مشق تدبر

تمرینی برای تدبر روی اندیشه های ناب

مشق تدبر

تمرینی برای تدبر روی اندیشه های ناب

مشق تدبر
طبقه بندی موضوعی

گزیده خطبه‌های نماز عید فطر

| دوشنبه, ۵ تیر ۱۳۹۶، ۱۱:۴۸ ب.ظ
96/04/05 گزیده خطبه‌های نماز عید فطر
 
آتش به اختیار تنها در حوزه فرهنگی و لزوم مراقبت از عدم سوء استفاده دشمن از آن
«آتش‌به‌اختیار» به معنی کار فرهنگی خودجوش و تمیز است؛ آنچه ما گفتیم معنایش این است که در تمام کشور، جوانها و صاحبان اندیشه و فکر، صاحبان همّت، خودشان با ابتکار خودشان، کار را -کارهای فرهنگی را- پیش ببرند، منافذ فرهنگی را بشناسند و در مقابل آنها، کار انجام بدهند؛ آتش‌به‌اختیار، به معنای بی‌قانونی و فحّاشی و طلبکار کردن مدّعیانِ‌ پوچ‌اندیش و مدیون کردن جریان انقلابی کشور نیست. نیروهای انقلابی بیش از همه باید مراقب نظم کشور، مراقب آرامش کشور، مراقب عدم سوءاستفاده‌ی دشمنان از وضعیّت کشور، و مراقب حفظ قوانین [باشند]؛ این مراقبتها در درجه‌ی اوّل متوجّه به نیروهای انقلاب است که دلسوزند، علاقه‌مندند و مایلند که کشور به سمت هدفهای خود حرکت بکند.
 
لزوم اعلان حمایت صریح کشورهای اسلامی از مظلومین یمن و و بحرین و کشمیر
دنیای اسلام باید به‌طور صریح از مردم یمن حمایت کند و از ظالمان و ستمگرانی که به این مردم -در روز ماه رمضان، در ماه مبارک- آن‌گونه تهاجمهایی انجام میدهند، اظهار برائت و بیزاری بکند، از مردم حمایت بکند؛ از مردم بحرین و مردم کشمیر همین‌جور. ملّت ما میتواند پشتوانه‌ی این حرکت عظیم دنیای اسلام قرار بگیرد؛ همچنان‌‌که ما صریحاً مواضع خودمان را نسبت به دوستان، دشمنان، معارضین، و مخالفین بیان میکنیم، دنیای اسلام [هم] -بخصوص روشنفکران، بخصوص علمای دنیای اسلام- بایستی همین شیوه را دنبال بکنند، صریح موضع بگیرند و خدای متعال را از خودشان راضی کنند، ولو دیگران و طواغیت ناراضی بشوند.

96/03/31 گزیده بیانات در دیدار جمعی از استادان، نخبگان و پژوهشگران دانشگاه‌ها
 
ارتباط با خدا موجب امید و بعد حل مشکلات
خیلی مشکلات در بخشهای گوناگون وجود دارد که باید برطرف بشود با همّت من و شما، با تلاش من و شما؛ ارتباط ما با خدا به ما قدرت میدهد، به ما امید میدهد، به ما دل‌خوشی میدهد. علاوه بر اینکه همه‌ی این بحثهای دنیایی، مقدّمه است؛ مقدّمه است برای تعالی روحی، برای عروج.
 
ولایت علمی استاد و تأثیری تربیتی او
شماها که تربیت‌کننده‌ی جوانها هستید، میتوانید در مجموعه‌ی زیر ولایت علمی و فکری خودتان هم اثر بگذارید؛ شما که اهل توجّه و اهل تضرّع و اهل ارتباط قلبی با خدا باشید، جوانها هم در زیر چتر تعلیم شما و ولایت علمی شما، به‌طور طبیعی به همین سمت حرکت میکنند.
 
مبارزه با اسرائیل، مبارزه با نظام سلطه
روز قدس بسیار مهم است. صرفاً این نیست که ما از یک ملّت مظلومی که از میهن خود و از خانه‌ِی خود رانده شده داریم دفاع میکنیم؛ ما در واقع داریم با این کارمان با یک نظام سیاسی ظالمانه و استکباری مبارزه میکنیم. امروز دفاع از فلسطین، دفاع از حقیقت است؛ حقیقتی بسیار گسترده‌تر از مسئله‌ی فلسطین. امروز مبارزه‌ی با رژیم صهیونیستی مبارزه با استکبار است، مبارزه با نظام سلطه است. همچنان‌که می‌بینید شما که علیه رژیم صهیونیستی حرف میزنید، آن مسئول و سیاستمدار آمریکایی، احساس دشمنی و خصومت با شما میکند؛ احساس میکند که به او ضربه زده‌اید؛ واقع قضیّه هم همین است.
 
تربیت دانشجو در دوران پهلو تهی از اصالتهای ملی و دینی
در یک دوره‌ی بسیار تلخی -در اوایل دوره‌ی پهلوی- این را در کشور دیدیم که چه‌جور اساتیدی، چه‌جور شاگردانی تربیت کردند، چه نسلی به وجود آمد که اگر انقلاب نمیشد، خدا میداند که آن نسلِ بکلّی تهیدست از همه‌ی اصالتها -اصالتهای دینی و وطنی و ملّی و همه‌چیز- و آنهایی که داشتند رو می‌آمدند، چه بر سر این کشور می‌آوردند. انقلاب واقعاً نجات داد کشور را، از این بُعد که آن تربیت‌شده‌ها، آن نسلی که در آن مجموعه و در آن دانشگاه و در آن محیط تربیت شده بودند، خدا میداند که چه میکردند با این کشور اگر میخواستند سرِ کار بیایند.
 
نقش نظام سلطه در سه جنبه مهم دانشگاه: علم، نوآوری و تأثیر گذاری
دانشگاه، به شکل غربی دانشگاه یعنی همین که امروز ما داریم -البتّه ما از گذشته‌ی خودمان خیلی خبر نداریم؛ نمیدانیم آن دانشگاه‌ها یا مدارسی که امثال خواجه‌نصیرها و ابن‌سیناها و خوارزمی‌ها و خیّام‌ها و میردامادها و شیخ‌بهائی‌ها را تربیت کرد، چه‌جوری بوده؛ متأسّفانه اطّلاع درستی از آن نظامهای آموزشی و به یک معنا [نظامهای] دانشگاهی قرنهای گذشته‌ی خودمان نداریم؛ جزو کم‌کاری‌های ما، یکی‌ این است- که به‌وسیله‌ِی غرب ابداع شد و به همه‌ی کشورهای دنیا از جمله به کشور ما هم صادر شد.
سه جنبه‌ی مهم در این دانشگاهِ به این شکل، وجود دارد: یک جنبه، این است که مرکز علم است؛ یک جنبه، این است که مرکز نوآوری و نگاه نو به مسائل است، چون مجموعه‌ی جوانند، نگاه نوآور به مسائل، نوطلبی، نوآوری [وجود دارد]، دانشگاه مرکز این است؛ یک جنبه‌ی دیگر جنبه‌ی اثرگذاری در محیط کشور و محیط جامعه است. ... از روزی که دانشگاه در کشور ما به وجود آمده است، عوامل سلطه‌گر -که بر سیاستهای کشور مسلّط بودند، کاملاً تسلّط داشتند بر همه‌ِی ابعاد کشور و زوایای کشور؛ هم اطّلاع داشتند، هم نفوذ داشتند، هم هر کار میخواستند میکردند-
... امّا در آن جنبه‌ی اوّل، ... سعی کردند [آن را] تضعیف کنند، معنایش این است که متاع علمی‌ای که به دانشگاه‌های ما داده شد، متاع دست­‌دوّم بود، علم کهنه و از کار افتاده بود ... این هم البتّه دلایلی داشت؛ این امر که همین علوم کهنه را یا همین فنّاوری­های قدیمی را چرا وارد این کشور و کشورهای شبیه ما کردند، دلایلی داشت. آن‌وقتی که رقیب برای استعمار غربی پیدا شد، اثر «پیدا شدن رقیب» در کشورهایی که با آن رقیبها ارتباط داشتند ظاهر شد. فرض بفرمایید حکومت کمونیستی که رقیب نظام سلطه‌ی مستقرّ تا آن زمان بود -یعنی رقیب انگلیس و آمریکا و بقیّه- وقتی سرِ کار آمد، برای اینکه حوزه‌ی نفوذ خودش را توسعه بدهد، کشوری مثل هند را و دانشگاه هند را مجهّز کرد به برخی از علومی که غربی‌ها هرگز تا آخر حاضر نبودند بدهند؛ یا واضح‌تر، کشوری مثل چین را مجهّز کرد به دانشهایی و به فنّاوری‌هایی که امکان نداشت از طریق غربی‌ها به آنها دست پیدا کنند؛ برای اینکه رقابت سیاسی بود، توسعه‌ی نفوذ بود. چینی‌ها مسئله‌ی هسته‌ای را از روس­ها فراگرفتند؛ هندی‌ها مسئله‌ی هسته‌ای را از روس­ها -از شوروی سابق- فراگرفتند. اینها چیزهایی نبود که امکان داشته باشد نظام دانشگاهی و علمی غرب، اینها را به کشورهایی مثل چین یا مثل هند و به­‌طریقِ­‌اولیٰ مثل ما منتقل کند. بنابراین از لحاظ علمی، هرگز این‌جور نبود که اجازه بدهند یا کمک کنند یا تسهیل کنند که دانشگاه کشورهایی مثل کشور ما که زیر نفوذ بود و زیر سلطه بود به یک معنا، پیشرفت علمی بکند، بلکه حتّی ضربه هم زدند؛ یعنی اگر استعداد برجسته‌ای را در این دانشگاه‌ها پیدا کردند، جذب کردند، بردند در خدمت خودشان قرار دادند. و این وضعیّت وجود داشت؛ سالهای متمادی در دوران پهلوی این وضعیّت وجود داشت.
آن جنبه‌ی دوّم را که گفتیم جنبه‌ی نوآوری است، کاملاً قبضه کردند؛ یعنی دانشگاه شد محلّ انتقال ارزشهای غربی به جامعه؛ یعنی در زمینه‌های گوناگون، مظهر ارزشهای غربی‌ و معتقد به ارزشهای غربی شد؛ یعنی روی این کار کردند، این بخش را به‌معنای واقعی کلمه در دانشگاه‌ها قبضه کردند.
در مورد جنبه‌ی سوّم، سعی کردند اثرگذاری دانشگاه بر محیط خارج را مدیریّت کنند؛ حالا انواع و اقسام شکلهای مدیریّت؛ چه از طریق دستگاه‌های فرهنگی وابسته‌ی به خودشان، چه حتّی از طریق دستگاه‌های امنیّتی، سعی کردند مدیریّت کنند ... یک جاهایی با زبان، یک جاهایی با پول و با رشوه، با دادن سِمتهای مختلف، یک جاهایی هم با زور. ساواک ایران به وسیله‌ی نیروهای آمریکایی و اسرائیلی تجهیز شد برای اینکه دانشجوی معترض را از اعتراض خودش منصرف بکنند؛ و کردند، این کار را انجام هم میدادند. خب، پس دانشگاه وضعش این بود؛ یعنی این‌جوری دانشگاه در کشور ما پیش رفت.
 
ترویج افکار مارکسیستی و ترویج فساد دو حربه برای مدیریت تأثیر گذاری مثبت دانشگاه در دوران پهلوی
افکار مارکسیستی در دانشگاه ترویج میشد، این‌جور نبود که به‌طورعادی [رایج شود]؛ نه، کمک میکردند؛ کمک میکردند برای مقابله‌ی با افکار اسلامی در دانشگاه. همان وقتی که یک جزوه‌ی چند صفحه‌ای اسلامی اگر دست کسی دیده میشد، مورد تعقیب و اشکال بود، همان‌وقت نوشته‌های مارکسیستی، راحت در دانشگاه تولید میشد و فروش میرفت؛ دست دانشجوها بود و هیچ اهمّیّتی هم نداشت؛ استاد چپ هم می‌آمد حرفهایش را میزد. یعنی تفکّر اسلامی با یک رقیب عمده‌ای که همان تفکّر چپ مارکسیستی بود، در دانشگاه مواجه بود که فشار می‌آوردند. هم از این طرف تفکّر چپ بود، از آن طرف هم تبلیغات فاسدکننده‌ی اخلاق، یعنی گرایشهای فسادآور جوانی، که آن هم باز عمداً در دانشگاه‌ها ترویج میشد که جوان را از راه مبارزه و راه ایستادگی و راه مقاومت و راه اسلام و آنچه امام به آن دعوت میکرد، دور میکرد؛ امّا درعین‌حال با وجود این دو عامل اساسی مزاحم معارض، دانشگاه به نهضت اسلامی لبّیک گفت و به او پیوست و برای او تلاش کرد و کار کرد، هم در دوران مبارزات، هم بعد از مبارزات. بعد از مبارزات اگر جوانهای دانشجوی ما نبودند، جهاد سازندگی شکل نمیگرفت، سپاه هم شکل نمیگرفت. عمده‌ی بچّه‌های اصلی سپاه، بچّه‌های دانشجو بودند؛ عمده‌ی بچّه‌های اصلی جهاد سازندگی، بچّه‌های دانشگاه بودند؛ آمدند، وارد میدان شدند. این نشان‌دهنده‌ی زمینه‌های مساعدی است که دانشگاه ما دارد.
 
مسائل پیچیده آینده جهان و نیاز به تربیت دانشجویان با سواد و دارای خصوصیات انسانی خاص برای تقابل با وابستگی
امّا در مورد شاگردپروری، اهمّیّت این کار خیلی بالا است. شما میخواهید نیروی انسانی را آماده کنید برای یک دوران آینده‌ی بسیار پرمسئله؛ دورانهای آینده‌ی ما یعنی دهه‌های آینده‌ی ما، دهه‌های بسیار پُرمسئله‌ای است؛ مسائل گوناگونی [دارد]؛ می‌بینید تحوّلات دنیا را؛ تحوّلات بسیار سریع و بسیار قاطع [است]. یا این است که این تحوّلات آینده، موجب خواهد شد که این حباب وابستگی، این حصار وابستگی‌ای که به‌صورت تاریخی روی ملّت ایران گذاشته شده است، شکسته خواهد شد و ما از این حباب و از این حصار بیرون می‌آییم و جای خودمان را پیدا میکنیم، شأن خودمان را پیدا میکنیم، حرف خودمان را در دنیا عَلَم میکنیم، مطرح میکنیم -ما حرف داریم، نظام اسلامی حرفهای زیادی دارد؛ حرفهای تازه‌ی زیادی دارد- و در دهه‌های آینده، نیروی انسانی ما، نیرویی که امروز شما دارید تربیت میکنید، با همّت خود، با عزم خود، با سواد خود و دانشی که آموخته، با روحیّاتی که به او داده شده، خواهد توانست این حصار وابستگی و تعطیل و مانند اینها را بشکند و واقعاً یک حرکت به معنای واقعی بکند و ایران و ایرانی در جایگاه واقعی خودش قرار بگیرد؛ یا این خواهد شد، یا خدای نکرده، وارد یک دوران تحقیرشدگی طولانی دیگری خواهد شد، اگر چنانچه این خصوصیّات را نیروی انسانی ما نداشته باشد؛ اگر نیروی انسانی ما وابسته اندیشید، وابسته حرکت کرد، از وابستگی خوشش آمد، قدر استقلال را ندانست، قدر اسلام و ارزشهای اسلامی را ندانست، به خودش بی اعتماد بود -اگر این‌جور بود- آن‌وقت ما وارد یک دالان تاریک طولانی دیگری خواهیم شد، مثل همین دورانی که در زیرسلطه‌ی غرب از اندکی قبل از مشروطه تا قبل از انقلاب قرار داشتیم که با زحمت زیاد و با تلاش زیاد، توانستیم خودمان را به یک نحوی نجات بدهیم؛ باز وارد همان فرآیند تلخ دشوار گذشته خواهیم بود.
 
قدرنشناسی جوان از نعمت استقلال بخاطر عدم تجربه وابستگی قبل از انقلاب
غالباً جوانهای امروز ما، قدر استقلال را هم نمیدانند؛ خب جوان دانشجو از اوّل عمرش، در یک کشوری زندگی کرده که هیچ وابستگی سیاسی­ای به قدرتهای خارجی نداشته؛ از اوّل، همیشه دیده که در مقابل قدرتهای خارجی­ای که دیگران جرئت نمیکنند بگویند «بالای چشمتان ابرو است»، جمهوری اسلامی ایستاده؛ این استقلال سیاسی است؛ این را از اوّل دیده‌اند، [لذا] قدرش را نمیدانند؛ آن دوره‌ای را که هر چه آمریکا میگفت و قبل از او هر چه انگلیس میگفت باید در کشور تحقّق پیدا میکرد، اینها درک نکرده‌اند، لذا قدر استقلال را نمیدانند؛ این باید تفهیم بشود به اینها. این یک‌جور نقش اساتید بر روی دانشجوها است.
 
ضرورت میدانداری دانشگاه در حل مشکل علمی عدم اجرای اقتصاد مقاومتی، هدایت نقدینگی به طرف اشتغال، عدم اجرای درست اصل 44 و مشکل نبود عدالت اجتماعی و بالاتر رفتن ضریب جینی
ما این‌همه راجع به مسائل اقتصادی حرف میزنیم، همه هم تصدیق میکنند؛ اقتصاد مقاومتی را مطرح کردیم، همه هم از صدر تا ذیل تأیید میکنند، تصدیق میکنند، برایش جلسه و کمیته و کمیسیون و مانند اینها هم تشکیل میدهند، [امّا] آن­چنان­که بایدوشاید کار پیش نمیرود. خب اشکال کجا است؟ یک گره‌ علمی وجود دارد؛ این گره‌ علمی را چه کسی باید باز کند؟ شما که در دانشگاه هستید باید باز کنید.
یا مسئله‌ی اشتغال. ما امسال اشتغال را مطرح کردیم، بحث کردیم؛ تولید ملّی و اشتغال. «اشتغال» یا «تولید ملّی» یک فکر است، همه هم میخواهند این کار را انجام بدهند، تلاشهایی هم میکنند. من اوّل سال در سخنرانی گفتم؛ یعنی کاری را که دولت کرده بود به افکار عمومی گزارش دادم؛ هفده هزار میلیارد تومان برای کارگاه‌های کوچک یا متوسّط یا چه صرف کردند تا کمک کنند که بلکه راه بیفتند، لکن اثر مطلوب را نبخشید. اشکال کار کجا است؟ شبیه این کار در دولت قبل هم انجام گرفته بود، شبیه این کار در دولت هشتم هم انجام گرفته بود؛ نمیشود. چرا نمیشود؟ خب یک اشکال علمی دارد؛ لابد یک اشکالی در کار هست، گرهی هست؛ این گره، گره علمی است؛ این کجا باید باز بشود؟ در دانشگاه. اگر این نقدینگی عظیمی که گزارش میشود در دست مردم وجود دارد، در خدمت اشتغال قرار بگیرد، شما ببینید چه اتّفاقی در مملکت می‌افتد. چرا قرار نمیگیرد؟ حالا مشکل بانک‌ها را اینجا مطرح کردند؛ بله، خب حالا این اشکالات نظام بانکی، بایستی در مراکز تصمیم‌گیری مورد توجّه قرار بگیرد.
یا مسئله‌ی اصل ۴۴ را -که تقویت بخش خصوصی و وارد‌کردن بخش خصوصی و سرمایه‌های بخش خصوصی در اقتصاد کشور است- ما چندسال پیش مطرح کردیم، همه به‌به و چَه‌چَه کردند، کارهایی هم انجام گرفت؛ امّا خب تحقّقش را نمیبینم؛ من احساس نمیکنم پیشرفت کار را. نه‌اینکه نمیخواهند، میخواهند، تلاش هم میکنند، منتها پیش نمیرود؛ اِشکالِ علمی وجود دارد، من این را میخواهم بگویم. نقشی که دانشگاه میتواند ایفا کند این است که گره‌های علمی را در این زمینه‌ها جستجو کند، بشناسد و باز کند و در اختیار دستگاه‌های کشور بگذارد.
یا بحث آسیب‌های اجتماعی است، بحث عدالت اجتماعی است که این‌همه حرف عدالت اجتماعی را همه میزنیم، این‌همه راجع به عدالت اجتماعی میگوییم، جزو واضحات و مسلّمات است. خب کو؟ حالا تحقّق پیدا کرد عدالت اجتماعی؟ ضریب جینی روزبه‌روز بالاتر رفته است، بدتر شده است. چرا؟ علّت چیست؟ این فکرِ درست، این خواستِ درست، این هدفِ درست، چرا در کشور تحقّق پیدا نمیکند؟
 
دشمن و انتقال ویروس در اندیشه مدیریتی
یکی از اشکالات مدیریّتهای کلان ما این است که نرم‌افزار مدیریّتی ما ویروسی بشود؛ یعنی دشمن بتواند در اندیشه‌ی مدیریّتی ما ویروسی را وارد کند که تمام ابتکارات ما و کارهای ما و تصمیم‌های ما را خراب کند و به جهت خلافی هدایت کند و پیش ببرَد. میتوانیم مانع بشویم؛ باید مانع شد، جزو کارهای اساسی [است]. یا استفاده‌ از ظرفیّتهای مغفول‌مانده‌ی کشور.
 
سند 2030 در راستای هدف نظام سلطه در ایجاد منظومه ای فکری و عملی برای همه کشورها
دستهایی پشت سازمان‌ملل وجود دارد؛ یونسکو اینجا یک وسیله است، یک ویترین است؛ دستهایی نشسته‌اند، دارند برای همه‌چیز کشورهای دنیا و همه‌ی ملّتها یک منظومه تولید میکنند؛ منظومه‌ای که شامل فکر است، شامل فرهنگ است، شامل عمل است و این را دارند ارائه میدهند و ملّتها باید همه بر طبق این، عمل کنند. یک بخش آن هم بخش آموزش‌‌وپرورش است که همین سند ۲۰۳۰ است. خب این غلط است؛ این غلط است؛ اصلاً این معیوب است؛ این حرکت، حرکت معیوبی است. چرا؟ چه کسانی هستند اینهایی که دارند سند توسعه‌ی پایدار را فراهم میکنند؟ چه حقّی دارند که درباره‌ی کشورها، درباره‌ی ملّتها، درباره‌ی سنّتهایشان، درباره‌ی عقایدشان، اظهار نظر کنند که باید این‌جوری کنید، باید آن‌جوری کنید؛ همه‌ی اینها هم «باید» است. اینکه میگویند الزام نیست، این سطحی‌نگری است؛ نخیر، در واقع، همه‌ی اینها الزام است، و هرکدام از اینها که تحقّق پیدا نکند، بعد به‌عنوان یک نقطه‌ی منفی به‌حساب خواهد آمد که «در فلان جدول، تهِ جدول قرار میگیرید؛ فلان امتیاز از شما سلب میشود»! همه‌ی اینها این‌جوری است؛ در واقع همه‌ی اینها «باید» است، ولو در ظاهرش «باید» نباشد. چه لزومی دارد؟ خب ما از چند سال قبل از این آمدیم گفتیم «الگوی ایرانی‌ـ‌اسلامی پیشرفت»؛ بنده کلمه‌ی توسعه را هم عمداً به کار نبردم. آقایانی که مسئول این کار هستند و از آن وقت ما با اینها ارتباط داریم، میدانند؛ بنده عمداً گفتم کلمه‌ی توسعه را من به کار نمیبرم، چون کلمه‌ی توسعه یک کلمه‌ی غربی است؛ یک مفهوم غربی دارد؛ من کلمه‌ی پیشرفت را به کار میبرم؛ الگوی پیشرفت ایرانی‌ـ‌اسلامی. خب این الگو را بگردیم پیدا کنیم! چرا باید برای پیشرفت ما، دستهای غربی الگو بدهند به‌صورت همین سند توسعه‌ی پایدار یا ۲۰۳۰ و امثال اینها؟

96/03/28 گزیده بیانات در دیدار خانواده‌های شهدای مرزبان و مدافع حرم
 
شهادت معامله عمری که از بین می رود مثل یخ، با سعادت ابدی
شهادت یک مفهوم عجیبی است، یک مقوله‌ی عجیبی است، یک مقوله‌ی عمیقی است. شهادت یعنی معامله‌ی با خدا، یک معامله‌ی دوجانبه‌ی بی‌دغدغه‌ی با خدای متعال؛ جنس هم معلوم، بهای جنس هم معلوم. جنس عبارت است از جان. جان یعنی سرمایه‌ی اصلی هر انسانی در این دنیای مادّی؛ این جنس است؛ این را شما تقدیم میکنید؛ در مقابل، چه میگیرید؟ در مقابل، سعادت ابدی و حیات جاودان در برترین نعمتهای الهی را میگیرید. خب، این جنسی که شما در شهادت میدهید، یک جنس ماندگار نیست. این جنس مثل همان یخی است که فروشنده‌ی یخ، روز تابستان آمده بود یخ را عرضه میکرد، میگفت مردم! این جنس را از من بخرید که اگر نخرید، اصل مایه از دست خواهد رفت؛ این‌جوری است دیگر. حالاها که داخل خانه‌ها یخ هست، قدیمها که یخ را از بازار میخریدیم، فروشنده‌ی یخ این یخ را لای کیسه‌گونی و مانند اینها نگه میداشت که بماند تا بیایند بخرند. اگر نمیخریدند چه میشد؟ اگر مشتری پیدا نمیشد و یخ را نمیخرید چه میشد؟ یخ آب میشد، از بین میرفت. این مشتری‌ای که می‌آید این جنس نابودشدنی را از شما میخرد، خیلی مشتری باارزشی است. این جانی که من و شما داریم، همان یخ است، این دارد ذرّه‌ذرّه [از بین] میرود دیگر؛ مگر این‌جور نیست؟ ذرّه‌ذرّه دارد تمام میشود. هر یک روزی که میگذرد، ما به آن سرآمد داریم نزدیک‌تر میشویم؛ یعنی به قبر داریم نزدیک‌تر میشویم؛ این دارد روزبه‌روز [از بین] میرود. حالا چقدر طول بکشد؟ بعضی‌ها این سرآمدشان چهل‌سالگی است، بعضی پنجاه‌سالگی است، بعضی هشتادسالگی است؛ بالاخره تمام میشود؛ دیر و زود دارد، سوخت و سوز ندارد؛ دارد تمام میشود. حالا [برای] این جنسی که چه شما بفروشی و چه نفروشی بالاخره تمام خواهد شد، یک مشتری پیدا شده و میگوید من این را از تو میخرم، آن‌هم به بالاترین قیمت میخرم. آن بالاترین قیمت چیست؟ بهشت. همین آیه‌ای که این قاریِ خوش‌خوانِ عزیز ما امروز تلاوت کردند: اِنَّ اللهَ اشتَرى‌ ‌مِنَ المُؤمِنینَ اَنفُسَهُم وَ اَموالَهُم بِاَنَّ لَهُمُ الجَنَّة؛ این جنس را از شما میخرند که به شما بهشت بدهند. یُقاتِلُونَ فی‌ سَبیلِ اللهِ فَیَقتُلونَ وَ یُقتَلون؛(توبه: 111) یعنی وقتی شما در راه خدا مجاهدت میکنید، چنین نیست که برَوی جانت را دو‌دستی بدهی دست دشمن و بگویی بکُش؛ نه آقا! شما هم ضربه میزنی به او. این
 
حق شفاعت شهدا و توسل به شهدا برای حل مشکلات
او که عروج پیدا کرد و رفت به درجات عالی، او قدرت دارد شفاعت کند؛ او میتواند در برزخ و در قیامت نقش ایفا کند. همین الان هم کسانی که در دنیا هستند، بعضی‌ها که با شهدا اُنس بیشتری دارند، در مشکلات زندگی متوسّل به شهدا میشوند و شهدا جواب میدهند. در این شرحِ­‌حال­هایی که ما میخوانیم از خانواده‌ی شهدا، ازاین­‌قبیل زیاد هست که همسر شهید، پدر شهید، مادر شهید دچار یک مشکلی میشوند، به شهید متوسّل میشوند؛ میگویند «تو که دستت باز است، تو که میتوانی، کمکمان کن»، و او کمک میکند. در برزخ هم همین‌جور است. شماها میروید دیگر؛ شماها هم که ماندنی نیستید؛ من و شما همه رفتنی هستیم؛ ما هم همین عالم برزخ را، همین دالان را، همین وادی را در پیش داریم، به آنجا خواهیم رسید. وقتی‌که رفتید، آنجا گرفتاری‌ها زیاد است؛ اگر انسان آنجا بتواند شفیعی داشته باشد که این شفیع به درد آدم بخورد، خیلی قیمت دارد. این شهید، شفیع شماها است.
 
