ بندگان صالح او، واقعا خیلى مشکل است.

* آرمانهاى بزرگى که امام بیان مى‏کردند، عبارت بود از: مبارزه با استکبار جهانى، حفظ اعتدال قاطع در خط «نه شرقى و نه غربى»، اصرار فراوان بر استقلال حقیقى و همه جانبه ملت، (خودکفایى به معناى کامل)، پافشارى فراوان و تمام نشدنى بر حفظ اصول دینى و شرع و فقه اسلامى، ایجاد وحدت و همبستگى، توجه به ملتهاى مسلمان و مظلوم دنیا، عزت بخشیدن به اسلام و ملتهاى اسلامى و مرعوب نشدن در مقابل قدرتهاى جهانى، ایجاد قسط و عدل در جامعه اسلامى، حمایت بى ‏دریغ و همیشگى از مستضعفان و محرومان و قشرهاى پایین جامعه و لزوم پرداختن به آنها. همه ما شاهد بودیم که امام در این خطوط، مصرّانه و بدون تعلل، حرکتش را ادامه داد. ما باید راه و اعمال صالح و حرکت مداوم او را دنبال کنیم.

 * فرداى آن شبى که امام عزیز (ره) به جوار رحمت الهى پیوسته بودند، سحرگاه در حالت التهاب و حیرت، تفألى به قرآن زدم؛ این آیه شریفه سوره کهف آمد: «وَ أَمَّا مَنْ آمَنَ وَ عَمِلَ صالِحاً فَلَهُ جَزاءً الْحُسْنى‏ وَ سَنَقُولُ لَهُ مِنْ أَمْرِنا یُسْرا». دیدم واقعا مصداق کامل این آیه، همین بزرگوار است. ایمان و عمل صالح و جزاى حسنى، بهترین پاداش براى اوست.

* امام به همه فهماند که انسان کامل شدن، علی وار زیستن و تا نزدیکی مرزهای عصمت پیش رفتن افسانه نیست.

 * حقیقتاً برای انسانی بزرگ و شخصیتی بی نظیر مانند امام خمینی جا دارد که برگزیده ترین انسان ها و صافترین و پاکترین دلها از احساس تکریم نسبت به او سرشار شوند.

* برای او که راهرو راه پیامبران بود، همچون خود پیامبران، مرگ جسم به معنای مرگ شخصبت نیست.

 * او در بانک تکبیر مبارزان مسلمان، در اراده ی قهر آمیز ملتهای زیر ستم، در ایمان آگاهانه ی نسل جوان معاصر در دنیای اسلام، در امید روشن مستضعفان و مظلومان، در سوز و حال معنوی مناجاتیان، در حیات دوباره ی معنویت و ارزش های اخلاقی در جهان و در همه ی جلوه های زیبایی که حرکت انقلابی و تاریخ ساز او در دوران معاصر به وجود آورد و بلاخره در دل یکایک عاشقان و مریدانش زنده است.

* ولایت‏ فقیه نه یک امر نمادین و تشریفاتىِ محض و احیاناً نصیحت‏ کننده است - آن‏طورى که بعضى از اول انقلاب این را مى‏خواستند و ترویج مى‏کردند - نه نقش حاکمیت اجرایى در ارکان حکومت دارد؛ چون کشور مسؤولان اجرایى، قضایى و تقنینى دارد ... نقش ولایت‏ فقیه این است که در این مجموعه‏ ى پیچیده و در هم تنیده‏ ى تلاش هاى گوناگون نباید حرکت نظام، انحراف از هدفها و ارزشها باشد؛ ... پاسدارى و دیده‏ بانىِ حرکت کلى نظام به سمت هدفهاى آرمانى و عالى‏ اش، مهمترین و اساسى‏ ترین نقش ولایت‏ فقیه است. امام بزرگوار این نقش را از متن فقه سیاسى اسلام و از متن دین فهمید و استنباط کرد؛ همچنان‏ که در طول تاریخ شیعه و تاریخ فقه شیعى در تمام ادوار، فقهاى ما این را از دین فهمیدند و شناختند و به آن اذعان کردند. البته فقها براى تحقق آن فرصت پیدا نکردند، اما این را جزو مسلّمات فقه اسلام شناختند و دانستند.