خانواده شهدا و صلوات خداوند بر صابرین
درباره‌ی خانواده‌ی شهدا من حرفْ زیاد دارم؛ زیاد هم حرف زده‌ام؛ حرفهای زیادی دارم درباره‌ی خانواده‌ی شهدا. مسئله‌ی خانواده‌ی شهدا فقط این نیست که یک شهید از آنها در راه حق به شهادت رسیده؛ صبر آنها خودش یک کوه باارزش است. همین­‌که پدر شهید، مادر شهید، همسر شهید، فرزند شهید، صبر میکنند بر این مصیبت، خود این یک ارزش بسیار والایی است؛ بسیار والا. اُولئِکَ‌ عَلَیهِم‌ صَلَواتٌ‌ مِن رَبِّهِم وَ رَحمَة؛(بقره: 157) شما باور میکنید که خدا بر شما صلوات بفرستد؟ خدا صلوات بفرستد بر شما! شما که خانواده‌ی شهید هستید، وقتی صبر میکنید بر این مصیبت و شکر میکنید خدا را و تحمّل میکنید و این را پای خدا حساب میکنید، این صبر شما موجب میشود که خدای عزّوجل -که مالک مُلک و ملکوت است، مالک عالم وجود است- بر شما صلوات بفرستد. اینها ارزش است؛ ما این مفاهیم را باید درست بفهمیم. این مفاهیم، نیروهای عجیبی در وجود ما ایجاد میکند، ما را آماده میکند برای خیلی کارهای بزرگ.
 
تلاش قلم بدستان مزدور برای گرفتن مفاهیم صبر و شهادت که انقلاب را حفظ نموده است
بعضی از همین قلم­‌به­‌دست­‌های مزدور -که دلشان میخواهد دل بیگانه‌ها را به دست بیاورند به جای اینکه دل اولیای خدا را به دست بیاورند- یک چیزهایی مینویسند، یک حرفهایی مینویسند در بعضی از این مطبوعات، روزنامه‌ها یا فضای مجازی؛ اینها نمیفهمند چه‌کار میکنند. مفهوم شهادت، مفهوم مجاهدت فی‌سبیل‌الله، مفهوم صبر بر اینها، مفاهیم عظیمی است؛ اینها در زندگی روزمرّه‌ی جامعه‌ی اسلامی اثر دارد. برادر، خواهر! همینها انقلاب را حفظ کرده.
 
چاقو کشان تازه کار آمریکا و ناکامی دشمنان و استحکام روزافزون جمهوری اسلامی
اینهایی که تازه آمده‌اند سرِ کار در آمریکا، مثل این کسانی که تازه وارد عالَم چاقو‌کشی شده‌اند -این چاقوکش‌های تازه‌کار و بی‌تجربه که به هرجا میرسند یک نیش چاقویی میزنند- نمیفهمند چه‌‌کار دارند میکنند؛ تا وقتی توی دهانشان بخورد؛ وقتی توی دهانشان خورد، آن‌وقت میفهمند حساب چیست، کتاب چیست. جمهوری اسلامی را اینها نشناخته‌اند، ملّت ایران را اینها نشناخته‌اند، مسئولین جمهوری اسلامی را نشناخته‌اند. ملّت ایران آن ملّتی است که از روز اوّل تا امروز، با همین‌جور توطئه‌ها و با همین‌جور حرفها مواجه بوده؛ آنها خواسته‌اند به ملّت ایران سیلی بزنند، [ولی] ملّت ایران به آنها سیلی زده؛ آنها خواسته‌اند نظام جمهوری اسلامی را ساقط کنند، [امّا] یکی یکی در حسرت این آرزو به گور رفتند. شما ببینید از اوّل انقلاب، [تعداد] این کسانی که در آرزوی نابودی جمهوری اسلامی بودند و حالا از این دنیا با حسرت و با ناکامی رفتند در اعماق جهنّم، چقدر است. جمهوری اسلامی با اقتدار کامل [ایستاده]؛ بعد از این هم همین‌جور خواهد بود. این را همه بدانند -هم دشمن بداند، هم دوستان با اخلاص بدانند، هم آن دوستانی که گاهی دلشان میلرزد بدانند- که جمهوری اسلامی مستحکم ایستاده است و بدانید آنها نمیتوانند به ما سیلی بزنند، ما به آنها سیلی خواهیم زد.
 
استحکام جمهوری اسلامی بخاطر تربیت جوانان مؤمن در فضای فاسد کنونی جهان
این (استحکام جمهوری اسلامی) به‌خاطر تجهیزات مادّی نیست. تجهیزات مادّی نقش اساسی و تعیین‌کننده ندارند، چیزهای دیگری وجود دارد؛ آن، تجهیزات معنوی است؛ آن عزم و اراده‌ی ثابت است، آن راه‌های استحکام درونی دلهای یکایک آحاد مردم است، آن قدرت تربیت جوانهایی است که در این طوفان عجیب فساد -که در دنیا به‌وسیله‌ی صهیونیست‌ها و امثال آنها دارد ترویج پیدا میکند- قرص و محکم در صراط مستقیم در ایران ایستاده‌اند. جمهوری اسلامی، قدرت اسلامی، نظام اسلامی، میتواند این‌جور جوانهایی را تربیت کند و امروز تربیت کرده و هستند. این، قدرت جمهوری اسلامی است؛ با این قدرت، هیچ قدرت مادّی‌ای تواناییِ مقابله ندارد. و روح [این قدرت] هم، روحِ همین شهادت است.
 
جایگاه شهدای مدافع حرم در جلوگیری از نبرد با داعش در بیرون مرزها
شهدای دفاع از حرم اگر نبودند، ما باید حالا با عناصر فتنه‌گرِ خبیثِ دشمنِ اهل‌بیت و دشمن مردم شیعه، در شهرهای ایران میجنگیدیم. در برنامه‌های دشمن بود دیگر؛ در عراق که بودند، اینها در یک منطقه‌ای بودند و سعی میکردند خودشان را بکشانند به سمت منطقه‌ی مرزی با جمهوری اسلامی؛ و خودشان را برسانند به مناطق شرقی‌شان که همسایه‌ی جمهوری اسلامی است؛ سعی میکردند بیایند به این استانهایی که با ما هم‌مرزند؛ جلویشان گرفته شد، بهشان تودهنی زده شد، تارومار شدند، پدرشان درآمد، حالا [هم] که دارند بکلّی اِزاله میشوند، جارو میشوند. در سوریه هم همین‌جور؛ اگر این کاری را که سرداران با‌ارزش ما انجام دادند انجام نمیدادند، به قول این آقای مدّاح عزیزمان، حالا باید در همین دوروبَر و اطراف با اینها میجنگیدیم؛ باید در همین خیابانهای خودمان و شهرهای خودمان با اینها مبارزه میکردیم. بخش مهمّی از این امنیّتی که امروز شما دارید، مربوط به همین مدافعان حرم است.
 
امنیت داخل شهرها مرهون مرزبابان و شهدای آنها
بخش مهمّ دیگری از امنیّت، مربوط به این مرزداران ما است؛ چه از نیروی انتظامی که در مرز مستقرّند، چه از نیروهای زمینی سپاه که در مرز مستقرّند، چه از بقیّه‌ی نیروهایی که در مرزها در حال رفت‌وآمد و استقرار و فعّالیّت و تلاشند؛ این ناشی از برکات آنها است؛ آنها -طفلکها- دیده هم نمیشوند! شما در خانه‌هایتان نشسته‌اید؛ از مرز چه خبر دارید؟ شما پسرتان را، دخترتان را میفرستید مدرسه، می‌آید، نگران نیستید؛ خودتان میروید محلّ کار و می‌آیید، نگران نیستید؛ میروید در پارک می‌نشینید، نگران نیستید؛ راه‌پیمایی میکنید، نگران نیستید؛ نگران ناامنی نیستید، دارید با امنیّت زندگی میکنید. چه خبر دارید که آن ‌که در مرز ایستاده و جلوی دشمن را گرفته که وارد کشور نشود، او دارد چه میکشد؟ این را مردم خبر ندارند؛ او مظلوم است. شهدای مرزی ما مظلومند؛ چه در مرزهای جنوب شرقی یعنی منطقه‌ی بلوچستان و کرمان و مانند اینها، چه منطقه‌ی شمال غربی [یعنی] منطقه‌ی کردستان و کرمانشاه و بقیّه‌ی جاها، چه بقیّه‌ی مناطق دیگری که در مرزها مشکلاتی وجود دارد؛ در همه‌ی اینها، این مرزدارهای ما هستند که دارند با همه‌ی وجود، آنجا دفاع میکنند. اگر این مرزدارها نباشند، از بعضی از مرزهای ما هزارکیلو هزارکیلو موادّ مخدّر وارد کشور میکنند که هر یک کیلویش ممکن است صد جوان را بدبخت کند و به روز سیاه و به خاک سیاه بنشاند. چه کسی جلوی اینها را میگیرد؟ مرزدار ما! اینها هستند که دارند فداکاری میکنند؛ بعد هم شهید میشود؛ این شهید خیلی ارزش دارد.
 
امنیت داخل شهرها مرهون نیروهای اطلاعات و شهدای آنها
اینهایی که با چشمهای نافذ خودشان میگردند و تیم‌های خرابکار را، تیم‌های تروریست را -که شکل و قیافه‌شان با بقیّه‌ی مردم فرق ندارد، دلهایشان جهنّمی است که دیده نمیشود- پیدا میکنند این مأمور امنیّتی ما با تجربه‌ای که دارد، با هوشی که دارد، با کمکی که از مردم میگیرد، با هدایتی که خدا میکند، میتواند اینها را پیدا کند. اینها را پیدا میکنند و یک‌وقت شما می‌شنوید که چهل تیم را ضربه زدند، بیست تیم را ضربه زدند که هریک از این تیم‌ها میتوانست ده‌ها نفر را به خاک و خون بکشد؛ یک‌وقتی هم یکی از اینها به شهادت میرسد؛ اینها خیلی ارزش دارند.
 
حفظ امنیت توسط شهدای حرم و مرزبانان و اطلاعات، خدمتی بالاتر از دادن آب و نان
خدمت، فقط دادن آب و نان نیست؛ بالاتر از آب و نان، امنیّت است؛ اینها دارند امنیّت کشور را تأمین میکنند. در همه‌ی مرزهای کشور این‌جوری است؛ چه آنهایی که در خارج کشور در دفاع از حرم کار میکنند، چه آنهایی که در مرزها کار میکنند، چه آنهایی که در داخل شهرها و جادّه‌ها برای امنیّت کار میکنند، همه‌ی اینها حقّ حیات به گردن کشور دارند.
 
تلاش در به فراموشی شهدا و خانواده شهدا، خیانت به کشور
قدر شهدا را باید بدانیم، قدر خانواده‌های شهدا را باید بدانیم. برادران عزیز، خواهران عزیز! هرکسی که سعی کند که یاد شهدا به فراموشی سپرده بشود، به این کشور خیانت کرده؛ هرکسی که سعی کند که به خانواده‌های شهدا اهانت بشود یا بی‌اعتنائی بشود یا مورد تعرّض زبانی قرار بگیرند، به این کشور خیانت کرده؛ [چون] اینجا بحث نظام نیست، بحث کشور است؛ به کشور خیانت کرده. به شهدا باید احترام بگذارند و قدر آنها را بدانند؛ به خانواده‌ی شهدا باید احترام بگذارند و قدر آنها را بدانند؛ خود را زیر بار منّت شهیدان بدانند. خب «زیر بار منّت شهیدان» یعنی چه؟ یعنی زیربار آن همسری که راضی میشود شوهرش برود در میدان جنگ به شهادت برسد؛ پس زیر بار [منّت] آن خانم هم هستند؛ زیر بار منّت آن پدر یا آن مادری که رضایت میدهد فرزندش برود [هم هستند]؛ زیر بار منّت اینها قرار بگیرند و همه بدانند، اینها است که ارزشها را در کشورمان زنده میدارد.

گزیده بیانات در دیدار مسئولان نظام

| چهارشنبه, ۲۴ خرداد ۱۳۹۶، ۰۶:۱۷ ق.ظ

96/03/22 گزیده بیانات در دیدار مسئولان نظام
 
تضرع موجب نرمی دل و قساوت معلول رفتار خود انسان
در چند دعا ازجمله دعای شریف ابی‌حمزه‌ی ثمالی [آمده]: وَ لا یُنجی مِنکَ اِلَّا التَّضَرُّعُ اِلَیک‌، راه نجات ما تضرّع به نزد پروردگار متعال است. خب تضرّع پیش خدای متعال که مایه‌ی نجات ما است -میگوییم «لا یُنجی مِنکَ اِلَّا التَّضَرُّعُ اِلَیک‌»- این تضرّع، چطور وسیله‌ی نجات است؟ انسانهای ضعیف هم گاهی ممکن است تضرّع کنند نزد انسانهای دیگر؛ فرق این [دو] چیست؟ فرق و تفاوت میان تضرّع عندالله و تضرّع عند «بندگان خدا» در چیست؟ مهم این است که به این نکته توجّه کنیم. تضرّع در مقابل بندگان خدا برای این است که شما دل آن‌کس را که پیش او تضرّع میکنید، نرم کنید؛ [امّا] تضرّع عندالله برای این است که دل خودمان را نرم کنیم؛ دل خودمان را نجات بدهیم از قساوت؛ این مایه‌ی نجات است. اگر دل از حالت قساوت خارج شد و نرم شد، نورانیّت پیدا خواهد کرد. این نورانیّت دل است که راه‌ها را به روی انسان باز میکند، به انسان امید میبخشد، به انسان تلاش میبخشد، انسان را در راه‌های صحیح و درست هدایت میکند. تقوا وقتی‌ بود، خدای متعال هدایتش را به انسان عنایت میکند. این تقوا ناشی از همان نرمش دل و لطافت دل و نورانیّت دل است؛ اصل قضیّه این است.
در سوره‌ی مبارکه‌ی زمر [آمده]: فَوَیلٌ لِلقاسِیَةِ قُلوبُهُم مِن ذِکرِ اللهِ اُولئِکَ فی‌ ضَلالٍ مُبین‌؛(زمر: 33) دلِ سخت، دلِ دچار قساوت، این‌جوری است. گمراهی آشکار برای اینها در این آیه ذکر شده. در سوره‌ی مبارکه‌ی مائده درباره‌ی بنی‌اسرائیل میفرماید: فَبِما نَقضِهِم میثاقَهُم لَعَنّـاهُم وَ جَعَلنا قُلُوبَهُم قاسِیَة؛(مائده: 13) مظهر لعنت الهی، قساوت قلب آنها است که بر اثر عمل خود آنها است: فَبِما نَقضِهِم میثاقَهُم؛ معاهده‌ی خودشان با خدای متعال را فراموش کردند، نقض کردند. اینها چیزهایی است که در جامعه‌ی مؤمن ما باید مورد توجّه باشد؛ بخصوص برای ما مسئولین که هرکدام در یک بخشی، باری بر دوش داریم. در سوره‌ی مبارکه‌ی بقره، باز درباره‌ی بنی‌اسرائیل [میفرماید]: ثُمَّ قَسَت قُلوبُکُم مِن بَعدِ ذلِکَ فَهِیَ کَالحِجارَةِ اَو اَشَدَّ قَسوَةً وَ اِنَّ مِنَ الحِجارَةِ لَما یَتَفَجَّرُ مِنهُ الاَنهار؛(بقره: 74) از سنگ سخت‌تر شد دلهایتان؛ این را پیغمبر اکرم از قول پروردگار در مقام مجادله و محاجّه‌ی با یهودی‌های مدینه بیان میفرماید و گذشته‌‌ی آنها را به یادشان می‌آورد. همه‌ی اینها برای ما وسیله‌ی درس و آگاهی و عبرت و موعظه است، باید سعی کنیم. در یک روایتی در کافی شریف است: وَ القاسِی القَلبِ مِنّی بَعید؛ بُعد از خدای متعال، بدترین آفت برای انسان است؛ که انسان از خدای متعال دور بشود و قساوت قلب این خصوصیّت را دارد که انسان را دور میکند. یا در یک روایت دیگر: ما ضُرِبَ‌ عَبدٌ بِعُقوبَةٍ اَعظَمَ مِن قَسوَةِ القَلب‌.(بنده ای عقوبتی بزرگتر از قساوت قلب نشده است!)
 
پرهیز از دو قطبی نمودن مردم بعد ازا نتخابات و لزوم فاصله گزاری با دشمن برای حفظ انسجام ملی
اینکه ما بیاییم ملّت ایران را تقسیم کنیم بگوییم «بعضی‌ها به این موضوع آره گفتند یا [خیر]»؛ نه، مردم فقط آمدند اشخاص را معیّن کردند. چرا تقسیم میکنیم افراد را؟ مراقب باشیم این تقسیم‌‌‌کردن‌ها، این بگومگوها، از دل یک کار بزرگ و مشترک ملّت ایران بیرون نیاید. همه‌ی ملّت ایران، با دشمنان این ملّت و با دشمنان پیشرفت این ملّت، مخالفند. بله، ممکن است کسانی هم باشند که خائنند؛ در همه‌ی کشورها، در همه‌ی ملّتها، در همه‌ی زمانها آدمهای خائنی هستند، امّا قاطبه‌ی ملّت ایران کسانی‌اند که با دشمنی که سختی‌ها را بر ملّت تحمیل میکند، تحریم را تحمیل میکند، جنگ را تحمیل میکند، ناامنی را تحمیل میکند، مخالفند، بدند؛ همه‌ی ملّت این‌جورند.
... ما این انسجام و اتّحاد و تأثیرش را در طول این قریب چهل سال آزموده‌ایم. خب در جنگ هم یک‌ عدّه‌ای بودند که مخالف بودند. در همان اوقاتی که ما گرفتار جنگ تحمیلی بودیم، یک ‌عدّه‌ای در همین خیابانها و سرِ چهارراه‌های تهران بودند -قاعدتاً خیلی‌ از شماها در یادتان هست- که ایستاده بودند و علیه جنگ اعلامیّه پخش میکردند. مخالفت ممکن است وجود داشته باشد لکن قاطبه‌ی ملّت، عمده‌ی ملّت، حرفشان یکی بود و ایستادگی کردند روی حرف، این همان ‌چیزی است که مورد نظر ما است که انسجام و اتّحاد ملّی است. کشور را دوقطبی نباید کرد، مردم را به دو دسته نباید تقسیم کرد؛ آن حالتی که در سال ۵۹ متأسّفانه از ناحیه‌ی رئیس‌جمهور آن ‌روز اتّفاق افتاد که مردم را به دو دسته‌ی موافق و مخالف تقسیم کرده بودند که چیز خطرناکی است.
یک نکته‌ی دیگری که در باب این انسجام ملّی و اتّحاد ملّی لازم است عرض بکنم این است که این اتّحاد، آن‌وقتی آشکار و بارز خواهد شد که با دشمن، فاصله‌‌گذاری واضحی انجام بگیرد. یکی از چیزهایی که اتّحاد ملّت را زیر سؤال میبرد و شبهه ایجاد میکند و اختلاف ایجاد میکند و اگر اختلافی هست آن را آشکار میکند، فاصله قرار ندادن با دشمن است؛ مراقبت بشود. دشمن تنها در خارج از کشور نیست؛ گاهی ‌اوقات دشمن، داخل کشور هم نفوذ میکند. در سال ۸۸ ملاحظه کردید؛ در بعضی از خیابانهای تهران گروه‌هایی پیدا شدند -البتّه عدّه‌ی زیادی نبودند، عدّه‌ی کمی بودند- صریحاً علیه نظام حرف زدند. مشکل عمده‌ای که پیش آمد، از ناحیه‌ی فاصله نگذاشتنِ میان یک گروهی با اینها بود؛ باید فاصله را اعلام میکردند، نکردند، [لذا] مشکلات بعدی پیش آمد.

ملاک تصمیم گیری برای دولتها بر اساس منافع ملی و عناصر منافع ملی در حفظ هویت ملی (اسلام، انقلاب و تاریخ)  
ملاک تصمیم‌گیری برای دولتها، تأمین منافع ملّی است؛ حالا چه منافع کوتاه‌مدّت، چه منافع بلندمدّت. ... منافع ملّی آن‌وقتی منافع ملّی هستند که با هویّت ملّی ملّت ایران، با هویّت انقلابیِ ملّت ایران در تعارض نباشند. آن‌وقتی منافع واقعاً منافع ملّی هستند که با هویّت ملّت در تعارض نباشند، وَالّا آنجایی که ما چیزی را به‌عنوان منافع ملّی در نظر میگیریم لکن هویّت ملّی را پایمال میکنیم، قطعاً اشتباه کرده‌ایم، این منافع ملّی نیست؛ این چیزی است که از دوران مشروطه تا قبل از انقلاب، متأسّفانه سرنوشت همیشگی کشور ما بوده؛ هویّت ملّی را زیر پا لگدمال کردند. البتّه از قبل از دوران پهلوی، از اواخر دوران قاجار، این حالت پیش آمده. هویّت ملّی همیشه پامال چیزهایی شده است که به‌عنوان منافع ملّت ایران به نظر مدیران و تصمیم‌گیران و تصمیم‌سازان میرسیده و اجرا میکردند؛ این یعنی معکوس کردن نسبت. منافع ملّی بایستی با هویّت ملّی تطبیق داده بشود، نه اینکه هویّت ملّی تابع منافع ملّی قرار بگیرد، که قهراً منافع تخیّلی است. اینکه یک نفری بیاید بگوید که «ما از فرق سَر تا ناخن پا باید فرنگی بشویم تا اینکه بتوانیم پیشرفت کنیم، ترقّی کنیم»، این همان پامال کردن هویّت ملّی است. یعنی به یک ملّتی با سابقه‌ی تاریخی، با فرهنگ غنی و قوی، با این‌همه اعتقادات، با این‌همه سرمایه‌های گوناگون معنوی میگویند «شما بیایید همه چیزتان را رها کنید، بریزید دور، از فرق سَر تا ناخن پا بشوید غربی، تا آن‌وقت بتوانید پیشرفت کنید». یعنی یک منافعی را تصویر میکنند و ترسیم میکنند برای ملّت که لازمه‌اش جدا شدن از هویّت ملّی است؛ این همان بی‌هویّت کردن ملّت و بی‌موجودیّت کردن ملّت است؛ که در دوران پهلوی، به حدّ اعلی رسید؛ البتّه عرض کردم، از اواخر دوران قاجار شروع شده بود. انقلاب آمد، این نگاه را عوض کرد، تغییر داد.
یکی از کارهای بزرگ انقلاب اسلامی همین است که یک هویّتی برای ملّت تعریف کرد و بر آن پافشاری کرد؛ منافع ملّی را براساس آن استخراج کرد و استنباط کرد و ترسیم کرد و تصدیق کرد و دنبال کرد. ما در آن شکل قبلی به منافع ملّی هم واقعاً نمیرسیم؛ کمااینکه شما ملاحظه کنید کشور ما با این‌همه سرمایه، با این‌همه امکانات، به‌خاطر از دست دادنِ همین هویّت، از دوران مشروطه تا قبل از انقلاب هیچ پیشرفتِ متناسب با شأنش و متناسب با آن سِیلی که در دنیا بود نداشت. در دنیای پیشرفته و فعّال و زنده، حرکت به سمت جلو ازلحاظ علمی، ازلحاظ فنّاوری، ازلحاظ بخشهای مختلف زندگی جور دیگری پیش رفت؛ [امّا] در کشور ما نه، توقّف و رکود حاکم بود. ... مسلمانی ما، عمق تاریخی ما، و انقلابی بودن ما سه‌ عنصر اصلی است که هویّت ملّت ما را تشکیل میدهد.
... هر آن چیزی که با این هویّت در تعارض باشد، منافع ملّی نیست، ولو ما تصوّر کنیم که این یک سودی است برای ملّت یا منفعتی است برای ملّت؛ نه، هرچه با اسلام ما، با انقلاب ما، با گذشته و سابقه‌ی تاریخی دیرینه‌ی ما، معارضه داشته باشد، جزو منافع ملّی به‌حساب نمی‌آید.
 
هویت ملی و ریشه داری ملت ایران در تاریخ یعنی پیشرو بودن در علم
ریشه‌داریِ ما در تاریخ یعنی نیروهای انسانی ما در طول تاریخ، دارای افکار بلندی بوده‌اند -در بخشهای مختلف: در فلسفه، در علم، در فنّاوری- و در طول تاریخ به‌حسب موقعیّت زمانی، کارهای بزرگی را انجام داده‌اند و به بشریّت حرکت داده‌اند؛ این را توجّه داشته باشید. اینکه ما خیال کنیم «فنّاوریِ نو و ابتکار، متعلّق به غرب و اروپا و مربوط به آنها است و از اوّل این­جور بوده»، نخیر، این خطا است. ما در دورانهایی پیشرو و پیشتاز در فنّاوری بودیم؛ فنّاوری‌های متناسب روز. البتّه طبیعت علم و فنّاوری این است که هرچه جلوتر برود، سرعت بیشتر میشود؛ مثال زده­‌ایم بارها و تکرار نمیخواهم بکنم. هرچه پیشرفت انجام بگیرد، سرعت هم پیوسته بیشتر میشود. علّت اینکه فاصله‌ی کشورهای پیشرفته‌ی علمی با کشورهای عقب‌افتاده دائماً زیاد میشود، همین است؛ پیشرفتهای علمی، سرعت را هم زیاد میکند. ما آن روز البتّه به تناسب زمانه‌ی خودمان پیشرو در مسائل فنّاوری بودیم؛ نه­‌فقط ما به­‌عنوان ایران، خیلی از کشورهای شرقی این حالت را داشتند، از جمله ما ایرانی‌ها.
 
هویت ملی و انقلاب و دادن نقش اساسی به مردم
انقلاب بخش مهمّی از هویّت ما است. انقلاب یعنی آن حرکت تحوّلیِ عمیقی که با تکیه‌ی به اسلام توانست وضعیّت کشور را عوض کند و یک قلم مهمّ آن، این بود که ملّت را از حاشیه بیرون آورد، وارد متن اداره‌ی کشور کرد. ملّت در کشور، هیچ‌کاره بود؛ ملّت ایران، در طول قرنهای متمادی، اصلاً در ذیل حکومتها تعریف میشد، نقشی در ایجاد [حکومتها نداشت]. بله، وقتی پادشاهی جنگی داشت، عدّه‌ای از ملّت را میگرفت، زیر سلاح میبرد و آنها را به جنگ میبرد؛ نقش ملّت همین‌ بود.
 
مانع نبودن استقلال از بهره وری از پیشرفتهای بشری
پیشرفتهای بشری مال همه است، مال کَس خاصّی نیست؛ همه‌ی بشریّت حق دارند از این پیشرفتها استفاده کنند. هر کسی عاقل‌تر باشد، زرنگ‌تر باشد، بلدتر باشد، بیشتر استفاده میکند؛ ما مایلیم که عاقل‌تر و بلدتر باشیم، ان‌شاءالله بیشتر هم استفاده خواهیم کرد. این حرف معنایش این است که منافع ملّی ما ذیل تلقین سیاستهای خارجی نباید قرار بگیرد. ما باید خودمان منافع ملّی را تعریف کنیم؛ تحمیل نباید وجود داشته باشد.
 
هنجار سازی های استکبار برای تحمیل خواسته های خود مثل لزوم رعایت منافع آمریکا در هرجای دنیا
قدرتهای استکباری آرام نمی‌نشینند؛ آنها برای تحمیل خواستهای خودشان شیوه‌های مختلفی دارند. می‌نشینند یک چیزهایی را به‌عنوان هنجارهای بین‌المللی تعریف میکنند. امروز مثلاً آمریکا یک چیزی را به‌عنوان هنجار بین‌المللی تعریف میکند؛ فرض کنید «منافع آمریکا در همه‌ی نقاط عالم باید رعایت بشود»؛ این شد یک هنجار بین‌المللی. اگر کسی در فلان نقطه‌ی دوردست عالم -که از آمریکا هزاران کیلومتر یا فرسنگ فاصله دارد- منافعش با منافع آمریکا در تعارض بود و خواست منفعت خودش را تأمین بکند، میگویند برخلاف هنجار بین‌المللی عمل کرده. اوّل یک چیزی را به‌عنوان یک هنجار تعریف میکنند، [بعد] براساس آن، ملّتها و کشورها و دولتها را به ناهنجاری متّهم میکنند وقتی که با هنجار تعریف‌شده‌ی آنها معارضه‌ای داشته باشد! این غلط است؛ کاری است که آنها امروز انجام [میدهند].
 
نقش استکبار در تولید داعش و حمایت از آن
داعش را چه‌ کسی به وجود آورد؟ داعش را چه کسی تقویت کرد؟ امروز همین هم که ادّعا میکنند «ائتلاف علیه داعش»، دروغ است؛ همین هم دروغ است. بله، اینها با کنترل‌نشدگی داعش مخالفند؛ امّا داعشِ کنترل‌شده را که توی دست خودشان باشد میخواهند و اگر کسی بخواهد این پدیده را نابود کند و از بین ببرد، جدّاً جلویش می‌ایستند. می‌بینید، امروز هواپیماهای آمریکایی می‌آیند نیروهای نظامی سوریه را که با داعش یا چیزی شبیه داعش مواجهند، بمباران میکنند. عین همین قضیّه در عراق هم اتّفاق افتاد. نفت عراق را داعش میفروخت؛ اینجا یک مسئول دولتیِ مهمان -که اینجا مهمان ما بود؛ شخصیّت معروف بین‌المللی- به من گفت که تصویر کامیونهای داعشی که نفت را از منابع عراقی میدزدیدند و میبردند به فلان کشور میفروختند، زیر چشم آمریکایی‌ها بود،‌ [امّا] هیچ‌وقت آمریکایی‌ها یک دانه بمب روی سر اینها نینداختند، هیچ‌وقت ممانعت نکردند!
 
مضحک بودن ادعای حقوق بشری برای آمریکا هنگام ائتلاف با نظام قبیله ای عربستان
مسئله‌ی حقوق بشر را باز مجدّداً آمریکایی‌ها دارند مطرح میکنند که واقعاً مضحک و تعجّب‌آور است! یعنی کسانی که میروند آنجا می‌نشینند با رؤسایِ نظامِ قرونِ وسطاییِ قبیله‌ایِ عربستان سعودی -دیگر واقعاً این رسوایی‌ای است که به نظر من این لکّه‌ی ننگ، از دامن آمریکایی‌ها هیچ‌وقت پاک نخواهد شد؛ مثل یک داغی در پیشانی اینها همیشه خواهد بود- و راجع به حقوق بشر حرف بزنند، آن‌هم علیه کشوری مثل جمهوری اسلامی! در کشوری که بویی از دموکراسی و انتخابات و مانند اینها نشنیده، بروند بنشینند و به کشوری مثل ایران که مرکز مردم‌سالاری و مظهر مردم‌سالاری است، طعنه بزنند و حرف بزنند و تهمت بزنند! اینها چیزهایی است که خواهد ماند. حالا امروز در غوغاهای گوناگون سیاسی ممکن است به نظر نرسد لکن اینها در تاریخ بلاشک خواهد ماند.
 
لزوم پرهیز از اعتماد به دشمن و ضربه خودن کشور از اعتماد
ما یک جاهایی اعتماد کردیم به دشمن، ضربه خوردیم؛ با اینکه میتوانستیم اعتماد نکنیم، با اینکه گمان نمیکردیم اعتماد کنیم، امّا کردیم. این اعتماد کردن به دشمن و به وعده‌ی دشمن، به ما ضربه میزند؛ اینکه ما استبعاد کنیم (و دور بشماریم) که «نه، بعید است اینکه گفته‌اند عمل نشود»، این درست نیست. آن‌وقتی که بحث کارِ با بیگانگان است، باید با دقّت تمام روی جزئیّات تکیه کرد و ملاحظه کرد و وسواس به خرج داد و احتیاط به خرج داد. نباید به اینها اعتماد کرد؛ نه در عمل اعتماد کنیم، نه در کیفیّت بیان. این را هم من عرض بکنم که بعضی از شما حضرات محترم که اینجا تشریف دارید، غیر از مسئولین درجه‌ی یک کشور [یعنی] رؤسای قوا و مانند اینها، افراد گوناگون دیگری هستند که اینها اهل سخن گفتنند، یعنی اهل منبرند -که منبر را بنده به جای تریبون به کار میبرم- دارای منبرند و میتوانند حرف بزنند و حرف آنها شنیده میشود؛ در لحنِ بیان [این افراد] هم بایستی احساس اعتماد به دشمن نشود؛ این، هم در ذهنیّت داخل تأثیر منفی میگذارد، هم در انعکاسش پیش مخالفین ما و دشمنان ما در خارج تأثیر میگذارد.
 
استفاده دشمن از خلأهای در برجام
بنده مکرّر گفته­‌ام، ما به مسئولینی که رفتند برجام را دنبال کردند، اعتماد داشته‌ایم و داریم، الان هم همین‌جور [است]، اینها را افراد خودی و علاقه‌مند و مؤمن میدانیم؛ لکن در همین قضیّه‌ی برجام، ما در موارد زیادی -به‌خاطر اعتماد به حرف آن طرف مقابل، مذاکره‌کننده‌ی مقابل- از یک نقطه‌ای صرفِ­‌نظر کردیم، به یک چیزی اهتمام نورزیدیم، یک خلأیی باقی ماند؛ دشمن همین الان از همان خلأ دارد استفاده میکند؛ اینها واقعاً مسائل مهمّی است.
 
لزوم رعایت شروط رهبری در برجام
بنده در قبول برجام یک شرایطی را به‌طور صریح ذکر کردم، مکتوب هم کردم -زبانی نبود؛ مکتوب فرستادم- اینها باید رعایت بشود؛ به‌طور دقیق باید اینها رعایت بشود. وقتی طرف مقابل با وقاحت می‌آید می‌ایستد و یک چیزی را میگوید، ما هرچه در این زمینه کوتاه بیاییم، حمل بر ضعف خواهد شد؛ حمل بر این خواهد شد که ما ناچاریم، ناگزیریم؛ احساس ناچاری در ما، دشمن را تشجیع میکند به اینکه بر فشارهای ناحقّ خودش بیفزاید.
 
لزوم حفظ عوامل اقتدار مثل سپاه و بسیج و نیروی حزب اللهی
واقعاً بایستی عوامل اقتدار کشور را حفظ کرد؛ عوامل اقتدار کشور را، نیروهای مسلّح را، سپاه را، بسیج را، عناصر مؤمن و حزب‌اللّهی را. من این را به شما عرض بکنم، آن که سینه سپر میکند، در مقابل دشمن در بخشهای مختلف می‌ایستد، شرایط سخت را تحمّل میکند، او همان عنصر مؤمن و انقلابی و اصطلاحاً حزب‌اللّهی است؛ او است ‌که می‌ایستد؛ اینها را باید نگه دارند. مسئولین کشور در بخشهای مختلف، چه در دانشگاه، چه در بخشهای صنعتی، چه در بخشهای علمی، چه در بخشهای خدماتی، رعایت این عناصر را بکنند. اینکه دشمن از سپاه بدش می‌آید، خب معلوم است؛ میخواهید آمریکا از نیروی قدس شما خوشش بیاید؟ شما توقّع دارید آمریکا مثلاً فرض کنید از فلان سردار ما که فعّال است در این زمینه، خوشش بیاید؟ خب معلوم است که بدش می‌آید! معلوم است که شرط و شروط میگذارد در بخشهای مختلف! خب او میخواهد عوامل اقتدار، در ما نباشد. این درست مثل این میماند که به شما بگویند تیم کُشتی شما در مسابقات قهرمانی جهانی شرکت داده میشود، به ‌شرط اینکه شما آن دو سه کشتی‌گیر قَدَر را در تیم ملّی نگذارید؛ معنایش چیست؟ معنایش این است که بیایید برای شکست خوردن! شما را وارد مسابقات بین‌المللی میکنیم، بیایید، برای اینکه شکست بخورید؛ معنایش این است. اینکه بگویند شرط این کار، این است که مثلاً فرض کنید سپاه چنین نباشد یا بسیج دخالت نکند یا در فلان مسئله -مثلاً در مسائل منطقه‌ای- شرکت نکنند، دخالت نکنند، معنایش این است؛ یعنی عوامل اقتدار خودتان را بایستی وارد میدان نکنید، وارد صحنه نکنید؛ ما به‌عکس باید عمل بکنیم. ما بایستی اقتدار نظامی و امنیّتی را حتماً اهمّیّت بدهیم و مستحکم کنیم و روزافزون کنیم.
 
رییس جمهور مخاطب اصلی بایدهای طرح شده توسط رییس جمهور
آقای رئیس‌جمهور هم در صحبتشان مفصّل پرداختند به مسئله‌ی اقتصاد و کارهایی که باید انجام بگیرد. البتّه ایشان مواردی را ذکر کردند که «باید این کار بشود، باید این کار [دیگر] بشود». مخاطب این بایدها کیست؟ خود ایشان. یعنی [مخاطب] این بایدها غیر از خود آقای دکتر روحانی و تیم کاری‌شان در دولت دوازدهم، هیچ‌کس دیگر [نیست]؛ یعنی غالب این کارها، حالا بخشی‌ از آنها ممکن است به مجلس یا به قوّ‌ه‌ی قضائیّه یا به بعضی جاهای دیگر ارتباط پیدا کند، امّا عمده‌اش کارهای خود مسئولین دولتی است؛ این بایدها را خود اینها بایستی انجام بدهند؛
 
ایجاد صنایع روستایی و تسهیل حمل و نقل موجب ایجاد اشتغال با اندگی هزینه و رفع مشکل حاشیه نشینی
گاهی اوقات دوستانِ اقتصادیِ مسئولِ دولتی، چه در این دولت، چه در دولت قبل -که با ما گاهی ملاقات کردند- معمولاً برای ایجاد اشتغال، شرایط را خیلی سخت میگیرند! برای ایجاد یک شغل مثلاً گاهی گفته میشود صد میلیون لازم است؛ خب بله، بعضی از مشاغل هست که صد میلیون باید سرمایه‌گذاری بشود تا یک شغل به وجود بیاید، لکن خیلی از مشاغل هست که این‌جوری نیست. ما امروز در روستاهایمان، در شهرهای کوچکمان، در مناطق گوناگونی از کشور، با مبالغ خیلی کمتری میتوانیم اشتغال ایجاد کنیم. می‌بینید کسانی را؛ یک نفری آمده در تلویزیون -گزارشش را بنده همین‌طور گذرا دیدم- بیست‌نفر را مثلاً مشغول کار کرده با ابتکار خودش، با شوق و ذوق خودش در فلان بخش و فلان صنعت و همه‌ی سرمایه‌گذاری‌اش -از اوّل تا آخر- صد میلیون نمیشود، امّا توانسته ذرّه ذرّه ذرّه کار را پیش ببرد، بیست نفر را مثلاً آنجا مشغول کار کرده، [آن‌هم] کار تولیدی.
ما اگرچنانچه توانستیم به مسئله‌ی روستاها -که حالا اینجا من مسئله‌ی روستاها را هم یادداشت کرده‌ام- به معنای واقعی کلمه رسیدگی بکنیم و موضوع روستا را حل کنیم که یک بخش عمده‌ی حلّ مسائل روستا ایجاد صنایع روستایی است [مشکلات کم میشود]. روستاها احتیاج به صنایعی دارند که متناسب با وضع زندگی روستایی است؛ ما در این زمینه کوتاهی کرده‌ایم. باید صنایع روستایی مورد توجّه قرار بگیرد و امکاناتی که برای روستاها لازم است [فراهم شود]. حالا اشاره کردند به اینترنت؛ بله، اینترنت هم یک‌ چیزی است، [امّا] از اینترنت واجب‌تر مثلاً فرض بفرمایید راه است، امکانات رفت‌وآمد است، امکانات انتقال راحت محصولات است. این‌جور نباشد که یک محصولی که یک کیلویش در مرکز فلان شهر بزرگ، مثلاً هزارها تومان قیمت دارد، در آنجا روستایی نتواند مثلاً بیشتر از یک‌دهمِ این قیمت، پول از آن به دست بیاورد و سود از آن ببرد؛ این‌جور نباشد. وقتی‌که ما ارتباطات را توانستیم تنظیم کنیم و تأمین کنیم، رفت‌و‌آمد و دادوستد روستایی وقتی‌که آسان شد و تضمین شد، طبعاً روستاها تولیدکننده باقی میمانند و خیلی از مشکلات کم خواهد شد. این حاشیه‌نشینی‌ها به‌خاطر وضع نابسامان روستاها است که [به شهرها] می‌آیند و الان یکی از مشکلات کشور شده حاشیه‌نشینی و مفاسدی که در حاشیه‌نشینی شهرها به وجود می‌آید؛ و آسیب‌های اجتماعی فراوان.
 
لزوم تقویت اقتصاد ملی توسط حتی وزارتخانه های غیر متربط مثل وزارت علوم
خیلی از وزارتها به‌حسب ظاهر ارتباطی با مسائل اقتصادی ندارند -فرض کنیم وزارت علوم یک وزارت اقتصادی نیست- امّا میتوانند نقش ایفا کنند در تقویت اقتصاد ملّی. فرض بفرمایید که در تزهای دکتری و کارشناسی ارشد و مانند این کارهایی که میکنند، اینها را راهنمایی کنند، هدایت کنند تا در خدمت اقتصاد ملّی قرار بگیرد؛ مسائل داخلی را حل کند، مشکلات داخلی کشور را حل کند. آماده‌اند این جوانهای ما، این یکی از کارهای مهم است. همین ارتباط صنعت و دانشگاه که ما چند سال است این قضیّه را داریم تکرار میکنیم، از جمله‌ی چیزهای [مهم] است؛ و همچنین بقیّه‌ی وزارتخانه‌ها.
 
اجرای درست نشدن اصل 44 توسط دولتهای نهم دهم و یازدهم
اجرای درست اصل ۴۴ که در این دولت و در دولت قبل، آن‌چنان که شایسته و بایسته است اجرا نشده است؛ نه در این دولت درست اجرا شده، نه در دولت قبل درست اجرا شد. در [اجرای] این اصل ۴۴ که سپردن مسئولیّتهای اقتصادی به بخش خصوصی است، با شرایط خاصّی که معیّن شده و سیاستهایش اعلام شده است و قانون هم برایش وضع شده، باید جبران عقب‌ماندگی‌ها بشود. این کاملاً کمک خواهد کرد به اقتصاد داخلی.
 
لزوم راه اندازی شبکه ملی اطلاعات و کنترل بر فضای مجازی
در مسئله‌ی فضای مجازی، آنچه از همه مهم‌تر است، مسئله‌ی شبکه‌ی ملّی اطّلاعات است. متأسّفانه در این زمینه کوتاهی شده، کاری که باید انجام بگیرد، انجام نگرفته؛ این[طور] نمیشود. اینکه ما به‌عنوان اینکه نباید جلوی فضای مجازی را گرفت، در این زمینه‌ها کوتاهی کنیم، این مسئله‌ای را حل نمیکند و منطق درستی هم نیست. خب امروز فضای مجازی مخصوص ما که نیست، همه‌ی دنیا امروز درگیرند با فضای مجازی؛ کشورهایی که شبکه‌ی ملّی اطّلاعات درست کرده‌اند و [فضای مجازی را] کنترل کرده‌اند به نفع خودشان و به نفع ارزشهای مورد نظر خودشان، یکی دو تا نیستند. بهترینِ کشورها، قوی‌ترینِ کشورها، در این زمینه‌ها خطّ قرمز دارند؛ راه نمیدهند؛ خیلی از بخشهای فضای مجازی اعزام‌شده‌ی از سوی آمریکا و دستگاه‌های پشت سر و پشت صحنه‌ی این قضیّه را راه نمیدهند؛ کنترل میکنند. ما هم باید کنترل کنیم؛ این کنترل کردن معنایش این نیست که ما ملّت را از فضای مجازی محروم کنیم؛ نه، معنایش این نیست. امروز بهمنی از گزاره‌های درست و نادرست دارد روی سر مراجعین اینترنت ما فرود می‌آید؛ اطّلاعات غلط، اطّلاعات نادرست، اطّلاعات مضر، شِبه اطّلاعات -بعضی چیزها اطّلاعات واقعی نیست، اطّلاع‌نمایی است- خب اینها دارد مثل یک بهمنی فرود می‌آید؛ ما چرا باید اجازه بدهیم این اتّفاق بیفتد؟ ما چرا باید اجازه بدهیم آن چیزهایی که برخلاف ارزشهای ما است، برخلاف آن اصول مسلّمه‌ی ما است، برخلاف همان اجزا و عناصر اصلی هویّت ملّی ما است، به­‌وسیله‌ی کسانی‌ که بدخواه ما هستند، در داخل کشور توسعه پیدا کند؟ نه. کاری کنید که از منافع و سودها و بهره‌های فضای مجازی همه بتوانند استفاده کنند، سرعت اینترنت را افزایش هم بدهید -این کارهایی که باید انجام بگیرد، انجام بگیرد- امّا در آن چیزهایی که به ضرر کشور شما، به ضرر جوان شما و به ضرر افکار عمومی شما نیست؛ این چیز خیلی مهمّی است؛ این کار باید انجام بگیرد. بنابراین، مسئله‌ی شبکه‌ی ملّی اطّلاعات هم خیلی مهم است.
 
مشکل آمریکا با وجود جمهوری اسلامی و استقلال کشور و تحلیل شکست دولت مصدق
بسیاری از مسائل ما با آمریکا اساساً قابل حل نیست، علّت هم این است که مشکل آمریکا با ما، خود ما هستیم -یعنی خود جمهوری اسلامی- مشکل این است. نه انرژی هسته‌ای مشکل است، نه حقوق بشر مشکل است؛ مشکل آمریکا با نفْس جمهوری اسلامی است. اینکه یک دولتی، یک نظامی، یک حکومتی به‌ وجود بیاید، آن­‌هم در یک جای مهمّی مثل ایران، آن­‌هم در یک سرزمین ثروتمندی مثل ایران، یک حکومتی سرِ کار بیاید که به «آری و نه»‌ی قدرتی مثل آمریکا اعتنا نداشته باشد و خودش در مسائل «آری و نه» بگوید، این برایشان غیر قابل تحمّل است؛ با این مخالفند، با این معارضند. این معارضه را چه‌جوری میخواهید حل کنید؟ بنابراین، با آمریکا مشکلات ما حل­‌شدنی نیست؛ اینها با اصل نظام مشکل دارند. من به شما این را عرض بکنم که با قطع نظر از نظام، با استقلال کشور هم مشکل دارند؛ یعنی اگر فرض کنیم یک نظامی غیر نظام جمهوری اسلامی هم سر کار بود و بنا بود مستقل باشد، اینها با آن مشکل داشتند. این تجربه‌ی نهضت ملّی جلوی چشم ما است. در نهضت ملّی، دکتر مصدّق به آمریکایی‌ها حسنِ‌ظن داشت، بلکه ارادت داشت امّا مایل نبود تکیه کند به آنها؛ -با انگلیسی‌ها البتّه بد بود- مایل به استقلال بود. آن کسی که عامل کودتا علیه دکتر مصدّق شد، نه یک انگلیسی، [بلکه] یک آمریکایی بود و پشت سرش بیش از دستگاه اینتلیجنت­‌سرویس انگلیس، سیای آمریکا قرار داشت؛ آمریکا این‌جوری است. یعنی با یک نظامی و با یک حکومتی هم که مطلقاً حکومت دینی هم نیست، حکومت انقلابی هم نیست -نهضت ملّی که یک حکومت انقلابی نبود؛ فقط دنبال استقلال کشور از زیر یوغ انگلیس‌ها بود و خیال میکرد آمریکایی‌ها کمکش میکنند- نتوانستند بسازند؛ با استقلال کشور مخالفند. این کشور، کشور جذّابی است؛ این را شما [بدانید]. البتّه همه‌ی شما میدانید؛ [امّا] بیشتر بدانید.
 