هشت رذیله 172 / ستمگری 39 / حقوق 38 / رعایا 4 / شاگردان

| چهارشنبه, ۱۲ خرداد ۱۳۹۵، ۰۵:۳۰ ب.ظ

سلام علیکم - بسم الله


بحث در حقوق رعایا هست. رعایا کسانی هستند که رعایت حقوقشان بر والیان آنها لازم است! والیان کسانی هستند که مسؤولیت قسمتی از زندگی افرادی را بر عهده دارند. خود این والیان نیز حقوقی بر عهده رعایا دارند که از این حقوق در مباحث قبل صحبت شده است!

یکی از رعایا، شاگردان هستند. کسانی که ذهن و قلب خود را در اختیار معلم خود گذاشته اند تا معلم با انتقال اطلاعات به این ذهن و تقویت انگیزه قلبی، به شاگردان کمک کند تا به اهداف مطلوب و تعریف شده اشان برسند.

این که شاگرد ذهن و قلب خود را در اختیار معلم می گذارد، طبیعت او را در این امر یاری می دهد. طبیعت انسان این است که مقابل علم و در نتیجه مقابل عالم کرنش کند و حق پذیر باشد. شاید ما حق را از بسیاری از آدمهای اطرافمان نپذیریم ولی از معلم خود و از استاد خود می پذیریم.

این خصوصیت تنها از آن ما انسانها هم نیست بلکه فرشتگان نیز تا وقتی پی به مقام علمی حضرت آدم نبردند بر او سجده نکردند. این مقام علمی سبب شد که آنها تصورشان درباره حضرت آدم 180 درجه تغییر کند. قبل از این معرفت، فرشتگان آدم را موجودی خون ریز و مفسد می دانستند و بعد از این معرفت در مقابلش به سجده افتادند. (آیات 30 ببعد سوره بقره)

حتی حیوانات نیز در مقابل مربی و معلم خود اجساس کرنش می کنند هرچند هم خیلی درنده باشند مثل معلم حیواناتی مثل شیر و ببر که در سیرکها به نمایش گذاشته می شود.

شاگردان، دست آموز معلمین خویش هستند. به هر میزان که احساس کرنش طبیعی و غیر اختیاری شاگر در مقابل معلمش بیشتر باشند، وظیفه سنگین تری بر عهده معلم می آید!

احساس سنگینی همین وظیفه کفایت می کند برای این که معلم بداند باید در مسیر تعلیم و تربیت شاگرد خود چه بکند. هر چند در کتب مربوط به این موضوع درباره آدابی که معلم در برخورد با شاگرد باید رعایت کند مطالبی آورده شده است ولی ما به این آداب نمی پردازیم زیرا اولا این آداب جامع نیست و بعد هم این آداب شاید با همه مناسباتی که در این زمان بین معلم و دانش آموز و دانشجوست نسازد. لذا ما فقط توصیه امان به معلمین این است که نسبت به دانش آموز خود احساس مسؤولیت کنند و اگر هم دانش اموزی بخاطر مشکلات روحی کرنش طبیعی که باید مقابل معلم خود داشته باشد را از یاد برده است تلاش کنند تا او را به طبیعتش برگردانند.

بر این اساس اگر دانش آموزی بخاطر ذهن مغشوش نمی تواند مطالب استاد خود فرا بگیرد وظیفه استاد است که ذهن او را آرام کند و نظم دهد. معلم در برخورد با این مشکل نمی تواند بگوید من مسؤولیتم فقط تعلیم است و کاری به تربیت ندارم. خب شما کاری به تربیت نداشته باش وظیفه ات تعلیم که هست. آیا در تعلیم به این دانش آموز موفق بوده ای؟ خب نبوده ای چون او ذهنش درگیر بوده است. چون روانش بهم ریخته است! چون وضعیت طبیعی ندارد. برای توفیق در همان وظیفه تعلیم هم که بر عهده داری باید کاری برای آرام نمودن دانش آموز بکنی. حالا می توان نام این کار را تربیت نگذاشت. ما که مشکل نام گذاری نداریم! هرچند نمی شود برای این کار نامی جز تربیت گذاشت. به همین خاطر می گوئیم تریبت و تعلیم دو طرف یک حقیقت هستند نه دو حقیقتِ کنار هم و یا دو حقیقت پیوسته به هم.

وقتی تعلیم صورت می گیرد که تربیتی صورت گرفته باشد و زمانی تربیت صورت می گیرد که ذهن توسط تعلیم نظم و اتساع پیدا کرده باشد. تربیت، ذهن را آماده پذیرش علم می کند. و علم ذهن را گسترش می دهد. گسترش ذهن مصداقی از تربیت ذهن است. آماده سازی ذهن برای پذیرش و فهم علم هم تربیت است. و این هر دو همان تعلیم است!