جذابیت اقلیمی ایران برای قدرتهای استکباری
ما کشور جذّابی هستیم، جایمان مهم است، منطقه‌ی زیستی‌مان مهم‌ است، مسائل اقلیمی‌مان مهم است، منابع زیرزمینی‌مان مهم است. بنده یک­‌وقتی در این جلسه گفتم ما یک درصد جمعیّت دنیاییم، چند درصد امکانات اساسی فلزهای اصلی دنیا در کشور ما است؛ حالا نفت و گاز به جای خود؛ یک ثروت عظیمی در اینجا خفته‌ است؛ علاوه‌ی بر اینها، [دارای] نیروی انسانی فوق‌العاده‌ای است. این کشور، کشور جذّابی است. قدرتهایی که کارشان دست‌اندازی به اینجا و آنجا است، از یک چنین لقمه‌ی چرب­‌ونرمی به‌آسانی حاضر نیستند بگذرند؛ مگر اینکه نگذاریم از گلویش پایین برود، که نمیگذاریم؛ البتّه انقلاب اسلامی نمیگذارد.
 
جوان بودن انقلاب و زایش داشتن آن و کوتاه نیامدن از ظلم ستیزی
جمهوری اسلامی از مواضع اصلی خود کوتاه نمی‌آید. ما از ظلم‌ستیزی دست برنمیداریم، از دفاع از فلسطین کوتاه نمی‌آییم، از مبارزه‌ی برای اِحقاق حقوق خودمان کوتاه نمی‌آییم. ما یک ملّت زنده‌ای هستیم، خوشبختانه انقلاب زنده است، انقلاب جوان است. اینها منتظر بودند بنشینند تا انقلاب پیر بشود؛ ماها پیر میشویم، [امّا] انقلاب پیر نمیشود. انقلاب بحمدالله در اوج نشاط و جوانی و توانایی و فعّالیّت و زایندگی و تولیدکنندگی است. وقتی شما به این جوانهای انقلابی نگاه میکنید، تصدیق میکنید که انقلاب دارد همچنان تولید میکند و زایش دارد؛ دائم رویش در انقلاب وجود دارد. این بنابراین ان‌شاءالله آینده‌ی خوبی را هم به ملّت ما نوید میدهد.

بیانات در دیدار جمعی از شاعران و اهالی فرهنگ و ادب

| دوشنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۶، ۰۸:۰۶ ب.ظ

96/03/20 بیانات در دیدار جمعی از شاعران و اهالی فرهنگ و ادب

 
ضرورت بودن شعر به عنوان ثروت ملی در جهت مفاهیم انقلاب
شعر، یک ثروت ملّی است؛ همه‌ی انواع شعر -غزل، قصیده، رباعی، قطعه، مثنوی یا انواع شعرهای به‌اصطلاح نوع قدیمی یا حتّی شعرهای نیمایی- اینها همه ثروت است، ثروت ملّی است؛ اینکه این ثروت در چه راهی بنا است مصرف بشود، مهم است؛ سعی‌ای در کشور وجود داشت و الان هم وجود دارد که این ثروت در خدمت مفاهیم و عناوینی غیر از آنچه انقلاب به ما داد و ارائه کرد و تثبیت کرد، به راه بیفتد؛ این سعی وجود دارد؛ از اوّل انقلاب هم البتّه وجود داشت.
 
نوکر دربار بودن بسیاری از شاعران قبل از انقلاب
قبل از انقلاب شعرای خوبی داشتیم؛ شعرای بزرگی داشتیم که در انواع مختلف شعر، در کیفیّت‌های گوناگون و در درجات مختلف شعر میگفتند؛ لکن آنچه در میان آن شعرها به درد این ملّت میخورد، زیاد نبود، کم بود؛ چه شعر قدیمی -و به قول آقایان، کلاسیک- و چه شعرهای نو.
خب ما در محیط ادبیِ آن روز بودیم، میدیدیم؛ کسانی بودند، شعر میگفتند، شعر نو میگفتند، داعیه‌ی نوگرایی و نواندیشی هم داشتند، امّا در واقع هیچ خدمتی به پیشرفت کشور و تجدّد واقعی و صحیح کشور نمیکردند. خیلی از همانهایی که شعر نو میگفتند و افتخار میکردند و پُز این را میدادند که در خدمت مفاهیم نو هستند، در دستگاه‌های دربار و وابستگان دربار و مانند اینها نوکری میکردند؛ [یعنی] نمیشود گفت آنجا همکاری میکردند؛ به‌معنای واقعی کلمه نوکری میکردند؛ خب ما بعضی‌هایشان را از نزدیک می‌شناختیم، بعضی‌ها را هم دورادور؛ هم کارهایشان را میدیدیم، هم می‌شناختیم. شعر در خدمت مفاهیم انقلاب نبود؛ شعر در خدمت مفاهیم آگاهی و بیداری کشور نبود؛ نه اینکه هیچ نبود، کم بود، خیلی کم بود؛ نسبت به آنچه باید میبود، کم بود؛ آن چیزهایی هم که بود، جوری نبود که عامّه‌ی مردم و طبقه‌ی محتاجِ راهنمایی و راهبری از آن استفاده کنند.
 
نبود غالب شعر نو در خدمت مفاهیم ارزشی و نامفهوم بودن شعر اخوان برای مردم
شما ملاحظه کنید در بین شعرای نوپردازِ آن روز -آن تراز اوّل‌هایشان و بالاهایشان- آن که شعرش مثلاً در خدمت این‌جور مفاهیم بود، بیشتر از همه اخوان بود؛ منتها شعر اخوان شعری است که خیلی‌ها از آن اصلاً چیزی درست نمیفهمیدند؛ آنچنان رمزی و نمادین حرف میزد که خیلی‌ها نمیفهمیدند؛ بله، بعضی‌ها که وارد بودند و با این زبان آشنا بودند میفهمیدند؛ بعضی‌های دیگر [از شعرا] هم که اصلاً در این وادی‌ها نبودند و وارد نبودند، در خدمت مفاهیم دیگری بودند.
 
حسینی، امین پور و معلم نمونه شاعران نمونه بعد از انفلاب
بعد از انقلاب آن روال به‌هم خورد؛ جوانانی پیدا شدند، افراد صاحب‌همّتی پیدا شدند. همین جوانهایی که بعد بحمدالله جایگاه‌های شعری بالاتری هم پیدا کردند -مثل مرحوم حسینی، مثل همین مرحوم قیصر امین‌پور یا آقای علی معلّم که [ایشان] نیستند در جلسه‌ی ما و بعضی‌های دیگر که اینها آن جوانهای اوّل کار انقلاب بودند- حقیقتاً خدمت کردند؛ یعنی انقلاب را وارد یک مقوله‌ی جدیدی کردند. امثال اینها واقعاً خدمت کردند.
 
پرهیز از توقف در مسیر باندگی هنر شعر و هدف گذاری برای بالاتر رفتن از حافظ و سعدی
توقّف و احساس به‌منزل‌رسیدگی سمّ مهلک است؛ هرکدام از شما آقایان، همانهایی که شعرهایتان خیلی خوب است و آدم لذّت میبرد، همانها اگر احساس کردند که رسیدند به آن ایستگاه آخر و دیگر بعدش چیزی نیست، قطعاً توقّف میکنند و سقوط میکنند و نزول میکنند. علاوه بر اینکه این [احساس] خطا هم هست؛ یعنی الان در این جمع حاضر، فرض کنیم حالا غربالگری کردیم و یکی شد در درجه‌ی اوّل؛ همان که در بین جمع حاضر در درجه‌ی اوّل است، در عالم شعر در درجه‌ی اوّل نیست؛ یعنی بالاخره فاصله‌اش تا سعدی و حافظ و فردوسی و جامی و مانند اینها فاصله‌ی قابل توجّهی است و باید برسد به آنها؛ [البتّه] از آنها هم بالاتر میشود رفت؛ این‌جور نیست که حافظ، منتهای حدّ شعر باشد؛ نه، بالاتر هم میشود رفت؛ هم در استفاده‌ی از تعبیرات و گستره‌ی واژگانی مناسب در شعر، هم در مضمون‌یابی؛ مضمون‌یابی مثل آنچه‌ آدم مثلاً فرض بفرمایید در شعر صائب میبیند، در شعر کلیم میبیند، در شعر حزین میبیند، بیش از همه در شعر بیدل میبیند.
 
فیروزکوهی و معیری و قهرمان و قدسی دارای بالاترین سطح شعر از شعرای معاصر
در دوره‌ی قبل از دوره‌ی کنونی کسانی را می‌شناسیم که از لحاظ مایه‌های شعری، به‌طور محسوس سطح کاملاً بالاتری از شعرای خوب امروز داشتند؛ یعنی واقعاً کسانی بودند که مثلاً در غزل، سطح واقعاً بالاتری داشتند. حالا کار به محتوا نداریم؛ محتواها ممکن است مورد قبول ما نباشد امّا از لحاظ شکل غزلی [سطح بالاتری داشتند]؛ فرض کنید امیری فیروزکوهی یا رهی معیّری یا تا همین اواخر، مرحوم قهرمان یا قدسی یا بعضی‌های دیگر؛ اینها از لحاظ شعری یک سطح بالایی داشتند و نمیشود از اینها گذشت. در شعر نو هم همین‌جور؛ در شعر نو هم کسانی بودند که خب واقعاً برجسته و ممتاز بودند؛ حالا آنهایی که ما می‌شناختیم و بنده می‌شناختم مثل مرحوم اخوان و امثال اینها. علی‌ایّ‌حال، پس باید جلو رفت و توقّف جایز نیست.
 
تنبلی ایرانیها در گزارش حوادث و شخصیتها و نوشتن هزاران کتاب برای آبراهام لینکلن و آیزنهاور و کم کاری درباره امام خمینی
انصافاً ما ایرانی‌ها در گزارش حقایق و حوادث و شخصیّت‌های خودمان، آدمهای تنبلی هستیم؛ واقعاً این‌جوری است. حالا البتّه این درخور تحقیق آقایان جامعه‌شناس است که تحقیق کنند ببینند آیا این تنبلی یک خصوصیّت ملّی ما است یا در طول زمان بر ما تحمیل شده؟ ما درباره‌ی شخصیّت‌هایمان [کار نمیکنیم]. حالا مثلاً فرض کنید امام بزرگوار ما یک شخصیّت درجه‌ی یک است دیگر؛ یعنی هیچ کسی -چه دوست، چه دشمن- مثلاً درباره‌ی شخصیّت امام تردید ندارد و عظمت این شخصیّت را کسی تردید نمیکند. ممکن است یکی [او را] قبول نداشته باشد، امّا عظمت او را قبول دارد. حالا ما درباره‌ی این شخصیّت عظیمی که در زمان ما بود و قریب سی‌سال از درگذشت او میگذرد، چند جلد کتاب نوشته‌ایم؟ واقعاً فکر کنید ببینید ما چند کتاب درباره‌ی امام نوشته‌ایم! این را مقایسه کنید با تعداد کتابهایی که مثلاً درباره‌ی آبراهام لینکلن در آمریکا نوشته شده. من در یک گزارشی خواندم که [اگر] تعداد کتابهایی که برای آبراهام لینکلن نوشته شده روی هم بچینند، یک ستون ده متری درست میشود؛ یک چنین‌ چیزی. حالا آبراهام لینکلن یک عنوانی دارد -اگرچه عقیده‌ی بنده این است که آن عنوان، دروغ است؛ این‌که میگویند ایشان [عامل] آزادی بردگان و مانند اینها است، حرف مفتی است، حرف واقعی نیست؛ [امّا] حالا این‌جوری عنوان شده- لکن درباره‌ی رؤسای جمهور معمولی آمریکا مثل آیزنهاور، مثل دیگران، گاهی هزار جلد کتاب نوشته شده! شوخی است؟ شما ببینید درباره‌ی امام خمینی ما چند جلد کتاب نوشته‌ایم؟ این‌جوری است قضیّه؛ ما در این زمینه‌ها عقب هستیم؛ [البتّه] ما ایرانی‌ها عقب هستیم، وَالّا در کشورهای عربی هم من دیده‌ام درباره‌ی حوادثی که اتّفاق می‌افتد، بلافاصله کتاب نوشته میشود؛ بلافاصله تحلیل، کتاب سیاسی و ازاین‌قبیل مینویسند؛ از ابعاد مختلف، از جوانب مختلف، سلایق مختلف، موافق، مخالف، تحلیل میکنند و مانند اینها؛ ما در این زمینه‌ها انصافاً عقب هستیم. درباره‌ی شعر هم همین‌جور است.
 
لزوم پرداخت شعری به حوادث منطقه مثل مدافعین حرم و عراق شهید حکیم
همین قضایای شام، همین قضایای مدافعین حرم، خب جا دارد که درباره‌ی این، مثلاً صدها شعر گفته بشود. یا فرض کنید قضایای عراق؛ قضایای عراق خیلی قضایای مهمّی است؛ البتّه آن را شاید یک مقداری آدم بتواند حق بدهد به مردم، [چون] اغلب مردم ما از حقیقت قضیّه‌ی عراق و آنچه در عراق پیش آمد -کاری که آمریکایی‌ها میخواستند در عراق بکنند و چطوری سرشان به سنگ خورد و چه عواملی این حالت را به وجود آورد- قاعدتاً خبر ندارند، امّا خب واقعاً یک قضیّه‌ی عجیبی است قضیّه‌ی کشور عراق؛ کشور عراقِ صدّام حسین، تبدیل بشود به کشور عراق شهید حکیم! اصلاً شما ببینید این فاصله چقدر است؟ اصلاً قابل تصوّر نیست این فاصله؛ این، اتّفاق افتاده. خب درباره‌ی این صدها بلکه هزارها شعر باید گفت، باید منظومه گفته بشود.
 
ضرورت پرداخت به منظومه سازی و فیروزکوهی از منظومه سازان معاصر
یکی از کارهای نکرده‌ی ما منظومه‌سازی است. یک موضوعی را در نظر بگیرید، یک منظومه برایش بسازید؛ کمااینکه این کار را شعرای گذشته‌ی ما انجام دادند. یکی از کارهای جالب مرحوم امیری فیروزکوهی منظومه‌سازی بود. ایشان سه ‌جور شعر داشت، سه شیوه، سه سبک: غزل داشت، [این] یک سبک، سبک هندیِ زیبای شیوای مثلاً پُرمضمون؛ بعد قصیده داشت به سبک خاقانی -قصیده‌ی امیری فیروزکوهی را کسی نگاه کند، گاهی ‌اوقات ممکن است اشتباه کند با خاقانی؛ واقعاً به سبک قصائد خاقانی- و منظومه داشت خارج از هر دوی این سبکها؛ سبکهای نو. فرض کنید درباره‌ی درختی در سیمین‌دشت -محلّ ملکی که در شمال داشتند، مثلاً یک درختی آنجا بوده- یک منظومه گفته بود؛ یعنی این کارها بوده در گذشته.
 
قصه نذر منظومه حسینی الهی قمشه ای و داستان جضرت علی اصغر
مرحوم آقای الهی قمشه‌ای، این نغمه‌ی حسینی او یک منظومه است، نغمه‌ی حسینی را ایشان برای همین پسرش حسین آقا -که حالاها مطرح است- گفته. خود مرحوم آقای الهی برای من شخصاً تعریف کرد این قضیّه را که این بچّه مریض بود و ایشان قطع امید کرده بودند از اینکه این بچّه که شیرخواره بوده، زنده بماند؛ نذر میکند که اگر این بچّه زنده بماند، ایشان یک منظومه‌ای بگوید درباره‌ی امام حسین. گفت مشغول فکر شدم، دیدم بچّه‌ام داشت میمرد، بچّه در آن ساعتهای آخر بود و داشت از بین میرفت، میمرد؛ برای اینکه مادرش نبیند جان کندن بچّه را، به او گفتم برود بالای پشت بام؛ گفتم برو بالا‌ی پشت بام، سرت را برهنه کن، دعا کن، فلان کن؛ به این بهانه خواستم از بالای سر بچّه دورش کنم که جان‌ کندن بچّه را نبیند امّا خودم این نذر به ذهنم رسید که اگر این بچّه خوب شد، من یک منظومه‌ای بگویم درباره‌ی امام حسین؛ بعد شروع کردم فکر کردن که بله مثلاً از کجا شروع میکنم، چه‌جوری میگویم و ازاین‌قبیل، همین‌طور ذرّه ذرّه در ذهنم [میگفتم] که ناگهان رسیدم به علی‌اصغر و تشنگی علی اصغر؛ ناگهان به ذهنم آمد که این بچّه سه چهار روز است به دستور دکتر، نه آب خورده، نه شیر؛ دکتر گفته بوده آب و شیر برای این [بچّه] ضرر دارد، اگر بخورد میمیرد؛ گفتم با خودم این بچّه تشنه است، اینکه دارد میمیرد، بگذار من آب به او بدهم [بعد] بمیرد؛ دیگر حالا که دارد میمیرد، اقلّاً تشنه نمیرد؛ میگفت بلند شدم آب آوردم و با قاشق چایخوری ذرّه ذرّه آب ریختم لای لبهای این بچّه؛ دو سه بار که این کار را کردم، دیدم چشمهایش وا شد؛ بیشتر آب به او دادم، شروع کرد گریه کردن؛ رفتم دمِ راه‌پلّه، مادرش را صدا کردم گفتم که بیا بچّه‌ات شیر میخواهد؛ گفت مادره فکر کرد بچّه مُرده، من با این زبان دارم میگویم که «بیا بچّه‌ات را شیر بده»؛ آمد پایین دید نه، بچّه دارد گریه میکند و شیر میخواست، بنا کرد شیر دادن؛ گفت بچّه خوب شد! البتّه این داستان را ایشان در همان مقدّمه‌ی نغمه‌ی حسینی ذکر کرده‌؛ آنچه ایشان به من گفت و حالا نقل کردم با آنچه در مقدّمه‌ی نغمه‌ی حسینی است اندکی تفاوت دارد:
در [ورق] دفتر نام و نشان ** نامْ حسین آمدش از آسمان
این حسین الهی [قمشه‌ای] که برنامه اجرا میکند همین است؛ این بچّه مال این [ماجرا] است. غرض خب، نغمه‌ی حسینی را گفته ایشان، و یکی از بهترین شعرهای آقای الهی قمشه‌ای همین نغمه‌ی حسینی است؛ یعنی جزو بهترین شعرهای آقای الهی، همین منظومه‌ی نغمه‌ی حسینی است. خب ما منظومه نداریم.
 
لزوم پرداختن به هجو و هجو حسان بن ثابت به دتسور پیامبر و لزوم هجو رقص شمشیر ترامپ با شاه عربستان
یکی از دوستان تذکّر دادند به من که از جمله‌ی چیزهایی که ما نداریم -به قول ایشان- ژانر هجو است؛ حالا این کلمات فرنگی هم این‌قدر رایج شده که بدون آن کأنّه آدم نمیفهمد؛ رشته‌ی هجو. پیغمبر به حسّان‌بن‌ثابت گفت که هجوشان کن اینها را؛ او ‌هم بنا کرد هجو کردن. [شما هم] هجو کنید؛ خب رقص شمشیر میکند! این جاهلیّت مدرن با جاهلیّت قبیله‌ای کنار هم قرار گرفته‌اند! از این بهتر، منظره از این زیباتر! این را در شعر هجو کنید. هزار شعر درباره‌ی این میشود گفت مثلاً فرض کنید. حالا هجو یک مسئله‌ است، طنز هم یک مسئله‌ی دیگر است که خب البتّه طنز خوشبختانه هست و امشب هم که هم آقا خواندند، هم آقای ناصر فیض بودند که نخواندند و دیگران، الحمدلله از لحاظ طنز بد نیست؛ یواش یواش پیشرفتهایی کرده‌ایم؛ منتها هجو جایش خالی است؛ باید هجو بشوند اینها که یک کارهایی گاهی میکنند. اینکه بیایند مثلاً فرض کنید کشوری مثل عربستان سعودی را بکنند [فلان‌کاره‌ی] کمیسیون حقوق بشر سازمان ملل! دیگر از این جالب‌تر چیزی نیست! واقعاً جای هجو دارد، حیف است که هجو نشود؛(خنده‌ی معظّمٌ‌له و حضّار) واقعاً [اگر] یک چنین چیزی هجو نشود حیف است، از دست میرود.

بیانات در دیدار جمعی از دانشجویان

| جمعه, ۱۹ خرداد ۱۳۹۶، ۰۱:۲۳ ق.ظ

96/03/17 بیانات در دیدار جمعی از دانشجویان

دو گانه ها در نظام سلطه: پیشرفت و توقف،  ابتکار و تقلید، استقلال و وابستگی، اعتماد بنفس و انفعال
در ادبیّات سیاسی ما یک کلیدواژه‌ی مهمّی وجود دارد به نام «نظام سلطه»؛ این کلیدواژه، خیلی پرمغز و پرمعنا است ... خب، یک دوگانه‌هایی به وجود آمد، [ازجمله] دوگانه‌ی پیشرفت و توقّف؛ یعنی کشورهای مسلّط همین‌طور مدام پیشرفتهای روزافزون با سرعت روزافزون پیدا کردند -یعنی سرعت پیشرفتشان هم مدام زیاد شد- و کشورهای زیر سلطه متوقّف شدند و عقب‌گَرد کردند. در این، نکته‌ی مهمّی وجود دارد. تصوّر نشود که کشورهای زیر سلطه، یعنی کشورهای آسیایی یا آفریقایی یا بعضی از کشورهای آمریکای لاتین که زیر سلطه بودند، اینها از اوّل همین‌طور مثلاً بدون علم و بدون فرهنگ و بدون تمدّن بودند؛ نه، این‌جوری نیست. شما ملاحظه کنید این کتاب نگاهی‌به‌تاریخ‌جهانِ نهرو را؛ نهرو شرح میدهد که وقتی انگلیس‌ها وارد هند شدند، هند از صنعت برخوردار بود؛ صنعت پیشرفته به‌حسب آن زمان -این را نهرو در نگاهی‌به‌تاریخ‌جهان ذکر میکند- یعنی محصولات پیشرفته‌ی صنعتی آن روز را داشت؛ کشورهای دیگر هم همین‌جور. انگلیسی‌ها وقتی وارد هند شدند، جلویش را گرفتند؛ یعنی کاری کردند که اصلاً صنعت بومی هند متوقّف بشود و عقب‌گَرد کند تا نیاز پیدا کنند به صنایع وارداتی و تولیدات انگلیسی؛ اصلاً برنامه‌ریزی کردند برای این. در همه‌جا این اتّفاق افتاد. در ایران هم همین اتّفاق افتاد. البتّه فرق ایران و هند و بعضی جاهای دیگر این است که در ایران استعمار رسمی‌ای وجود نداشت؛ نفوذ بود، استعمار نبود؛ [امّا] در هند، استعمار رسمی بود. دوگانه‌ی پیشرفت و توقّف.
دوگانه‌ی ابتکار و تقلید؛ یعنی کشورهای مسلّط، هر روز یک ابتکار جدیدی در زندگی، در علم، در امکانات به وجود آوردند؛ [امّا] کشورهای زیر سلطه، بدون اینکه هیچ ابتکاری را از خود بروز بدهند یا به آنها امکان چنین چیزی داده بشود، همین‌طور مرتّب تقلید کردند؛ مرتّب آنها ابتکار کردند، اینها نگاه کردند و تقلید کردند.
دوگانه‌ی استقلال و وابستگی، استقلال سیاسی و وابستگی؛ کشور کوچکی مثل انگلیس مستقل بود، یک دریای با عظمتی مثل شبه‌قارّه‌ی هند -شامل هند و پاکستان و بنگلادشِ بعدی- تحت نفوذ آن و وابسته‌ی سیاسی بود. یا یک کشوری مثل ایران با این سابقه‌ی فرهنگ، ازلحاظ سیاسی وابسته بود -چه در اواخر دوره‌ی قاجار، چه در دوره‌ی پهلوی- وابسته‌ی به چه؟ مثلاً فرض کنید به یک کشور کوچکی مثل کشور انگلیس. یعنی یک دوگانه‌ی این‌جوری هم به وجود آمد؛ استقلال سیاسی و وابستگی سیاسی.
اعتماد به نفس و انفعال؛ این هم یک دوگانه‌ی دیگر است. کشورهای مسلّط، اعتماد به نفس داشتند، حرف میزدند، توقّع میکردند، دنیا را متعلّق به خودشان میدانستند؛ [امّا] این مجموعه‌ی زیر سلطه که البتّه خیلی هم ازلحاظ کمیّت بیشتر بودند، اینها دچار انفعال، دچار وادادگی و ضعف نفس بودند.
 
صدور جهان‌بینی و فرهنگ و رسوم و عادات؛ از لوازم نظام سلطه‌
صدور جهان‌بینی و فرهنگ و رسوم و عادات؛ یکی از به‌اصطلاح لوازم و تبعات این نظام سلطه‌، این است که آن کشورهایی که ابتکار دارند، پیشرفت دارند، اعتماد به نفس دارند؛ عادات خودشان و رسوم خودشان و جهان‌بینی خودشان را منتقل میکنند به کشورهای زیر سلطه؛ اینها هم از آنها قبول میکنند؛ به‌صورت کتاب، به‌صورت تحقیقات و انواع و اقسام [دیگر] که اینها هرکدام شواهد تاریخی واضح و روشنی دارد که [اگر] اهل مطالعه باشید و اینها را دنبال کنید، کاملاً پیدا میکنید. آن‌وقت علاوه‌ی بر همه‌ی اینها، برنامه‌ریزی برای ادامه‌ی همین حالت. یعنی آن کشورهایی که مسلّط بودند، برنامه‌ریزی علمی دقیقی کردند برای اینکه این حالت ادامه پیدا کند؛ یعنی ابدی بشود؛ تغییرپذیر نباشد. یک همچنین حالتی در دنیا به وجود آمد. این وضعیّت دنیا در این دو سه قرن اخیر بوده.
 
نجات موردی بعضی کشورها از نظام سلطه مثل آمریکا و هندوستان و باقی ماندن بعد فرهنگی آن نظام (خاطره)
بعضی از کشورها توانستند خودشان را از این منجلاب (نظام سلطه) نجات بدهند؛ البتّه نه به‌طور کامل، لکن در بخشی؛ مثلاً فرض کنید کشور ایالات متّحده‌ی آمریکا که تحت سلطه‌ی انگلیس و تحت استعمار انگلیس بود، توانست ازلحاظ سیاسی و اقتصادی، خودش را نجات بدهد امّا ازلحاظ فرهنگی، نه؛ ازلحاظ فرهنگی کاملاً تحت تأثیر و منفعلِ در مقابل اروپا بود و همان‌طور هم ادامه پیدا کرد و تا امروز هم ادامه پیدا کرده. یا مثلاً کشوری مثل هند، ازلحاظ سیاسی توانست خودش را نجات بدهد یا ازلحاظ اقتصادی توانست تا حدود زیادی خودش را بیرون بکشد امّا ازلحاظ فرهنگی، نه؛ ازلحاظ فرهنگی نتوانست خودش را نجات بدهد؛ که حالا چیزهایی وجود دارد. بنده در یکی از شهرهای هند، وسط میدان دیدم یک مجسّمه‌ای است. پرسیدم این مجسّمه‌ی چه کسی است؟ گفتند این مجسّمه‌ی سردار انگلیسی است که بر این شهر حکومت میکرده. پناه بر خدا! چرا مجسّمه‌ی یک ظالمی را که شما سالها مبارزه کردید و اینها را بیرون کردید، حالا اینجا نصب کرده‌اید؟ مجسّمه‌اش آنجا بود؛ شاید الان هم هست؛ در یکی از استانهای جنوبی هند. در آفریقا هم شبیه همین را من دیدم. در یکی از کشورهای آفریقایی، وسط یک جنگل خیلی توریستی -از جنگلهایی بود که ما را برای بازدید به آنجا بردند- آنجا هم دیدم یک مجسّمه‌ای است؛ گفتم چه کسی است این؟ گفتند این کسی است که حاکم مثلاً انگلیسی بر این کشور بوده؛ اسمش هم آنجا هست، جنگل هم به اسم او است! [یعنی] ازلحاظ فرهنگی نتوانستند خودشان را نجات بدهند. این وضع دنیا است.
 
عدم تأثیر پذیری از نظام سلطه معنای شعار «نه شرقی و نه غربی»
انقلاب رسماً خودش را ازلحاظ جهان‌بینی، ازلحاظ فکر، ازلحاظ فرهنگ، ازلحاظ اقتصاد، ازلحاظ سیاست، ازلحاظ همه‌ی شئون مدیریّت کشور، در مقابل غرب قرار داد. این «نه شرقی، نه غربی» که امام به‌عنوان شعار جمهوری اسلامی اعلام کرد، معنایش این بود؛ هیچ‌گونه تأثّری [از سلطه ندارد]. البتّه بله، [مثل] قانونی است، گذاشته میشود، [ولی] یک جایی هم در این قانون تخلّف میشود؛ این یک حرف است؛ امّا قانون نبودن و عکسش قانون بودن، یک حرف دیگر است؛ در جمهوری اسلامی [این] قانون شد؛ تخلّص(و رهایی) و بیرون آمدن از همه‌ی آن چیزهایی که در نظام سلطه بر یک کشور سلطه‌پذیر و تحت سلطه تحمیل میشود، قانون قطعی و یقینی شد.
 
کارآمدی نظام دلیل بر بقای آن
بعضی‌ها زمزمه میکنند «نظام ناکارآمد است»؛ چرا؟ چون فلان وزارتخانه بد عمل کرده؛ نه، اگر نظام ناکارآمد بود، تا حالا ده بار بلعیده شده و از بین رفته بود. بزرگ‌ترین دلیل کارایی این نظام، خود وجود این نظام و ماندن این نظام است. اینکه یک نظام بِایستد، حرفش را صریح بزند، هیچ ملاحظه‌ای نکند، موضع قاطع خودش را با صراحت در دنیا اعلام کند، با وجود اینکه دشمنی‌ها را هم میدانیم، نه اینکه غافل باشیم از دشمنی‌ها؛ نه، ارکان نظام و مجموعه‌ی مردمی و دولتی نظام میدانند، درعین‌حال می‌ایستند؛ این خیلی مسئله‌ی مهمّی است، این خیلی حادثه‌ی عجیبی است! بزرگ‌ترین نشانه‌ی کارآمدی نظام این است که توانسته خودش را در همین جهت حفظ کند.
 
خاطره و هجمه نظامی و عقیدتی بر علیه دانشجوی مسلمان در دانشگاه تهران
آن‌وقت (در آغاز انقلاب) دشمن بر روی دانشگاه و دانشجو متمرکز شد و اوایل انقلاب، [بر آن] مسلّط شدند؛ یعنی دشمن سوار شد بر دانشگاه. خیلی از شماها خب آن‌وقت شاید در دنیا هم نبودید، دانشجو که قطعاً نبودید، امّا بنده همان‌وقت‌ها هر هفته در دانشگاه تهران جلسه داشتم. هر هفته من میرفتم مسجد دانشگاه تهران نماز و سخنرانی و پاسخ به سؤالات؛ و دانشجوها جمع میشدند، سؤال میکردند، ابهام داشتند، حرف میزدند، ما هم جواب میدادیم؛ جنگ به‌معنای واقعی، و تیراندازی [بود] داخل دانشگاه تهران به جوری شد که یکی از روزها که هفته‌ا‌ی ‌یک ‌بار دوشنبه‌ها یا یکشنبه‌ها میرفتم، وقتی‌که آمدم جلوی در دانشگاه، بعضی‌ها آمدند گفتند وارد نشوید، دانشگاه خطرناک است؛ چند نفر محافظ هم خود ما داشتیم، اینها هم گفتند نروید؛ گفتم نمیشود، من باید بروم دانشگاه، در مسجد لابد منتظر من هستند؛ آمدیم وارد دانشگاه شدیم. خلوت! تیراندازی بود، همدیگر را میزدند؛ همین دانشگاه تهران! آمدم مسجد دانشگاه، دیدم هیچ خبری نیست، دانشجوها هم نیامده‌اند، ترسیده‌اند. دیدیم وقتی جوانها بترسند، ما [هم] به طریق اولی! برگشتیم؛(خنده‌ی معظّمٌ‌له و حضّار) یک‌ چنین وضعیّتی در دانشگاه بود. واقعاً دانشگاه میدان جنگ شده بود؛ این تسلّط دشمن بود. حالا چه‌کسانی بودند؟ چپها بودند، طرف‌دارهای سلطنت هم بودند! اینهایی که همیشه در مقابل هم بودند، در مقابل انقلاب و نظام اسلامی و امام بزرگوار، دستشان در دست هم متّحد شده بودند؛ باهم متّفق بودند؛ بچّه‌های ساواکی‌ها هم بودند -بالاخره ساواکی‌ها هم، زن و بچّه و جوان و دانشجو داشتند؛ آنها هم بودند- چپهای مارکسیست هم بودند؛ فدائیان خلق و مجاهدین و همینهایی که می‌شناسید و شنیده‌اید و شاید خوانده‌اید و مانند اینها، همه در مقابل مجموعه‌ی دانشجویان مسلمان [بودند].
 
در سالهای آغازین انقلاب جامعه دانشجوی مسلمان مغلوب از درون بخاطر عدم محتوا و ضعف تحلیل
دانشجوی انقلابی مسلمان، دانشگاه را فتح کرد؛ این را شما بدانید. یعنی دانشجوهای مسلمان، هم در مباحثات توانستند دانشگاه را فتح کنند، هم در مبارزات جنگی؛ یعنی در همین اتّفاقاتی که افتاد، دانشجوها توانستند دانشگاه را فتح کنند؛ بعد هم که خب به تعطیلی دانشگاه و مانند اینها [انجامید]. منتها [بعد] در بین خود مجموعه‌ی دانشجوی مسلمان، یک اختلالاتی به وجود آمد. دانشجوی مسلمان، دانشگاه را فتح کرد، لانه‌ی جاسوسی را فتح کرد امّا خودش از درون مغلوب شد! این به نظر من نکته‌ی قابل توجّهی است. چرا؟ برای خاطر اینکه دچار ضعف تحلیل و ضعف محتوا بود؛ هیجانات بود، خیلی هم تند -بعضی از بچّه‌های دانشجو در آن ‌روز، ماها را که آن‌وقت تازه از زیر زندان و تبعید و این قبیل ‌چیزها بیرون آمده بودیم، انقلابی نمیدانستند؛ یعنی در مقام قضاوت، ماها را تخطئه میکردند؛ همینهایی که الان هم هستند؛ حالا بعضی‌هایشان هنوز هم هستند؛ یعنی واقعاً اُرتدُکس [بودند]، یک انقلابی اُرتدُکسِ سفت و سخت، خیلی قرص و محکم- منتها آن ذهنیّت، از محتوای لازم خالی بود، [لذا] در یک نقطه‌ی حسّاسی ضربه خورد.
 
جوان بودن دانشجو (کم توقع و دارای ذهن فعال و فهمیمو مؤثر بودن) علت هجمه دشمن به دانشگاه
در این سالها، علیه دانشگاه و برای خارج کردن دانشگاه از این صحنه‌ی مبارزه خیلی تلاش کردند؛ علّتش هم این است که دانشگاه مهم است. دانشگاه اگر در خدمت انقلاب باشد خیلی مهم است؛ از خیلی از قشرهای دیگر تأثیرش بیشتر است. اوّلاً همه جوانند، کم­‌تعلّقند، آماده­‌به­‌کارند، ذهن فعّالی دارند، فهیمند؛ اینها خیلی نکات مهمّی است؛ بعد هم بر روی محیط جامعه تأثیر دارند؛ یعنی دانشجوی انقلابی میتواند روی محیط پیرامونی خودش اثر بگذارد؛ اوّلش خانواده است، بعد مرتبطینند، بعد دوستان، و در محیط اجتماعی اثر میگذارد؛ لذا برای اینکه دانشگاه را از هویّت انقلابی خالی کنند و خلاص بکنند، خیلی تلاش کردند، خیلی کار کردند، خیلی سیاست­‌ورزی کردند در این زمینه. متأسّفانه از داخل خود ما هم در مواردی کمک شد به اینها که بتوانند دانشگاه را انقلاب­‌زدایی کنند؛ یعنی روحیّه‌ی انقلابی، روحیّه‌ی حزب‌اللّهی، روحیّه‌ی مبارزه از محیط دانشجویی گرفته بشود. اینها مقدّمه بود.
 
لزوم احساس مسؤلیت دانشجویان انقلابی در مسائل کشور
خطاب من به مجموعه‌ی انقلابی و علاقه‌مند به مسائل انقلاب است؛ آنهایی که انقلاب را دوست دارند، آنهایی که به‌­معنای واقعی کلمه انقلاب اسلامی را وسیله‌ی نجات این کشور و تأمین آینده‌ی این کشور میدانند؛ خطاب من به آنها است. من میگویم شما دانشجوها باید خودتان را در صفوف مقدّم این مبارزه حس کنید. یک مبارزه‌ای است، وجود دارد، تمام نشده، ممکن است حالاحالاها هم تمام نشود، ادامه داشته باشد؛ در صفوف مقدّم این مبارزه باید خودتان را احساس کنید و قرار بدهید. صحنه‌ی درگیری را ببینید. یکی از اشکالات بزرگ این است که بعضی درگیری را حس نمیکنند، صحنه‌ی درگیری را نمی‌بینند، نمیفهمند که ما درگیری داریم. ارتباط این مبارزه با خودتان را مدّنظر داشته باشید. دانشجو باید احساس مسئولیّت انسانی، احساس مسئولیّت ملّی، احساس مسئولیّت دینی و اجتماعی و بین‌المللی بکند؛ این چیزی است که از دانشجو توقّع میرود.
 
لزوم داشتن روحیه سؤال و امر به معروف و نهی از منکر برای دانشجوی انقلابی
نگاه دانشجو به مسائل کشور. بنده این نگاه نقّادانه‌ای را که [اینجا] دانشجویان داشتند صددرصد تأیید میکنم. [البتّه] ممکن است بعضی نقدها را وارد ندانم؛ چه آنچه مربوط به دستگاه‌های قوّه‌ی مجریّه است، چه آنچه مربوط به قوّه‌ی قضائیّه است، چه آنچه مربوط به دفتر رهبری است. ممکن است بعضی‌ وارد باشد، بعضی‌ وارد نباشد، لکن نفْس این نگاه نقّادانه را من صددرصد تأیید میکنم. من میگویم این نگاه نقّادانه و دغدغه­‌مند، از دانشجو و محیط دانشگاه نباید گرفته بشود. هم نقّادانه، هم آرمان‌گرایانه؛ باید دنبال آرمانها باشند. روی کاستی‌ها و کژی‌ها علامت سؤال بگذارند؛ دانشجو باید کاستی‌ها را ببیند، کجی‌ها را ببیند، عیوب را ببیند و سؤال کند. حالا ممکن است طرف، برای جواب ندادن به این سؤال یک عذر موجّهی داشته باشد، لکن این موجب نمیشود که شما سؤال نکنید؛ شما سؤال کنید. روحیّه‌ی سؤال کردن، امربه­‌معروف، نهی­‌ازمنکر، مطالبه‌ی جدّی آرمانها و ارزشها در دانشجو، روحیّه‌ی قابل قبول است.
 
پرهیز دانشجو از ناامیدی هنگام شکست و ناامید نشدن مسؤولین زمان شکست عملیات رمضان و کربای 4 و والفجر مقدماتی
از شکستهای مقطعی هم دانشجو نباید مأیوس بشود؛ این را توجّه داشته باشید؛ اینکه حالا یک جایی ما گفتیم [ولی] نشد، در یک جایی فلان مقصود را داشتیم [ولی] تحقّق پیدا نکرد؛ مطلقاً بایستی اجازه ندهید که یأس و ناامیدی بر شما غالب بشود. اگر بنا باشد که انسان از شکستها مأیوس بشود، ما صد بار باید در دوران مبارزه و صد بار باید در جنگ هشت‌ساله‌ی تحمیلی مأیوس میشدیم، عقب­‌نشینی میکردیم. شب میریختند در خانه­‌ی آدم، جلوی زن و بچّه‌ی آدم، آدم را کتک میزدند، دستبند به دست آدم میزدند، بعد هم میبردند آدم را، یا از اینها بالاتر. اگر بنا باشد که انسان از ضربه خوردن و به قول این دختر عزیزمان از کتک خوردن مأیوس بشود، ناراحت بشود، پس در آن دوره‌ی مبارزه، آنهایی که مبارزه میکردند باید مأیوس میشدند، [ولی] مأیوس نشدند؛ اگر مأیوس میشدند، مبارزه به پیروزی نمیرسید. در جنگ هم همین‌جور؛ در جنگ، بارها آن چیزی که ما تصوّر میکردیم و پیش­‌بینی میکردیم تحقّق پیدا نکرد. فرض کنید در عملیّات رمضان تصوّر میکردیم که عملیّات پیش خواهد رفت، تابستان هم بود، هوا هم گرم بود، ماه رمضان هم بود، عدّه‌ی زیادی از بچّه‌های ما شهید شدند، عملیّات هم شکست خورد. مأیوس شدیم؟ مأیوس شدند؟ در کربلای ۴ همین‌جور، در والفجر مقدّماتی همین‌جور. در والفجر مقدّماتی یک جمعیّت عظیمی از بسیجی‌ها رفتند جبهه، یک منطقه‌ای را هم معیّن کرده بودند، تقریباً مطمئن هم بودیم که در این عملیّات ما پیش خواهیم رفت و موفّق خواهیم شد -عملیّات، جلوی عماره‌ی عراق بود- عملیّات لو رفته بود، به شکل عجیبی شکست خورد. اگر بنا بود انسان با شکست و با عقب‌­نشینی مقطعی و مانند اینها مأیوس بشود که هیچ چیز به سامان نمیرسید. نخیر! یأس به­‌خاطر ناکامی‌های مقطعی و موقّت، مطلقاً در زندگی‌تان راه نداشته باشد.
 
اقتدار جمهوری اسلامی در منقطه و عدم اقتدار آمریکا تلقین شکست توسط دشمنان
امروز سیاستهای بزرگ­ترین قدرتهای دنیا، در منطقه‌ی غرب آسیا به گِل نشسته، پیش نرفته؛ خود آنها میگویند به‌­خاطر اعمال نفوذ و اقتدار جمهوری اسلامی است؛ این خیلی مهم است. بنا بود هر بلائی که میخواهند سر عراق یا سر سوریه یا فلان ­[کشور] دربیاورند و نتوانستند. خب این خیلی مهم است؛ این همان چیزی است که شما میخواستید؛ این همان چیزی است که انقلاب میخواست. خواسته‌ی انقلاب تحقّق پیدا کرد، خواسته‌ی آمریکا و همراهان آمریکا -نه­‌فقط آمریکا- تحقّق پیدا نکرد. این یک نمونه است و ازاین­‌قبیل پیروزی‌های زیاد، توانایی‌های زیاد، پیشرفتهای زیاد هست؛ اینها را هیچ‌­وقت از یاد نبرید. یکی از شگردهای دشمن این است که بگوید شما نمیتوانید، شما شکست خوردید، از شما کار برنمی‌آید، تمام شدید، رفتید؛ این یکی از شگردهای دشمن است. این شگرد را به‌هیچ‌وجه نپذیرید. البتّه در داخل هم کسانی هستند که همان خواسته‌ی دشمن را با صدای بلند در اینجا بیان میکنند، به زبان می‌آورند؛ هستند کسانی ازاین‌قبیل که همان چیزی را که دشمن میخواهد در ذهنیّت جامعه به وجود بیاید، همان را اینجا با صدای بلند در روزنامه، در غیر روزنامه و در فضای مجازی -حالا که فضای مجازی هم هست- بیان میکنند.
 
دانشجور و لزوم برخورد طبیبانه با مشکلات داخلی و برخورد خصمانه و غیر دیپلماتیک با دشمنان خارجی
نوع برخورد با مشکلات درون نظام، باید علاج‌جویانه و طبیبانه باشد. طبیب، گاهی اوقات به مریض خودش هم ممکن است تشر بزند، یک حرف تلخی هم بزند، امّا مقصودش معالجه‌ی او است. در مقابله‌ی با دشمن، نوع برخورد باید قاطع و صریح و طبق برخورد خود او -که خصمانه است- خصمانه باشد؛ امّا در داخل و با نظام، نه؛ دلسوزانه، علاج‌جویانه و مانند اینها. البتّه شما در برخورد با دشمن خارجی در حرف زدن و در موضع گرفتن و مانند اینها آزادید. حالا البتّه در زمینه‌های دیپلماسی یک رنگ‌وروغن‌های دیپلماسی لازم است، آن به عهده‌ی دیپلمات‌ها، آنها هرکار خواستند [بکنند] و بروند هرجور میخواهند رنگ‌وروغن بزنند؛ [امّا] شما به‌عنوان دانشجو، به‌عنوان مجموعه‌های دانشجویی، حرفتان را صریح و قاطع و با صدای بلند بیان کنید.
 
تولید عالم و علم و جهت دهی هب این دو، سه کار دانشگاه
رکن اساسی دانشگاه، دانش است. یعنی چه؟ یعنی در دانشگاه باید هم عالِم تولید بشود، هم علم تولید بشود، هم عِالم و علم جهت درست پیدا کند؛ این سه نکته‌‌ی اساسی در دانشگاه باید باشد.
 
شکستن مرزهای علم معنای تولید علم و تأثیر آن در زندگی بشر
تولید علم که همان چیزی است که سالها است تکرار میکنیم؛ یعنی خطوط مرزیِ علم را شکستن و جلو رفتن که این کاری است که ما در کشورمان هنوز نتوانسته‌ایم آن‌چنان‌‌که شایسته‌ی نظام جمهوری اسلامی است به آن برسیم؛ البتّه کارهایی شده، لکن عقبیم. باید بتوانیم از لحاظ علمی جلو برویم؛ وقتی علم جلو رفت، آن‌وقت فنّاوری هم جلو میرود؛ وقتی فنّاوری جلو رفت، تأثیر در زندگی میگذارد؛ وقتی فنّاوری جلو رفت، در دنیا چشمها به شما متوجّه میشود و احساس نیاز میکنند؛ در زندگی انسانها تأثیر میگذارید.
 
مبنای اسلام لزوم دادن جان در مسیر آرمانها
آرمان‌گرایی را فراموش نکنید آرمان‌گرایی را فراموش نکنید. آرمانها چیست؟ رسیدن به جامعه‌ی عادل، جامعه‌ی آزاد، جامعه‌ی پیشرفته، جامعه‌ی مؤمن، جامعه‌ی متعبّد، جامعه‌ی مرفّه، جامعه‌ی متّحد، جامعه‌ی قوی و مستحکم، جامعه‌ی مستقل؛ اینها آرمان است. ارزش دارد که انسان جانش را در راه این آرمانها، برای خاطر خدا [بدهد]؛ برای همین‌ آیه‌ی شریفه‌ی سوره‌ی نساء که: وَ ما لَکُم لا تُقاتِلونَ فی سَبیلِ اللهِ وَ المُستَضعَفینَ مِنَ الرِّجالِ وَ النِّسآءِ وَ الوِلدان؛(نساء: 75) این است دیگر؛ یعنی در راه نجات کشور، نجات مستضعفان، دستور قتال [صادر شده]. حالا البتّه آن آیه، آیه‌ی قتال است؛ این را توجّه داشته باشند آن برادرمان که این آیه، آیه‌ی قتال است، آیه‌ی جهاد نیست؛ جهاد، چیزی است؛ قتال، چیز دیگری است؛ بینشان عموم و خصوص مطلق است. بنابراین، این مبنای اسلام است، این جهت‌گیری اسلام است. باید در راه این آرمانها [حرکت کرد].
 
عدم انحصار واقع بینی در دیدن امور منفی
مدام به ما میگویند واقع‌بین باشید، واقع‌بین باشید؛ مرادشان از «واقع‌بین باشید» این است که موانع را ببینید؛ من میگویم ‌واقع‌بین باشید، یعنی واقعیّات مثبت را ببینید؛ جمعیّت جوان را، جمعیّت بااستعداد را، توانایی‌های بشری فوق‌العاده را، استعداد فوق‌العاده‌ی ملّت را، امکانات زیرزمینی را، موقعیّت جغرافیایی را، پیشرفت جمهوری اسلامی را؛ اینها را ببینید، اینها واقعیّات است. پس اینها بخشی از واقعیّات است که اینها را باید دید.
 
لزوم نقش فعال تشکل های دانشجویی در پیشفتها و پس رفتها
تشکّلها نقش فعّال داشته باشند و تماشاچی نباشند. تشکّل نباید بنشیند، در یک حادثه‌ای که پیشرفتی هست اظهار خوشحالی کند، در یک حادثه‌ای که مثلاً پسرفتی هست احساس حزن و اندوه بکند؛ نه، باید فعّال باشد، در هر دو جا باید فعّال باشد؛ تماشاچی نباشد.
 
لزوم غلبه دادن گفتمان انقلاب در دانشگاه توسط تشکل های داشنجویی و فرمان آتش به اختیار در زمان مختل بودن ستاد فرماندهی
توصیه‌ی بعدی؛ تلاش جدّی و همه‌جانبه برای غلبه دادن گفتمان انقلاب در دانشگاه. نگویید در دانشگاه دیگر نمیشود کاری کرد؛ شنفتم این را که بعضی‌ها میگویند که «آقا، دیگر در دانشگاه نمیشود کاری کرد»؛ نه آقا، در دانشگاه خیلی میشود کار کرد، اتّفاقاً در دانشگاه باید کار کرد. چه کسی باید در دانشگاه کار بکند؟ شما. شما تشکّلها هستید که در دانشگاه باید کار بکنید. البتّه خطاب بنده در غیر از این جلسه به همه است؛ من به همه‌ی آن هسته‌های فکری و عملیِ جهادی، فکری، فرهنگی در سرتاسر کشور مرتّباً میگویم: هرکدام کار کنید؛ مستقل و به‌قول میدان جنگ، آتش‌به‌اختیار. البتّه در جنگ، قرارگاه مرکزی وجود دارد که دستور میدهد، امّا اگرچنانچه رابطه‌ی قرارگاه ‌قطع شد یا قرارگاه عیبی پیدا کرد، اینجا فرمانده دستورِ آتش‌به‌اختیار میدهد. خب شما افسرهای جنگ نرمید -قرار شد شما افسران جوان جنگ نرم باشید- آنجایی که احساس میکنید دستگاه مرکزی اختلالی دارد و نمیتواند درست مدیریّت کند، آنجا آتش‌به‌اختیارید؛ یعنی باید خودتان تصمیم بگیرید، فکر کنید، پیدا کنید، حرکت کنید، اقدام کنید.
گاهی اوقات انسان احساس میکند دستگاه‌های مرکزی فکر و فرهنگ و سیاست و مانند اینها دچار اختلالند، دچار تعطیلند؛ واقعاً آدم گاهی اوقات احساس میکند. حالا مثلاً فرض بفرمایید این‌همه ما مسئله‌ی فرهنگی در کشور داریم، مسائل مهم که شاید من بتوانم ده مسئله‌ی اصلیِ فرهنگی را بشمارم که اینها دچار مشکل است؛ فرض کنید مسئله‌ی سینما، یک مسئله‌ی مهم است، [یعنی] مسئله‌ی فرهنگی مهمّی است که سینمای کشور چه جوری اداره میشود، از کجا پشتیبانی میشود -حالا پشتیبانی خارجی هم پیدا میکنند برای فیلم‌ها- اداره‌ی هنر کشور و سینما که چیز کوچکی نیست؛ مثلاً فرض کنید ده مسئله‌ی این‌جوری میشود پیدا کرد، [امّا] ناگهان می‌بینید مثلاً فرض کنید اینکه فلان آهنگ قبل از افطار پخش بشود یا نشود، (منظور ربنای شجریان) میشود مسئله‌ی اصلی؛ نامه‌نگاری میکنند!(خنده حضار) پیدا است که این دستگاه اختلال پیدا کرده که مسئله‌ی اصلی را از مسئله‌ی فرعی تشخیص نمیدهد و یک مسئله‌ی اصلاً بی‌اعتبارِ بی‌اهمّیّت فرعی را به‌عنوان یک مسئله‌ی اصلی، درشت میکنند. وقتی این‌جوری دستگاه‌های مرکزی اختلال دارند، آن‌وقت اینجا جای همان آتش‌به‌اختیاری است که عرض کردم.(خنده حضار)
 
تشکل های دانشجویی و اهتمام به مخاطب واقعی نه مجازی
اهتمام به تخاطب واقعی. فضای مجازی چیز خوبی است، فرصتی است امّا کافی نیست. بعضی‌ها چسبیده‌اند به فضای مجازی -توئیتر و مانند اینها- برای اینکه پیامهایشان را برسانند، این فایده ندارد؛ تخاطب واقعی لازم است، میزگرد لازم است، سخنرانی لازم است، نشریّه لازم است، بحثهای دونفره و سه‌نفره لازم است، جلسات تحلیل لازم است؛ این‌جور با مخاطبینتان بنشینید؛ و مانند این کارها.
 
اهمیت بالاتر حضور حداکثری در انتخابات بجای رأی آوردن نامزدی خاص
بعضی‌ها از بچّه‌های خوب و انقلابی تعجّب میکنند که فلانی مدام میگوید در انتخابات شرکت کنید، شرکت کنید؛ از من گله‌مند میشوند که چرا شما مدام گفتید بیایید در انتخابات شرکت کنید. آقاجان! توجّه داشته باشید که مصیبت، آن‌روزی است که مردم پشت کنند به صندوق رأی؛ این مصیبت است؛ و دشمن این را میخواهد. الان شماها باید زودتر از من بشنوید، بنده هم شنفته‌ام صداهایی را که بلند میشود، آرزو میکنند و انتظار میکشند روزی را که نود درصد مردم پای صندوقها شرکت نکنند. حالا مثلاً فرض کنید که گفتند بیست‌وچند درصد پای صندوقها شرکت نکردند، نیامدند؛ میگویند این کافی نیست، باید کاری کنیم که نود درصد مردم پای صندوقهای رأی نیایند؛ مصیبت آن است. بنده آن را میبینم. حضور مردم پای صندوق رأی، یک نعمت بزرگی است. «مردم‌سالاری»، این جزو کلیدواژه‌های اصلی است؛ این را فراموش نکنید. خب، شما میخواهید که مردم پای فلان صندوق بیایند، پای آن صندوق نیایند، خب تلاش کنید تا آن کاری که شما می‌خواهید تحقّق پیدا کند. جلوی حضور مردم پای صندوق رأی نَایستید.
 
سند 2030 و لزوم جلوگیری از نوشته شدن نظام آموزشی جمهوری اسلامی توسط یونسکو
مسئله‌ی «استقلال» هم که من گفتم، خیلی مهم است. حالا همین مسئله‌ی ۲۰۳۰ -این قضیّه‌ی سند ۲۰۳۰- از همین قبیل است؛ این مسئله‌ی استقلال است. حالا بعضی‌ها می‌آیند میگویند آقا، مثلاً فرض کنیم ما تحفّظ داده‌ایم یا گفته‌ایم فلان‌چیزش را قبول نداریم؛ نه، بحث سر اینها نیست. فرض کنیم در این سند، هیچ‌چیز واضح بیّنی هم که مخالف با اسلام باشد وجود نداشته باشد -که البتّه وجود دارد؛ آنهایی که خیال میکنند ما گزارش درست نگرفته‌ایم؛ نه، گزارشهای ما گزارشهای درستی است- (خنده حضار) حرف من این است که نظام آموزشی کشور نباید بیرون کشور نوشته بشود؛ حرف من این است. شما میگویید این مثلاً فرض کنید خلاف اسلام ندارد؛ داشته باشد یا نداشته باشد، اینجا ایران است، اینجا جمهوری اسلامی است، اینجا یک ملّت بزرگند. نظام آموزشی ما را چهار نفر در یونسکو یا سازمان ملل یا فلان‌جا بنشینند بنویسند؟ چرا؟ این همان مسئله‌ی استقلال است. استقلال ابعادش تا اینجاها است.
 
تشکل های دانشگاهی و لوزم توچه به کلید واژه های: نقش مردم در حاکمیت، استقلال، نفی نظام سلطه، آزادی و عدالت
چند کلیدواژه‌ی اصلی هست، این کلیدواژه‌های اصلی را فراموش نکنید:
مسئله‌ی «نقش مردم در حکومت» یکی از این کلید‌واژه‌ها است؛ ... مسئله‌ی «استقلال» هم ... خیلی مهم است. ... مسئله‌ی «نفی نظام سلطه» جزو کلیدواژه‌های اصلی‌ است،
مسئله‌ی «آزادی» جزو کلید‌واژه‌های اصلی‌ است؛ آزادی را درست باید تبیین کنید.
مسئله‌ی «عدالت» جزو کلیدواژه‌های اصلی ا‌ست؛ و از‌این‌قبیل.
اینها را باید تبیین کنید. یعنی توصیه‌ی من به تشکّلهای دانشجویی این است که این کلید‌واژه‌های اساسی و اصلی را درست تبیین کنند. از بیانات امام استفاده کنید و مانند اینها.
 
تشکلهای دانشجویی و نقش تدین در ماندن در مسیر
یک توصیه‌ی دیگر هم مسئله‌ی تدیّن و تعبّد در عمل و گفتار است. من فراموش نمیکنم آن‌ روزی را -سالها پیش البتّه- که شنیدم یک مجموعه‌ی دانشجویی که خب با ما هم مرتبط بود و خیلی هم گرم و گیرا، مثلاً در فلان جلسه‌شان یک‌ چیز خلاف شرعی اتّفاق افتاده؛ نگران شدم؛ نه به‌خاطر اینکه اینها گناه کردند -که خب آن البتّه نگرانی داشت- نگران شدم از اینکه راه اینها عوض شده و بعد دیدم همین‌جور هم بود. یعنی واقعاً «ثُمَّ کانَ عاقِبَةَ الَّذینَ اَسآؤُا السّواى‌ اَن کَذَّبُوا بِایتِ الله‌»؛(روم: 10) وقتی‌که انسان برطبق تکلیف عمل نمیکند، تعبّد را رها میکند، خدای متعال هدایتش را از او میگیرد.
 
تشکل دانشجویی و لزوم داشتن شجاعت در اقدام و در اعتراف به غلط بودن کار
یک سفارش دیگر هم شجاعت در اقدام است. گاهی اوقات بعضی از تشکّلها میگویند «نکند این کار را بکنیم -مثلاً فرض کنید که- فلان آدم یا فلان دستگاه نگران بشوند، ناراحت بشوند یا فلان»؛ نه، شما اقدامتان را انجام بدهید، منتها آن‌وقتی که فهمیدید این اقدام نادرست است، از همان‌جا متوقّفش کنید، یعنی همان‌جا برگردانید راه را؛ یعنی در انجام کارها و اقدام [شجاعت داشته باشید]. البتّه برای اینکه انسان یک اقدامی بکند، بایستی که جوانب کار را قشنگ بسنجد.( معظّمٌ‌له در پاسخ به یکی از حضّار که دستش را بلند کرده بود فرمودند: «من هم اگر وسط حرف شما دستم را بلند کنم، شما ساکت نمیشوید، شما هم که دستت را بلند کرده‌ای من ساکت نمیشوم» که خنده‌ی معظّمٌ‌له و حضّار را در پی داشت.)
 
لزوم کار روی موشوع زن در غرب توسط دانشجویان دختر
من سفارش میکنم یکی از نکاتی که دانشجویان خواهر در تشکّلها دنبال کنند، مسئله‌ی زن در غرب باشد؛ ما کمتر به این مسئله میپردازیم.
 
لزوم امیدوار بودن تشکل های دانشجویی و تزریق امید
تشکّلها امید را تزریق کنند در دانشگاه‌ها؛ خودشان امیدوار بمانند و امید را هم تزریق کنند در دانشگاه‌ها و نگذارند جوّ ناامیدی به وجود بیاید.
 
سیستمی نبودن و موردی بودن فسار در کشور بر خلاف زمان پهلوی
فساد در کشور سیستمی نشده. هر کس میگوید سیستمی است بیخود میگوید. فساد سیستمی یک چیز دیگر است. فساد سیستمی در زمان حکومت طاغوت بود؛ سیستم به طور طبیعی فسادآور و فسادپرور بود، یعنی باید آدم میگشت تا آدم سالم در آن پیدا میکرد؛ امروز این‌جوری نیست؛ البتّه فساد هست، فسادهای بدی هم هست، [امّا] موردی است و باید برخورد بشود.
 
غرق نشدن کشور در فرهنگ غربی بخاطر وجود جوانان مؤمن و انقلابی
اینکه کسانی بخواهند کشور را غرق کنند در فرهنگ غربی و گرایش به فرهنگی غربی را روز‌به‌روز در کشور توسعه بدهند، این واقعیّتی است؛ بله، وجود دارد. بعضی‌ها به‌خاطر اعتقاد و ایمان به فرهنگ غربی، بعضی هم از روی ضعف نفس و سست‌عنصری و عدم توجّه و مانند اینها، میکشانند کشور را به سمت فرهنگ غربی؛ این هست، امّا اینکه اینها بتوانند انقلاب را از خطّ خود منحرف کنند و کشور را در فرهنگ غربی غرق کنند، بدانید که قطعاً چنین چیزی اتّفاق نخواهد افتاد. این نسلی که بحمدالله امروز تربیت شده و گسترده هم هست، این نسل علاقه‌مند به انقلاب و علاقه‌مند به اسلام و پای کار، نخواهد گذاشت چنین چیزی اتّفاق بیفتد و هر روزی هم که بگذرد، مسلّماً گسترش این نسل و عمق این نسل بیشتر خواهد شد؛ همچنان‌که امروز حرفهایی که شما اینجا زدید، خیلی عمیق‌تر و قوی‌تر بود از حرفهایی که مثلاً فرض کنید پنج سال پیش دانشجوهای قبل از شما اینجا میزدند.
 
تشبیه عملیات تروریستی مجلس و مرقد امام به ترقی بازی
ملّت ایران دارد حرکت میکند، پیش میرود؛ این کارها و این ترقّه‌بازی‌های شبیهِ کاری‌ که امروز شد،(حمله تروریستی به مجلس و مرقد امام) در اراده‌ی مردم هیچ تأثیری نخواهد گذاشت؛ این را همه بدانند؛ و اینها کوچک‌تر از آن هستند که بتوانند در اراده‌ی ملّت ایران و مسئولین کشور اثری بگذارند و البتّه همین‌طور که دوستان در اینجا گفتند، خود این حوادث نشان داد که اگرچنانچه جمهوری اسلامی در آن نقطه‌ای که مرکز اصلی این فتنه‌ها است ایستادگی نمیکرد، تا حالا ما گرفتاری‌های زیادی از این ناحیه در داخل کشور داشتیم. ان‌شاءالله کَلَک اینها کنده خواهد شد.

نقش حضرت زینب علیها السلام در قیام امام حسین علیه السلام (2)

بسم الله الرحمن الرحیم، والحمدلله رب العالمین، و الصلاه و السلام على سیّدنا محمّد و على آله الطیّبین الطّاهرین.

بنابر برخى قراینِ تاریخى در مقاتل و کتبى که درباره واقعه کربلا و نتایج و زمینه‏هایش بحث مى‏کند، خاندان امام حسین و آل بیت رسول خدا در آغاز ماه صفر، یعنى پس از گذشت بیست روز از شهادت امام حسینع وارد شام شدند. علت این مسئله و گذراندن آنان از شهرهاى متعدد این بود که در گذشته وسایل کافى و سریع براى تأمین عبور کاروانها از صحرا، وجود نداشت. با توجه به کمبود آب و وسایل زندگى و امکانات استراحت سوار و چارپا، از صحرا بیم داشتند و مى‏کوشیدند که از شهرها و آبادیها بگذرند.

این شهرها و مسیرى که این کاروان از آن گذشت، چندان روشن نیست و در تاریخ ثبت نشده است. زیرا مى‏کوشیدند تا کاروان اسرا را و سرهاى پاک را بنا به علل سیاسى و محافظه‏کارى و ترس از شورشها و مشکلات احتمالى راه، از راهى غیرمتعارف بگذرانند. از این رو، از شهرهاى بزرگ مى‏گذشتند.

پاره‏اى آثار و علایمى که از اهل بیت در برخى شهرها مانده است، نشان مى‏دهد که آنان از این شهرها گذشته‏اند. این آثار مشاهدى است که به نام «مشهد رأس‏الحسین» ساخته شده است. در شهرهاى بسیارى، از این مشاهد ساخته‏اند و شکّى نیست که سرِ امام حسین در آنجا دفن نیست، اما این سرِ مبارک در آنجا قرار داده شده و یا ساعاتى در آنجا مانده و یا قطراتى چند از خونش در آنجا ریخته است، مردم آن مکان را محترم داشته و مشاهد و مساجدى ساخته‏اند. رسول خدا در حدیثى مى‏فرمایند: «ما بنى مسجد إلا على قبر نبى‏ او وصى‏ اوشهید استشهد فأصاب تلک البقعه قطره من دمه، فأبى اللَّه إلا أن یبنى فیها مساجد.» این استدلال و شبیه آن منجر به ساخت مشاهدى به نام «رأس‏الحسین» در شهرهاى بسیارى شد. این مشاهد نشانه‏هایى هستند که بر مسیر عبور اهل بیت از کوفه به شام دلالت مى‏کنند. سفرى که بیست روز یا کمتر به طول انجامید.

در برخى از شهرها از جمله عسقلان، حماه، حمص و غیر اینها اماکنى به نام «رأس‏الحسین» هست. حتى در شهر حلب نیز مکانى به نام مشهد النقطه وجود دارد. این مکان در حلب، ساختمان بزرگ و باشکوه و یکى از بزرگ‏ترین مساجد حلب است. این مشهد در دوره عثمانى‏ها تخریب شد، چون در آن اسلحه و مهمّات نگهدارى مى‏کردند. این مهمّات منفجر و مسجد ویران شد. اخیرا به دستور آیت‏الله حکیم، و با حمایت مالى او و دیگر مؤمنین، در حال تجدید بناى مسجد با همان معمارى پیشین هستند. این مساجد ساخته شد و در زمان حمدانیان که در آن مناطق بودند و به آل بیت‏ ارادت بسیار داشتند، توسعه یافت.

پس، مى‏توانیم بگوییم که اسرا و سرهاى پاک از شهرهاى مرکزى گذشته‏اند و بنابر خط جغرافیایى مسیر، بسیار محتمل است که از بعلبک هم عبور کرده باشند. خلاصه سخن اینکه آنان از شهرهاى بزرگ میان کوفه و خط ساحلى شام گذشته‏اند.

برخى از آثار و پاره‏اى تواریخ مى‏گویند که این کاروان وارد رمله و عسقلان شده است و مردم این شهرها با شادمانى آماده استقبال از اسرا بوده‏اند. اینها نشان مى‏دهد که اهل بیت از این شهرها و مراکز بزرگ که در آن زمان جزئى از فلسطین و لبنان و سوریه بودند، گذشته‏اند.

بى‏شک، مانند هر جنگ دیگرى، عبور اسرا از این شهرها، براى خلیفه پیروزى به شمار مى‏رفت؛ سرهاى بریده، اسرا، سپاه پیروز. این همه نظرها را جلب مى‏کرد. به طور طبیعى هر گاه سپاهى از جایى مى‏گذرد، اهالى شهر براى تماشاى سپاه مى‏آیند، چه رسد به اینکه سپاه، سپاه‏ خودشان یعنى سپاه خلیفه و سرزمینشان باشد.

به همین سبب، مى‏توان گفت که از کوفه تا شام، در شهرها و سرزمینهایى که اهل بیت و اسرا و سرهاى پاک وارد مى‏شدند، با اجتماعات و جشنهاى مردمان این سرزمینها مواجه مى‏شدند.

شکّى نیست که این مسائل در همه شهرها رخ داده است، زیرا براى فهم این مسئله ضرورتى ندارد که ماجرا در مقاتل آمده باشد، بلکه از روحیه مردم و اوضاع عمومى مى‏توان این مسئله را دریافت. بى‏شک، به هر شهرى که پا مى‏گذاشتند، حکام خلیفه براى پیروزى جشن مى‏گرفتند و شادى مى‏کردند. کاروان با مردم مواجه مى‏شد. به طور طبیعى مردم بنابر روحیه کنجکاوشان مى‏خواستند بپرسند و بفهمند که ماجرا چیست؟ اینان کیستند؟ چرا این سرها بریده شده؟ چرا اسرا را آورده‏اند؟ آیا اینان خوارج‏اند؟

در سرزمینهاى اسلامى، در آن وقت، بودند کسانى که آنان را بشناسند، و به سرعت متوجه شوند، در غیر این صورت، بى‏شک، طفلى، کوچکى، بزرگى، پیرمردى‏ پیدا مى‏شد که به اسرا نزدیک شود و بپرسد: شما کیستید؟ شما از کدام اسرایید؟ این عبارات در بسیارى از مقاتل آمده است: شما از کدام اسرا هستید؟ شما از زنگیان هستید؟ یا از دیلم؟ یا از تاتارها هستید؟ یا از سرزمین کفر؟

در آن وقت، در جهان اسلام خوارج را کسانى مى‏دانستند که از دین خارج شده و بر امام شوریده و منحرف شده باشند. آنان این پرسش را که مکرر نقل شده است، مطرح مى‏کردند: شما از کدام اسرا هستید؟

بى‏شک اهل بیتع، از مرد و از زن، و از کوچک و بزرگ، مى‏دانستند که چگونه به این پرسش پاسخ دهند. مى‏گفتند: ما اسرا، اهل بیت محمّدیم.

چگونه ممکن است؟ اسرا از اهل بیت محمّد؟ مگر مى‏شود اهل بیت محمّد اسیر باشند؟ در این هنگام، اسرا ماجرا را شرح مى‏دادند. این قصه در شنوندگان بازتاب داشت، پس توجه مى‏کردند و بیشتر گوش مى‏سپردند. در اینجا بود که نقش خطابه و سخنرانى به میان مى‏آمد؛ یا على‏بن‏الحسینع سخن مى‏گفت یا زینب‏ و یا ام کلثوم. یکى از آنان سخن مى‏گفت و به مردم مى‏گفت که چه گذشت. از اینجاست که در مقاتل دهها خطبه و سخنرانى ثبت و ضبط شده است. این خطبه‏ها کجا ایراد شده‏اند؟ در کوفه و شام که روشن است، اما در دیگر شهرها روشن نیست؛ یا به علت نبودِ راوى یا به این سبب که مقتل‏نویسان ذکر نکرده‏اند که هر خطبه‏اى کجا گفته شده است. خلاصه اینکه این کاروان از کوفه خارج شده، به سرزمین شام رسیده، و از شهرهاى بزرگ گذشته است و در راه، در هر شهرى، استقبال انجام مى‏شد و پرسش و پاسخ و توجّه مى‏شد، و ایراد خطبه و پى بردن به ماجرا و پشیمانى و گریه و حرکتهاى شورش‏گونه و جز اینها صورت مى‏گرفت. طبیعتاً این مسائل در هر مرحله‏اى از این سفر وجود داشته است.

این مسئله به خوبى روشن مى‏کند که نقش زنان اهل بیت، یعنى حضرت زینب و خواهرانش، و کارى که صورت دادند، چه بوده است.

چنان‏که گفتم، دشمنان بر آن بودند که امام حسینع را و همه مردان را نیز بکشند و در صحرا  پنهان کنند تا شنهاى صحرا خون و اجساد را بپوشاند و کسى نداند که چه گذشت. اما چنان‏که امام حسینع مى‏گوید: «إن اللَّه شاء أن یراهن سبایا.» چرا خداوند مى‏خواهد آنان را اسیر ببیند؟

تا این وظیفه را به جاى آورند و از این واقعه شگفت در تاریخ اسلام پرده برگیرند و آن را براى همه جهان آشکار کنند. به همین سبب از کوفه آغاز کردند و از شهرهاى مهم گذشتند و به شام رسیدند و سپس به مدینه بازگشتند و حضرت زینب به مصر هم رفت. در هر شهرى ماجرا را مى‏گفتند و درباره رفتار بنى‏امیه، خصوصاً یزید، که با دین و شرع و انسانیّت و شرافت به مخالفت برخاست، داورى مى‏کردند.

چندى بود که حضرت زینبس و دیگر زنان با رهبرى او همه جهان اسلام را از اوضاع واقعى و مقاصد حقیقى بنى‏امیه آگاه ساختند. و مردم دانستند که فرمانروایانشان چه کسانى هستند و چه مایه در منطق اسلام ارزش دارند.

آدمى وقتى که در این خطبه‏هاى شگفت تأمل و آنها را بررسى مى‏کند، بى‏تردید و ناخودآگاه در برابر این عظمت سر تکریم و تعظیم فرود مى‏آورد.

زینبِ مصیب‏زده، همه‏جا، بى‏احساس مصیبت، و بى‏آنکه در او خستگى و سختى راه نمایان باشد، و بى‏آنکه اثرى از اسارت در او دیده شود، و بى‏ترس از سپاهیان مراقب و حتى بى‏هراس از حکام و بزرگ و کوچکِ آنان مى‏ایستد و سخن مى‏گوید. حضرت زینب را در هر خطبه چنان بى‏اعتنا به همه مسائل روحى و جسمى مى‏بینیم که گویى در خانه نشسته است و به هر خطبه‏اى که ادا مى‏کند، مى‏اندیشد و آن را بررسى مى‏کند.

این سفر بیست، سى و یا چهل روز در صحرا و سوار بر شتر طول کشیده است. سفرى بدین شکل جسم را خسته مى‏کند و از توان آدمى مى‏کاهد.

در هیچ کدام از این خطبه‏ها حرفى از گریه و زارى و شیون نیست، و هرگز سخنى خارج از اعتدال ملاحظه نمى‏شود. هر خطبه‏اى، با منطق و آرامش تمام با حمد خداوند و شکر و ثناى او و حمد و مدح پیامبر و صلوات بر او و اهل بیتش آغاز مى‏شود. سپس حضرت در هر خطبه داستان را مختصر، ولى مؤثر، شرح مى‏دهد، و مردم را بر مى‏انگیزد و آنان را به توبه و تأثر وامى‏دارد. اما در مجلس یزید، حضرت زینب سخن را به اوج مى‏رساند.

چنان‏که شنیده‏اید، در مجلس یزید، در برابر پادشاه طغیانگر پیروز و مغرور مى‏ایستد، و بى توجه به او سخنانش را مى‏گوید. درباره ورود حضرت زینب به مجلس یزید تعبیر خاصى وجود دارد. مى‏گویند حضرت زینب در حالى که کم‏ارزش‏ترین لباس خود را بر تن داشت، پا به مجلس یزید نهاد. این تعبیر به خوبى وضعیت روحى و جسمى حضرت زینب را روشن مى‏کند، که افزون بر همه مصیبتها، لباس ژنده نیز مشکل دیگرى بود. امروزه، هنگامى که آدمى با کسى یا با دشمنى یا با مردم روبه رو مى‏شود و لباسى مرتب بر تن ندارد، احساس حقارت، کوچکى و یا ضعف مى‏کند. همه موجبات ضعف براى زینب و همه اسباب قوت براى یزید فراهم بود؛ اسباب مادى. جز یک مورد که سبب اصلى توان و قوّتِ زینب و ضعف یزید بود، و آن ایمان زینب به خدا و بى‏ایمانى یزید به خدا بود. زینب حس مى‏کرد که متعهد و در حال جهاد است و از راه خدا دفاع و به تکلیف خود عمل مى‏کند، ولى یزید درست بر خلاف او بود.

از این رو و با همه آن موجبات و شرایط، هنگامى که سخنان زینب و یزید را مقایسه مى‏کنیم، زینب را در اعلى علّیین مى‏بینیم که با شخصى در اسفل سافلین سخن مى‏گوید؛ با ادب و قدرت و قاطعیتِ هر چه تمام‏تر. در خطبه حضرت زینب پاره‏هایى هست که به راستى آدمى را شگفت‏زده مى‏کند و انسان در برابر این توان و قدرت چاره‏اى ندارد، جز اینکه سر احترام و تعظیم و تکریم فرود آورد.

پس از حمد و صلوات و ذکر آیات قرآن و تبیین دیدگاه، حضرت زینب چگونگى واقعه و فلسفه آن را توضیح مى‏دهد. اینکه چگونه خداوند مى‏پذیرد که حسین کشته شود و یزید پیروز. او توضیح مى‏دهد و به یک آیه استدلال مى‏کند: «ولایحسبن الذین کفروا انما نملى لهم خیرا لأنفسهم انما نملى لهم لیزدادوا اثما و لهم عذاب مهین»  (آل عمران/ 178)

مى‏فرماید که پیروزىِ تو زودگذر است، تو پیروز شدى تا مردم تو را بشناسند. خداوند به تو ثروت داد و فرصت، تا آنچه در دل دارى روشن شود، تا تو را عذرى نباشد و حجت نیز بر مردم تمام باشد. و کسى نیز درباره عذاب تو و رسوایى‏ات در دنیا و آخرت حرفى نداشته باشد.

او موضوع را با این کلمات تبیین و سخنانى شگفت بر زبان جارى مى‏کند. در خطبه، این جمله شگفت را مى‏گوید: «ولئن جرّت علىَّ الدواهى مخاطبتک» یعنى سخن گفتن من با تو براى من مسئله‏اى طبیعى نیست. اما فجایع و مصیبتهاى بزرگ وادارم کرده است که با تو سخن بگویم. مصیبتها وادارم کرد تا در برابر تو قرار بگیرم و با تو سخن بگویم. با این همه، این مسئله مانع احساس درونىِ من نمى‏شود: «

فلئن جرَّت علىَّ الدواهى مخاطبتک انى لاستحقر قدرک و استکبر تقریعک و استکثر توبیخک.

» با این حال با تو سخن مى‏گویم، اما تو را شایسته خطاب نمى‏دانم. از این بیشتر، تو حتى شایسته توبیخ و سرزنش هم نیستى. انسان کسى را نکوهش‏ مى‏کند که شایستگى نکوهش داشته باشد، اما تو شایسته سرزنش هم نیستى.

 «وکیف یرتجى مراقبه ابن من لفظ فوه أکباد الازکیاء ونبت لحمه من دماء الشهداء

» آیا از تو امید خیرى مى‏رود؟ تو کسى هستى که این کار را کردى. این طبیعت توست. تو فرزند هند هستى، کسى که گوشتش با خونِ شهدا پروار شد و دهانش جگرِ اولیا را جَوید.

پس با وجود همه عوامل، زینب را در برابر یزید بزرگ و سربلند مى‏بینیم.

اسلام زنانى این گونه مى‏خواهد.

نقش حضرت زینب علیها السلام در قیام امام حسین علیه السلام (1)

بسم الله الرحمن الرحیم، والحمدلله رب العالمین، و الصلاه و السلام على سیّدنا محمّد و على آله الطیّبین الطّاهرین.

گذشت ایامى چند از واقعه کربلا، باعث فراموش کردن بزرگى مصیبت و غفلت از عبرت‏آموزى از پیامدهاى آن نمى‏شود. واقعیت این است که تأثیر مصیبت پس از وقوع آن، از احساس مصیبت پیش از وقوع آن دامنه‏دارتر است. افزون بر این، معمولًا، نتایج پیکار و فداکارى پس از پایان نبرد آشکار مى شود.

روز عاشورا امام حسینع و مردان همراهش، حتى جوانان و پاره‏اى از خردسالان نیز کشته شدند. بنابر آنچه در کتب تاریخ آمده است، در خیمه‏ها و از اهل بیت امام حسین تنها دو مرد زنده‏ ماندند: شخص اول على‏بن‏الحسین، امام زین العابدین، بود. او بیمار بود و گمان بردند که او در حال احتضار است، و عمر او دیرى نمى‏پاید. او را رها کردند و نیازى به کشتن او احساس نکردند، زیرا گمان کردند که او خود خواهد مرد.

جوان دیگرى که به شکل شگفت‏انگیزى از مرگ نجات یافت، حسن مثنى، فرزند امام حسنع بود. او به شدت مجروح شده، و در میان کشته‏شده‏ها بر زمین افتاده بود؛ بى‏هیچ حرکتى یا نشانى از حیات.

پس از آنکه آتش نبرد فرو نشست و خواستند کشته‏شده‏ها را به خاک بسپارند، او را زنده یافتند. درمانش کردند و بدین ترتیب او در چادر و میان اسرا ماند. در برخى کتب مقاتل، رویدادهایى از او در مجلس ابن‏زیاد و یزید و همچنین در راه آمده است. اما غیر از این دو، همه کشته شدند، و نقش اصلى براى به سرانجام رساندن رسالت امام حسینع به عهده حضرت زینبس افتاد، و او این وظیفه دشوار را به بهترین شکل ممکن به انجام رساند.

بى شک او به همه مصیبتهایى که در روز عاشورا بر امام حسینع رفت، مبتلا شد، و افزون بر آن، او مصیبت از دست دادن امام حسینع را نیز به خود دید. اما او در وراى این مصیبتها وظایفى داشت.

نخستین آنها پاسدارى از عزّت امام حسینع و نمایاندن او به عنوان مظهر قدرت است، نه اینکه او را ناتوان، ترسو و ضعیف نشان دهد. چنان‏که پیش از این گفته‏ام، امام حسینع با فداکاریهاى گوناگون یارانش، و با آماده ساختن زنها، خصوصاً حضرت زینب، براى مواجهه با این مصیبتها، زمینه را براى این مسئله فراهم کرد، تا در چهره آنان نشانى از ناتوانى و خوارى پدیدار نشود و فریاد و ناله و شیون نکنند. این‏گونه مسائل در کربلا هرگز نبود. امام حسینع نیز در روز عاشورا بر این امر تأکید داشت؛ یعنى در روز عاشورا، یاران امام حسین براى مرگ پیش‏دستى مى‏کردند. شاعر نیز چنین وصفشان مى‏کند:

لِبسوا القلوب على الدروع کأنّما یتهافتون على ذهاب الانفس‏  (قلبها را بر روى زره نهاده بودند، گویى براى مرگ از یکدیگر پیشى مى‏گرفتند.)

آنان بر مرگ پیشى مى‏گرفتند، گویى به برترین هدف و زیباترین مقصود مى‏رسیدند. خاندان حسینع این‏گونه بر یکدیگر سبقت مى‏گرفتند و هر کدام از ایشان، با اصرار و پافشارى، مى‏خواست که در برابر دشمن، بدون هراس از مرگ و با شجاعت، بایستد. این همه هدفمند بود تا در تاریخ روشن شود که راه راست و اثر ایمان و معناى عزت و بزرگى چیست. امام حسینع شخصاً به این مسئله به خوبى توجه داشت: همچون ناتوان در صحنه ظاهر نمى‏شد. بر فرزندان نمى‏گریست، و براى کشته‏شدگان مویه نمى‏کرد. در برابر دشمنان و غمها و مصیبتها ناتوانى نشان نمى‏داد. این سخن معروف را درباره او شنیده‏اید: «

فوالله ما رأیت مکسوراً قط قد قتل ولده و أهل بیته، أربط جأشاً ولا أقوى جناناً من الحسین‏

» (به خدا سوگند هرگز چون حسین دلشکسته‏اى ندیدم که فرزندان و خاندانش کشته شده‏باشند و او مصمّم و استوار باشد.) در این‏ عبارت آنچه نمایان است اراده، استوارى، تابناکى سیما و صلابت در موضع است. پس از همه این مصیبتها، باز هم همان موضع را، به روشنى نزد بانوان، در همه آن شرایط و محنتها، مى‏بینیم؛ یعنى موضع قدرت و بى‏اعتنایى به مرگ و جراحت و تشنگى و دشمن.

آنچه پس از دفن اجساد سپاه عمر سعد روى داد، براى ما بسنده است. لشکریان عمر سعد، اجساد ناپاک کشتگان خود را دفن کردند و اجساد امام حسینع و خاندانش و یارانش بر زمین ماندند. هنگامى که خواستند از کربلا به کوفه بروند، خاندان امام حسین و زنان و مادران و خواهران را از کنار قتلگاه و کشته‏شدگان گذراندند؛ یعنى سعى کردند که آنچه در نبرد بر کشته‏شدگان رفته بود، آشکار کنند. چرا این کار را کردند؟ براى اینکه خواسته امام حسینع را بى‏اثر کنند. امام حسین مى‏خواست که در زندگى و پس از مرگش مقتدر جلوه کند، اما آنان مى‏خواستند که امام حسین را پیش و پس از مرگش ناتوان نشان دهند. مى‏خواستند زنان را در برابر اجساد بیاورند، تا آنان‏ بگریند، مغموم شوند، ناله کنند، و عجز و ضعفشان ظاهر گردد.

این صحنه وحشتناک را تصور کنید. زنان و فرزندان را در برابر اجساد آورده‏اند، هر یک از زنانْ برادر، همسر یا فرزندى در میان کشته‏شدگان دارد، اما گریه نمى‏کند. آنان وظیفه داشتند که از زینب پیروى کنند. حضرت زینب بزرگ ایشان بود، پس در همه امور از او پیروى مى‏کردند.

پشت سرِ حضرت زینب رفتند. حضرت زینب، در جلوِ آنان به جسد پاره‏پاره امام حسینع رسید، جسدى که حتى یک عضو سالم در آن دیده نمى‏شد. با این حال، پوشده از تیر و شمشیر و نیزه و سنگ بود، آنچنان‏که چیزى از آن پیدا نبود. نیازى نیست تاریخ این حوادث را روشن به ما بگوید. حضرت زینب آمد و بر بالاى جسد امام حسین ایستاد و سنگها و نیزه‏ها و شمشیرها را کنار زد و جسد را با دو دست بلند کرد و گفت: «

اللّهمّ تقبّل منّا هذا القربان‏.» (خداوندا، این قربانى را از ما بپذیر.) این دلاورى را تصور کنید. حسینع براى زینبس همه چیز است. بزرگان، پهلوانان و کوهها در برابر این صحنه ناتوان‏اند، اما زینب ابداً چنین نیست: «اللّهمّ تقبّل منّا هذا القربان.

» (خداوندا، این قربانى را از ما بپذیر.)

با این سخن، حضرت زینب اعلام داشت که این کار به اراده و خواست خود ما بوده است، نه اینکه بر ما تحمیل شده باشد. هیچ‏کس نگفت بیایید و کشته شوید. هیچ‏کس نگفت که قیام کنید و هیچ‏کس نبود که این کار را از ما بخواهد. ما با آزادى کامل آمدیم و این موضع را اتخاذ کردیم. آنچه به دست آوردیم نتیجه خواستِ و اراده خود ماست. ما حسین را براى دین خدا قربانى کردیم و از خدا مى‏خواهیم که این قربانى را از ما بپذیرد. جز این هیچ چیز مهم نیست. چنان‏که در مجلس ابن زیاد، وقتى که از او پرسید: کار خدا را با برادرت چگونه یافتى؟ گفت: «والله ما رأیت الا جمیلا، هؤلاء رجال کتب الله علیهم القتل فبرزوا إلى مضاجعهم.» (به خدا سوگند، جز نیکى ندیدم. آنان‏ مردانى بودند که خداوند مرگ را برایشان مقدّر کرده بود و آنان به سوى آرامگاهشان شتافتند.) بى‏شک، پس از این موضعِ حضرت زینب در برابر شهادتِ سرورِ کشته‏شدگان و سیّد شهدا دیگر زنان تکلیف خود را در برابر شهداى خود دانستند. چرا که زمان ناله و شیون و اظهارِ ناتوانى نبود، بلکه هنگام اظهار قدرت و صلابت بود و باید به جهانیان اعلام مى‏شد که ما بدین‏جا آمدیم و مى‏دانستیم چه رخ خواهد داد، با آسودگى این مقصود را اراده کردیم و به سوى آن ره سپردیم و به تک‏وپو افتادیم. از خداوند مى‏خواهیم که آن را از ما بپذیرد و اگر نبرد فداکارى بیشترى اقتضا مى‏کند، ما آماده‏ایم. بنابراین، نقش حضرت زینبس این بود که رسالت امام حسینع را در اظهار عزّت و شرافتِ نبرد، تکمیل کند.

من به مصادیق عجز و لابه و شیون و ناله امام حسین یا زنان و خاندان امام حسین که نقل مى‏شود، اعتقادى ندارم. به هیچ روى به این مسائل اعتقاد ندارم. امیدوارم این مسائل مطرح نشود، چرا که این مسائل در حکم تحریف‏ جنبش امام حسینع و رسالت اوست. هرگز نشانى از نشانه‏هاى سستى بر امام حسین و یاران و زنانش نمودار نشد. این رسالت بزرگى بود که حسینع آن را به انجام رساند. و کارى بود که حضرت زینب نیز در میان زنان انجام داد. سپس حضرت زینب نقش مهم دیگرى به عهده گرفت و آن خنثى کردن توطئه بنى‏امیه بود. آنان مى‏خواستند امام حسینع را بکشند، بى‏آنکه کسى خبردار شود.

پس از آنکه مسلم‏بن‏عقیل به قتل رسید و کوفیان به عهدشان خیانت کردند و بیعت را شکستند، مردم جزو سپاه ابن‏زیاد بودند. بنابراین، کوفه با امام حسین نبود، بلکه کانون دشمنانش بود. چرا نگذاشتند امام حسین وارد کوفه شود؟ علت چه بود؟

براى اینکه امام حسین بیرون از کوفه کشته شود. آنان حرّ را با سپاهى فرستادند تا در میان راه بیابان جلودار امام حسین شود. سپس او را از کوفه و همه مراکز مهم مسلمین دور کردند، تا کشته شود و کسى آگاه نشود. این طرح آنان بود و براى همین بود که همه مردان را کشتند. درباره امام سجاد نیز گفتند: «اقتلوا هذا ولا تبقوا من اهل هذا البیت باقیه‏.» (او را بکشید و کسى را از این بیت زنده نگذارید.)

تلاش آنان این بود. مى‏گفتند در صحرا توفانها مى‏آید، شنها را با خود مى‏برد و اجساد را مى‏پوشاند، و هیچ کس خبردار نخواهد شد. سپس امور را براى مردم وارونه جلوه مى‏دهند و مى‏گویند: «خوارج را کشتیم.» رفتار خوارج بدترین اثر را بر مردم گذاشته بود و مردم خوارج را وسیله هرج و مرج و ایجاد تفرقه در امّت و فتنه‏انگیزى میان مردم مى‏دانستند. از این رو، ممکن نبود کسى خوارج را دوست بدارد. وقتى گفته مى‏شد خوارج، همه‏چیز پایان‏یافته تلقى مى‏شد. این سخن وسیله تبلیغات و پنهان‏کارى و دور ساختن مناقشه از مراکز اسلامى بود. اینها امورى اساسى بود، براى پنهان کردن قتل امام حسینع و خلاص شدن از همه چیز. اما چه کسى این توطئه‏ها را خنثى کرد؟ زینبس؛ زیرا او پس از نبرد، واقعه را براى مردم در محافل اسلامى بازگو کرد؛ در کوفه، در راه، در شام و در همه‏جا. او چگونه از عهده این کار برآمد؟ کوفه امام على را مى‏شناخت، کوفه‏ صداى امام على را مى شناخت. کوفیان آمدند تا خوارج و اسرا را تماشا کنند. ناگهان صداى بلند امام على را شنیدند. از شهادت امام بیش از بیست سال نگذشته بود و بسیارى از مردم امام على را مى‏شناختند و همچنان روز و شب در خانه‏هاشان از او یاد مى‏کردند. امام را مى‏شناختند، صداى او را شنیدند و آن را به جا آوردند و دانستند که صداى على از همین جنس است. این صدا از کجا بر مى‏آمد؟

گفتند از بانویى است که مى گویند «خارجى» است. بنا به روایت راویان مقاتل، زمانى که از او خواستند تا سخن بگوید، دیدند که به زبان على سخن مى‏گوید.

در این لحظه بود که دریافتند کسانى که اینان را کشته‏اند، همان فرزندانشان هستند؛ آنان را فرستاده بودند تا به دین خدا یارى برسانند. آنان رفتند و فرزند دختر رسول خدا و خاندانش را کشتند. آن شهیدان با کارزار همسران و برادارن و فرزندان زنان کوفه کشته شده بودند. در این هنگام، کوفیان ناله‏ها و گریه‏ها را آغاز کردند. حضرت زینبس براى آنان سخن گفت؛ نفسها در سینه حبس شد و سکوت همه‏جا را فراگرفت، و سپس مردم شیون و زارى آغاز کردند. پس از این، چنان‏که در آن خطبه معروف آمده، حضرت زینب تعبیرات تمثیلىِ سختى درباره آنان به کار برد.

خلاصه آنکه تا زنیب وارد کوفه شد و یک یا دو روز در آنجا ماند، ماجرا براى همه کوفیان روشن شد؛ مسئله کشتن امام حسین و آنچه روى داده بود و چگونگى آن و جزئیات تجاوزات و همه چیز. بدین‏گونه بود که زینب از شهرى به شهر دیگر مى‏رفت.

چرا از شهرى به شهر دیگر مى‏رفت؟ شما مى‏دانید که در گذشته کاروان نمى‏توانست زمان زیادى در بیابان به مسیرش ادامه دهد. زیرا اسبان و قاطران و وسایل حمل و نقل توانایى پیمودن مثلًا پانصد کیلومتر در بیابان نداشتند. از این رو ناچار بودند که از راههایى بروند که از شهرها و روستاها مى‏گذشت. بنابراین، اسرا را از راهى آباد گذراندند؛ یعنى از شهرى به شهرى و از روستایى به روستایى، و آنان را مستقیماً از نجف به شام نبردند.

در هر شهرى همان قصه تکرار مى‏شود: زینب سخن مى‏گوید و مردم جمع مى‏شوند و از او مى‏پرسند: چه اتفاقى افتاده؟ تو کیستى؟ ماجرا چگونه رخ داد؟

این کار تا سرزمین شام ادامه یافت. در شام نیز همان اتفاق افتاد. با اولین خطبه‏اى که حضرت زینب در قصر یزید گفت، همه چیز روشن شد، تا جایى که همسر یزید خود را با پیراهنش پوشاند و از قصر بیرون رفت و اصرار و پافشارى کرد که زینب و خاندان امام حسینع وارد قصر شوند. جنبش از خانه یزید آغاز شد. یزید چه کند؟ آیا مى‏تواند همه را بکشد؟

هر کجا که این بانو مى‏رفت، مردم را تکان مى‏داد و ماجرا را بر آنان آشکار مى‏کرد. در اندک زمانى، همه جهان اسلام و همه امّت از ماجرا آگاه شدند. پس از این بود که امّت دانست که خود مسئول است و مقصّر. و باید گناهش را جبران و از آن توبه کند. بنابراین، نخستین وظیفه حضرت زینب، پاسدارى از شرافت و عزتْ پس از شهادت امام حسین بود، و سپس به سرانجام رساندن رسالت امام حسینع، و بازگویى آن تراژدى و پیکار براى محافل جهان اسلام. تراژدى و پیکارى که بنى‏امیّه مى‏کوشیدند آن را در بیابان محصور کنند.

بنابراین، پس از مصیبت امام حسینع و پایان یافتن نقش او، نقش قهرمانانه حضرت زینب در برابر ما قرار مى‏گیرد. از این رو ما به این زن احترام مى‏گذاریم و او را بزرگ مى‏داریم؛ زنى که مردان و قهرمانان بزرگ نمى‏توانند مانند او عمل کنند. علاوه بر اینها، یک تجربه شکوهمند و تابناک و واقعه‏اى عبرت‏آموز و روشنگر در برابر ماست، که از آن در مى‏یابیم که همان‏گونه که مرد مى‏تواند حسین باشد، زن مسلمان نیز مى‏تواند زینب باشد. اگر امام حسین نمونه‏اى است براى قهرمانان و کمالى است براى سرگذشت مردان، زینب نیز نمونه‏اى است براى زنان. و چنان‏که مرد مسلمان مى‏تواند قهرمان و مجاهد باشد، زن مسلمان نیز مى‏تواند دلاور و مجاهد باشد. آنان هر دو نیاز به ایمان و ایستادگى و احساس‏ قرب به خدا دارند، تا نترسند و اندوه نداشته باشند: «ألا إن اولیاء الله لاخوف علیهم و لا هم یحزنون». (یونس/ 62) (آگاه باشید که بر دوستان خدا بیمى نیست و غمگین نمى‏شوند.)

در این واقعه، ما به سخنى از سخنان امام حسین، هنگامى که از مکه خارج شد، توجه مى‏کنیم: «ما خرجت أشراً و لا بطراً و لاظالماً و لا مفسداً، أرید الاصلاح فى أمّه جدّى ما استطعت، أرید الامر بالمعروف و النهى عن المنکر.» (به خدا سوگند از روى سرمستى، طغیانگرى، ظلم و فساد قیام نکردم. اصلاح در امّت جدّم را هر اندازه که در توانم باشد، خواستارم. مى‏خواهم امر به معروف و نهى از منکر کنم.)

رسالت حسین و هدف حسین و شهادت حسین در این سخن خلاصه مى‏شود. در اینجا این پرسش مطرح مى‏شود که آیا امّتِ جدّ حسین، فقط در عصر امام حسین بود و زوال یافت، یا هنوز باقى است؟ آیا امر به معروف و نهى از منکر و اصلاح مردم مخصوص ایام امام حسین بود و پایان یافت، یا اینکه ما نیز از آن امت هستیم؟

ما نیز به اصلاح نیازمندیم، و به امر به معروف و نهى از منکر. طبیعتاً این کار همیشگى است. پس ما هنوز در شرایط مناسب براى تحقّق اهداف امام حسین به سر مى‏بریم. به سخن دیگر، امام حسین در زمان خودش کشته شد تا ما را امروز اصلاح و در این شرایط امر به معروف و در این زمانه نهى از منکر کند.

پس در زمانه ما و بنا بر تجزیه و تحلیل خود او، اگر منکر ترک و به معروف عمل و جامعه اصلاح شود، امام حسین به هدفش از شهادت رسیده است. و امروز هر اندازه که معروف ترک و به منکر عمل شود و فساد میان مردم رواج یابد، بدین معناست که در این برهه از زمان این نسل از امّت، خون امام حسین را به هدر داده و اهداف او را از میان برده است. اهدافى که امام حسین براى آنها کشته شد.

پس امروز و در این شرایط، یگانه وظیفه ما بزرگداشت شعایر و گوش فرا دادن به گریه نیست، بلکه یارى رساندن به امام حسین در تحقّق اهداف او است. او خود به این اهداف تصریح کرده است: «إنى ما خرجت أشرا ولابطرا» این کار براى پیروزى بر کسى یا برابر کسى نبود، تا بگوییم کار تمام شد و ما راحت شدیم.

هرگز چنین نیست. رسالتى که منظور نظر امام حسین بود، امروز نیز برجاست، زیرا که امّت بر جاست.

پس ما به جاى آنکه از روى آرزو بگوییم: «یاا لیتنا کنّا معک فنفوز فوزاً عظیماً» (کاش با تو بودیم تا به سعادتى بزرگ نائل مى‏شدیم)، مى‏توانیم امروز او را یارى کنیم و او را در برابر دشمنش قدرتمندتر، و اهدافش را محقّق سازیم. این کار شدنى است و در دسترس ماست.

حالا خود دانید اى مؤمنان، به فکر چاره باشید که نبرد برپاست. به اوضاع خود و فرزندانتان و زندگیتان و زنانتان و واجباتتان و محرّماتتان توجه کنید و هوشیار باشید، و هر آنچه خود مى‏خواهید، برگزینید.

الله سبحانه و تعالى یهدینا سواءالسبیل و غفر الله لنا و لکم و السلام علیکم‏

پاسخ / چشم زخم

| شنبه, ۱ آبان ۱۳۹۵، ۱۲:۲۴ ق.ظ

سؤال 184:

سلام
اگر کسی چشم شوری دارد چه کند هر چه ایه الکرسی و بسم اله و صلوات میفرستد باز هم چشمش میگیرد.
اگر کسی بخواهد مورد چشم زخم دیگران واقع نشود چه کند؟ دعا میخواند اما باز هم چشم دیگران او را میگیرد چه کند؟

با تشکر
پاسخ:
سلام علیکم
حرزی را که اینجا بارگذاری کردم رو پرینت بگیر و همراهت داشته باش ان شاء الله از مشکلات چشم زخم ایمن بشی و اگر نشدی خداوند متعال آنچه سرت میاد رو بهت اجر میده و این معامله بسیار پر سودی هست.
این حرز حاوی تمامی حرزهای ائمه معصومین و اولیاء خداوند همچون حضرت زینب و حضرت عباس است.

حسین وارث انبیاء

السلام علیک یاأبا عبدالله، و على الارواح التى حلّت بفنائک، علیکم منى جمیعا سلام الله أبداً ما بقیت و بقى اللیل و النهار، و لاجعله الله آخر العهد منى لزیارتکم، السلام على الحسین و على على بن الحسین و على‏أولاد الحسین و على‏أصحاب الحسین.

در زیارتى که به مناسبت امروز نقل شده است، و در پایان جلسه نیز براى تجدید بیعت آن را خواهیم خواند، آمده است:

السلام علیک یا وارث آدم صفوه‏الله؛

السلام علیک یا وارث نوح نبى‏الله؛

السلام علیک یا وارث ابراهیم خلیل‏الله؛

السلام علیک یا وارث موسى کلیم‏الله؛

السلام علیک یا وارث عیسى روح‏الله؛

السلام علیک یا وارث محمّد حبیب‏الله؛

هدف این زیارت، بخشیدن حرکت و پویایى به عاشورا و خارج کردن این واقعه از انزوا و مخالفت با جداسازى آن از گذشته و آینده است، زیرا که همه خطر در این است که عاشورا فقط به یادبودهایى بدل شود، و واقعه کربلا تنها براى کتاب‏ها و سیره‏نویسى، و یا ذکر آن براى اجر و ثواب‏ اخروى باشد. بیم آن مى‏رود که این حادثه از ظرف زمانى خود فراتر نرود، و مقتل حسین و یارانش در همان سال 61 مدفون شود؛ حسینى بود، کشته شد و همه چیز پایان یافت.

براى اینکه‏این خواست و کینه و کنار نهادن واقعه محقق نشود، و کار امام حسین هدر نرود، پاره‏اى فقرات در این زیارت آمده است، تا میان شهادت حسین و ستیز همیشگى حق و باطل پیوند برقرار سازد. ستیزى که از نخستین حرکت انسان براى اصلاح و جهاد آغاز مى‏شود و تا رسیدن به زندگى آزاد، با کرامت و رهایى از ستم و ستم‏پیشگان ادامه دارد.

یکى از دوستان اندیشمند ما مى‏گوید که دشمنان حسین سه گروه‏اند:

دشمن نخست: کسانى که حسین و یارانش را کشتند. آنان‏ستمکار بودند، اما اثر ستمشان ناچیز است، زیرا که جسم را کشتند و اجساد را پاره پاره کردند و چادرها را به آتش کشیدند و اموال را به غارت بردند. آنان چیزهاى محدودى را از میان بردند. اگر حسین در سال 61 هجرى به شهادت نمى‏رسید، در سال دیگرى از دنیا مى‏رفت. پس‏ خطر اصلى چیست؟ آنان با کشتن حسین چه چیزى را محقق ساختند؟ باید گفت که آنان مرگ حسینع را جاودانه و همیشگى کردند. بنابراین، خطر دشمن اول، ظالم اول و طغیانگر اول، محدود است.

دشمن دوم: کسانى که کوشیدند تا آثار حسین را پاک سازند. بنابراین، نشانه‏هاى قبرش را از میان بردند و بقعه‏اى را که در آن به خاک سپرده شده بود، به آتش کشیدند و یا مانند بنى عباس، حرم امام حسینع را به آب بستند.

اینان مانع عزادارى براى حسینع شدند، چنان‏که در عصر عثمانى این‏گونه بود. دوران تاریکى بود؛ هنگامى که مجلسى بر پا مى‏داشتند، مراقبینى مى‏گماردند، تا رسیدن عمّال عثمانى را خبر دهند و عزاداران پراکنده شوند. هم‏اینان زیارت حسین را منع کردند و براى کسانى که مى‏خواستند قبر امام حسین را زیارت کنند، موانع بسیارى به وجود مى‏آوردند. اینها گروه دوم از دشمنان حسین هستند، کسانى که مى‏خواستند اسم حسین و یاد حسین فراموش شود، و آرامگاه حسین و عزادارى بر حسین از میان رود.

خطر این گروه بیش از گروه اول است، اما در اجراى برنامه‏هایشان، ناتوان ماندند، چنان‏که این مسئله در تاریخ روشن شد. ما، امروز شاهد گسترش زمانى و مکانى‏ عزادارى‏هاى امام حسین هستیم. امروز، دست کم بیش از صد میلیون نفر در عزادارى‏هاى امام حسین ع شرکت مى‏کنند؛ نه تنها در جهان اسلام، بلکه همچنین در آفریقا. جمعه گذشته در ایام عاشورا، همه خطبه‏ها به اسم امام حسینع برگزار شد؛ در همه جا، در اروپا، در آمریکا و در هر کشورى که دوستداران حسینع زندگى مى‏کنند. امروز صد میلیون نفر و یا بیشتر مجالس حسینى را برپا مى‏کنند. سفر من به گابن با اربعین حسینى مصادف بود و در آنجا سخنرانى مفصلى کردم. در سنگال هم که بودم مجالس مفصلى برپا کردیم. به همین ترتیب، در همه کشورها مراسم عزادارى امام حسینع در حال گسترش است. این مراسم، اینجا، در لبنان، در بیروت و در مکان‏هاى گوناگون، فزونى مى‏یابد و پربارتر مى‏شود. بنابراین، گروه دوم از دشمنان امام حسین، پر خطرتر و ستمکارتر از گروه نخست‏اند، اما در کارشان ناکام ماندند. خطر اینها از گروه سوم کمتر است.

دشمن سوم: این گروه بر آن بودند تا چهره امام حسین را مخدوش کنند، و واقعه کربلا را در حد سالگردها و عزادارى‏ها نگه دارند، و آن را در گریه و اندوه و ناله منحصر کنند. ما بر حسین بسیار مى‏گرییم، اما هرگز در گریه متوقف نمى شویم. گریه ما براى نو کردن اندوه‏ها و کینه‏ها و میل به انتقام و خشم بر باطل است. این‏ها انگیزه ما براى گریه است.

چرا از به خاک افکنده شدن امام حسین یاد مى‏کنیم و آن را در مقاتل مى‏خوانیم؟ ناله‏ها و شیون‏هاى دلخراش! ماجرا را صحنه به صحنه مى‏خوانیم تا واقعیت را پیش رو آوریم، و خطر ستم‏پیشگان و سنگدلى‏شان را دریابیم، و همچنین ابعاد فداکارى و تأثیر آن را بفهمیم. پس، ما تنها به شیون بسنده نمى‏کنیم، و حسین را تنها شهید اشک‏ها نمى‏دانیم، و برآنیم که تکلیف ما فقط با عزادارى‏به انجام نمى‏رسد. اگر در تاریخ نبرد میان حق و باطل، واقعه کربلا را از مقطع زمانى خودش خارج سازیم و آن را با گذشته پیوند دهیم، به طور طبیعى حادثه با آینده هم پیوند مى‏خورد. چنان‏که مى‏گوییم حسین وارث آدم و نوح و موسى و عیسیع است، و امام صادق و باقر و رضا ع میراث‏دار او هستند، و هر کسى که با باطل مى‏ستیزد و همه توان و حیات خود را در راه دفاع از حق تقدیم مى‏کند، میراث‏دار اوست.

حق و باطل از ازل با هم در ستیز بودند. این مسئله سنّت خداوند در خلق است. آدمى خیر و شر را مى‏شناسد، چنان‏که در قرآن آمده است:

 «فألهمها فجورها و تقواها» (شمس/ 8)

 (سپس بدى‏ها و پرهیزگارى را به او الهام کرد.)

خداوند است که به من آموخت و الهام کرد و روح در من دمید و مرا آفرید. من هم خیر و شر را درمى‏یابم، و هم بر خیر توانا هستم و هم بر شر:

 «إنا هدیناه السبیل إما شاکراً و إما کفوراً» (انسان/ 3)

 (راه را به او نشان دادیم، یا سپاسگزار باشد یا ناسپاس.)

این سنت خداوند است که در هستى هم امکان انجام دادن خیر هست و هم شر. ما راه خیر را، چشم‏بسته و بدون آگاهى از شر، طى نمى‏کنیم. آدمى، در هر موقعیتى که قرار مى‏گیرد، خودش را در برابر دو گزینه مختار مى‏بیند؛ چیزى هست که او را به خیر مى‏خواند، و چیزى دیگر که او را به شر دعوت مى‏کند. او در هر موقعیتى خود را در نبردى آزاد مى‏بیند، که مى تواند خیر را برگزیند، و یا در چاه شر سقوط کند. اگر خیر را برگزیند، کامل مى‏شود، زیرا این گزینش پس از نبردى جانکاه و درونى بوده است.

انسان، همچون زنبور عسل نیست. زنبور تنها مى‏تواند عسل بسازد. آدمى مثل گوسفند، مثل حیوانات نجیب یا مثل خورشید نیست. اینها فقط توانایى کار خیر دارند. اما آدمى هم توانایى انجام دادن خیر را دارد و هم شر. بنابراین، سنّت آفرینش خداوند، وجود احساس خیر و شر در نفس انسان، و وجود خیر و شر در عالم خارج است. پس، آدمى در هر موضعى در برابر دو گزینه قرار دارد.

وجود خیر و شر دو جبهه ابدى و ازلى پدید مى آورد. جد ما، حضرت آدم، برگزیده خدا، جبهه اصلى را رهبرى کرد و نبرد میان قابیل و هابیل صورت پذیرفت. مى‏توان گفت که این ستیز، نبردى نمادین یا حقیقتى تاریخى است، فرقى نمى‏کند. آنچه مهم است، بازتاب این نبرد براى ماست. قرآن نیز نبرد هابیل و قابیل را بیان مى‏کند. در این نبرد، جبهه کوچک خیر، در برابر جبهه کوچک شر قرار مى‏گیرد. گستره این نبرد محدود است. میان دو برادر، که از یک پدر و یک مادر هستند، نبرد روى مى‏دهد. قابیل، هابیل را مى‏کشد. هابیل، در زیر خاک دفن مى‏شود. نبرد از همان لحظه اول رنگ خون به خود گرفت. این نبرد سخت که آغاز شد، از همان زمان تا به امروز و تا ابد، تجربه اى در اختیار انسان قرار داد.

از آن زمان به بعد نبردها ادامه یافتند. پژوهشگران، منتقدان، فلاسفه، اقتصاددانان و پایه‏گذاران مکتب‏هاى اقتصادى قدیم و جدید، این نبردها را تفسیر کرده‏اند، درباره آنها نظر داده‏اند و اثرهاى آنها را برشمرده‏اند. آنان در اظهار نظر خود بر حق هستند، زیرا هر کدام به نوعى این نبردها را تعریف کرده‏اند. آنان در زمانى زندگى مى‏کردند که ویژگى بارز نبرد، اختلاف طبقاتى بود. من شک ندارم که اگر آنان در دوره ما زندگى مى‏کردند، به این نبردها ویژگى دیگرى مى‏دادند. چرا که این نبردها، امروز، از چارچوب طبقاتى خارج شده‏اند. این نبردها گاهى میان طبقات است و گاهى درون طبقات مختلف اجتماعى و گاهى میان ملت‏ها و یا غیر اینهاست. نمى‏خواهم در این مورد بحث کنم. آنان آخرین نبردها را مشخص کردند و آن‏ها را تعمیم دادند و گفتند که همه تاریخ، از ابتدا تا انتها، نتیجه مبارزه و نبرد است.

اما واقعیت این است که نبرد حقیقى میان ستم‏پیشه و ستم‏دیده است، زیرا که ستم شکل‏هاى گوناگونى دارد. گاهى ظلم حالت شخصى دارد؛ کسى دیگرى را مى‏زند، شوهرى همسرش را مى‏زند، برادرى برادرش را مى‏زند و یا شخصى به همسایه‏اش آزار مى‏رساند. این نبردها شخصى است.

گاهى ستم ویژگى دیگرى مى‏یابد. استعمار، ستمى سیاسى است و استعمارگران به مردم ستم مى‏کنند؛ آزادى و سرزمین و وطنشان را غصب مى‏کنند. این چیزها را گاهى به کمک سیاست غصب مى‏کنند، و گاهى به زور شمشیر. این نوع ستم، نبرد میان ظالم و مظلوم را تصویر مى‏کند، و نیز استعمارگران را نشان مى‏دهد.

گاهى نبرد ویژگى اقتصادى مى‏یابد؛ استثمار کننده و استثمار شونده. گروهى با فریب و زور و ربا، اموال دیگران را مى‏دزدند. ربا، در قدیم رواج داشت؛ چه پیش از اسلام، چه پس از اسلام، حتى امروز هم وجود دارد. گروهى با سوء استفاده از مال و امکاناتى که دارند، اموال و حاصل تلاش دیگران را تصاحب مى‏کنند. این نوع دیگرى از ستم است؛ نبرد میان استثمار کننده واستثمار شونده.

گاهى نبرد با ویژگى فرهنگى و فکرى نمودار مى‏شود. یکى از متفکران، این ستم را استحمار مى‏نامد. استحمار یعنى اینکه مردم را نادان نگه دارند. مردم چیزى نفهمند و نادان بمانند. در اینجا نیز ستمکار عقل و اندیشه و آگاهى و احساس ستمدیده را نادیده مى‏گیرد. در اینجا نیز نبرد پا برجاست.

قرآن کریم، همه انواع ستم را معرفى مى‏کند، و ستمدیدگان را یک جا نشان مى دهد:

 «و نرید أن نمن على الذین استضعفوا فى الارض و نجعلهم أئمه و نجعلهم الوارثین» (قصص/ 5)

 (و ما بر آن هستیم که بر مستضعفان روى زمین نعمت دهیم و آنان را پیشوایان سازیم و وارثان گردانیم.)

استضعاف، یعنى گروهى، گروهى دیگر را ضعیف بشمارد، و دارایى و اندیشه آنان را غصب کند. نگاه تاریخى قرآن کریم مى‏گوید که در زمین مردم دو گروه‏اند؛ یا ظالم‏یا مستضعف. این دو گروه در برابر هم قرار مى‏گیرند، ستم فزونى مى‏یابد، ظالم طغیان مى‏کند، چیره مى‏شود و سرانجام حکم مى‏راند.

مستضعفین جستجو مى‏کنند، همدل مى‏شوند، التماس مى‏کنند، توسل مى‏جویند، ناله و فریاد سر مى‏دهند، و سرانجام خداوند براى آنان رهبر یا وحى و یا پیامبرى مى‏فرستد، تا آنان را گرد هم آورد و رهبرى کند. آنان نیز از مصالح خود در برابر ستمکار دفاع مى‏کنند. همه پیامبران؛ کسانى که فریادشان خداى واحد و احد بود، همیشه در میان عده زیادى مستضعف بودند. آنان در کنار مستضعفین مى‏ایستادند، نه به علت کینه‏توزى نسبت به قدرتمندان، چرا که عقده‏اى در کار نیست، بلکه به سبب بیزارى از ظلم. آنان مى‏خواهند زورمداران و ستمگران را از عرششان فرو کشند. پیامبر، هیچ کینه و عقده‏اى نسبت به هیچ کس ندارد. او از این کینه‏توزى‏ها مبراست.

نبرد بالا مى‏گیرد. مستضعفین به پا مى‏خیزند، بر گرد پیامبر خود فراهم مى‏آیند و نبرد را آغاز مى‏کنند، فداکارى مى‏کنند و مبارزه را پى مى‏گیرند تا ستمکار از عرشش سقوط کند و از طغیانش دست بشوید. مستضعفین، در برابر استعمار و استثمار و استحمار ستمکار مى‏ایستند.

انواع سه‏گانه ستم، سردمدارانى دارد. اینان قبلًا بوده‏اند و اکنون نیز هستند. اما سرانجام ستم در برابر اکثریت شکست مى‏خورد و ستمکار نیز در هم مى‏شکند. سپس ستمکار جامه نو بر تن مى‏کند؛ جامه انبیا و لباس دین. به دعوت جدیدى فرا مى‏خواند و شعار دفاع از مصلحت مردم را سر مى‏دهد. اعلام مى‏کند که در کنار مستضعفین است. مستضعفین مى‏بینند ستم از درون خودشان پا گرفته است؛ غصب و استبداد و استعمار و استثمار و استحمار از دورن خودشان است. در این هنگام نبردى دیگر آغاز مى‏شود. بدین گونه این نبرد از ازل تا ابد پاینده است.

این نبرد براى چیست؟ این سنّت خداوند است. این نبرد همیشگى براى این است که آدمى بتواند با اراده کامل خود، از میان خیر و شر، یکى را انتخاب کند و این گونه است که‏ سلسله پاینده ستیز میان ستمکار و ستمدیده کامل مى‏گردد. در این روند بود که نبرد آغاز شد: از آدم، برگزیده خدا و نوح، پیامبر خدا و عیسى، روح خدا و موسى، همسخن خدا و تا محمّد، محبوب خدا و على، ولى خدا.

از این رو، واقعه کربلا، نبردى منفک و پدیده‏اى یگانه در تاریخ انسان نیست، البته حلقه‏اى ویژه است و به طور طبیعى با دیگر حلقه‏هاى تاریخ نبرد، تفاوت دارد و همچنان که این حلقه با گذشته پیوند دارد، با آینده نیز در پیوند است.

ما با این یادکردها و عزادارى‏ها و برپایى مجالس سوگ، مى‏کوشیم تا این واقعه را همچون رویدادى تازه تجربه کنیم. پدران و نیاکان و رهبران و علماى ما نیز چنین کرده‏اند. به سخنان امام حسین گوش فرا مى دهیم:

 «ألا ترون أن الحق لایعمل به و الباطل لایتناهى عنه»  (آیا نمى‏بینید به حق عمل و از باطل دورى نمى‏شود.)

این سخن در گوش عزاداران طنین مى‏افکند، و انسان را وا مى‏دارد تا هوشیار باشد که امروز چه باید بکند؟ تا وقتى که نبرد ادامه دارد و دو جبهه از هم متمایز است، و تا هنگامى که دو جبهه رهبران و پیروان خود را دارد، ما باید ببنیم آیا در جاى خود ایستاده ایم؟ در کدام جبهه هستیم؟

سخنان و شعارها روشن‏اند. وقتى که انسان معاصر درمى‏یابد که نبرد امام حسین با گذشته و آینده پیوند دارد، درنگ مى‏کند، و در برابر دو جبهه مى‏ایستد تا صف خود را انتخاب کند. اگر بخواهیم هر دو جبهه را بشناسیم، باید بدانیم هر کدام ویژگى‏هاى خودش را دارد. زیاد دقت نمى‏خواهد. ویژگى‏ها روشن است. آیا کسى هست که شک کند اسرائیل ظالم است؟ اسرائیل فلسطین را اشغال و مردم را آواره و بى‏گناهان را نابود کرده است. به بهانه حمایت از خود، اشغال را ادامه مى‏دهد و فکر جهانى را با استعمار و استثمار و استحمار به بیراهه برده است.

بنابراین، ما مستضعف هستیم. اسرائیل در جبهه یزید است؛ جبهه باطل، جبهه ستم‏پیشگان، و ما در جبهه مستضعفین هستیم؛ جبهه حسین. ما چه باید بکنیم؟ سیره حسین را مى‏خوانیم و مى‏بینیم که حسین با خاندان و یاران و فرزندان و با همه هستى و مردان و زنان خود به آوردگاه مى‏رود. کسانى هم که با حسین از مدینه خارج نشدند، با اجبارى از جانب حسین مواجه نشده بودند، چرا که امام حسین براى آنان چنین نوشت:

 «ألا وأن من خرج معى، یقتل و من لم یخرج، لن‏یبلغ النصر.»

 (بدانید آن که با من از مدینه خارج شود، کشته خواهد شد و آن کس که بماند به پیروزى نخواهد رسید.)

او مى‏خواهد همه دوستداران و عزیزان خود را به همراه ببرد، اما به کجا؟ به محراب شهادت. او مى‏داند که همگى به سوى شهادت گام بر مى‏دارند و همین طور هم بود. سخنان امام حسین و على‏اکبر را وقتى که على‏اکبر به خیمه‏ها بازگشت و آب خواست، مى‏خواندم. مضمون سخن امام حسین این بود که آبى در کار نیست، اما به على‏اکبر مى‏گوید: «امیدوارم که از دست جدّت سیراب شوى.» آیا على اکبر در این دنیا سیراب مى‏شود؟ جدّش کجا به او آب مى‏دهد؟ حسین شهادت و مرگ را براى فرزندش آرزو مى‏کند. مى‏گوید: بفرما، بجنگ و بمیر. این معناى سیراب شدن از دست جدت است. دیگران از او اجازه مى‏خواهند و او به آنان اجازه مى‏دهد، و همین گونه یکى پس از دیگرى، همه آنان را تقدیم کرد. در مقتل ماجرا را شنیده‏اید. جزئیات این کارزار به حقیقت بسیار نزدیک است. مردمى بودند که گمراه شدند و طمع ورزیدند. به آنان اندکى پول دادند یا اینکه یک مشت خرماى خشک گرفتند و براى قتل حسین‏ آمدند. روایات و سیره‏ها متفاوت است، برخى گفته‏اند که سى هزار نفر یا بیشتر امام حسین را محاصره کرده بودند ... آنان مى‏دیدند که پس از کشتن امام حسین ع به درون خیمه‏ها مى‏روند و لباس‏ها و زیور آلات و گوشواره‏ها را بى‏رحمانه به غارت مى‏برند. آرى، روشن شد که چه کردند. در مقتل خوانده‏اید که با شمشیرها و نیزه‏ها و هر وسیله‏اى که در دسترسشان بود، حمله کردند. ما روایت این رخدادها را در ایام عاشورا مى‏خوانیم. هدف چیست؟ مى خواهیم عاشورا را در جایگاه درست تاریخى خود قرار دهیم، زیرا که این واقعه در سلسله حلقه‏هاى متصل به هم جاى دارد. نبرد حق و باطل با حسین به اوج خود مى‏رسد، اما این نبرد همچنان ادامه دارد. پیش از امام حسین بود و پس از او هم خواهد بود. چرا حلقه امام حسین متفاوت و ویژه است؟ زیرا فداکارى امام حسین، فداکارى بزرگى بود. او همه چیز را براى خدا تقدیم کرد:

 «إن کان دین محمد لم یستقم‏إلا بقتلى، فیا سیوف خذینى.»

 (اگر دین محمد پا بر جا نمى‏ماند مگر با مرگ من، پس اى شمشیرها مرا در یابید.)

او همه چیز را تقدیم کرد. اگر این واقعه را به سلسله تاریخى و سرمدى نبرد میان حق و باطل پیوند دهیم، خود را در این جبهه نبرد قرار داده‏ایم.

امروز این نبرد میان فلسطینى‏ها و اسرائیل است. این مسئله، نخست، تکلیف فلسطینى‏هاست و اگر آنان این کار را انجام ندهند، بر ما واجب عینى است که به پا خیزیم و این کار را به انجام رسانیم. درست است، اسرائیل نیرومند است، اما یزید نیز قدرت داشت. اسرائیل مى‏کشد، مى‏سوزاند و قتل عام مى‏کند. آنچه را انجام مى‏دهد، بر صفحه‏هاى تلویزیون مى‏بینم. به یاد مى‏آوریم که مسلم‏بن‏عقیل نیز در کاخ به قتل رسید، سرش را از تن جدا کردند، و جسدش را از بلندى افکندند. پس اسرائیل در صف یزید است. همه ابعاد واقعه کربلا هم اکنون نیز وجود دارد. حسین بازنگشت و نگفت که آنان ظالم‏اند و به مرد و زن و مرده رحم نمى‏کنند. نگفت که آنان پس از کشتنم، سینه‏ام را پاره پاره مى‏کنند. پس، بر ماست که در راه حق گام برداریم. چه سودى دارد که خوار بمانیم؟ او که پیشواست باید این همه را تحمل کند.

بنابراین، نبرد ما با اسرائیل، ادامه نبرد امام حسین است. آنان درباره حسین مى‏گفتند:

 «خرج عن حده فقتل بسیف جده»

 (او از حد و حدود خود تجاوز کرد و با شمشیر جدش کشته شد.)

این حکمى بود که در محکمه براى امام حسین صادر کردند. مى‏گفتند: چرا عصیان مى‏کنى؟ چرا نمى‏گذارى مردم شادمان باشند؟ چرا نمى‏گذارى مردم نماز بگزارند و روزه بگیرند؟ حج بر جاى آورند و زکات بپردازند؟ اى حسین! چرا این کار را مى‏کنى؟ از این همه نبرد و درگیرى چه مى‏جویى؟

من آمده‏ام تا به شما هشدار دهم که اسرائیل هم همان حرف را مى‏زند: بیایید با هم زندگى کنیم، بیاید با هم زندگى مسالمت‏آمیز داشته باشیم! آیا این حرف‏ها از دولتى که بر اساس اشغال‏گرى و تعدى و طمع و زیاده‏خواهى برپاست، پذیرفتنى است؟ اسرائیل مى‏گوید: ما بالاتر از دیگر انسان‏ها هستیم. همه آدمیان باید تحت سلطه ما باشند. پس، این نبرد امام حسین در عصر ماست. ما چیزى را از سلسله نبرد حق و باطل جدا نمى‏کنیم؛ چنان که به حسین در نبردش با یزید مى‏گوییم: «

السلام علیک یا وارث آدم صفوه الله.